145 - شریعتی در آینه اقبال69

شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت شصت و نه

مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی

 

البته هر چند که به لحاظ «استراتژی با رویکرد تطبیقی» در طول یک قرن این مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی توسط سید جمال و محمد اقبال و شریعتی توانست استمرار پیدا کند، اما نکته‌ای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه سه مبارز سترگ ضد استعماری و ضد امپریالیستی فوق، در «عرصه تاکتیک» در چارچوب خودویژگی‌های زمانی و مکانی خودشان «صورت‌های متفاوتی داشته‌اند». آنچنانکه در خصوص این تفاوت در تاکتیک بود که سید جمال «با تکیه بر سلاطین جبار و روحانیت در راستای پیشبرد استراتژی خود شکست خورد»؛ و یا محمد اقبال لاهوری در عرصه تاکتیک بر پایه رویکرد «جداسازی پاکستان از هندوستان» (هر چند که پاکستان بیش از ده پس از وفات محمد اقبال مستقل گردید، ولی به خاطر اینکه رویکرد استقلال پاکستان از هندوستان در نقشه راه محمد اقبال وجود داشت و محمد اقبال لاهوری در عرصه استراتژی ضد استعمار و ضد امپریالیسم بر استقلال پاکستان به عنوان یک تاکتیک تکیه می‌کرد، لذا در این رابطه باید داوری کنیم که محمد اقبال لاهوری هم مانند سید جمال در عرصه تاکتیک) شکست خورد؛ و اما در خصوص شریعتی برای داوری در باب شکست در تاکتیک باید در راستای «تکیه او بر حسینیه ارشاد به عنوان بستر مبارزه و برخورد او با ساواک شاه جهت خام کردن آنها و آدرس غلط دادن به ساواک شاه در بازجوئی‌هایش به عنوان تاکتیک تکیه کنیم»؛ و سرانجام در تحلیل نهائی در این رابطه به این داوری بپردازیم که «آیا شریعتی هم مانند سید جمال و محمد اقبال در عرصه تاکتیک (توسط خام کردن ساواک شاه) شکست خورد یا اینکه برعکس پیروز شد؟»

باری، برای داوری در باب موفقیت و یا عدم موفقیت شریعتی در عرصه تاکتیک‌های برگزیده خویش ما با دو نوع سند روبرو هستیم. نوع اول سندها حرکت خود شریعتی در طول پنج سال جنبش روشنگری ارشاد او (سال‌های 47 تا آبان‌ماه 51 می‌باشد که حسینیه ارشاد توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بسته شد) می‌باشد که طبق گواه دوست تا دشمن شریعتی، او در طول این پنج سال حیات سیاسی و اجتماعی خودش توانست تحول فرهنگی و اجتماعی و سیاسی بزرگی آنچنان در جامعه بزرگ ایران ایجاد نماید که حداقل در طول 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران بی‌نظیر و بی‌بدیل می‌باشد. بطوریکه به گواه دوست و دشمن شریعتی، «او تنها معمار بزرگ جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بوده است». یادمان باشد که شریعتی 20 ماه قبل از انقلاب 57 (و محمد اقبال 11 سال قبل از جدائی پاکستان) وفات کرده بود، بنابراین وقتی که سخن از معماری شریعتی در باب انقلاب 57 می‌کنیم، باید عنایت داشته باشیم که در اینجا تنها داوری در باب «فونکسیون اندیشه شریعتی در جامعه ایران می‌کنیم» نه مدیریت و معماری سیاسی و یا هژمونی او در انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، پر واضح است که اگر باور داشته باشیم که شریعتی در شرایطی چشم از جهان بست که حتی حرکت‌های اولیه اجتماعی جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران هم هنوز شروع نشده بود و «هجرت شریعتی» در اردیبهشت سال 56 تنها به خاطر این بود که شریعتی در چارچوب موقعیت خودش و جامعه استبدادزده ایران در آن شرایط به این «تحلیل رسیده بود که دیگر نمی‌تواند در داخل کشور کار بکند» و جهت ایجاد فصل جدیدی در حرکت خودش بود که او هجرت از ایران (آنچنانکه در آخرین نامه‌اش به احسان می‌نویسد) دوای این درد می‌دانسته است، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم داوری کنیم که «نقش شریعتی در تکوین انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران برعلیه رژیم استبدادی و توتالیتر پهلوی نقش تحول فرهنگی بوده است، نه نقش سیاسی و هژمونی آن انقلاب.»

در خصوص نقش «تحول فرهنگی شریعتی» در پرو سس دو ساله تکوین انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران است که ما می‌توانیم به «تدوین تاکتیک‌های شریعتی در عرصه جنبش روشنگری ارشاد پنج ساله» او جهت داوری در باب موفقیت و یا شکست تاکتیک‌های او (در مقایسه با شکست محمد اقبال و سید جمال در عرصه تاکتیکی) بپردازیم؛ و به سؤال فوق پاسخ بدهیم که آیا شریعتی در تحلیل نهائی مانند محمد اقبال و سید جمال (اگرچه در عرصه استراتژی ضد استعماری، ضد استحماری، ضد استبدادی و ضد امپریالیستی موفق شده است، آیا) در عرصه تاکتیکی شکست خورده است؟ در این رابطه است که در اینجا باید نخست بدانیم که شریعتی در تاکتیک‌های خودش جهت تحول جامعه ایران به دنبال چگونه تغییری بوده است.

الف – «امکان ندارد که جامعه‌ای بدون استقلال معنوی به استقلال اقتصادی برسد» (م. آ - ج 20 - ص 305).

ب – «هر جامعه هر چه بیشتر تولید کند خوشبخت‌تر و آسیب‌ناپذیرتر است» (م. آ - ج 10 - ص 45).

ج – «فقر اقتصادی، فقر سیاسی به وجود می‌آورد و بعد استعمار و وابستگی اقتصادی ایجاد می‌کند. امروز کدام جامعه در دنیا هست که از لحاظ اقتصادی در سطح پایینی باشد ولی وابسته نباشد، مگر می‌شود؟ از لحاظ سیاسی خود را مستقل می‌کند ولی وقتی وارد تولید می‌شود برای یک سوزن محتاج سرمایه‌دار است اگر سرمایه‌دار ندهد لنگ می‌ماند و وقتی هم که می‌دهد برنامه‌های استعماری سیاسی‌اش را تحمیل می‌کند» (م. آ - ج 1 - ص 26).

د – «اول باید مشخص کنیم که به عنوان فرد بحث می‌کنیم یا جامعه. این‌ها را اگر از هم تمیز ندهیم مسائل مخلوط می‌گردد و نتیجه‌هایی کاملاً متناقض گرفته می‌شود اگر می‌خواهیم به یک جامعه ساده زیست جامعه‌ای که برخورداری کمتر دارد و از نظر تکنولوژی عقب‌مانده و از نظر اقتصادی پایین است و رفاه ندارد ارزش اسلامی بدهیم یعنی اگر بخواهیم به چنین جامعه‌ای نمره بدهیم این در اسلام فقر، ذلت و عقب‌ماندگی است...زهد که در زندگی فردی یک کار مترقی و خدایی است در جامعه فلسفه فقر و ذلت است و سرمایه‌داری و پیشرفت اقتصادی، پیشرفت مادی و هر چه قوی‌تر و هر چقدر مادی‌تر شدن جامعه یک تکیه بزرگ قرآنی و اسلامی دارد» (م. آ - ج 10 - ص 15).

ه – «من لا معاش له لا معاد له» اصولاً اصل معاد را به زندگی مادی وابسته می‌کند. جامعه‌هایی که اقتصاد نادرست دارند فرهنگ نادرست هم دارند ارزش‌های اخلاقی هم در آن‌ها رو به ضعف می‌رود. چرا در میان سیاهان آمریکا آن همه فساد وجود دارد آیا به خاطر آن است که سیاهان ذاتاً فاسدند؟ نه به خاطر زندگی اقتصادی است که ضعیف‌اند. نژاد سیاه در آمریکا در موضعی قرار گرفته که موقعیت اقتصادی ندارد و وقتی موقعیت اقتصادی نداشته باشد موقعیت فرهنگی و معنوی هم ندارد» (م. آ - ج 1 - ص 24).

و – «آنچه را مارکسیست‌های ارتدوکس نمی‌توانند بفهمند این است که زیربنای جامعه استعمارزده را استعمار تعیین می‌کند، نه اقتصاد، نه شکل مالکیت و تولید» (م. آ - ج. 5 - ص 108).

ز – «پدیده‌های اجتماعی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین زائیده همان علتی که در اروپا هست، نیست، آنجا عامل اساسی شکل تولید اقتصادی‌اش است، اینجا عامل و علت اساسی استعمار است. این است که امه سزر یا سوردل یا هر دو می‌گویند که در کشورهای دنیای سوم، استعمار اقتصادی جهانی زیربناست، نه شکل تولید، شکل تولید را هم استعمار می‌سازد نه استعمار را شکل تولید؛ یعنی آسیا و آفریقا به خاطر شکل تولید اقتصادی خود دچار آن نهادها و روبناهای جامعه غربی نشدند. در اروپا هم با آسیا فرق دارد، در اروپا ایجاد نهضت روشنفکری ضد مذهبی و حمله به مذهب و روحانیت زائیده رشد طبقه بورژوازی بود. بر اثر چی رشد پیدا کرد؟ در اثر جنگ‌های صلیبی، آمدن به آفریقا کشف استرالیا و کشف آمریکا تجارت بین‌المللی به وجود آمد. صنایع ترقی کرد و طبقه بورژوازی رشد پیدا کرد، اشرافیت را از بین برد، رعیت را شوراند و انقلاب کبیر فرانسه را به وجود آورد و بعد این طبقه علیه روحانیت و علیه نظام کلیسا و علیه مذهب حاکم شورید» (م. آ - ج 17 - ص 317 - س 14 به بعد).

ح – «پس امروز این سؤال بطور کلی غلط است که از کجا آغاز کنیم؟ بلکه باید گفت: در اینجا از کجا آغاز کنیم؟ من از مرحوم جلال آل احمد پرسیدم که فکر نمی‌کنید قبل از اینکه دست به هر کاری بزنیم و چیزی بگوئیم، به عنوان روشنفکر، بزرگ‌ترین و فوری‌ترین مسئولیت ما اینست که ببینیم ما مسلمانان و جامعه‌های اسلامی در کجای تاریخ قرار داریم؟ آیا واقعاً در قرن بیستم اروپائی زندگی می‌کنیم تا راه حل‌های آن‌ها را به عنوان راه حل‌های خودمان ارائه دهیم و مترجم نویسندگان و مکتب‌داران و ایدئولوگ‌های اروپائی بشویم؟ آیا در دوره صنعتی به سر می‌بریم و دردهای صنعتی به جان‌مان ریخته؟ آیا به دوره بورژوازی بزرگ رسیده‌ایم؟ آیا از دوره حکومت مذهب بر توده مردم فاصله گرفته‌ایم؟ آیا فرهنگ جامعه ما فرهنگ صنعتی و راسیونل است؟ فرهنگ دکارتی است؟ در قرون وسطائیم؟ در عصر رفرم‌های مذهبی‌ایم؟ در دوره رنسانس یا انقلاب کبیر فرانسه؟ پس اول باید تعیین کنیم که در چه مرحله تاریخی هستیم تا راه حل روشنفکر و تکلیف مردم روشن شود. بطور خلاصه جامعه ما در حال حاضر از نظر مرحله تاریخی، در آغاز یک رنسانس و در انتهای دوره قرون وسطی به سر می‌برد، بنابراین در یک دوره تحول از قرون وسطای فکری و اجتماعی، به یک رنسانس شبیه به رنسانس بیکن و امثال اینها هستیم. از نظر اقتصادی نظام اجتماعی حاکم بر کشورهای اسلامی بطور کلی نظام اقتصاد بازار، فلاحت، بورژوازی واسطه می‌باشد، یعنی زیربنای اساسی و بزرگ جامعه ما بر اساس تولید کشاورزی است، نه اقتصاد شهری ما و پولی ما و سرمایه‌داری و بورژوازی به آن شکل که اکنون ما می‌فهیم، زیرا بورژوازی اروپائی که انقلاب کبیر فرانسه را به وجود آورد کاملاً ضد گروه بورژوازی ایرانی و یا بورژوازی جامعه‌های اسلامی است که از لحاظ روانشناسی گروهی و طبقاتی غالباً این دو را با هم اشتباه می‌کنیم. بورژوازی جامعه‌های اسلامی بورژوازی کلاسیک بازار است، نه بورژوازی صنعتی و بانکی و سرمایه‌گذاری. بورژوازی بازار یک بورژوازی متحرک و باز نیست، بلکه بورژوازی بسته دوری است یعنی آنچه را که زراعت تولید می‌کند به مصرف می‌رساند. یک بورژوازی نو شکفته‌ای داریم که از نظر فرم به بورژوازی قرن 18 اروپا شبیه است اما از نظر تحلیل اجتماعی با آن شباهتی ندارد؛ و آن بورژوازی واسطه است، یعنی کسانی که از بازار و حجره‌ها بیرون آمده و در خیابان‌های مدرن و لوکس، واسطه فروش کالاهای مدرن بورژوازی دنیا گشته‌اند و به اشاعه مصرف غربی در جامعه بومی خودشان مشغولند. بر خلاف بورژوازی قرن 18 اروپا که تولید شهری را در برابر تولید روستائی ایجاد کرد این بورژوازی، مصرف شهری را به وجود آورده بدون اینکه تولیدی در شهر داشته باشد. البته افرادی هستند که در داخل، تولید مدرن را آغاز کرده‌اند اما اینها هنوز به صورت یک طبقه و گروه در نیامده‌اند، زیرا بورژوازی ملی می‌تواند چند واحد تولید بسیار مدرن و پیشرفته ایجاد کند ولی پوشش اجتماعی ندارد، واحد است، نه طبقه» (م. آ - ج 20 - ص 280 - س 19).

آنچه از گفته‌های فوق شریعتی قابل فهم است اینکه:

اول – در رویکرد شریعتی «استقلال فرهنگی و استقلال سیاسی هر جامعه‌ای در گرو استقلال اقتصادی آن جامعه می‌باشد» و بدون «استقلال اقتصادی، هرگز جامعه نمی‌تواند به استقلال سیاسی و استقلال فرهنگی دست پیدا کند». به بیان دیگر «تمامی جوامعی که در تلاش بوده‌اند تا از طریق استقلال مکانیکی سیاسی یا فرهنگی به استقلال و استقلال اقتصادی دست پیدا کنند شکست خورده‌اند» که در این رابطه می‌توانیم به رویکرد رژیم مطلقه فقاهتی در طول 41 سال گذشته اشاره کنیم که از آغاز با شعار: «جنگ، جنگ تا پیروزی» و یا شعار: «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» و یا شعار: «همه دنیا مخالف و دشمن ما هستند» و یا شعار: «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» حرکت کردند، اما شکست خوردند؛ و دلیل شکست آنها در طول 41 سال گذشته این بوده است که با شعار «جنگ و دشمنی می‌خواستند ابتدا به استقلال سیاسی دست پیدا کنند و سپس از طریق جنگ و دشمنی به دنبال استقلال فرهنگی و استقلال اقتصادی بودند» که تجربه 41 سال عمر این رژیم نشان داده است که نه تنها جامعه ایران نتوانسته است به رفاه و استقلال اقتصادی و فرهنگی دست پیدا کنند، بلکه برعکس در طول 41 سال گذشته این جامعه هم «به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ فرهنگی فقیرتر و درمانده‌تر شده است» بنابراین در رویکرد شریعتی «رمز استقلال برای جامعه، شروع استقلال از عرصه اقتصادی می‌باشد» و تا زمانیکه در «عرصه اقتصادی نتوانیم به استقلال دست پیدا کنیم و تا زمانیکه اقتصاد جامعه ایران وابسته به سرمایه‌های امپریالیستی باشد، استقلال سیاسی و استقلال فرهنگی دروغ بزرگی است که مستبدین سیاسی برای تحکیم حاکمیت توتالیتر و فردی خودشان بر طبل آن می‌کوبند». همچنین در رویکرد شریعتی، از مهمترین ره‌آورد «اقتصاد وابسته برای یک جامعه فقر و وابستگی است». پر پیدا است که در رویکرد شریعتی، «جامعه فقیر و وابسته هرگز نمی‌تواند به استقلال سیاسی و استقلال فرهنگی دست پیدا کند.»

دوم - در رویکرد شریعتی آنچنانکه در عبارات فوق آشکار و هویدا می‌باشد، «محور استقلال اقتصادی، تولیدگرائی جامعه است نه مصرف‌گرائی جامعه»؛ به عبارت دیگر در نگاه شریعتی تا جامعه‌ای وارد «فرایند تولیدگرائی نشود هرگز نمی‌تواند به استقلال اقتصادی در راستای استقلال سیاسی و استقلال فرهنگی دست پیدا نماید». البته فرایند تولیدگرائی که شریعتی در عبارات فوق بر آن تکیه می‌کند، «تولید در چارچوب تقسیم کار سرمایه‌های جهانی الیگارشی مالی در عصر امپریالیسم انحصاری – مالی نیست». همچنین فرایند تولیدگرائی که شریعتی در عبارات فوق بر آن تکیه می‌کند، تولیدگرائی غیر صنعتی و تولیدگرائی پیشا سرمایه‌داری نیست، بلکه «تولیدگرائی صنعتی در بستر مناسبات دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای توسط اجتماعی کردن سیاست و اقتصاد و معرفت می‌باشد». همچنین فرایند تولیدگرائی که شریعتی در عبارات فوق بر آن تکیه می‌کند، در راستای سود بیشتر الیگارشی مالی توسط کار ارزان و مواد خام بادآورده کشورهای پیرامونی در عرصه بازارهای کشورهای وابسته توسط سرمایه‌های بانکی و سرمایه صنعتی و یا سرمایه مالی متروپل نیست.

ادامه دارد