سلسله درسهائی از نهجالبلاغه - قسمت سوم
چگونه میتوانیم «جهان» و «جامعه» را «تغییر» دهیم؟
تغییر «گفتمان فردگرایانه» به «گفتمان جامعهگرایانه» در رویکرد امام علی
ظهور این سه مدل انسان در فرایند پساوفات پیامبر اسلام پروسس اسلام تاریخی نه تنها باعث فروپاشی و نابودی مدینه النبی (سه پایهای) پیامبر اسلام گردید، «...وَ إِنَّ بَلِیتَکمْ قَدْ عَادَتْ کهَیئَتِهَا یوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیهُ... - آگاه باشد (که مدینه النبی پیامبر اسلام نابود شده است) و جامعه شما برگشت پیدا کرده است به آن روزی که پیامبر اسلام مبعوث گردید» (نهجالبلاغه صبحی الصالح – خطبه 16 – ص 57 – سطر 5) بلکه مهمتر از آن باعث شد تا انسان و جامعه مسلمانان به مرز انحطاط کامل برسند که وقوع فاجعه کربلا در عاشورای 61 یعنی درست نیم قرن بعد از وفات پیامبر اسلام، نمودار این انحطاط کامل جامعه مسلمین در مرحله پساوفات پیامبر اسلام میباشد، چراکه آنچنانکه امام باقر در توصیف عاشورای 61 فرمود: «سی هزار نفر در کربلا از شیعیان کوفه امام علی جمع شدند تا کل یتقربون الی الله بدم الحسین - تا توسط ریختن خون امام حسین به سعادت و تقرب خداوند دست پیدا کنند»؛ و این پرسپکتیو از عاشورا توسط دو مرد بنی اسد (در مسیر حرکت امام حسین به سمت کوفه و کربلا وقتی که امام حسین از دو مرد قبیله اسدی پرسید که وضع کوفه چگونه است؟ آن دو مرد بنی اسد در پاسخ به امام حسین گفتند: قلوبهم معک و سیوفهم علیک - ای حسین دلهای مردم کوفه با توست اما شمشیرهای مردم کوفه بر روی توست) به وضوح آشکارا میباشد؛ و در این رابطه منهای تمامی ابعاد دیگر عاشورای 61 (که قبلاً به تفصیل در نشر مستضعفین به عنوان ارگان عقیدتی – سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران مطرح کردهایم) یک بعد دیگر عاشورای 61 این است که عاشورای 61 نمایشگاه بزرگ انسان و جامعه تجزیه شده پیامبر اسلام در فرایند پساوفات پیامبر اسلام میباشد، چراکه در نمایشگاه عاشورای 61 آنچنانکه حسین نسل دوم «انسان تغییرگرای» سه بعدی دستپرورده پیامبر اسلام حضور دارد، عمر سعد نسل دوم انسان تک بعدی «نظامیگرا» نیز حضور دارد و حر بن یزید ریاحی انسان سرگردان «تغییرگرای» جامعه مسلمان پساوفات پیامبر اسلام هم وجود دارد.
همچنین در نمایشگاه عاشورای 61، لشکر 72 نفر امام حسین نماد جامعهای به نمایش گذاشتند که به «تغییر اجتماعی» جامعه بشریت بر سه پایه «آگاهی و عدالت و انسان» میاندیشیدند و در برابر آن اجتماع 30 هزار نفری که به رانت و قدرت و غنایم و سرنیزه و جنایت و کشتار و فتح و فتوحات فکر میکردند. اینها شعارشان برای انسانیت این بود که «إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون یوم المعاد، فکونوا أحراراً فی دنیاکم - اگر دین ندارید آزاده باشید که هر دو مسیر سعادت انسان را ترسیم مینماید».
لذا بدین ترتیب بود که با وفات پیامبر اسلام در سال 11 هجری، امام علی در فرایند پساوفات پیامبر اسلام پروسس اسلام تاریخی، وارث میراثی گردید که شرایط و مسئولیت نوینی در برابر او قرار داده بود و در رابطه با آن شرایط جدید بود که امام علی پس از تفکر و ارائه تحلیل مشخص از شرایط مشخص پدیده آمده در باب آن شرایط خودویژه، به این حقیقت دست پیدا کرد که با مرگ پیامبر اسلام و شرایط جدید بعد از آن، لکوموتیو مدینه النبی از ریل خویش خارج شده است و با خروج آن لکوموتیو از ریل و ورود به ریلهای متفرقه دیگر، هم انسان سه بعدی (مؤمن و متفکر و مدیر) «تغییرگرای» دستپرورده فرایند 13 ساله مکی، حیات 23 ساله نبوی پیامبر اسلام تجزیه گردیده است و هم جامعه سه پایهای مدینه النبی (آگاهی – قسط – انسان) متلاشی گردیده است. لذا به همین دلیل بود که در نخستین تحلیل مشخص خود از جامعه به ارث رسیده به او و شرایط نوظهور بعد از وفات پیامبر اسلام، خلافت و حکومت مسلمین را به عنوان «میوه نارس یا میوه کال و نرسیده تبیین مینامید.»
«أَیهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یغَصُّ بِهَا آکلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیرِ أَرْضِهِ. فَإِنْ أَقُلْ یقُولُوا حَرَصَ عَلَی الْمُلْک وَ إِنْ أَسْکتْ یقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیةِ فِی الطَّوِی الْبَعِیدَةِ - ای مردم، در مرحله پساوفات پیامبر اسلام، طوفان فتنهها شما را در برگرفته است، بکوشید در این تندپیچ تاریخ اسلام با کشتی نجات بر این فتنهها غلبه کنید - ای مردم، نفرت و عداوت و تفرقه و تفاخر جامعه امروز شما را در برگرفته است - در برابر این شرایط دو راه در پیش دارید، راه اول تغییر، راه دوم تسلیم شرایط شدند و عافیتطلبی برگزیدن - در این شرایط خودویژه، قدرت و مدیریت این جامعه برای من صورت میوه نارس دارد و مانند لقمهای گلوگیر میباشد و یا کشاورزی است که در زمین غیر کشت کند - لذا اگر بر سر عاملان انحراف فریاد بزنم میگویند: علی خواهان و آزمند خلافت و حکومت است؛ و اگر ساکت بنشینم، میگویند: علی هراسان از مرگ است - هیهات هیهات بعد از 23 سال آزمایش، علی و از مرگ ترسیدن - به خدا سوگند انس علی با مرگ بیش از انس کودک شیرخوار به پستان مادرش است - سکوت امروز من به خاطر تحلیل و آگاهی به واقعیتی است که بر شما پوشیده میباشد - بیشک اگر تحلیل خودم از واقعیت امروز جامعه شما بر شما فاش کنم، مانند لرزش طناب آویخته در چاه عمیق، همه شما به لرزه خواهید افتاد» (نهجالبلاغه صبحی الصالح – خطبه 5 – ص 52 – س 1 به بعد).
راستی تحلیلی که امام علی در آخر خطبه پنج نهجالبلاغه از آن یاد میکند و معتقد است که این تحلیل بر همه شما پوشیده میباشد و اعلام میکند که اگر تحلیل خودم از جامعه امروز شما اعلام کنم، همه شما مانند طناب درون چاه به لرزه در میآئید، کدامین تحلیل است؟ و آگاهی به کدامین واقعیت اجتماعی و انسانی مسلمین است که امام علی با صدای بلند اعلام میکند که این آگاهی و تحلیل من امروز بر شما پوشیده میباشد و من مطابق این تحلیل است که «قدرت و حکومت و خلافت امروز بر مسلمین را میوه کال و نارس میدانم» و هر گونه مبارزه سیاسی با حاکمیت امروز شما را کشت و کشاورزی در زمین باند ابوسفیان و غیره میدانم.
باری، بدون تردید آن تحلیلی از واقعیت اجتماعی و سیاسی دوران پساوفات پیامبر اسلام که امام علی در این خطبه به آن اشاره میکند و معتقد است که خود او در چارچوب این تحلیل از شرایط خودویژه است که «استراتژی و تاکتیک عملی خود را انتخاب کرده است» همان تحلیل افول انسانی و اجتماعی مدینه النبی پیامبر اسلام در فرایند پساوفات پیامبر میباشد. لذا میفرماید:
«...وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیرِ أَرْضِهِ... - کسی که دست به چیدن میوه نارس بزند چونان کشاورزی است که در غیر زمین خود بکارد.»
برای فهم خودویژگیهای شرایط امام علی و فهم تحلیل امام علی از واقعیت سیاسی و اجتماعی دوران پساوفات پیامبر اسلام، بد نیست که در اینجا به ذکر یک مثال بپردازیم. همه ما در باب موضوع کودتای اپورتونیستی جریان تقی شهرام در سازمان مجاهدین خلق در سالهای 53 - 55 اطلاعاتی هر چند مختصر داریم. ولی بد نیست در اینجا کودتای جریان تقی شهرام و تصفیه خونین امثال مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف و غیره از زاویه دیگری مورد کالبد شکافی قرار دهیم.
برای این کالبد شکافی آن کودتا، تحلیل خود را در این رابطه با یک سؤال آغاز میکنیم و آن اینکه، چه شد که در سه سال فرایند پساشهادت بنیانگزاران سازمان مجاهدین خلق امثال شهید محمد حنیفنژاد و شهید سعید محسن و شهید بدیع زادگان تا شهید رضا رضائی، افرادی از خود همین سازمان بر علیه افراد همین سازمان تیغ و داغ و درفش کشیدن و آنچنانکه تقی شهرام به صراحت در کتاب بیانیه تغییر ایدئولوژی خود مینویسد، پس از تصفیه بیش از 50% کادرها و اعضاء مذهبی آن سازمان بر علیه آن سازمان کودتا کردند و آن فجایع باور نکردنی از ترور مجید شریف واقفی تا سقوط و فروپاشی تمام و کمال وحید افراخته را به وجود آوردند که تاریخ از نقل آنها شرم دارد؟
برای پاسخ به این سؤال باید به جای اینکه حوادث اتفاق افتاده را به صورت موضعی و مکانیکی و مقطعی و اکلکتیویته تحلیل کنیم و خود را محدود و محصور به دوران اعلام بیانیه تغییر ایدئولوژیک تقی شهرام بکنیم، موضوع را به صورت وسیعتر در کل تاریخ سازمان مجاهدین خلق در دو فرایند پیشاشهادت بنیانگزاران و پساشهادت آنها مورد مطالعه قرار میدهیم. بدون شک بنیانگزاران سازمان مجاهدین خلق و در رأس آنها شهید محمد حنیفنژاد و شهید سعید محسن در چارچوب پلاتفرم اولیه نانوشته خود معتقد بودند که توسط تدوین مبانی ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی خود میتوانند به پرورش کادرهای همه جانبه بپردازند.
البته تعریفی که آنها در آن شرایط از کادرهای همه جانبه داشتند عبارت بودند «از افرادی که دارای پتانسیل سه مؤلفهای از تئوری ایدئولوژیک و تجربه تشکیلاتی و تجربه نظامیگری یا آمادگی چریکی باشند». بنابراین هم شهید محمد حنیفنژاد و هم شهید سعید محسن (پس از عقبنشینی علیرضا نیکبین یا عبدی و پس از تدوین کتاب «شناخت» و «راه انبیاء» و «اقتصاد به زبان ساده» و جمعبندی از تجربه تشکیلاتی چریکی سازمانهای مبارز فلسطین و الجزائر و چین و آمریکای لاتین) از سال 47 و 48 به این واقعیت دست پیدا کردند که میتوانند توسط این دستاوردها و جمعبندیهای تئوریک خود اقدام به عضوگیری و پرورش کادرهای همه جانبه بکنند؛ که با عنایت به تعریف خود از کادرهای همه جانبه، سه مؤلفهای که فوقا ذکرش رفت آنها جهت پرورش کادرهای همه جانبه آموزش سه گانه: آموزش ایدئولوژیک، آموزش تشکیلاتی، آموزش نظامی توسط فرستادن به اردوگاههای الفتح، دست به کار شدند.
بدین ترتیب بود که پس از سه سال، به خصوص از بعد اعلام موجودیت فدائیان خلق توسط واقعه سیاهکل، این سازمان جهت عقب نماندن از قافله «پیشاهنگی» تصمیم به تدارک عملیات نظامی جهت اعلام موجودیت و شروع مبارزه چریکی خود میگیرد؛ که البته به علت شتاب در انجام تدارکات در تله مراد دلفانی - ساواک گرفتار میشوند و مانند فدائیان خلق که در تله عباس شهریاری – ساواک قرار گرفته بودند، اینها توسط ساواک رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی در نطفه دچار ضربه استراتژیک میگردند. در نتیجه رهبری سازمان در آن دچار ضربه استراتژیک میگردد.
از بعد از ضربه تابستان 50 و دستگیری کل رهبری و کادرهای مجرب این سازمان فرایند نوینی در حرکت سازمان بوجود میآید که با فرایند ماقبل از دستگیری سران این سازمان به صورت کیفی متفاوت بوده است، چراکه در فرایند پسادستگیری رهبری سازمان مجاهدین خلق، رهبری جدید از شهید احمد رضائی و شهید رضا رضائی تا بهرام آرام و بالاخره تقی شهرام به صورت جبری حرکت این سازمان را به طرف نظامیگری میبرند و همین مصیبت خواسته یا ناخواسته باعث گردید تا کادرهای همه جانبه سه مؤلفهای گذشته این سازمان در فرایند پیشادستگیری رهبری اولیه سازمان بدل به انسانهای تک مؤلفهای عملگرا بشوند. در نتیجه به این ترتیب بود که در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق، در فرایند پساضربه رهبری اولیه سازمان، «پراگماتیست جایگزین پراکسیس» شد (قابل ذکر است که منظور ما در این جا از دو اصطلاح «پراکسیس» و «پراگماتیسم» عبارت است از اینکه تکیه بر چرخه تئوری – عمل پراکسیس مینمائیم و اما تکیه بر چرخه عمل – تئوری پراگماتیسم میخوانیم).
باری، با جایگزین شدن «پراگماتیسم» به جای «پراکسیس» در سازمان مجاهدین خلق در فرایند پساضربه رهبری اول تشکیلات، انسانهای نوینی در تشکیلات مجاهدین متولد گردیدند که با انسانهای پیشادستگیری رهبران اولیه مجاهدین به صورت جوهری متفاوت بودند. مشخصه اصلی این انسانهای جدید تک مؤلفهای بودن آنها بود؛ که عبارت بود از مؤلفه «عملگرائی» و این عملگرائی در چارچوب «نظامیگری» چریکی معنی میشد، در نتیجه به این ترتیب بود که افرادی مثل وحید افراخته که قدرت عمل و نظامیگری داشت و به قول تقی شهرام ببر سازمان مجاهدین خلق بود و یا افرادی مثل تقی شهرام که قدرت تدارکاتی و سازمانگری نظامی داشت، به سرعت از نردبان تشکیلات بالا بروند و توانستند در اتمسفر پراگماتیست حاکم بر تشکیلات مجاهدین خلق به صورت طبیعی هژمونی تشکیلات را در دست گیرند؛ و از بعد از صعود آنها از نردبان رهبری و حاکمیت دیسکورس نظامیگری صرف بر تشکیلات مجاهدین خلق بود که جریان کودتای فوق مادیت تشکیلاتی پیدا کرد.
بنابراین مطابق این رویکرد است که برای کالبد شکافی کودتای اپورتونیستی مجاهدین خلق باید آبشخور این کودتا را به دوران پیشا و پسادستگیری بنیانگزاران سازمان مجاهدین خلق برگردانیم؛ و تغییر اتمسفر تشکیلاتی و شرایط استحاله کادر همه جانبه سه مؤلفهای به کادرهای تک مؤلفهای یا به عبارت دیگر «تک مؤلفهای شدن انسان» در تشکیلات مجاهدین خلق توسط جایگزینی «پراگماتیست» به جای «پراکسیس» به عنوان عوامل نظری و عملی این کودتا تعریف کنیم.
یادمان باشد که تمامی کودتاگران از کادرهای مجرب این تشکیلات بودند و هیچکدام از اینها از خارج از سازمان به صورت نفوذی وارد این تشکیلات نشده بودند. بیشک اگر فضای عملگرائی بر این سازمان حاکم نمیشد و اگر رهبری کادرهای همه جانبه سه مؤلفهای بدل به اتمسفر تشکیلاتی در سازمان مجاهدین خلق در فرایند پساضربه رهبری اول میشد، اصلاً امکان کودتا در این سازمان بوجود نمیآمد. به عبارت دیگر ریشه کودتای اپورتونیستی سازمان مجاهدین خلق در سالهای 53 - 55 همین تولد انسان تک مؤلفهای در آن سازمان بود که باعث گردیدند تا اتمسفر تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق نیز تک مؤلفهای بشود.
برای فهم بیشتر این موضوع اگر پرسپکتیو وحید افراخته در سه فرایند قبل از کودتا و بعد از کودتا و بعد از دستگیری او توسط ساواک مورد کالبد شکافی قرار دهیم، بیشتر میتوانیم مصداق گویای تحلیل فوق خود را به نمایش بگذاریم، چراکه همان وحید افراختهای که در مرحله پیشاکودتا مانند یک سرباز مسلمان ایثارگر در کنار شهید مرتضی صمدیه لباف تحت مسئولیت شهید مجید شریف واقفی برای سازمان مجاهدین خلق مذهبی فعالیت میکرد، در فرایند پسا از کودتا، این وحید افراخته بدل به سربازی در چنگ تقی شهرام میشود که با حکم تقی شهرام به جان مسئول تشکیلاتی خود یعنی مجید شریف واقفی میافتاد و پس از ترور او حتی جنازه او را به آتش میکشد، بدون اینکه بداند برای چی و البته همین وحید افراخته درست چهار ساعت بعد از دستگیری توسط ساواک و بریدن در زیر شکنجه ساواک، بدل به سربازی فداکار در خدمت ساواک شاه میگردد که نه تنها تمامی اطلاعات تشکیلاتی و عملیاتی خود را در طبق اخلاص تقدیم ساواک شاه میکند و نه تنها در دوران زندان و پیش از اعدام مانند یک بازجوی مخلص ساواک، اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق را محاکمه مینماید، بلکه حتی در لحظه اعدام به دست ساواک شاه در وصیتنامه خود خطاب به بازجوی ساواک مینویسید، اطلاعات جدیدی در رابطه با تشکیلات سازمان مجاهدین خلق یادم آمده است که لازم است با حضور بازجو قبل از اعدام، آنها را اعلام نمایم.
عین همین داستان در نمایشگاه بزرگ عاشورای سال 61 اتفاق افتاده است، چرا که قصابهای حسین و اصحاب و یارانش از ابن زیاد و پدرش زیاد ابیه گرفته تا عمر سعد و تا شمر، همه از یاران و سربازان تشکیلات امام علی در دوران پنج سال خلافتش بودند؛ و همه آنها در رکاب امام علی به نفع امام علی شمشیر زده بودند.
ادامه دارد