اعلان «جنگ جدید سرد» میان چین و آمریکا و رقابت «امپریالیستی و سرمایه‌دارانه» چین و آمریکا در کشور ایران - سرمقاله

 

بدون تردید برای شناخت «پدیده امپریالیسم» و سیر تکوین و رشد و پیچیدگی آن از آغاز تا کنون:

اولاً باید از «ایدئولوژی و مدل‌های تئوریک» فراتر برویم، چراکه در چار چوب منظومه‌های معرفتی معلمان کبیرمان شریعتی و اقبال، «رویکرد دیالکتیکی، به خصوص در شناخت پدیده‌های انسانی و تاریخی و اجتماعی، همیشه باید به صورت مشخص و کنکرت و عینی تحلیل بشود نه در کادر مدل‌های عام و مجرد و کلی و تئوریک و ایدئولوژیک از پیش نسخه‌پیچی شده». به بیان دیگر مطابق رویکرد معلمان کبیرمان (اقبال و شریعتی) هرگز در چارچوب مدل‌های تئوریک و ایدئولوژیک (به خصوص از نیمه دوم قرن نوزدهم و قرن بیستم نظریه‌پردازان سوسیالیستی کلاسیک و غیر کلاسیک که تلاش کردند تا در چارچوب مدل‌های تئوریک و ایدئولوژیک و عام و مجرد و کلی نظری به «شناخت تئوریک پدیده امپریالیسم» دست پیدا کنند) نمی‌توان به شناخت «پدیده امپریالیسم» در این شرایط (به خصوص در سه دهه پسا فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی که پدیده امپریالیسم در بستر جهانی شدن سرمایه‌داری و شکست مارکسیسم دولتی و مارکسیسم کلاسیک و مارکسیسم بومی شده کشورهای مختلف، وارد فرایند جدیدی از پیچیدگی خود شده است) دست پیدا کرد.

ثانیاً قطعاً برای «شناخت پدیده امپریالیسم» (در چارچوب رویکرد معلمان کبیرمان شریعتی و اقبال) در این شرایط خودویژه، باید «امپریالیسم را در پروسس جهانی شدن سرمایه‌داری دنبال کنیم، نه بالعکس سرمایه‌داری جهانی در عرصه فرایند جدید امپریالیسم» چراکه بدون تردید «موتور حرکت امپریالیسم در مرحله دوم (مرحله سرمایه‌داری صنعتی که از قرن 18 شروع شده است) یا دوران پسا انباشت اولیه امپریالیسم (قرن 15 و 16 و 17) سرمایه‌داری می‌باشد»؛ یعنی هرگز در دوران سرمایه‌داری صنعتی (که از قرن 18 شروع شده است) بدون «جهانی شدن رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی» (که به صورت مشخص از نیمه دوم قرن نوزدهم این جهانی شدن، رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی شکل گرفته است) در طول بیش از 150 سال گذشته، هرگز و هرگز نمی‌توانیم جوهر تکوین و حرکت و رشد امپریالیسم تعریف و تبیین کنیم.

ثالثاً باید عنایت داشته باشیم که در پروسس ظهور و رشد و پیچیده شدن امپریالیسم (از قرن 15 الی الان) «تنها جهانی شدن اقتصاد» را نمی‌توان به عنوان عامل تعیین کننده پدیده امپریالیسم تعریف کرد، چراکه شواهد باستان شناختی مبنی بر «اقتصاد جهانی» در هزاره چهارم پیش از میلاد در چارچوب روابط تجاری بین «سلسله هان» در چین و «شاهنشاهی اشکانی در ایران» و یا «سلسله تانگ» در چین و «شاهنشاهی ساسانی در ایران» وجود داشته است؛ و در این رابطه نه تنها تواریخ سلسله هان در چین و دیدار «ژانگ کیان، سفیر امپراطوری هان، با مسئولان اشکانی را ثبت کرده‌اند» بلکه تاریخ رسمی چینی معرف آن است که «اندکی پیش از سقوط شاهنشاهی ساسانی در ایران، سفرهای منظم تجاری به صورت مستمر بین چین و ایران به علت محبوبیت خوراک و پوشاک ایرانی وجود داشته است» بنابراین به همین دلیل ما نمی‌توانیم تنها توسط «جهانی شدن اقتصاد، پدیده امپریالیسم را تعریف و تبیین کنیم». هر چند که در فرایند ظهور سرمایه‌داری صنعتی از قرن هیجدهم به بعد «بدون جهانی شدن اقتصاد سرمایه‌داری (که از نیمه دوم قرن نوزدهم شکل گرفت) ظهور و رشد و پیچیدگی امپریالیسم قابل تعریف نیست»؛ به عبارت دیگر «مؤلفه صرف جهانی شدن اقتصاد» در تاریخ گذشته بشر، «عامل ظهور امپریالیسم» (چه در مرحله تکوین انباشت اولیه قرن 15 و 16 و 17 و چه در مرحله پسا تکوین سرمایه‌داری صنعتی از قرن 18 الی الان) نبوده است، اما برعکس ظهور سرمایه‌داری صنعتی (از قرن هیجدهم میلادی) و در ادامه آن «جهانی شدن رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی، عامل ظهور امپریالیسم بوده است». به بیان دیگر تنها «مکانیزم انباشت برای سرمایه‌داری» چه قبل از تکوین آن و چه بعد از تکوین سرمایه‌داری آن هم در «شکل جهانی» می‌تواند «مبنای ظهور امپریالیسم در دو مرحله پیشا سرمایه‌داری و پسا سرمایه‌داری باشد» بنابراین، بدین ترتیب است که در یک تقسیم‌بندی بزرگ ما می‌توانیم پروسه ظهور و رشد و پیچیدگی پدیده امپریالیسم (از قرن 15 الی الان) را در دو مرحله بزرگ تقسیم کنیم:

1 - مرحله اول «امپریالیسم در دوره انباشت اولیه قرن‌های 15 و 16 و 17» است که «انباشت اولیه» در این مرحله در عرصه سفرهای اکتشافی و غارت نظامی و استعماری چهار کشور بریتانیا و اسپانیا و پرتغال و هلند توسط نیروهای نظامی شروع شد و با جنگ‌های صلیبی و غارت آمریکا و غارت هندوستان و غیره، توسط غارت تمام طلاها و نقره‌ها و فلزات قیمتی و دیگر ثروت‌های کشورهای پیرامونی و غیر متروپل از طریق نیروی دریائی و قدرت نظامی کشورهای امپریالیستی ادامه پیدا کرد که در نهایت این غارت ثروت‌های کشورهای پیرامونی باعث تکوین انباشت اولیه سرمایه‌داری اروپا شد. به طوری که «حجم ثروت‌های غارت شده توسط کشورهای استعمارگر و امپریالیستی در قرن‌های 15 و 16 و 17 (از کشور بریتانیا و اسپانیا و پرتغال و هلند گرفته تا فرانسه و ایتالیا و غیره) بیش از دو برابر کل سرمایه‌های صنعتی در قرن نوزدهم بوده است.»

2 - مرحله دوم امپریالیسم در «دوره جهانی شدن رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی» (از نیمه دوم قرن نوزدهم الی الان) می‌باشد. بر این مطلب اضافه کنیم که خود «پروسه تکوین و رشد سرمایه‌داری در مغرب زمین» شامل سه دوره می‌باشد که عبارتند از:

اول – دوره انباشت اولیه یا دوره انتقال از فئودالیسم به سرمایه‌داری.

دوم - دوره تکوین سرمایه‌داری رقابتی یا دوره انقلاب صنعتی در اروپا.

سوم دوره تشکیل انحصارات یا دوره ادغام سرمایه‌های بانکی با سرمایه‌های صنعتی و جهانی شدن رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی و جایگزین شدن صدور سرمایه‌های مالی به جای صادرات صرف کالائی از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی و ظهور الیگارشی مالی جهانی در شکل کارتل‌ها و تراست‌ها می‌باشد.

همچنین قابل ذکر است که برعکس «مرحله اول ظهور امپریالیسم» (دوران انباشت اولیه قرن‌های 15 و 16 و 17) مرحله دوم ظهور امپریالیسم (که از نیمه دوم قرن نوزدهم با «جهانی شدن رژیم انباشت سرمایه‌داری صنعتی» شکل گرفت) خود به سه فرایند قابل تقسیم می‌باشد که عبارتند از:

الف – فرایند اول ظهور امپریالیسم (در مرحله دوم) که از «نیمه دوم قرن نوزدهم تا جنگ دوم جهانی ادامه داشت» دارای خودویژگی‌هائی بوده است که می‌توانیم بدین صورت فرموله کنیم:

1 - در این دوره «انحصارات» شکل می‌گیرند و با تکوین انحصارات و «پیوند انحصارات به هم» همراه با ظهور کارتل‌ها و تراست‌ها، «تولید و صادرات در کشورهای متروپل برنامه‌ریزی و فیکس شدند.»

2 - در این دوره به جای «بازار آزاد، قیمت‌ها توسط انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها تعیین می‌شدند.»

3 - در این دوره «سرمایه‌های مالی توسط پیوند سرمایه‌های صنعتی با سرمایه‌های بانکی تکوین پیدا کردند» و «صدور سرمایه به صورت صدور سرمایه‌های مالی توسط انحصارات شکل گرفتند» و «الیگارشی‌های مالی مولود همین رشد سرمایه‌های مالی در این دوره می‌باشند» که بسترساز «سلطه سرمایه‌های مالی بر تولیدات کشورهای متروپل و پیرامونی شدند» و از این دوره بود که حتی «دولت‌ها در کشورهای متروپل خدمت‌گذار انحصارات و کار تل‌ها و تراست‌ها شدند»؛ به عبارت دیگر خود «دولت‌ها در کشورهای متروپل ابزار دست الیگارشی‌های مالی شدند.»

4 - در این دوره «بحران سرمایه‌داری در کشورهای متروپل به بحران سرمایه‌های اضافی استحاله پیدا کرد.»

5 - در این دوره «صدور سرمایه‌ها از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی، به جای صدور کالا، صورت صدور سرمایه‌های مالی پیدا کردند.»

6 - در این دوره «واردات مواد خام معدنی و نفتی و غیره از کشورهای پیرامونی به کشورهای متروپل (در ازای صدور سرمایه‌های مالی انحصارات به کشورهای پیرامونی) مورد توافق انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها بوده است.»

7 - در این دوره «به موازات ظهور انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌های جهانی، موضوع تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی در دستور کار کارتل‌ها و تراست‌ها و انحصارات قرار گرفت» که «دو جنگ جهانی محصول این تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی بوده است». به بیان دیگر، «دو جنگ اول و دوم جهانی بین دولت‌هائی شکل گرفت که آنها ابزار دست الیگارشی‌های مالی بودند». یادمان باشد که در جنگ اول جهانی برعکس جنگ دوم جهانی به علت اینکه «به صورت کامل پروسه ادغام سرمایه‌های انحصارات جهانی نشده بود، الیگارشی‌های مالی هنوز چهره دولت – ملت داشتند». مثل الیگارشی مالی آلمان یا الیگارشی مالی انگلستان و غیره.

8 - در این دوره بود که قدرت‌های انحصاری و کارتلی و تراستی جایگزین کشورهای متروپل شدند.

9 – در این دوره سرمایه‌های مالی انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها وقتی که وارد کشورهای پیرامونی می‌شدند (به علت فراهم نبودن بسترهای اداری و مناسباتی و طبقاتی و غیره در کشورهای پیرامونی) «بر طبقات و گروه‌های ماقبل سرمایه‌داری از فئودال‌ها تا قبائل تکیه می‌کردند» و همین موضوع باعث می‌گردید تا «بورژوازی ملی در این کشورهای پیرامونی نابود بشوند، تضاد بین بورژوازی ملی با امپریالیسم در این دوره مولود همین رویکرد انحصارات بوده است.»

ب – فرایند دوم ظهور امپریالیسم (در مرحله دوم) که از «پایان جنگ دوم جهانی (در سال 1945) تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه 1990 ادامه داشته است»، دارای خودویژگی‌هائی بوده است که می‌توانیم بدین صورت فرموله کنیم:

اول – «جنگ جهانی دوم باعث گردید تا تحول کیفی در امپریالیسم به وجود بیاید» و دلیل آن هم «خود جنگ» بود، چراکه «جنگ جهانی دوم باعث گردید تا اختراعات تکنولوژیک فراوانی صورت بگیرد». خیلی از صنایع امروز جهان ریشه آنها بر می‌گردد به تکوین آنها در جنگ جهانی دوم؛ و به همین دلیل است، می‌توانیم داوری کنیم که شش سال جنگ دوم جهانی (1939 تا 1945) «سر آغاز دوره انقلاب تکنولوژیک مداوم بوده است» و از اینجا است که باید بگوئیم، در فرایند جنگ دوم جهانی الی الان، دیگر «تحول کمی و کیفی رشد صنعت و تکنولوژی (مانند قبل از جنگ دوم جهانی که صورت تفکیک شده انقلاب صنعتی اول و دوم و سوم و غیره داشت) صورت تفکیکی ندارند» زیرا از جنگ دوم جهانی الی الان دیگر انقلاب‌های صنعتی در جهان صورت پی در پی ندارند.

دوم – از سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی، شکل «حرکت سرمایه‌های مالی، انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها تغییر پیدا کردند» زیرا برعکس گذشته، بخش عمده‌ای از «صدور سرمایه‌های مالی توسط انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها در داخل خود کشورهای متروپل (مثل انگلستان و فرانسه و آلمان و غیره) انجام گرفتند» و تنها بخش ناچیزی از سرمایه مالی انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها به کشورهای پیرامونی صادر شدند، به عبارت دیگر «تفاوت امپریالیسم» در فرایند دوم ظهور امپریالیسم (در مرحله دوم) با فرایند اول ظهور امپریالیسم (در مرحله دوم) به «تفاوت در شکل صدور سرمایه‌های مالی توسط انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها باز می‌گردد». بدین ترتیب که در فرایند اول امپریالیسم (که از نیمه دوم قرن نوزدهم تا جنگ دوم جهانی ادامه داشت) «سرمایه‌های مالی از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی صادر می‌شدند» در صورتی که در فرایند دوم (پسا جنگ دوم جهانی) «سرمایه‌های مالی در خود کشورهای متروپل (اعم از آمریکا و فرانسه و انگلستان و آلمان و هلند و غیره) می‌چرخیدند.»

سوم – از آنجائیکه در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، «بخش اعظم سرمایه‌های مالی در کشورهای متروپل سرمایه‌داری جذب تکنولوژی می‌شدند» همین امر باعث می‌شدند تا «تولید وسایل تولید و تولید وسایل مصرف در کشورهای متروپل رشد کنند و بازارهای این کشورها اشباع بشوند» و به علت نیاز روزافزون کشورهای متروپل در این فرایند به مواد خام کشورهای پیرامونی، این امر موجب آن شدند تا «تولید مواد خام در کشورهای پیرامونی مانند فرایند قبلی در این فرایند هم ادامه پیدا کنند» بنابراین «اشباع تولید توسط تولید وسایل تولید» در این فرایند در کشورهای متروپل بسترساز «بحران سرمایه‌های اضافی» در این فرایند در کشورهای متروپل بشود که جهت نجات از این بحران بود که در فرایند دوم موضوع «صدور این سرمایه‌های اضافی از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی در دستور کار انحصارات و کارتل‌ها و تراست‌ها قرار گرفت» و در راستای بسترسازی برای «صدور سرمایه‌های اضافی در این مرحله از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی بود که موضوع رفرم‌های اقتصادی و مناسباتی جهت ایجاد نیروی کار آزاد و ساخت زیربنای سرمایه‌گذاری در کشورهای پیرامونی در دستور کار امپریالیسم آمریکا» (که در فرایند پسا جنگ جهانی دوم هژمونی اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان سرمایه‌داری را در دست داشت) قرار گرفت که البته در این رابطه می‌توانیم به «رفرم‌های اقتصادی و مناسباتی در کشورهای ایران و برزیل و فیلیپین و آرژانتین و شیلی و غیره اشاره کنیم که همزمان در دهه 50 قرن بیستم جهت فراهم کردن شرایط رشد سرمایه‌داری در این کشورهای پیرامونی انجام گرفت» که به عنوان نمونه «رفرم سلطان دوم پهلوی در دهه 40 در ایران باید در همین رابطه امپریالیستی تعریف بکنیم» که همین رفرم شاه در دهه 40 در ایران باعث گردید «تا در ایران بیش از 60% نیروی کار روستائی آزاد بشوند» و به سمت کار در شهرها با مهاجرت از روستاها، در حاشیه شهرها به صورت یک سونامی ساکن گردند؛ که البته «بیش از 40% آن‌ها هرگز نتوانستند جذب صنایع جهت تولید صنعتی سرمایه‌داری بشوند»؛ به عبارت دیگر «اصلاحات ارضی (انقلاب سفید شاه – کندی) در ایران، برای ایجاد نیروی کار آزاد، جهت پروژه‌های امپریالیستی در کشور ایران بوده است، نه برای جلوگیری از شورش دهقانان و نه به خاطر عقب‌نشینی امپریالیسم آمریکا در برابر اردوگاه سوسیالیسم» (آنچنانکه حزب توده و دیگر گروه‌های مارکسیستی داخلی بر طبل آن می‌کوبیدند) بوده است.

ج – فرایند سوم ظهور امپریالیسم (در مرحله دوم) که از دهه آخر 1990 با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق و «ورود سرمایه‌داری هار چین» به عرصه رقابت سرمایه‌داری جهانی (و یا امپریالیستی جهانی) شروع شده است، نخستین مساله‌ای که در این رابطه باید به آن توجه ویژه بکنیم اینکه، کلاً «در دوران امپریالیسم کشورهای بزرگ سرمایه‌داری، یک انباشت بزرگی از سرمایه در داخل کشور خودشان دارند» که بدون تردید آنها نمی‌توانند آن «انباشت عظیم سرمایه را در کشور خودشان مصرف بکنند» و دلیل آن هم این است که در صورت مصرف کردن آن انباشت عظیم در کشور خودشان، «نرخ سود و یا حجم سود آنها کاهش پیدا می‌کند». لذا برای «افزایش نرخ سود خود، آن‌ها مجبور به صدور سرمایه‌های اضافی خود به آن مناطقی هستند که هم نیروی کار ارزان وجود داشته باشد و هم مواد خام اولیه ارزان (از قبیل نفت و گاز و غیره) در آن کشورها فراوان باشد تا توسط آن بتوانند به نرخ سود بالا در آن مناطق (نسبت به داخل کشور خود) دست پیدا کنند».

به هر حال به این ترتیب بود که در «فرایند پسا فروپاشی شوروی هیولای سرمایه‌داری هار بزرگ چین با انباشت عظیمی وارد عرصه رقابت امپریالیستی جهانی شد» و از اینجا بود که فرایند سوم امپریالیسم در مرحله دوم شکل گرفت؛ که برای فهم این مهم لازم است که در نظر داشته باشیم که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، «کشور چین یکی از ستون‌های اصلی نظم کنونی سرمایه‌داری جهانی در عصر امپریالیسم حاکم شد» و چین در این فرایند امپریالیسم «مهم‌ترین قدرتی گردید که در بستر جهانی شدن انباشت نئولیبرالی در 40 سال گذشته توانسته است به دومین اقتصاد بزرگ جهان دست پیدا کند» و به لحاظ تجارت و صادرات بزرگترین کشور جهان در این شرایط و به لحاظ واردات پس از آمریکا دومین کشور وارد کننده جهان بشود و در همین رابطه است که در این شرایط «سرمایه‌داری چین بیشتر از تمام کشورهای جهان به دنبال جهانی‌سازی نئولیبرالی جهت غارت سود بیشتر می‌باشد» و باز به همین دلیل است که در «رقابت امپریالیستی، بین امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم چین» اکنون «امپریالیسم آمریکا افزایش قدرت چین را بزرگترین تهدید برای هژمونی امپریالیستی جهانی خود می‌داند» زیرا با ادامه «گسترش اقتصادی چین، نظم جهانی تک قطبی که با فروپاشی اتحاد شوروی شکل گرفت و امپریالیسم آمریکا را به تنها ابرقدرت سیاسی جهان تبدیل کرد، پایان می‌یابد» و در نظم جهانی چند قطبی (به خصوص در فرایند پسا کرونای ویروسی) که شکل‌گیری نظم جهانی چند قطبی از هم اکنون آغاز شده است، بر خلاف اتحاد شوروی سابق که نظام اقتصادی بسته‌ای داشت، «امپریالیسم هار چین با اقتصاد سرمایه‌داری هاری که دارد، می‌کوشد پیوند اقتصادی خودش را با بقیه کشورهای جهان و به ویژه کشورهای متروپل سرمایه‌داری از امپریالیسم آمریکا تا کشورهای امپریالیستی اتحادیه اروپا تقویت بکند»، بنابراین بدین ترتیب است که برای «فهم و شناخت امپریالیسم در فرایند سوم» (از مرحله دوم) دیگر نمی‌توانیم در «کادر مدل‌های تئوریک لنین و بلشویک‌ها و جناح انقلابی بین‌الملل دوم، پدیده جدید امپریالیسم را در فرایند پسا فروپاشی شوروی و ظهور هیولای سرمایه‌داری هار چین در عرصه بین‌االمللی بشناسیم» چراکه رویکرد آنها به امپریالیسم مربوط به فرایند اول (از مرحله دوم، یعنی دوران نیمه دوم قرن نوزدهم تا جنگ دوم جهانی) بوده است. آنچنانکه لنین در جزوه «امپریالیسم» خود مطرح می‌کند، مبانی ظهور امپریالیسم در آن شرایط علاوه بر ظهور انحصارات و ادغام سرمایه‌های بانکی و صنعتی و سلطه سرمایه‌های مالی و ظهور کارتل‌ها و تراست‌ها (به جای رقابت بازار آزاد) و تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی بین قدرت‌های متروپل سرمایه‌داری، از همه مهمتر «مشخصه امپریالیسم در آن شرایط سلطه سرمایه‌های مالی بر تولید در کشورهای متروپل و پیرامونی بوده است» که با «تکوین الیگارشی مالی» در آن فرایند، حتی خود «دولت‌ها ابزار دست الیگارشی مالی شده بودند» آنچنانکه می‌توان داوری کرد که جنگ اول و دوم جهانی در چارچوب رویکرد لنین و هم‌فکرانش «جنگ بین دولت – ملت‌هائی بود که خود آنها ابزار دست الیگارشی‌های مالی و انحصاری بودند.»

قابل ذکر است که در جنگ جهانی اول و دوم چون سرمایه‌های جهانی هنوز ادغام نشده بودند، «الیگارشی‌های مالی هنوز چهره دولت – ملتی داشتند» مثل الیگارشی مالی آلمان یا الیگارشی مالی انگلستان و غیره، اما در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق و اتحاد شوروی، از دهه 1990 با ظهور چین به عنوان سرمایه‌داری هار جهانی، «حرکت سرمایه در عرصه بین‌المللی تغییر کرد»؛ و همین امر باعث «ظهور فرایند جدیدی در عرصه رشد و پیچیدگی امپریالیسم جهانی شد». یادمان باشد که در فرایند جدید امپریالیستی، آنچه که در رقابت فزاینده میان دو امپریالیسم هار آمریکا و چین (در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق) دخالت داشته است «تفاوت ایدئولوژیک بین آنها نبوده است» بلکه برعکس «عامل اصلی رقابت آنها در بستر سرمایه‌داری جهانی، برای کسب هژمونی اقتصادی جهانی و صدور سرمایه‌های مازاد خود (انباشت‌های خود) جهت کسب سود بیشتر بوده است» و در کادر همین رقابت آنها در بستر سرمایه‌داری جهانی بوده است که طی دهه‌های 1990 و 2000 همواره تشکیلات سیاسی – نظامی امپریالیسم آمریکا از زمان «پایان جنگ سرد، با طرح چین به عنوان رقیب اصلی آینده خود، صحبت از وقوع جنگ سرد جدید می‌کردند.»

بدین جهت در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که «مهم‌ترین خودویژگی پدیده امپریالیسم در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق در دهه‌های 1990 و 2000 الی الان (فرایند سوم در مرحله دوم، پروسس رشد و پیچیدگی امپریالیسم) همین ادغام سرمایه‌های الیگارشی‌های مالی جهانی می‌باشد» که سرمایه‌داری هار چین توسط انباشت عظیم خود و ورود در این مرحله به این رقابت امپریالیستی، «توانست تغییر عظیم کمی و کیفی در این عرصه به وجود بیاورد» که برای فهم این مهم کافی است که عنایت داشته باشیم که «ادغام سرمایه‌های جهانی در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق از سال 1989 آغاز شد» زیرا در آن زمان بود که «بسیاری از شرکت‌های عظیم دولتی چین در پروسه خصوصی‌سازی جهت ورود به بازار سرمایه‌داری هار چین، در بازارهای خارجی سهام، همچون هنگ کنگ و نیویورک این پروسه را آغاز کردند». همچنین آنها برای «عرضه اولیه سهام به بانک‌های وال استریت اتکاء کردند» بنابراین از اینجا بود که «پروسه تکوین سرمایه‌داری هار چین و ورود چین به عرصه رقابت امپریالیستی همراه با خصوصی‌سازی شرکت‌های بزرگ دولتی چین در دهه 1990 و هم‌افزایی حزب کمونیست چین و وال استریت پایه‌گذاری گردید»؛ و همین «پیوند بین حزب کمونیست چین و وال استریت، سنگ بنای اولیه ظهور فرایند سوم (از مرحله دوم) امپریالیسم در عرصه سرمایه‌داری جهانی شد.»

عنایت داشته باشیم که در آغاز پروسه استحاله اقتصادی چین در راستای ظهور هیولای سرمایه‌داری هار جدید و ورود به عرصه رقابت امپریالیستی در سال 1993 «ابتدا اقتصاد سرمایه‌داری چین درگیر بحران اقتصادی شد» و حتی «نرخ تورم در چین به بیش از 25% رسید» و ذخیره ارز کشور هم بر باد رفت و «حزب کمونیست چین در آن شرایط با آشوب اقتصادی و گسترش سرمایه‌گذاری بدهی‌محور و بحران اعتباری و بحران مالی مواجه شد» و از آن مرحله بود که «حزب کمونیست چین جهت مقابله با آن بحران، با جهت‌دهی توسعه صادرات‌محور به اقتصاد چین به صورت همه جانبه وارد عرصه مدیریت بحران شد». در نتیجه همین امر باعث گردید که «حرکت سرمایه‌های الیگارشی‌های مالی جهانی جهت ادغام به اقتصاد چین صورت بگیرد». البته با عبور مدیریت حزب کمونیست چین از آن بحران بود که «هیولای سرمایه‌داری هار چین در سال 2001 به سازمان تجارت جهانی پیوست» و با این پیوند بود که «صادرات چین توانست به بازار آمریکا با تعرفه پائین دست پیدا کند» و «حزب کمونیست چین برای اینکه بتواند بر بازار جهانی مسلط بشود، شروع به پرورش غول‌های اقتصادی کرد»؛ و لذا «دولت چین بلافاصله یک برنامه محرک را شروع کرد» که مطابق این برنامه محرک اقتصادی «دولت چین به شرکت‌های دولتی و غیر دولتی وام‌های کم بهرهٔ بانکی می‌داد تا این شرکت‌ها بتوانند به صورت تهاجمی ظرفیت تولید و حقوق و دستمزد پرداختی خود را گسترش بدهند». البته اوضاع اقتصادی چین پس از «بحران مالی جهانی سال 2008 متوقف شد» چراکه «سرمایه‌داری هار چین وارد آفتی درازمدت شده بود» که نشانگر «بحران اضافه انباشت و اشباع شدن بازار داخلی چین بود». بدین خاطر در همین زمان بود که «شی جین پینگ تلاشی برای ایجاد بازار خارجی در راستای صادرات ظرفیت مازاد تولیدات و سرمایه و انباشت کشور چین کرد»؛ و از اینجا بود که استراتژی «ابتکار کمربند و راه توسطشی جین پینگ مطرح شد.»

استراتژی ابتکارکمربند - راهشی جین پینگ اساساً بر این پایه بود که چین به «کشورهای در حال توسعه وام بدهد تا آنها را به خرید محصولات چینی یا به کاریگیری شرکت‌های چینی تشویق کنند و جهت صدور سرمایه و انباشت به کشورهای سودآور با نرخ بالا برای سرمایه‌گذاری چین بسترسازی کنند». رقابت امپریالیستی بین دو امپریالیسم چین و آمریکا از آنجا رفته رفته به طرف جنگ سرد سوق پیدا کرد که در چارچوب استراتژی ابتکار کمربند – راهشی جین پینگ بود که «حتی بانک‌های آمریکائی به رقابت با بانک‌های دولتی چین» به شرکت فعالانه در کشورهای در حال توسعه پرداختند. یادآوری می‌کنیم که در آن مرحله «بانک‌های چینی به آن میزانی که هنگام پیوستن به سازمان تجارت وعده داده بودند به روی بانک‌های خارجی فضا باز نکردند» مع ذالک، در همین رابطه بود که کم کم «شرکت‌های آمریکایی احساس کردند که از سوی چین آسیب می‌بینند» و همین موضوع زمینه‌ساز «رقابت امپریالیستی بین دو امپریالیسم آمریکا و چین شد.»

باری، از سال 2010 بود که «شورش ضد چینی شرکت‌ها در آمریکا به وجود آمد» و دلیل این امر همان بود که «بحران مالی جهانی که از سال 2008 شروع شده بود، در سال 2010 به صورت فراگیر اقتصاد چین را در برگرفت» و لذا همین امر باعث گردید تا «ماشه تغییرات را در چین سبب گردد» بنابراین، از اینجا بود که در سال 2011 در زمان سفر هو جین تائو به آمریکا، در کنفرانس مطبوعاتی مشترکی که اوباما با او داشت، «اوباما از رفتار ناعادلانه‌ای که چین در قبال شرکت‌های آمریکائی در بازار چین دارد، مستقیماً به هو جین تائو شکایت کرد» و این نخستین باری بود که رئیس جمهوری آمریکا «اهمیت فرصت برابر در بازار چین را مطرح می‌کرد». از «سال 2012 بود که رقابت بین دو امپریالیسم چین و آمریکا وارد مرحله‌ای جدیدی شد». چراکه «امپریالیسم آمریکا» در واکنش به استراتژی «ابتکار کمربند - راهشی جین پینگ» (جهت ایجاد بازار خارجی برای صادرات ظرفیت مازاد شرکت‌های چینی) از سال 2012 «استراتژی چرخش به سوی آسیا را آغاز کرد» و در چارچوب همین «استراتژی چرخش به سوی آسیا بود که امپریالیسم آمریکا بخش عمده‌ای از نیروی‌های نظامی و دیپلماتیک آمریکا را به دریای چین و تنگه آسیا گسیل کرد» و همچنین در این رابطه بود که «کلینتون و اوباما جهت مقابله با اقتصاد تهاجمی چین توافقنامه آزاد مشارکت میان دو سوی اقیانوس آرام (TPP) اجرا کردند». هدف امپریالیسم آمریکا از این توافقنامه این بود که «چین را به لحاظ اقتصادی منزوی کنند» و تحت فشار بگذارند تا اگر چین بخواهد به این توافق بپیوندد، «مجبور به تغییر استراتژی ابتکار کمربند - راه بشود». البته با «آمدن ترامپ رقابت دو امپریالیسم چین و آمریکا بدتر شد». دلیل این امر همان بود که برعکس کلینتون و اوباما، «ترامپ از چماق تعرفه‌ها، جهت منزوی کردن اقتصاد چین در بازار بزرگ آمریکا استفاده کرد» بنابراین، در تحلیل نهائی پشت پرده نبرد امپریالیسم آمریکا از کلینتون و اوباما تا ترامپ، با برنامه توسعه اقتصادی و ژئوپلیتیکی چین «مهار کردن اقتصاد تهاجمی چین در بازارهای خارج از چین می‌باشد» که با شیوع پاندمی کرونا و فراگیری این بحران در آمریکا (در آستانه انتخابات 2020 رئیس جمهوری آمریکا) بود که «نبرد دو امپریالیسم آمریکا و چین وارد مرحله جدیدی شد». چراکه در آغاز بحران کرونا در آمریکا، «ترامپ ادعا کرد که آمریکا در شیوع کرونا در امان می‌باشد؛ و هشدارها نسبت به خطرهای آن را به عنوان خبرهای جعلی و ساخته و پرداخت‌های دموکرات‌ها و رسانه‌های ایشان دانست». ولی با فراگیر شدن بیماری کرونا در آمریکا و اوج‌گیری مبتلایان و فوتی‌ها در آمریکا، «ترامپ تغییر موضع داد و با حمله به سازمان بهداشت جهانی، این سازمان را عامل دست چین معرفی کرد و سهم پرداختی آمریکا به سازمان جهانی بهداشت را قطع کرد و آمریکا را از عضویت در سازمان بهداشت جهانی بطور کامل خارج کرد و با استفاده از قوانینی که در زمان جنگ کره در آمریکا وضع شده بود، صادرات تجهیزات پزشکی مورد استفاده در داخل، به خارج از کشور را عملی ضد ملی اعلام کرد و ادعا کرد که ویروس کرونا به عمد در یک آزمایشگاه ویروس‌شناسی در ووهان چین تولید شده است.»

بدین ترتیب ترامپ در این رابطه در جنگ با چین تا آنجا پیش رفت که گفت: «حمله ویروس کرونا به آمریکا توسط چین بدتر از حمله پرل هاربر (اشاره به حمله نظامی معروف ژاپنی‌ها در جنگ دوم جهانی به ناوهای جنگی آمریکا) است» و باز در همین رابطه بود که «ترامپ در تاریخ 12 ماه مه به صندوق کل بازنشستگی دولت فدرال آمریکا دستور داد که در شرکت‌های چینی سرمایه‌گذاری نکنند». همچنین در این رابطه بود که «ترامپ در ماه‌های اخیر به شکلی برنامه‌ریزی شده، رسماً جنگ سردی جدیدی را از سال 2020 بر علیه چین اعلان کرد». باری، از اینجا است که می‌توان داوری کرد که «آغاز جنگ سرد جدید امپریالیسم آمریکا بر علیه امپریالیسم چین، از اینجا شروع شد که ترامپ مدعی شد که اطمینان زیادی دارد که منشاء ویروس کشنده کرونا یا کووید 19 در آزمایشگاهی در شهر ووهان چین بوده است و ویروس کرونا از آنجا بیرون آمده است». البته قبل از آن ترامپ این جنگ سرد امپریالیسم آمریکا بر علیه امپریالیسم چین را به صورت غیر اعلام شده، ابتدا در جبهه بازرگانی و سپس در جبهه فناوری پیشرفته آغاز کرده بود و اکنون به مرحله مرام و مسلک هم رسیده است. چراکه در تحلیل نهائی «امپریالیسم آمریکا، برای بازتولید دوران جنگ سرد گذشته امپریالیسم چین را دست پخت مدیریت حزب کمونیست چین می‌داند» و لذا مانند گذشته در عرصه «تعریف ایدئولوژیک از جنگ سرد امپریالیستی جدید، ترامپ تلاش می‌کند این جنگ را بین لیبرال دموکراسی (به عنوان ایدئولوژی جهان سرمایه‌داری و امپریالیسم آمریکا) و کمونیست (به عنوان ایدئولوژی امپریالیسم چین) مطرح نماید»؛ و لذا در این رابطه است که ترامپ در مبارزه تبلیغی انتخابات 2020 ریاست جمهوری آمریکا «رقیبان خودش جو بایدن و سندرز را مبلغان سوسیالیسم تعریف نماید» و باز در این رابطه است که ترامپ در این شرایط نبرد دو امپریالیسم چین و آمریکا را در عرصه سیاسی به صورت نبرد بین اقتدارگرائی در چین و لیبرال دموکراسی در آمریکا تعریف می‌نماید. هر چند باز هم تاکید می‌کنیم «که اصلاً و ابداً نبرد دو غول امپریالیستی آمریکا و چین ریشه ایدئولوژیک و سیاسی ندارد، بلکه آبشخور آن تنها رقابتی در چارچوب نظام سرمایه‌داری جهانی می‌باشد تا مطابق آن مانند مرحله پسا جنگ جهانی دوم بلوک‌بندی امپریالیستی دوباره در عرصه نظام چند قطبی آینده به سود امپریالیسم آمریکا شکل بگیرید.»

پر واضح است که به موازات «نهادینه شدن نظام جهانی چند قطبی آینده، جنگ تجاری و تنش سیاسی و حتی تنش نظامی که در دریای چین و تنگه تایوان در چند روز گذشته مادیت پیدا کرده است» (هر چند که این تنش در دوره ترامپ در ادامه رویکرد دوره کلینتون و اوباما می‌باشد) همراه با بازتولید نظم چند قطبی جهانی و جایگزین شدن این نظم چند قطبی جهانی به جای نظم جهانی منوپل پسا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (در طول سه دهه گذشته که امپریالیسم آمریکا هژمونی نظامی و سیاسی و اقتصادی جهانی را در دست داشت) در صورتی که در نظم چند قطبی جهانی آینده، امپریالیسم آمریکا بتواند برتری اقتصادی و سیاسی و نظامی خود را همچنان حفظ نماید، بدون تردید در آینده تغییر عمیقی در روابط دو امپریالیسم چین و آمریکا به وجود خواهد آمد و جنگ سرد اعلان شده فعلی به پایان می‌رسد و دو استراتژی «چرخش به آسیا» و «چرخش به پاسیفیک» امپریالیسم آمریکا که از زمان کلینتون و اوباما شکل گرفته‌اند، با «استراتژی تعرفه‌بندی ترامپ» قطعاً در نظام چند قطبی آینده، «در صورتی که باز امپریالیسم آمریکا دست برتری در عرصه اقتصادی و نظامی و سیاسی داشته باشد با ضرب آهنک کندتری حرکت خواهد کرد» و مع ذالک، در این رابطه است که چندی پیش در 8 ژوئیه 2020 وانگ پی وزیر خارجه چین اعلام کرد که «چین نمی‌خواهد و نمی‌تواند به یک آمریکا تبدیل بشود». بدون تردید این اعلام موضع وانگ پی وزیر خارجه چین در شرایط حساس و تندپیچ نبرد رقابتی فعلی بین دو غول امپریالیستی چین و آمریکا، «معرف رویکرد چین در معماری نظم جهانی چند قطبی آینده می‌باشد» که مطابق آن اگر چه دیگر به «نظم منوپلی و تک مؤلفه‌ای جهانی سه دهه گذشته امپریالیسم آمریکا پایان داده می‌شود» ولی بدون تردید «برتری نظامی و سیاسی و اقتصادی حتی به شکل صوری هم که شده، توسط هژمونی دلار آمریکا بر بازار جهانی و هژمونی سیاسی آمریکا در نهادهای بین‌المللی و هژمونی نظامی آمریکا در شکل تثبیت شده فعلی‌اش باقی خواهد ماند.»

یادمان باشد، کهشی جین پینک (رهبر کنونی چین) معمار استراتژی «ابتکار کمر بند – راه» و «راه جدید ابریشم» یکی از طرفداران شناخته شده خطی است که سه دهه پیش در دوره رهبری دنگ شیائو پینگ طراحی شده که «خودداری از موضع‌گیری‌های تعرضی و هژمونی‌طلبی در عرصه بین‌المللی یکی از محورهای اصلی آن می‌باشد» زیرا «چینی‌ها به خوبی می‌دانند که هر نوع هژمونی‌طلبی و در افتادن با امپریالیسم آمریکا آهنگ رشد اقتصادی کشورشان را کند خواهد کرد» بنابراین، در این شرایط هر چند «امپریالیسم چین خود را برای رویاروئی‌های بعدی (در فرایند انتقال نظم جهانی از تک قطبی به چند قطبی) با امپریالیسم آمریکا آماده می‌کند» ولی در تحلیل نهائی در مرحله «پسا تثبیت نظام چند قطبی جهانی تا حد امکان دامنه این تنش‌های بین دو امپریالیسم جهانی کاهش پیدا می‌کند». فراموش نکنیم که «قدرتمند شدن شتابان چین در طول چهار دهه گذشته و در فرایند پسا فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق» مولود این عوامل بوده است:

1 - «استحاله اقتصاد سوسیالیست دولتی چین به اقتصاد سرمایه‌داری هاری می‌باشد» که چین کارگاه تولیدی و قتلگاه نیروی کار بیش از 400 میلیون کارگر چینی کرده است.

2 - «ایدئولوژی‌زدائی کردن» در عرصه استثمار بیرحم بیش از 400 میلیون کارگر چینی است.

3 - «مصلحت‌گرائی در چارچوب جایگزین کردن ناسیونالیسم چینی به جای انترناسیونالیسم ادعای گذشته خودشان می‌باشد.»

4 - «فرصت‌طلبی بیرحم اقتصادی» در راستای غارت و کسب سود بیشتر در بازارهای خارجی می‌باشد.

با این همه اگرچه امپریالیسم چین توسط یک حاکمیت استبدادی و فاشیستی و توتالیتری با پوشش ایدئولوژی کمونیستی و رهبری حزب کمونیست چین (در چارچوب حزب – دولت قرن بیستم سوسیالیسم دولتی) عمل می‌کند، نباید فراموش کنیم که «چین در طول چهار دهه گذشته توسط سرمایه‌داری هار خود یکی از ستون‌های اصلی نظام امپریالیستی حاکم جهانی می‌باشد که در چارچوب جهانی شدن در طول 40 سال گذشته پسا فروپاشی اتحاد شوروی توانسته است توسط انباشت نئولیبرالی به دومین اقتصاد جهانی دست پیدا کند»؛ و لذا، در این چارچوب است که در این شرایط تندپیچ جهانی شی جین پینگ رهبر فعلی چین در کادر همان طرح بلندپروازانه خودش برای ایجاد استراتژی «کمربند – راه» و استراتژی «راه جدید ابریشم» روی «بهره‌برداری از امتیازات موقعیت ژئوپولیتیک حساس ایران سرمایه‌گذاری می‌کند» و همچنین در این رابطه است که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در این تندپیچ گرداب «ابربحران‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی خودش» که باعث به چالش کشیده شدن «موجودیت و مشروعیت و مقبولیت حاکمیت مطلقه فقاهتی شده است» تلاش می‌کند تا «چینی‌ها را متقاعد کند که همکاری راهبردی با کشور ایران می‌تواند چین را در مقابل آمریکا (در فرایند انتقال نظم جهانی از تک قطبی سه دهه گذشته به نظم جهانی چند قطبی که شکل‌گیری آن هم اکنون آغاز شده است) نیرومند سازد.»

یادآوری می‌کنیم که این رویکرد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای به اصطلاح «استراتژی نگاه به شرق حزب پادگانی خامنه‌ای یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول سه دهه گذشته عمر رهبری خامنه‌ای می‌باشد» که در شرایط حساس و خودویژه فعلی هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی و یا حزب پادگانی خامنه‌ای، در رابطه با حل تضادهایش با جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران همین سیاست «نگاه به شرق» را پیگیرانه دنبال می‌کند. هر چند که قدرت‌های شرقی (و در رأس آنها چین و روسیه) ضمن بهره‌برداری فرصت‌طلبانه، «از نزدیکی بیش از حد به این رژیم خودداری می‌کنند» که البته در این رابطه «چین بیشتر از روسیه (جهت عدم رویاروئی با آمریکا) دست به عصا راه می‌رود» که برای فهم این مهم کافی است که عنایت داشته باشیم که با اینکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم 12 سال است که می‌کوشد به عضویت «سازمان همکاری شانگهای» درآید؛ اما «چین و روسیه با آن مخالفت می‌کنند تا به رویاروئی با آمریکا کشیده نشوند» و در این مورد «مخالفت چین در مقایسه با روسیه آشکارتر و فرصت‌طلبانه‌تر می‌باشد». به طوری که دولت چین حتی پس از آغاز جنگ سردی که دولت ترامپ برای مقابله با آن به راه انداخته است، «تا کنون حاضر نشده موضع‌اش را در مورد عضویت ایران در سازمان همکاری شانگهای تغییر بدهد». در حالی که سرگی لاورف وزیر امور خارجه روسیه در «کنفرانس ژئوپولیتیک دهلی نو» در ژانویه گذشته، ضمن رد درخواست آمریکا برای منزوی کردن ایران، با صراحت اعلام کرد که «روسیه از عضویت کامل ایران در سازمان همکاری شانگهای حمایت خواهد کرد». البته در شرایطی که «جهان به سمت جنگ سرد و قطب‌بندی شدن پیش می‌رود» و بدون تردید «کشور ایران یکی از کانون‌های بحران و زیر فشار سنگین امپریالیسم آمریکا و غرب می‌باشد، برای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و حزب پادگانی خامنه‌ای با آن جوهر و ماهیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که دارد، راهی جز خزیدن به زیر بال قدرت‌های رقیب امپریالیسم آمریکا و غرب یعنی چین و روسیه باقی نمانده است». هر چند که این دیدگاه حزب پادگانی خامنه‌ای (استراتژی نگاه به شرق) به معنای «چرخش محسوس و عدول از سیاست» موسوم به «نه شرقی و نه غربی» است که توسط «خمینی به عنوان یکی از ارکان سیاست خارجی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مطرح شده است.»

پر واضح است که چرخش محسوس رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنه‌ای یا هسته سخت این رژیم به «سوی قدرت شرقی و در رأس آنها چین و روسیه» اگر در این شرایط تندپیچ بین‌المللی جنبه عملیاتی پیدا کند، «می‌تواند در فضای ژئوپولیتیکی منطقه و حتی در سطح جهان با توجه به قطب‌بندی و رقابت امپریالیستی بین چین و آمریکا و نیز حساسیت امپریالیسم اتحادیه اروپا در تنش‌آفرینی جدید در منطقه تأثیرگذارتر باشد» بنا براین، در این رابطه نباید فراموش کنیم که:

الف - کشور ایران در منطقه یکی از حساس‌ترین گرهگاه‌های ژئوپولیتیک جهان می‌باشد.

ب - در چارچوب «استراتژی نگاه به شرق حزب پادگانی خامنه‌ای» یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، باید عنایت داشته باشیم که «سیاست خارجی هر رژیمی معمولاً در ادامه و تکمیل کننده سیاست داخلی آن رژیم می‌باشد.»

ج - هر قدرت امپریالیستی رابطه‌اش با کشورهای پیرامونی، «همیشه در پیش و پس از آن رابطه به دنبال کسب منافع بیشتر خود می‌باشد.»

د - معیار حزب پادگانی خامنه‌ای و یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم «در تنظیم سیاست خارجی‌اش، مصلحت نظام می‌باشد». آنچنانکه «خمینی می‌گفت برای این مصلحت نظام حتی می‌توان نماز و حج مردم ایران را هم تعطیل کرد»؛ بنابراین «در ادبیات رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای حفظ نظام مطلقه فقاهتی هر جنایتی مباح می‌باشد.»

ه - بدون تردید «در این شرایط غرق شدن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در برابر سونامی ابر بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و زیست محیطی و در زمانی که کشور ایران در محاصره بین‌المللی فلج کننده قرار دارد و اقتصاد کشور در حال فروپاشی مطلق می‌باشد و برانگیختگی مردم علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ابعاد گسترده و بی‌سابقه‌ای پیدا کرده است و جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران به مرحله و موقعیت انفجاری رسیده است»، «بزرگ‌ترین دغدغه حزب پادگانی خامنه‌ای و هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در عرصه تعریف سیاست خارجی و سیاست داخلی‌اش جلوگیری از اعتلای جنبش‌ها و خیزش‌های مطالبه‌گرایانه در جامعه نگون‌بخت ایران می‌باشد». پر واضح است که «قراردادهای راهبردی با چین و روسیه در این شرایط خودویژه و حساس می‌تواند تضمین کننده آنی (نه آتی) برای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم باشد». چراکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در این شرایط یکی از «دشوارترین دوره تاریخ موجودیتش را از سر می‌گذراند» و در این شرایط «موجودیت و مشروعیت و مقبولیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم همزمان توسط جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران به چالش کشیده است.»

و - در خصوص «استراتژی نگاه به شرق» حزب پادگانی خامنه‌ای و یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، باید توجه داشته باشیم که «رویکرد یک جانبه به قدرت‌های امپریالیستی، فرقی نمی‌کند که این قدرت‌های امپریالیستی شرقی باشند یا غربی، با نقض سیاست عدم موازانه منفی (دکتر محمد مصدق در دیسکورس و ادبیات سیاسی مردم ایران) نتیجه‌ای جز ایجاد وابستگی و نقض استقلال کشور ایران (که هم اکنون در زیر فشار سنگین اقتصادی و سیاسی و در شرایط استیصال قرار دارد) حاصل نمی‌شود.»

ز - حزب پادگانی خامنه‌ای و یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب «استراتژی نگاه به شرق» به دنبال آن است که از «حمایت قدرت‌های امپریالیستی شرق در سطح جهانی چه سیاسی و چه اقتصادی و چه نظامی و از حق وتوی آنها در سازمان ملل برخوردار بشود» و «بتواند اسلحه بخرد و دیگر سوداهای نظامی و امنیتی خویش با پشت گرمی و سنگر گرفتن در پشت آنها به انجام برساند.»

ح - در رابطه با «استراتژی نگاه به شرق» حزب پادگانی خامنه‌ای یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم باید بگوئیم که «چین و روسیه در طول سه دهه گذشته الگوی جذابی برای حزب پادگانی خامنه‌ای و یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بوده است» که مطابق آن سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (به خیال خام خود) بر این باورند که در «غیاب آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم، توسط مناسبات سرمایه‌داری هم می‌توانند به رشد اقتصادی بدون رشد سیاسی در جامعه فقرزده و استبدادزده و فقه‌زده ایران دست پیدا کنند.»

ط - در چارچوب «استراتژی نگاه به شرق» حزب پادگانی خامنه‌ای و یا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی در آرایش اهداف و انگیزه حزب پادگانی خامنه‌ای از این استراتژی باید بگوئیم که «اهداف سیاسی و امنیتی و نظامی رژیم بر اهداف اقتصادی‌اش اولویت دارد.»

پایان