مبانی تئوریک و معرفتی استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت سی و یک
تحول، اصلاح و انقلاب
البته برعکس سوسیالیسم جنبشی تکوین یافته از پائین در سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم دولتی مسیر تکوین این دو سوسیالیسم (عکس سوسیالیسم جنبشی) از بالا میباشد؛ و بدین خاطر در این رابطه است که برعکس سوسیالیسم جنبشی که لازمه تحقق و دستیابی به آن «جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودسازمانده تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین میباشد» لازمه دستیابی به سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم دولتی تکیه بر رویکرد تک حزبی و کسب قدرت سیاسی و سیستم حزب – دولت و به قول گرامشی سیستم پلیسی میباشد. همان پروسهای که به عنوان مدل سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم دولتی از انقلاب اکتبر 1917 روسیه در قرن بیستم در جهان شاهد بودیم؛ و در این رابطه بود که تمامی انقلابهای سوسیالیستی مولود اندیشههای کارل مارکس در قرن بیستم سوسیالیسم حزب - دولت غیر جنبشی تکوین یافته از بالا توسط نخبگان و سیستم تک حزبی و دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل دولت بودند.
باز در این رابطه است که باور ما بر این امر قرار دارد که حتی تا کنون یک انقلاب نتوانسته از اندیشههای کارل مارکس بیرون بیاید که به دموکراسی برسد و همچنین اکنون بر این باوریم که در آینده هم امکان دستیابی به یک سوسیالیسم جنبشی تکوین یافته از پائین که دارای مضمون و جوهر دموکراتیک باشد، توسط اندیشههای کارل مارکس غیر ممکن میباشد؛ و بدین ترتیب است که داوری ما در خصوص اینکه کارل مارکس از سال 1971 (سال تکوین کمون پاریس) موضوع کسب قدرت سیاسی و دولت و دیکتاتوری پرولتاریا را به «مانیفست کمونیستی» و «نقد برنامه گوتا» برای اولین بار پس از 24 سال اضافه کرد براین امر میباشد که کارل مارکس برعکس رویکرد گذشته خود (در سال 1848 که مانیفست کمونیستی را نوشت و در مانیفست کمونیستی سال 1848 کارل مارکس سوسیالیسم مورد ادعای کارل مارکس یک سوسیالیسم جنبشی تکوین یافته از پائین بود البته با این ضعف که جنبش طبقه پرولتاریا در جامعه دو قطبی ایدهالیستی مورد ادعای خود مطلق کرده بود و نقش جنبشهای خودبنیاد آزادیخواه و برابریطلب نادیده گرفته بود) دیگر به سوسیالیسم جنبشی تکوین یافته از پائینی اعتقادی نداشت و در چارچوب همان جامعه دو قطبی ایدهالیستی خودش که برای یک بار هم حتی در قرن نوزدهم مادیت پیدا نکرد، رویکرد سوسیالیسم از بالا (توسط دولت و کسب قدرت سیاسی نخبگان و دیکتاتوری پرولتاریا) در دستور کار نظری و عملی خود قرار داد؛ و این بزرگترین انحراف کارل مارکس بود که حاصل آن آنچنانکه در قرن بیستم شاهد بودیم با ظهور انقلابهای سوسیالیستی تکوین یافته از بالا به صورت دستوری و انتزاعی و انطباقی توسط رویکرد حزب – دولت لنینیستی و نظامهای تک حزبی و دیکتاتوری حزبی و دولتی جایگزین شده به جای طبقه کارگر باعث گردید که قرن بیستم به قرن فاجعه بدل بشود.
در نتیجه به همین دلیل بود که تمامی این انقلابها به شکست انجامید و اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم متلاشی شدند؛ و هرگز و هرگز سوسیالیسم کارل مارکس نه تنها نتوانست از مسیر دموکراتیک به پیروزی برسد و نه تنها نتوانست برای بشریت دموکراسی به ارمغان بیاورد، مهمتر از همه اینکه نتوانست از پائین توسط جنبشهای خودبنیاد تکوین پیدا کنند؛ که البته از نظر ما ریشه همه انحرافات کارل مارکس از سال 1971 به بعد به خاطر جمعبندی غلطی بود که از کمون پاریس داشت چرا که اگرچه کارل مارکس از آغاز تکوین کمون پاریس درست فهمیده بود که سوسیالیسم کمون پاریس یک سوسیالیسم تکوین یافته از پائین توسط جنبشهای خودبنیاد اجتماعی میباشد و از اساس با رویکرد او متفاوت میباشد و لذا به همین دلیل بود که کارل مارکس اگرچه در آغاز با کل ساختار کمون پاریس مخالف بود ولی به یکباره در وسط عمر کوتاه کمون پاریس به دفاع از کمون پاریس پرداخت و به جای اینکه در تئوریهای گذشته خودش (در خصوص منحصر به فرد کردن رهبری طبقه کارگر و در خصوص دو قطبی دانستن جامعه سرمایهداری و در خصوص بینالمللی کردن امکان رهبری طبقه کارگر و امکان تکوین سوسیالیسم مورد ادعای خودش در چارچوب بینالملل اول که رهبریاش در دست خود او بود) تجدید نظر کند از آنجائیکه مجبور بود از کمون پاریس (در مبارزه با رویکرد پرودونیسم حاکم بر کمون پاریس که نه در عرصه جهانی و نه در جهان سرمایهداری و نه در کشورهای آمریکا و آلمان و انگلیس که او پیشبینی تکوین سوسیالیسم کرده بود بلکه در یک شهر یعنی پاریس تکوین پیدا بود) دفاع کند؛ و البته در این رابطه کارل مارکس به خوبی میدانست که رهبری کمون پاریس جنبشهای اجتماعی تکوین یافته از پائین در دو جبهه آزادیخواهانه و برابریطلبانه بودند نه آنچنانکه او میگفت طبقه منحصر به فرد پرولتاریای صنعتی شهر پاریس، چراکه اصلاً شهر پاریس در آن شرایط طبقه پرولتاریا صنعتی نداشت و طبقه پرولتاریا صنعتی که کارل مارکس در کتاب «جنگ داخلی فرانسه» از آن یاد میکند از آن کشور فرانسه پسا انقلاب کبیر فرانسه سال 1789 بود نه شهر پاریس.
باری به همین دلیل بود که کارل مارکس به جای برخورد تطبیقی با تئوریهای گذشته خود و تطبیق موضوع کمون پاریس با تئوریهای خود با رویکرد انطباقی به کمون پاریس برخورد کرد و لذا جهت تجویز راه حل او علت عدم توانائی طبقه پرولتاریا در رهبری کمون پاریس و عدم توان نگهداری کمون پاریس در «فقدان قدرت سیاسی دانست» و از اینجا بود که از آن مرحله سوسیالیسم از بالا (به جای سوسیالیسم جنبشی که از سال 1848 در زمان نوشتن مانیفست کمونیست بر طبل آن میکوبید) در دستور کار خود قرار داد که البته سوسیالیسم از بالا برای کارل مارکس در عرصه تئوری و نظری راهی جز این نداشت مگر اینکه بر دیکتاتوری طبقه کارگر به عنوان شکل دولت تکیه کند.
همان انحرافی که یک سال بعد از کمون پاریس مارکس در سال 1872 در اثر بزرگ خود «برنامه گوتا» کرد؛ و در «برنامه گوتا» مارکس برای اولین بار از ترم «دیکتاتوری پرولتاریا» به عنوان شکل دولت و مکانیزم دستیابی به سوسیالیسم از بالا یاد کرد؛ و لذا همین انحراف بزرگ کارل مارکس باعث گردید تا از دامن این تئوری هیولای حزب – دولت لنینیستی و هیولای فاشیسم استالینیستی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تمامی دولتهای سوسیالیستی تکوین از بالا در چارچوب رویکرد حزب – دولت لنینیستی قرن بیستم زایش کنند؛ و علت این که تئوری کارل مارکس و سوسیالیست مورد ادعای او پس از 20 سال از فروپاشی تمامی سوسیالیستهای دولتی قرن بیستم هنوز این تئوری در عرصه جهانی دچار بحران میباشد مولود پارادوکس نظریات خود کارل مارکس است؛ و این پارادوکس همان تناقض بین «سوسیالیسم از بالا» و «سوسیالیسم از پائین» و بین «سوسیالیسم جنبشی» و «سوسیالیسم دولتی» در مدل دیکتاتوری پرولتاریائی میباشد که مارکس از سال 1848 که کمونیست میشود تا سال 1883 که سال وفات او میباشد؛ او در دو فرایند به این دو نوع رویکرد متفاوت اعتقاد داشته است و تمامی تنازع نظری او با باکونین در بینالملل اول (که بالاخره باعث فروپاشی بینالملل اول تحت رهبری کارل مارکس شد) در همین چارچوب و در رابطه با رویکرد دو گانه آنها به کمون پاریس بود.
باز هم تاکید میکنیم و از این تکرار خود خسته نمیشویم که به لحاظ نظری، تئوری حاکم بر اندیشه رهبری کمون پاریس نظریات سوسیالیستی پرودون بود نه اندیشههای سوسیالیستی کارل مارکس که در بیانیه مانیفست کمونیستی او در سال 1848 مدون شده بود و نظریات سوسیالیستی پرودون همان نظریاتی بودند که قبل از کمون پاریس، کارل مارکس در کتاب «فقر فلسفه» (که بر علیه کتاب «فلسفه فقر» پرودون نوشته بود) تمامی مبانی سوسیالیسم پرودونی را رد کرده بود.
باری در این رابطه است که در مقایسه بین سوسیالیسم جنبشی و سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم دولتی از آنجائیکه سوسیالیسم جنبشی سوسیالیسم تکوین یافته از پائین در مسیر دموکراتیک میباشد میتوانیم سوسیالیسم جنبشی را «سوسیالیسم تحولگرایانه» تعریف نمائیم. در صورتی که سوسیالیسم دولتی یا سوسیالیسم در چارچوب مدل دیکتاتوری پرولتاریا از آنجائیکه در چارچوب کسب قدرت سیاسی از بالا توسط انقلاب سیاسی حاصل میشود میتوانیم سوسیالیسم دولتی را سوسیالیسم انقلابگرایانه تعریف نمائیم و سوسیالیسم حزبی یا سوسیالیسم حزب - دولت از آنجائیکه در چارچوب جایگزینی حزب نخبگان (به جای جنبشهای تکوین یافته از پائین و طبقه کارگر) و سوسیالیسم دستوری یا سوسیالیسم بورکراتیک میباشد، میتوانیم سوسیالیسم اصلاحگرایانه تعریف کنیم.
بدین ترتیب است که از زاویه سه نوع سوسیالیسم یعنی «سوسیالیسم جنبشی» و «سوسیالیسم دولتی» و «سوسیالیسم حزبی» هم میتوانیم سه ترم «تحول» و «انقلاب» و «اصلاح» یا «رفرم» را تعریف نمائیم. باری در این رابطه است که ما بر این باوریم که تنها توسط مدل دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی سرمایهداری برنشتیانی دولت رفاه اروپا که در چارچوب نظام سرمایهداری و رویکرد اقتصادی کینزی توسط تأمین اجتماعی تلاش میکنند تا سرمایهداری بحرانزده جهانی را بازتولید کنند و امروز در جامعه ایران فرصتطلبان شکست خورده از شعار اصلاحطلبی تلاش میکنند تا با هواداری شرمگینانه از سوسیال دموکراسی سرمایهداری برنشتاینی یا دولت رفاه اروپا ماسکی برای چهره شکست خورده خود بسازند غافل از اینکه بدانند جوهر اندیشه معلم کبیرمان شریعتی مبارزه با سرمایهداری به صورت آلترناتیو ی بوده است نه به صورت گفتمانی و نه به صورت رفرم سرمایهداری و در رابطه با مبارزه آلترناتیوی با سرمایهداری چه در عرصه سلبی و چه در عرصه ایجابی در رویکرد ما شریعتی رادیکالتر از کارل مارکس بوده است) سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی میتوانیم به سوسیالیسم دست پیدا کنیم.
بدین ترتیب است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که در رویکرد اقبال و شریعتی سوسیالیسم از مسیر دموکراتیک عبور میکند و هر گونه حرکت جنبشهای خودبنیاد پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه آزادیخواهانه و برابریطلبانه باید از مسیر دموکراتیک توسط تعمیق دموکراسی با پیوند دو مؤلفه آزادی شهروندی و برابری شهروندی حرکت خود را به سمت دموکراسی سوسیالیستی به انجام برسانند؛ و باز در این رابطه است که بر خلاف رویکرد کارل مارکس به سوسیالیسم که سوسیالیسم را پدیده جبری محصول تصادم رشد جبری ابزار تولید و نیروهای تولید با شیوه تولید سرمایهداری میدانست در رویکرد معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران سوسیالیسم یک پدیده انتخابی میباشد (نه جبری) که توسط جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه حاصل میشود.
همچنین بدین ترتیب است که در رویکرد اقبال و شریعتی سوسیالیسم جنبشی تنها محصول مسیر دموکراتیک میباشد (نه مانند سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم دولتی که محصول کسب قدرت سیاسی و مسیر حزب و دولت و دیکتاتوری پرولتاریا میباشند) و البته این مهم در رویکرد اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران نه توسط «انقلابهای تودهای» به انجام میرسد (چراکه تمامی انقلابهای مردمی هر چند هم که فراگیر و گسترده باشند تنها از جوهر سلبی برخوردار هستند نه جوهر ایجابی) و از آنجائیکه آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم سوسیالیسم در رویکرد اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران امر انتخابی میباشد نه اجباری و همچنین از آنجائیکه در رویکرد اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران موتور بزرگ توسط انتقال آگاهیهای طبقاتی و سیاسی و اجتماعی به وجدان گروههای مختلف اجتماعی به حرکت درمیآیند، لذا همین امر باعث میگرد د که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه (اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) تنها توسط مؤلفه ایجابی و در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین خودبنیاد و خودسازمانده مطالباتی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی حاصل میشود و نه توسط انقلابهای سلبی رهبرمحور (آنچنانکه در مشروطیت و سال 57 شاهد بودیم) که همین تک مؤلفهای بودن جوهر سلبی انقلابها و فقدان مؤلفه ایجابی باعث میگردد تا شرایط برای رهبری روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی و موجسواری آنها فراهم بشود. ظهور هیولای ولایت فقیه در طول 40 سال گذشته مولود همین تک مؤلفهای یا سلبی بودن انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران میباشد.
بدین خاطر در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که یکی از مشخصات پروژه تحول در مقایسه با پروژه انقلاب این است که پروژه تحول یک پروژه ایجابی در چارچوب جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده تکوین یافته از پائین میباشد در صورتی که پروژه انقلاب یک پروژه سلبی در چارچوب خیزش اتمیزه میباشد و پروژه اصلاحطلبانه یک پروژه دولتمحور و قدرتمحور در راستای رفرمهای سیاسی و اقتصادی توسط قدرت سه مؤلفهای حاکم میباشد. چراکه تمامی حرکتهای اصلاحطلبانه:
اولاً بر خلاف حرکت تحولگرایانه جنبشی تکوین یافته از پائین حرکتی تزریقی از بالا توسط قدرت حاکم میباشند.
ثانیاً بر خلاف حرکت تحولگرایانه جنبشی تکوین یافته از پائین که حرکتی جنبشمحور میباشند (نه دولتمحور و نه صندوقمحور) حرکتهای اصلاحطلبانه حرکتهای دولتمحور و صندوقمحور میباشند و از طریق صندوقهای رأی قدرت حاکم استراتژی کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی خود به صورت نخبهگرایانه (برعکس حرکت تحولگرایانه که صورت جنبشگرایانه تکوین یافته از پائین دارند) تعریف میکنند.
ادامه دارد