«جنبش کارگری» در برابر دو آوردگاه:
مقابله با «لایحه اصلاح قانون کار» جهت دستیابی به حقوق از دست رفته،
«تعیین حداقل دستمزد سال 96» - قسمت دوم
آوردگاه دوم جنبش کارگری: هر چند لایحه اصلاح قانون کار، «به علت مخالفت جامعه کارگری و جنبش سیاسی در داخل و خارج از کشور» طبق گفته حسن هفده تن معاون وزیر کار برای بار دوم، توسط دولت از مجلس پس گرفته شده است، اما ماجرای این پروژه چه در دولت دهم محمود احمدی نژاد و چه در دولت یازدهم حسن روحانی «در مشخص کردن رویکرد حاکمیت به حقوق کارگران حامل چند نکته کلیدی است که طرح آنها در اینجا در رابطه با فهم شرایط زمانی، تعیین حداقل دستمزد طبقه کارگر ایران در سالی 96 خالی از فایده نیست» گرچه این لایحه در دولت دهم، پس از رکود تورمی مولود اجرای قانون طرح هدفمندی یارانهها، به بهانه ایجاد رونق اقتصادی و اشتغال تحویل مجلس نهم گردید، اما به علت مخالفت نهادهای کارگری حتی در شکل دولتی و زرد و جنبش سیاسی ایران در داخل و خارج کشور، مجلس نهم از بررسی لایحه فوق سرباز زد؛ و به دولت دهم بازگرداند.
دولت یازدهم پس از تکوین مجلس دهم، (که در مقایسه با مجلس نهم همسو با دولت یازدهم میباشند) «در ادامه پروژه برجام، جهت بسترسازی جذب سرمایههای خارجی، توسط نیروی کار ارزان و انرژی ارزان و بازار آماده، لایحه اصلاح قانون کار دولت دهم، بدون هیچگونه تغییری (در غیبت جنبشهای کارگری و تشکیلات مستقل کارگری و نمایندگان آنها) با چراغ خاموش به مجلس دهم برد، اما فشار معیشتی ناشی از سیاستهای ضد کارگری دولت یازدهم، همراه با رکود تورمی فراگیر و افزایش نجومی بیکاری به همراه فقر و تبعیض و فساد سیستمی و ساختاری و چند لایهای، در طول سه و نیم سال عمر دولت یازدهم، به حدی رسیده است، که حتی باعث نارضایتی شدید تشکلهای زرد کارگری وابسته به حکومت و نماینده آنها در مجلس شده است.»
به همین دلیل به محض تحویل بی سر و صدای دوباره لایحه اصلاح قانون کار توسط دولت یازدهم به مجلس دهم، موضوع از طرف همان تشکلهای زرد کارگری وابسته به حکومت، به بیرون درز کرد. در نتیجه به موازات انتشار خبر در فضای مجازی، مخالفت و اعتراض با لایحه قانون کار از طرف حامیان سیاسی طبقه کارگر در داخل و خارج کشور و نهادهای مستقل کارگری، سونامیوار برای اولین بار در تاریخ سی سال گذشته عمر قانون کار رژیم مطلقه فقاهتی، جاری گردید. به طوریکه در تظاهرات 25 آبانماه 95 در برابر مجلس برای اولین بار تشکلهای وابسته به حکومت یعنی شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر و انجمنهای صنفی، در کنار تشکلهای مستقل کارگری به صورت صف واحد به مخالفت و اعتراض نسبت به این لایحه پرداختند.
فراموش نکنیم که همسوئی تشکلهای وابسته به حکومت در تظاهرات 25 آبانماه 95 در برابر مجلس در اعتراض به لایحه اصلاح قانون کار با نهادهای مستقل کارگری، معلول فشار بدنه این تشکلهای زرد کارگری، بر سران وابسته این نهادها بوده است. چراکه از بعد از شکست پروژه قانون هدفمندی یارانهها در دولت نهم و دهم و غارت بیش از 700 میلیارد دلار نفت فروخته شده در دولت نهم و دهم و فساد فراگیر همراه با رکود و تورم که بسترساز فقر و تبعیض در جامعه کارگری ایران گردیده است، این همه باعث شده است تا شکاف بین گردانندگان و بدنه تشکلهای حکومتی زرد کارگری بوجود بیاید. یادمان باشد که در سه دهه گذشته به علت سرکوب نهادهای مستقل کارگری، جنبش کارگری ایران، مانند جنبش دانشجوئی ایران، کوشیده است تا با نفوذ در تشکلهای حکومتی، اعم از خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و انجمنهای صنفی، خلاء تشکیلاتی خود را تا اندازهای در قاعده و بدنه این تشکلها جبران نماید. هر چند که به علت مدیریت یکطرفه این تشکلها، امکان دخالت در تصمیمگیریهای بالائیهای این تشکلهای حکومتی، برای پائینیها وجود نداشته است.
علی ایحال، به موازات شکست پروژه هدفمندی یارانهها (پروژه حذف یارانهها) توسط دولت نهم و دهم احمدی نژاد و فراگیر شدن رکود و افزایش فقر و تبعیض و فشارهای معیشتی بر طبقه کارگر و زحمتکشان ایرانی، به علت پیوند و همسوئی بین نهادهای مستقل کارگری با قاعده و بدنه تشکلهای زرد حکومتی اعم از خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و انجمنهای صنفی، «رفته رفته بین بدنه و گردانندگان تشکلهای زرد حکومتی شکاف بوجود آمد». همین شکاف بین گردانندگان و بدنه تشکلهای زرد کارگری، علاوه بر اینکه در خدمت همان نهادهای کارگری مستقل نفوذ کرده در این تشکلها در آمد، بسترساز ایجاد فشار اعتراض بدنههای این تشکلهای زرد کارگری حکومتی، بر گردانندگان آنها گردیده است.
علی هذا، همسوئی بین تشکلهای مستقل کارگری و تشکلهای زرد حکومتی در جریان تظاهرات 25 آبانماه در برابر مجلس که برای اولین بار در عمر رژیم مطلقه فقاهتی صورت گرفت، معرف این شکاف بزرگ در بدنه و گردانندگان تشکلهای زرد کارگری حکومتی میباشد. طبیعی است که در خلاء تشکلهای فراگیر مستقل کارگری، شکاف بین بدنه و گردانندگان تشکلهای زرد کارگری حکومتی، باید به فال نیک گرفت. ذکر این موضوع در اینجا خالی از عریضه نیست که «همین پروسس ایجاد شکاف بین بدنه و گردانندگان تشکلهای زرد حکومتی، قبل از اینکه در تشکلهای زرد حکومتی کارگری صورت بگیرد، در تشکلهای حکومتی زرد دانشجوئی صورت گرفت». توضیح اینکه از بعد از کودتای فرهنگی بهار 59 از آنجائیکه رژیم مطلقه فقاهتی توسط شورای بازگشائی دانشگاهها، در طول 4 سال – از سال 59 تا 63 - بسترهای نرمافزاری و سختافزاری، امکان هر گونه فعالیت سیاسی و صنفی از دانشجویان مستقل از حکومت و نهادهای مستقل دانشجوئی گرفت و با طرح پروژه دانشگاه پادگانی توسط حزب پادگانی خامنهای زیر چتر تشکیلات راست پادگانی تحت هژمونی سپاه و اطلاعات، با تکوین تشکیلات فراگیر حکومتی، تحت عنوان تحکیم وحدت و شوراهای اسلامی دانشجوئی و انجمنهای اسلامی دانشجویان تلاش کردند تا با سرپل قرار دادن این تشکلهای فراگیر دانشجوئی زرد حکومتی، «پروژه دانشگاه پادگانی، تحت مدیریت حزب پادگانی خامنهای و سازماندهی راست پادگانی تحت هژمونی سپاه و اطلاعات به انجام برسانند.»
چرا که حزب پادگانی خامنهای از بدو تکوین خود در دهه 70 پس از فوت خمینی دریافت که با توجه به ضعف پایگاه کاریزماتیک خود نسبت به خمینی و ضعف جایگاه فقهی و فقاهتیاش در هیرارشی حوزههای فقاهتی نسبت به خمینی و ضعف پایگاه اجتماعی و سیاسیاش نسبت به خمینی، برای او دیگر امکان کنترل دانشگاههای توسط بسیج و سرکوب و قلع و قمع کردن و نسلکشی و ورود با تانک و توپ و دارهای اعدام مانند گذشته ممکن نیست. لذا در این رابطه بود که از بعد از فوت خمینی، حزب پادگانی خامنهای معتقد گردید که تنها راه سلطه بر دانشگاهها، به جای سرکوب مستقیم گذشته، سرکوب و کنترل مهندسی شده میباشد.
لذا در رابطه با پروژه مهندسی شده دانشگاه پادگانی بود که از آنجائیکه حضور مستقیم تشکیلات راست پادگانی اعم از سپاه و بسیج و لباس شخصیها و نیرویهای وابسته انتظامی و اطلاعاتی در دانشگاهها (به علت خودویژگیهای ذهنی و فرهنگی و آگاهی دانشجویان) وجود نداشت، (چراکه خود حضور فیزیکی سرنیزه راست پادگانی عامل تهییج دانشجویان میگردد) در همین رابطه تنها مکانیزمی که برای حزب پادگانی خامنهای، جهت ایجاد پروژه دانشگاه پادگانی وجود داشت، اینکه توسط ایجاد تشکلهای فراگیر زرد حکومتی دانشجوئی، به وسیله دانشجویان تزریقی و تحمیلی و رانتی، تحت عنوانهای مختلف خانواده شهدا و یا سپاه و بسیج و رزمندگان و اسراء و غیره، «بتوانند سرپل و واسطه بین راست پادگانی و دانشگاه پادگانی، از دانشجو تا استاد فراهم سازند.»
علی ایحال، در این رابطه بود که در آغاز «تشکیلات زرد واحد فراگیر حکومتی دانشجوئی، توسط همان دانشجویان تزریقی و تحمیلی و رانتی به عنوان سرپل دانشگاه پادگانی جهت مدیریت مهندسی شده، تکوین پیدا کرد، اما به موازات بازگشائی دانشگاهها از بعد از کودتای فرهنگی بهار 59 گرچه در نیمه اول دهه 60 جنبش دانشجوئی به علت ضربات نرمافزاری و سختافزاری شورای بازگشائی دانشگاهها، در وضعیت صفر قرار داشت و تا زمان فوت خمینی و نسلکشی تابستان 67 تقریباً هیچگونه امکان فعالیت فردی و جمعی یا صنفی و سیاسی و فرهنگی برای دانشجویان مستقل وجود نداشت و تمامی امکانات سختافزاری و نرمافزاری دانشگاهها به صورت حکومتی در خدمت تشکیلات زرد دانشجوئی حکومتی قرار داشت، از بعد از فوت خمینی و به موازات به خود آمدن دانشجویان و آب شدن یخهای سرکوب نرمافزاری و سختافزاری کودتای فرهنگی 59 به بعد، رفته رفته دانشجویان مستقل به این حقیقت دست پیدا کردند که در فضای مطلق پادگانی حاکم بر دانشگاههای ایران که هر گونه حرکت مستقلانه دانشجوئی چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی سرکوب میگردد و تمامی امکانات در خدمت تشکیلات خود ساخته زرد دانشجوئی حکومتی میباشد، «به همین دلیل در تحلیل نهائی، دانشجویان مستقل به این حقیقت دست پیدا کردند که تنها راه بقاء آنها در دانشگاه چه به صورت فردی و چه به صورت تشکیلاتی و جمعی، نفوذ به بدنه و قاعده همان تشکیلات زرد حکومتی دانشجوئی میباشد.»
همین تاکتیکمحوری دانشجویان مستقل در دهه 70 باعث گردید تا رفته رفته با نفوذ و ورود دانشجویان مستقل به تشکیلات پادگانی دانشجویان حکومتی، علاوه بر اینکه از امکانات سختافزاری و نرمافزاری آن تشکیلات حکومتی در خدمت خواستههای صنفی و سیاسی خود استفاده میکردند، «رفته رفته توانستند، بین قاعده و بدنه تشکیلات زرد دانشجوئی حکومتی با گردانندگان وابسته حکومتی آنها شکاف ایجاد کنند» و این شکاف بین گردانندگان و بدنه تشکیلات زرد حکومتی دانشجوئی، هر چند در نیمه اول دهه 70 در دوران دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی در دانشگاهها به وضوح هویدا گردید، اما به موازات شکست اقتصادی هاشمی رفسنجانی و حمایت شش دانگ خامنهای از هاشمی رفسنجانی در دولت پنجم و ششم، این شکاف بین بدنه و گردانندگان تشکیلات زرد حکومتی دانشجوئی، در جریان انتخابات دولت هفتم در خرداد 76 تحت مدیریت سید محمد خاتمی (و یا جریان به اصطلاح «اصلاحات») بدل به فراکسیون و انشعاب و عصیان بدنه برگردانندگان حکومتی تشکیلات زرد دانشجوئی گردید؛ و تا آنجا این استحاله پیش رفت که «در جریان قیام تیرماه 78 بدنه و قاعده این تشکیلات زرد دانشجوئی حکومتی توانست گردانندگان حکومتی این تشکیلات را آچمز نماید.»
لذا اگر سرکوب همه جانبه حزب پادگانی خامنهای با پشتیبانی جریان به اصطلاح «اصلاحات» سید محمد خاتمی و حمایت شورای امنیت شیخ حسن روحانی و سرپنجه اجرائی راست پادگانی تحت هژمونی سپاه و بسیج و اطلاعات نیروهای انتظامی و لباس شخصیها نبود، برای همیشه قدرت تشکیلات سرپل زرد دانشجوئی حکومتی در عرصه پروژه دانشگاههای پادگانی، توسط جنبش بازتولید شده مستقل دانشجوئی از بین رفته بود. هر چند که خود سرکوب تیرماه 78 جنبش دانشجوئی باعث گردید تا جنبش دانشجوئی، ماهیت ضد دانشجوئی جریان به اصطلاح «اصلاحات» تحت هژمونی سید محمد خاتمی فهم نماید.
به هر حال قیام و اعتلا و سرکوب جنبش دانشجوئی در تیرماه 78 نه تنها برای جنبش دانشجوئی ایران حامل درسهای فراموش نشدنی میباشد، برای کل جنبش ایران اعم از جنبش دموکراتیک و جنبش سوسیالیستی و جنبش اجتماعی، حامل درسهای فراموش نشدنی نیز میباشد. لذا هر چه پیشگام مستضعفین ایران، به حفاری قیام دانشجویان در تیرماه 78 بپردازد جا دارد. چراکه آن قیام مشعلی است که میتواند برای همیشه به عنوان راهنمای هدایت جنبشهای دموکراتیک و سوسیالیست و اجتماعی ایران قرار گیرد؛ و لذا در این رابطه است که هرگز آنالیز و تجزیه و تحلیل قیام تیرماه 78 دانشجویان نباید در چارچوب جنبش دانشجوئی محصور گردد، بلکه بالعکس قیام تیرماه 78 جنبش دانشجوئی، «باید آینه تمام نمای مسیر اعتلای جنبشهای سه گانه ایران اعم از جنبش دموکراتیک و جنبش سوسیالیستی و جنبش اجتماعی بدانیم» و با شناخت و حفاری و آسیبشناسی مستمر قیام تیرماه 78 جنبش دانشجوئی، به آسیبشناسی و بازشناسی کل جنبشهای سه گانه دموکراتیک و سوسیالیستی و اجتماعی ایران بپردازیم.
به عبارت دیگر شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که آنچنانکه بدون شناخت و فهم جنبش مقاومت ملی دکتر محمد مصدق و کودتای 28 مرداد 32 امکان شناخت و فهم جنبش تحولخواهانه بیش از یک قرن گذشته جامعه ایران و گروههای مختلف اجتماعی جامعه ایران وجود ندارد، بدون فهم و تحلیل مشخص از قیام تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران و سرکوب آن در 18 و 19 تیرماه توسط حزب پادگانی خامنهائی، امکان فهم و شناخت جنبشهای سه گانه ایران در طول 38 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی وجود ندارد.
پر پیداست که یکی جنبشهائی که توانست در پروسس بازتولید جنبش دانشجوئی ایران از بعد از کودتا فرهنگی بهار 59 تا قیام تیرماه 78 درس بازسازی و بازتولید بگیرد، جنبش کارگری ایران است. چراکه این جنبش به موازات سرکوب جنبش دانشجوئی توسط رژیم مطلقه فقاهتی، از همان سال 58 الی زماننا هذا، پیوسته در زیر ارابه سرکوب رژیم مطلقه فقاهتی قرار داشته است؛ و بسان جنبش دانشجوئی در طول 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، از حداقل حرکت جمعی مستقل کارگری حتی در راستای کسب منافع صنفی خود محروم بودهاند و پیوسته تمامی اعتراضات صنفی حتی شکل کارگاهی آنها هم سرکوب گردیده است؛ و امکان هر گونه مبارزه مستقل تشکیلاتی اعم از اتحادیهای و سندیکائی از آنها گرفته شده است؛ و با اینکه تشکیلات کارگری ایران دارای سابقه صد ساله میباشد، هنوز حتی در حد کشور عقب مانده بنگلادش، جنبش کارگری ایران نمیتواند در عرصه جامعه مدنی ایران دارای نقش باشد.
در همین رابطه هر چند رژیم مطلقه فقاهتی از بعد سرکوب خونین تظاهرات 17 شهریور 57 در میدان ژاله تهران توسط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، توانست توسط اعتصاب کارگران صنعت نفت و با حمایت جنبش کارگری ایران، رژیم شاه را به زانو در آورد «و بر خر مراد قدرت سوار بشود» ولی از بعد انقلاب فقاهتی بهمن 57 و کسب قدرت سیاسی، «سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی، دریافتند که جنبش کارگری ایران مرکب رامی نیست که بتوانند در مرحله تثبیت و نهادینه کردن حکومت و زمامداری رژیم مطلقه فقاهتی از آنها سواری بگیرند». به همین دلیل از همان اوان کوشیدند تا با پادگانی کردند فضای کارخانهها، تحت عنوان نهادهای بسیج و انجمنها و خانه کارگر و شوراهای کارگری و غیره، امکان هر گونه تحرک و بازتولید و بازسازی نهادهای مستقل کارگری از آنها بگیرند.
ادامه دارد