شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت شصت و هشت
مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفهای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی
باری، اگر بخواهیم به کلید رمز موفقیت شریعتی در عرصه حرکت نظری و عملی در جامعه ایران دست پیدا کنیم، باید نخست به تحلیل کنکرت و مشخص ساختار فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی او دست پیدا کنیم. نقل میکنند که روزی استاد محمدتقی شریعتی (پدر بزرگوار معلم کبیرمان شریعتی) از فرزندش (علی شریعتی) میپرسد: «چرا با اینکه ما اسلام را بیشتر از تو میشناسیم، نمیتوانیم مانند تو این برداشتهای اسلامشناسانه از اسلام بکنیم؟» گفتهاند، شریعتی در پاسخ به پدرش گفته است: «به خاطر اینکه آنچه که شما میدانید، من نمیدانم»؛ و البته باید بگوئیم که اگر حیاء و شرم شریعتی در برابر پدرش نبود، او در ادامه آن میگفت: و آنچه که من میدانم شما نمیدانید. بدون تردید آنچه که شریعتی میدانست و دشمنان رویاروی شریعتی در آن عصر توان فهم آن را نداشتند (و به همین دلیل در طول نیم قرن گذشته در برابر جهل و حقارت خود، به صورت شبانه روز به دشنام و فحاشی علیه شریعتی مشغولند) همین «تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی ساختار اقتصادی و سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بوده است.»
4 – در یک تقسیمبندی کلی میتوانیم تدوین استراتژی را به سه شکل مختلف تقسیم نمائیم که این سه شکل عبارت است از:
الف – استراتژی انطباقی.
ب - استراتژی تطبیقی.
ج – استراتژی دگماتیستی.
الف - در «استراتژی انطباقی» تدوین استراتژی توسط استراتژ در چارچوب «مدلهای تئوریک وارداتی» انجام میگیرد، نه به صورت تکیه بر تحلیل کنکرت و مشخص از ساختار اقتصادی – اجتماعی – فرهنگی – سیاسی جامعه خود. برای فهم این مهم تنها کافی است که بدانیم حداقل در طول نزدیک به 80 سال فرایند پساشهریور 20 در جامعه ایران اکثریت قریب به اتفاق تحلیلهای ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که در جامعه ایران توسط نظریهپردازان پیشکسوت صورت گرفته است، در چارچوب همان «مدلهای تئوریک وارداتی» بوده است؛ و باز به همین دلیل بوده است که «اتخاذ تاکتیکها و استراتژی حرکت هم توسط آن نظریهپردازان پیشکسوت صورت انطباقی داشته است» که در ادامه آن همین امر باعث گردیده تا آن استراتژیهای این جریانها نتوانند در جامعه ایران تغییر آفرین بشوند. برای ذکر مثال در این رابطه تنها کافی است که به استراتژی چریکگرائی مدرن در جامعه ایران در دهه 40 و 50 توجه بکنیم که با اینکه جانبازان و ایثارگران این عرصه در طول یک دهه حداکثر هزینه ممکن پرداخت کردند، ولی «نتوانستند با حداکثر هزینه، حداقل تغییر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در جامعه بزرگ ایران بوجود بیاورند» و این در حالی بود که همین استراتژی چریکگرائی مدرن در جوامع دیگر مثلاً مثل جامعه کوبا در دهه 50 قرن بیستم میلادی توانست دستاوردی حداقل سیاسی برای کنشگران آن عرصه بوجود بیاورد.
سوالی که در این رابطه قابل طرح است اینکه، چرا مثلاً استراتژی چریکگرائی مدرن در کشور کوبا توانست تغییرساز بشود اما در کشور ایران نتوانست؟ تنها پاسخی که ما برای این جواب داریم این است که استراتژی چریکگرائی برای جامعه کوبا یک «استراتژی تطبیقی» بود اما همان استرتژی چریکگرائی برای جامعه ایران یک «استراتژی انطباقی» بوده است؛ و البته دلیل اینکه استراتژی چریکگرائی برای جامعه کوبا یک «استراتژی تطبیقی» بوده است، به این خاطر بوده است که نظریهپردازان این استراتژی در کشور کوبا از رژی دبره تا چه گوارا و تا کاسترو و غیره در چارچوب تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی از ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حرکت کردند؛ و بر پایه همان «تحلیل کنکرت و مشخص ساختار اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه کوبا آنها توانسته بودند به استراتژی چریکگرائی مدرن در جامعه کوبا دست پیدا کنند». در نتیجه همین امر باعث گردید تا آن «استراتژی برای جامعه کوبا یک استراتژی تطبیقی باشد، نه استراتژی انطباقی و همین تطبیقی بودن آن استراتژی برای جامعه کوبا باعث گردید تا آن استراتژی در کوبا تغییرساز بشود»، ولی برعکس، وقتی که آن استراتژی در دهه 40 توسط جنبش چریکی در جامعه استبدادزده و فقهزده و عقبمانده اقتصادی ایران به کار گرفته شد، نتوانست حداقل تغییر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در جامعه بزرگ ایران ایجاد نماید. چرا؟ به خاطر اینکه آن استراتژی تا زمانیکه در جامعه کوبا بود یک استراتژی تطبیقی بود، اما همین که آن استراتژی با کپی - پیست کردن مدل تئوریک آنها وارد جامعه ایران شد، «صورت انطباقی پیدا کرده است» که فونکسیون آن صورت انطباقی استراتژی ابتر بودن آن میباشد.
ب – در استراتژی تطبیقی (برعکس استراتژی انطباقی که مبنای تعیین آن مدل تئوریک وارداتی میباشد) بستر اولیه تدوین استراتژی، تحلیل کنکرت و مشخص ساختار فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی از جامعه بزرگ و رنگین کمان میباشد؛ یعنی «در این رویکرد (برعکس رویکرد انطباقی به جای تقلید به صورت مدل تئوریک از استراتژی دیگر جوامع) بر تحلیل کنکرت و مشخص ساختار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی اجتماعی تکیه میشود». برای فهم این مهم به ذکر مثالی از تاریخ معاصر جامعه ایران میپردازیم؛ و آن موضوع جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران توسط دکتر محمد مصدق است که آنچنانکه بارها هم در این رابطه اشاره کردهایم «استراتژی ملی کردن صنعت نفت ایران توسط دکتر محمد مصدق، یک استراتژی تطبیقی بود». چراکه مصدق این استراتژی را از دیگر جوامع تقلید نکرده بود؛ و خودش در چارچوب تحلیل کنکرت و مشخص ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه ایران به آن دست پیدا کرده بود؛ و به همین دلیل بود که مصدق در بستر اجرای این استراتژی تطبیقی خودش، نه تنها توانست جامعه ایران در حمایت از حرکت خود بلند کند و نه تنها توانست رویکرد ارتجاع مذهبی و یا روحانیت حوزههای فقاهتی را در برابر این استراتژی تطبیقی خود سترون و عقیم کند، بلکه مهمتر از همه اینها، اینکه حتی توانست دربار رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی را هم به حمایت از این شعار و استراتژی ملی کردن صنعت نفت درآورد.
ج – منظور ما از استراتژی دگماتیست اشاره به آن دسته «استراتژی فاقد تئوری میباشد» که نه مانند «استراتژی انطباقی بر مدل تئوریک وارداتی استوار میباشد» و نه مانند «استراتژی تطبیقی بر تحلیل کنکرت و مشخص ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی استوار است». برای ذکر مثال در این رابطه میتوانیم به استراتژی مشی مسلحانه فدائیان اسلام در دهه 20 اشاره کنیم که از آنجائیکه، «استراتژی دگماتیست مسلحانه آنها فاقد هر گونه تئوری تدوین شده نظری شکل گرفته بود» و به دورهای تعلق داشت که فضای سیاسی جامعه ایران نسبتاً باز بود و راه مبارزه سیاسی به ویژه برای همه جریانهای مذهبی و غیر مذهبی وجود داشت و جریان فدائیان اسلام (به خاطر ترس دربار پهلوی نسبت به جنبش تودهگیر دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت نفت) میتوانستند آزادانه مبارزه سیاسی در جامعه ایران بکنند و همچنین استراتژی هیئتهای موتلفه اسلامی که فاقد هر گونه مبنای تئوریک و نظری بودند و با اینکه طرفداران هر دو استراتژی دگماتیست فدائیان اسلام و هیئتهای موتلفه اسلام از چتر حمایتی بخشی از دستگاه مذهب و کمکهای مالی شبکه سنتی بازاریان مذهبی برخوردار بودند، ولی به علت همان جوهر دگماتیستی آنها هر دو «استراتژی دگماتیسم» به سرعت متلاشی شدند. مخصوصاً هیئتهای موتلفه اسلامی که گروهی بودند که فقط توانستند به یک اقدام مسلحانه واحد دست بزنند و در فردای ترور حسنعلی منصور، دهها نفرشان دستگیر شدند و تمام شبکهشان از هم پاشید.
5 - در طول 150 ساله عمر حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ ایران که پیوسته نظریهپردازان و صاحبنظران و پیشکسوتان نظری و عملی جامعه بزرگ ایران به دنبال تغییر و حرکت در جامعه ایران بودهاند، از آنجائیکه پیوسته استراتژی آنها با رویکرد انطباقی در چارچوب مدل تئوریک وارداتی انقلاب کبیر فرانسه و یا انقلاب اکتبر روسیه و یا انقلاب چین و کوبا بوده است، در نتیجه همین امر باعث گردیده تا تمامی «حرکت آنها در تحلیل نهائی به بنبست و شکست گرفتار بشوند»؛ و تنها دو استراتژی در طول 150 سال فوق موفق شده است؛ یعنی «استراتژی ملی کردن صنعت نفت مصدق» و «استراتژی جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» در طول 150 سال گذشته موفق بوده است. پر پیداست که علت شکست آنها و موفقیت مصدق و شریعتی در همین «دوگانگی رویکرد انطباقی و تطبیقی در تدوین استراتژی آنها بوده است.»
6 - از جمله مهمترین رویدادهای تاریخ ایران در طول بیش از نیم قرن گذشته، موضوع رفرم ارضی شاه - کندی در ایران میباشد که به صورت مشخص از آغاز دهه 40 شکل گرفت؛ و در ادامه همین رویداد تاریخی در جامعه ایران بود که قیام 15 خرداد تحت رهبری خمینی در جهت مخالفت با آن رویداد تکوین پیدا کرد؛ و از همه مهمتر اینکه حتی «تکوین جنبش ضد استبدادی سال 57 ریشه در آن رفرم ارضی شاه – کندی داشت» ولی آنچه در این رابطه مهم است اینکه تا کنون هیچ جریان سیاسی چه در داخل و چه در خارج از کشور در طول بیش از 50 سال گذشته نتوانستهاند در باب آن رفرم ارضی و یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی، «تحلیلی کنکرت و مشخص و تطبیقی ارائه بدهد». در نتیجه همین ناتوانی در ارائه تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی از رفرم ارضی شاه – کندی باعث شده است که:
اولاً جامعه سیاسی ایران نتوانسته است حتی در باب چگونگی تکوین و رشد و شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 هم تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی ارائه نشده است.
ثانیاً در طول 42 سال گذشته، جامعه سیاسی ایران نتوانسته است در باب رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به یک تحلیل همه جانبه کنکرت و مشخص و تطبیقی دست پیدا کند؛ و هر روز به شکلی ماهیت این رژیم را تحلیل میکنند.
ثالثاً تا کنون یک تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی از ساختار طبقاتی جامعه ایران نشده است.
رابعاً برای اتخاذ و تدوین استراتژی تطبیقی خود در طول بیش از نیم قرن گذشته نتوانستهایم به یک تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی از ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران دست پیدا کنیم؛ بنابراین در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که بدون تحلیل مشخص و کنکرت تطبیقی از رفرم ارضی شاه – کندی، نه میتوانیم قیام 15 خرداد را تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی بکنیم و نه میتوانیم انقلاب ضد استبدادی 57 را تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی بکنیم؛ و نه میتوانیم رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی بکنیم.
حال سوالی که در این رابطه قابل طرح است اینکه چرا رویداد رفرم ارضی شاه – کندی از این چنین جایگاهی در تحلیل کنکرت ساخت فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران برخوردار میباشد؟
برای پاسخ به این سؤال باید بگوئیم که دلیل این امر آن است که رفرم ارضی شاه – کندی یا به اصطلاح انقلاب سفید، «اولین رویدادی در تاریخ یکصد ساله گذشته جامعه ایران بوده است که باعث گردیده تا ساخت فرهنگی و اقتصادی و طبقاتی و اجتماعی ایران دچار تحول بشود». البته بیان تحول در اینجا در راستای مثبت نیست، بلکه مراد جوهر منفی کلمه میباشد.
سؤال دومی که در این رابطه در همین جا قابل طرح است اینکه، چرا جریانهای جامعه سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور در طول بیش از نیم قرن گذشته نتوانستهاند از رفرم ارضی شاه – کندی یا به اصطلاح انقلاب سفید تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی بدهند؟
در پاسخ به این سؤال هم باید بگوئیم که علت عدم توانائی جریانها در ارائه تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی از رفرم ارضی شاه – کندی این است که «تمامی این جریانهای سیاسی به این واقعیت آگاهی پیدا نکردهاند که رفرم ارضی شاه – کندی اصلاً و ابداً انتخاب شاه و دربار و طبقه حاکم ایران نبوده است» بلکه آنچنانکه فوقا در تحلیل فرایند دوم پدیده امپریالیسم انحصاری مطرح کردیم، برای تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی رفرم ارضی شاه – کندی میبایست «این پدیده را در چارچوب پدیده امپریالیسم جهانی در فرایند پساجنگ جهانی دوم و هژمونی امپریالیسم آمریکا در فرایند پساجنگ دوم جهانی تحلیل بشود.»
7 - مطرح شدن جایگاه امپریالیسم انحصاری – مالی در عرصه تعیین ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جوامع پیرامونی از اواخر قرن نوزدهم الی الان و به خصوص در قرن بیستم و در فرایند فروپاشی اردوگاه سوسیالیست دولتی یا بلوک شرق، خود معرف این حقیقت میباشد که مبارزه ضد امپریالیستی و یا ضد استعماری از نیمه دوم قرن نوزدهم، بسترساز «رهائی خلقهای پیرامونی» و از جمله جوامع مسلمان (از غرب آفریقا تا آسیای جنوب شرقی) میباشد؛ به عبارت دیگر از نیمه دوم قرن نوزدهم با ظهور امپریالیسم انحصاری - مالی تحت هژمونی امپریالیسم تازه نفس آمریکا (در جهان سرمایهداری) تعیین «استراتژی تطبیقی در بستر مبارزه رهائیبخش خلقها و در عرصه مبارزه ضد استعماری در گرو شناخت کنکرت امپریالیسم انحصاری مالی میباشد»؛ و هر چند که در طول نزدیک به 150 سال گذشته عمر امپریالیسم انحصاری این امپریالیسم دچار تغییر و تحول کیفی شده است، ولی نباید فراموش بکنیم که از آنجائیکه پدیده امپریالیسم مالی و انحصاری «مولود و سنتز خود سرمایهداری میباشد» لذا در این رابطه لازمه «حرکت آلترناتیوی» در مبارزه با سرمایهداری، شناخت همین پدیده امپریالیسم مالی و انحصاری میباشد؛ و بدین خاطر در این رابطه است که حرکت سه مبارز سترگ با استعمار و امپریالیسم از نیمه دوم قرن نوزدهم که با مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی سید جمال شروع شد تا نیمه اول قرن بیستم که مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی سید جمال توسط محمد اقبال لاهوری ادامه پیدا کرد و بالاخره تا نیمه دوم قرن بیستم که مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی سید جمال و محمد اقبال توسط شریعتی ادامه پیدا کرد، «شرایط برای بازتولید این مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی از سید جمال تا شریعتی در طول یک قرن امکانپذیر گردید.»
ادامه دارد