141 - شریعتی در آینه اقبال65

شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت شصت و پنج

مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی

 

یادمان باشد که در فرایند پساجنگ جهانی اول با ادغام سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی و ظهور سرمایه مالی و استحاله بازار آزاد رقابتی آدام اسمیتی و ریکاردوئی به بازار انحصاری کارتل‌ها و تراست‌ها و سلطه سرمایه مالی یا الیگارشی مالی بر اقتصاد سرمایه‌داری جهانی به صورت صدور سرمایه اضافی فوق از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی در راستای غارت مواد خام کشورهای پیرامونی انجام می‌گرفت، اما در فرایند سوم رشد امپریالیسم، یعنی در فرایند پساجنگ دوم جهانی و به خصوص از دهه 60 «فرایند اول صدور سرمایه از کشورهای متروپل به کشورهای پیرامونی دچار استحاله شد». چراکه در فرایند سوم امپریالیسم، «این صدور سرمایه در چارچوب اشباع تولید و وسایل تولید و اشباع تکنولوژی بود» (برعکس فرایند دوم پساجنگ جهانی اول) در نتیجه همین امر عاملی گردید تا انتقال سرمایه (در فرایند سوم از دهه شصت قرن بیستم) به کشورهای پیرامونی، «صورت تولید وسایل مصرفی» (نه تولید وسایل تولید) و تکنولوژی پیدا کند؛ و از آنجائی که برعکس فرایند دوم (که صدور سرمایه در خدمت صنعت و تکنولوژی جهت غارت مواد خام کشورهای پیرامونی از نفت تا مس بود) در فرایند سوم امپریالیسم، جهت صدور سرمایه به صورت تکنولوژی تولید وسایل مصرف در کشورهای پیرامونی این امر نیازمند به زیرساخت‌ها سرمایه‌گذاری، از جاده تا برق و تا نیروی کار آزاد شده از زمین‌داری و نیروی کار ارزان و مؤسسات و بانک‌ها و از همه مهمتر برنامه‌ریزی بود که در چارچوب این آماده‌سازی زیرساخت‌های سرمایه‌گذاری بر پایه معیارهای فوق بود که تحت «هژمونی امپریالیسم آمریکا از دهه 60 همزمان پروژه‌های رفرم ارضی و اقتصادی و اجتماعی در کشورهای پیرامونی از ایران تا برزیل و از اندونزی و فیلیپین تا آرژانتین و مصر و شیلی و غیره شکل گرفتند» بنابراین به این ترتیب بود که پروژه رفرم ارضی (به اصطلاح انقلاب سفید) شاه - کندی از سال 41 (و در فرایند پساوفات بروجردی) تکوین پیدا کرد و از اینجا بود که به موازات پروژه‌های رفرم‌های فوق جهت آماده‌سازی زیرساختی سرمایه‌گذاری انحصارات جهان سرمایه‌داری تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا در فرایند پساجنگ بین‌الملل دوم، «استعمار جهانی وارد چرخه جدید خود شد» که البته در کشور ما این دوران استعمار جدید (و به اصطلاح انقلاب شاه – کندی) مصادف با ظهور معلم کبیرمان شریعتی در ادامه حرکت اقبال و سید جمال شد، بنابراین منهای وجه تمایز تاکتیکی بین حرکت سید جمال و محمد اقبال و شریعتی آنچه که باعث پیوند این سه مبارز سترگ ضد استعماری می‌شود:

اول - همان ظهور امپریالیسم انحصاری و مالی از اواخر قرن نوزدهم در بستر سرمایه‌داری جهانی در کشورهای متروپل می‌باشد که ظهور این امپریالیسم در کشورهای متروپل باعث شد تا اقتصاد و سیاست و فرهنگ و جوامع کشورهای پیرامونی (و من جمله کشورهای مسلمان از غرب و شمال آفریقا تا خاورمیانه و تا آسیای جنوبی شرقی) در عصر امپریالیسم نوین اواخر قرن نوزدهم به بعد، به عنوان آپاندیس و یا زائده برنامه غارت‌گرایانه سرمایه‌داری جهانی قرار بگیرند.

دوم – اینکه هر چند امپریالیسم از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم دارای دو مرحله تحولی بوده است، اما نباید فراموش کنیم که امپریالیسم در طول یک قرن (از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم) حرکت خود «پیوسته ظهور و تکوین و رشد و پیچیدگی آن در چارچوب سرمایه‌داری بوده است و هرگز امپریالیسم (برعکس فرایند اول آن یعنی امپریالیسم غارت‌گر که خود حرکتی مستقل از مناسبات حاکم داشت) حرکتی مستقل از مناسبات تولیدی سرمایه‌داری نداشته است.»

سوم – اینکه بنابراین زنجیره مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی سه مبارز سترگ یعنی سید جمال و محمد اقبال و شریعتی در چارچوب مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی به صورت طبیعی دارای جوهر ضد سرمایه‌داری و ضد استثماری و یا به قول معلم کبیرمان شریعتی موضع ضد زر و زور و تزویر داشته است.

چهارم – اینکه مبارزه هر سه مبارز سترگ یعنی سید جمال و محمد اقبال و شریعتی در «عصر امپریالیسم» (که از نیمه دوم قرن نوزدهم شکل گرفته است) می‌باشد، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توان داوری کرد که ظهور سید جمال الدین اسدآبادی در نیمه دوم قرن نوزدهم مولود ضرورت مبارزه با امپریالیسم انحصاری تکوین یافته در نیمه دوم قرن نوزدهم می‌باشد؛ که البته در ادامه آن ظهور محمد اقبال و شریعتی باز در «عصر امپریالیسم» در ادامه مبارزه ضد استعماری جدید سید جمال الدین اسدآبادی با امپریالیسم جهانی بوده است.

پنجم - هم سید جمال و هم محمد اقبال و هم شریعتی در چارچوب مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی در طول یک قرن عصر امپریالیسم انحصاری (از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دو قرن بیستم) بر این باور بوده‌اند که مبارزه ضد استعماری در عصر امپریالیسم انحصاری، باید در جوامع پیرامونی و به خصوص جوامع مسلمان (از غرب آفریقا تا آسیای جنوب شرقی) همراه با تحول فرهنگی و اجتماعی و سیاسی باشد؛ و بدون تحول همه جانبه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هرگز نمی‌توان به صورت مکانیکی یا به صورت رفرم و یا اصلاحات صرف اقتصادی، به اهداف استراتژیک مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی انحصاری دست پیدا کرد.

برای مثال اختلاف بین مهاتما گاندی و محمد اقبال لاهوری در عرصه مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیسم انحصاری (در عصر امپریالیسم) در هندوستان با امپریالیسم انگلستان (که هم مهاتما گاندی و هم محمد اقبال هر دو از پیشتازان جنبش ضد استعماری مردم هند بودند) در این بود که مهاتما گاندی در چارچوب «جنبش نافرمانی مدنی» معتقد به «مبارزه سیاسی صرف» با امپریالیسم انگلستان بود، اما محمد اقبال در این رابطه بر این باور بود که بدون تحول فرهنگی و تحول اجتماعی از پائین تنها توسط مبارزه سیاسی صرف (در چارچوب جنبش نافرمانی مدنی) نمی‌توان به «دستاوردهای دموکراسی سوسیالیستی پایدار دست پیدا کرد» البته همین دیالوگ در مبارزه ضد امپریالیستی و یا ضد استعماری سید جمال، بین او و محمد عبده هم جاری بود. چراکه محمد عبده در نقد شکست مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی سید جمال، معتقد بود که علت و دلیل شکست حرکت ضد استعماری و ضد امپریالیستی سید جمال این بوده است که او به جای اینکه جنبش ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی خودش را از پائین توسط تحول فرهنگی و مذهبی و تحول اجتماعی شروع بکند، جنبش خودش را با تکیه بر سلاطین جبار و روحانیت جلیله و عساکر جرار می‌خواست از بالا به انجام برساند؛ که البته شکست خورد.

پر واضح است که برعکس سیدجمال، علت و دلیل موفقیت شریعتی در عرصه مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی خودش در عصر امپریالیسم انحصاری و در فرایند سوم پیچیدگی امپریالیسم انحصاری (مرحله پساجنگ دوم جهانی) در این بود که او علاوه بر اعتقاد به سه مؤلفه‌ای بودن مبارزه (مبارزه با زر و زور و تزویر) بر این باور بود که جنبش ضد استعماری و ضد امپریالیستی فوق (برعکس رویکرد سید جمال الدین اسدآبادی) «باید از پائین شکل بگیرد نه از بالا» توسط سلاطین جبار و روحانیت دگماتیست و مرتخع حوزه‌های فقاهتی و عساکر جرار و باید از داخل (توسط مبارزه ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری در شرایط مختلف تاریخی به صورت کنکرت و مشخص در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص زمانی – مکانی) صورت بگیرد، نه از خارج توسط ارتش‌های امپریالیستی و یا ارتش‌های خلقی بیرون از کشور و یا رفرم‌های اقتصادی و اجتماعی نسخه پیچی شده خارجی.

یادمان باشد که از نظر شریعتی نمونه و الگو و مدل موفق این مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی در فرایند پساجنگ جهانی دوم، «مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی دکتر محمد مصدق در بستر ملی کردن صنعت نفت ایران بود». چرا که مصدق توسط تحلیل مشخص و کنکرت از شرایط مشخص زمانی مکانی جامعه بزرگ ایران در فرایند پساجنگ دوم جهانی توانست توسط شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران»، علاوه بر بسیج جامعه ایران، این جامعه را از پائین حول این شعار (جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران) متحول کند و در عرصه کشورهای پیرامونی پساجنگ دوم جهانی، «این شعار را بدل به جنبش رهائی‌بخش بر علیه امپریالیسم جهانی بکند». بطوریکه در این رابطه می‌توان داوری کرد که «مصدق در فرایند سوم امپریالیسم انحصاری و در عصر امپریالیسم، به عنوان نماد تمامی جنبش‌های ضد استعماری و ضد امپریالیستی کشورهای پیرامونی درآمد»، بنابراین در همین رابطه بود که جنبش‌های ضد استعماری و ضد امپریالیستی از ملی کردن کانال سوئز در مصر تا ملی کردن مس در شیلی توسط آلنده و پیروزی‌های سوکارنو در اندونزی و جواهر لعل نهرو در هندوستان همه و همه با تاسی از حرکت دکتر محمد مصدق در پروژه ملی کردن صنعت نفت در ایران شکل گرفتند، بنابراین در چارچوب همین رویکرد شریعتی بود که او در تبیین حرکت ضد استعماری محمد اقبال اینچنین داوری می‌کند:

«بر خلاف آفریقای سیاه غیر مسلمان، از سال 1812 میلادی تا سال 1961 نگاه کنیم، کدام سال در شمال آفریقا و در جامعه اسلامی آفریقائی شمشیر به زمین گذاشته شده است؟ حتی صحراها و قبائل صحرا و روستاهای دور دست شمال آفریقا به صورت صحنه جنگ دائمی، میان وفاداران و نگاهبانان اصالت فرهنگ و استقلال ملیت و انسانیت و قومیت و مذهب و تمدن و زبان ملی و اسلامی، با مهاجمان یورش همه جانبه علمی و جامعه‌شناسی و فرهنگی و اقتصادی و نظامی فرانسه هوشیار و مقتدر و متمدن درآمد؛ و پیش از فرانسوی‌ها اسپانیائی‌ها و در مصر انگلیس‌ها نیز هم آخرش اروپا شکست خورد این جنگ بیش از یک قرن 120 سال طول کشید، چهار پنج نسل آمد و رفت و اینها فرانسوی نشدند. فرانسوی‌ها اعلام کردند: همانطور که رودخانه سن از وسط پاریس می‌گذرد مدیترانه از وسط فرانسه می‌گذرد. برای اینکه آن طرف مدیترانه الجزائر و تونس و مراکش است و این طرف فرانسه است، بنابراین دریای مدیترانه از وسط فرانسه می‌گذرد! در آفریقا که وارد می‌شدیم در برخی جاها یک مرتبه تابلویی می‌دیدیم که نوشته: اینجا مرز فرانسه است! هدف این بود که اینها چنان حل شوند در فرهنگ فرانسه که خودشان را فرانسوی احساس کنند. چرا استعمار حاضر است که آفریقائی بربر و عرب را که همواره نژادشان را تحقیر می‌کند و آنها را موش صحرائی می‌نامد فرانسوی بنامد؟ و دلش می‌خواهد او را در ملیت خودش محو کند، جزء نژاد برتر و آقا تلقی‌اش نماید؟ اما خود را مسلمان احساس نکند؟ برای اینکه اگر این بابا خودش را مسلمان احساس کرد یک مرتبه خودش را متصل به هزار و سیصد سال تاریخ، اندیشه و تمدن و فرهنگ و هنر و نبوغ و حماسه می‌یابد و نمی‌شود بر او سوار شد. باید او را خلع فرهنگ کرد تا خلع شخصیت شود، یک فکلی متجددی بشود که آرزویش شبیه شدن به فرنگی است، مسلمانی که فرهنگ و تاریخ و معنویت و شخصیت غنی و عظیم فکری و مدنی و اخلاقی و حماسی خود را احساس می‌کند، هرگز عنتر لوطی فرنگی نمی‌شود؛ اما مسلمانان آفریقا که خود را وارث چنان تمدن و چنان گذشته تاریخی حس می‌کردند، رام استعمار نشدند، خیره جلال و جبروت فرنگی نشدند و همواره جنگ ضد استعماری وجود داشت. هر چند به صورت‌های مختلف و پراکنده؛ اما چرا پراکنده و ضعیف؟ زیرا خودآگاهی فرهنگی و اسلامی‌شان ضعیف و پراکنده شده بود. جامعه سنتی و منحط شده بود. تا آنکه به تصدیق سه نفر از نویسندگان برجسته‌ای که تاریخ بیداری آفریقای مسلمان را نوشته‌اند (فرحت عباس، عمراً وزغان و هانری مارتینه) در نهضت بیداری شمال آفریقا، اگر روزی را خواسته باشیم به عنوان آغاز نهضت تعیین کنیم، از روزی شروع می‌شود که محمد عبده از مصر آمد به تونس و مراکش و الجزائر نه میتینگ داد و نه اسلحه برداشت و نه زد و بند سیاسی کرد، علمای شمال آفریقا را جمع کرد و به آنها گفت که با این حوزه‌های علمیه نمی‌شود مبارزه دائمی علیه استعمار بیدار و نقشه کش و متفکر و مقتدر کرد و در برابر هجوم فرهنگ استعماری و حمله تمدن و فرهنگ و فلسفه غربی علیه همه ارزش‌های اسلامی ایستادگی نمود» (م. آ - ج 5 – ما و اقبال - ص 71 - س 15 به بعد).

و در ادامه آن

«در خود ایران نهضت تنباکو است که ارزش آن را درست نمی‌شناسیم. این نهضت با فتوای کوچک میرزا حسن شیرازی آغاز می‌شود که همه می‌دانند و این فتوا تحت تأثیر نامه سید جمال به میرزا حسن شیرازی نوشته می‌شود که سیدجمال به او بیدار باش می‌دهد که این مساله تنباکو نیست. این‌ها تنباکوی ما را نمی‌خواهند دود کنند، می‌خواهند سبیل ما را دود کنند. هستی ما را بالا بکشند و اصالت‌های ما را خاکستر و دود کنند. ساختمان کمپانی را که در تهران می‌سازند نگاه کنید این همه برج و بارو و آن دیوارهائی که ده متر عرض دارد، چرا؟ تنباکو که این جور برج و بارو ندارد، این یک پایگاه سیاسی و نظامی است. میرزا احساس مسئولیت کرد و اعلام کرد: از الان استعمال تنباکو به هر شکل که باشد در حکم محاربه با امام زمان است...آیا نهضت مقاومت منفی آن مرد بزرگ، گاندی که کمی بعد از این نهضت تحریم تنباکوست، تحت تأثیر این نهضت نبوده است؟ نهضت میرزا علیه استعمار اقتصادی که بشکل کمپانی رژی (شبیه کمپانی هند شرقی در هند) به ایران وارد شده بود...استعمار وقتی می‌تواند به زندگیش ادامه بدهد و رشد بکند که مردم بومی عمله تولیدش شوند و مصرف کننده کالایش. اگر اینها مقاومت کردند اگر متجدد نشدند و کالاهای خودشان را مصرف کردند، استعمار می‌میرد. این است که آنها اول ما را متجدد کردند بعد سوارمان شدند. نشانه‌های آغاز بیداری مشروطیت را در اواخر قرن 19 باید جست. اعلام عدالت‌خواهی و حکومت قانون و طرد استبداد فردی در اواخر قرن 19 است و این قبل از بزرگترین انقلابی است که تمام مشروطیت به صورت یک قیام مسلحانه سیاسی تجلی کرد. در پس هر انقلاب مسلحانه یک نهضت فکری و فرهنگی وجود دارد که زاینده انقلاب است. تمام آفریقای مسلمان (تونس، الجزائر، مراکش، مصر و سودان و...) در نیمه دوم قرن نوزدهم به صورت قیام‌های یکپارچه مسلح اسلامی درآمد و تاختن و حمله بردن به سپاه مسلح اروپائی...اما این شورش‌ها این همه انقلابات و این بیداری دائمی این کشورها در این منطقه وسیع که فرهنگ اسلامی داشتند مرهون کسانی است که اسلام را علیرغم زمان و علیرغم مشکلات در قرن اخیر تجدید بنا کردند به همان اصطلاح محمد اقبال، یا تجدید تولد به تعبیر عصر جدید. این‌ها که اندام‌های تکه پاره مکتب اسلام را که جدا جدا تحلیل می‌کردند و رشد می‌دادند همه را دو مرتبه از اول و مانند اول در اندیشه‌ها تدوین کردند و نشان دادند که پیکره تام و تمام فکر اسلامی این است، همین اندیشمندان و علمای آگاه اسلام‌شناس بودند. نامی که سیدجمال نخستین بنیانگذار نهضت رنسانس اسلامی یا به قول اقبال تجدید بنای فکر اسلامی، برای این نهضت انتخاب کرد، نهضت سلفیه بود» (م. آ - ج 5 – ما و اقبال – ص 76 س 3 به بعد).

ادامه دارد