ولی خمینی در کتاب ولایت فقیه خود به خاطر اینکه برعکس رویکرد محمد اقبال «ختم نبوت پیامبر اسلام مشمول ختم ولایت پیامبر اسلام نمیداند» لذا همین امر باعث شده تا خمینی در نظریه ولایت فقیه خودش «ولایت پیامبر اسلام پس از وفاتش الی زماننا هذا برای فقیه حوزههای فقهی و در رأس آنها برای خودش جاری و ساری بداند» و در چارچوب همین ولایت پیامبرانهای که خمینی برای خودش و جانشیننانش قائل است «طبق متمم قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی این ولایت پیامبرانه به صورت ولایت مطلقه در دست ولی فقیه قرار میگیرد» که توسط آن ولی فقیه میتواند همه قوانین مصوبه مجلس رژیم مطلقه فقاهتی را به قوانین شرعی استحاله نماید.
باری، در مقایسه بین مشروطیت و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در 42 سال گذشته باید بگوئیم که در «مشروطیت توسط عرفی بودن قوانین، روند سکولار شدن و سکولار کردن حکومت شروع شده بود» اما «در رژیم مطلقه فقاهتی و در چارچوب نظریه ولایت فقیه خمینی که در رژیم مطلقه فقاهتی به صورت نظام حقوقی کلان در قانون اساسی و متمم آن درآمده است، هیچ چیز عرفی وجود ندارد، همه چیز در این رژیم شرعی است و حکومت هم مشروعیتش از آسمان میگیرد نه از مردم و وظایف حکومت هم اجرای احکام شرعی است». بدین خاطر معنای عرفیگرائی و سکولار حکومتی در مشروطیت به معنای این نبود که مذهب و دین کنار بگذارند (قابل ذکر است که د ر قانون اساسی مشروطیت نه تنها شیعه را مذهب رسمی مملکت میداند، حتی شاه را موظف به ترویج مذهب شیعه هم میکند) بلکه معنای عرفگرائی در قانون اساسی مشروطیت این بود (که بر خلاف قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) منهای اینکه تمام افراد جامعه ایران را در برابر قانون متساوی الحقوق میداند قوانین عرفی مصوبه نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی را در برابر فقه شرعی حوزههای فقهی تائید میکند. باری، ماحصل اینکه:
الف – مشروطیت به عنوان یک پروسه (نه یک پروژه) به لحاظ نظری ریشه در گفتمانسازی چهار مؤلفهای نظریهپردازان جامعه سیاسی ایران در فرایند پسا شکست ایران در جنگ با روس دارد.
ب – چهار گفتمان مبانی مشروطیت عبارت بودند از:
1 – گفتمان مدرنسازی.
2 - گفتمان قانونگرائی.
3 - گفتمان عدالتخواهانه.
4 - گفتمان آگاهیبخش یا بیدارگرایانه.
ج - خود مشروطیت از آغاز به صورت یک گفتمان تکوین پیدا کرد که گفتمان مشروطیت سنتز جدیدی بود حاصل دیالوگ و پیوند چهار گفتمان فوق.
د – مشروطیت به عنوان یک گفتمان با مشروطیت به عنوان یک انقلاب و تحول سیاسی و اجتماعی متفاوت میباشد و دلیل این امر همان است که برعکس انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران که در آن انقلاب از فردای بهمن ماه 57 که روحانیت حوزههای فقاهتی تحت هژمونی خمینی در چارچوب گفتمان ولایت فقیه و رویکرد دگماتیست اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی، توانستند با موجسواری قدرت را در انحصار خود درآورند، این حرکت سیاسی – اجتماعی با رویکرد ولایت مطلقه فقاهتی خمینی و حواریون او بود که گفتمان دگماتیست ولایت فقیه او را در چارچوب قانون اساسی و نهادهای سیاسی و حقوقی و تقنینی و قضائی و اداری و غیره در جامعه ایران نهادینه میکرد و هر چند که در ادامه «گفتمان ولایت فقیه خمینی روندی به طرف گفتمان مصلحت نظام مطلقه فقاهتی پیدا کرد» ولی در تحلیل نهائی هرگز گفتمان ولایت فقیه خمینی روند رو به رشدی نداشته است؛ و شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین تبیین نمائیم که گفتمان ولایت فقیه خمینی که از اول تا بیستم بهمن ماه سال 1348 جمعاً در 13 جلسه خمینی در مسجد شیخ انصاری نجف ارائه کرد در طول بیش از نیم قرنی که از عمر این گفتمان میگذرد، هیچگونه روند رو به اعتلائی نداشته است.
تنها در فرایند 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تلاش رژیم مطلقه فقاهتی جهت نهادینه کردن آن گفتمان و استحاله نظریه شخصی ولایت فقیه خمینی به شکل و نظام حکومتی بوده است؛ و این کاملاً عکس گفتمان مشروطیت میباشد. چرا که برعکس گفتمان ولایت فقیه خمینی در فرایند پساانقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران که گفتمان ولایت فقیه نظریه شخصی یک نفر یعنی فقط خود خمینی بوده است که با استفاده از شرایط خلاء مرجعیت در داخل کشور در فرایند پس از وفات بروجردی در فروردین ماه سال 1340 او کوشید تا این نظر شخصی خودش را از سال 1348 بدل به گفتمان و نظریه حوزههای فقاهتی شیعه بکند، درصورتی که در انقلاب مشروطیت موضوع کاملاً عکس این بود چراکه «گفتمان مشروطیت اصلاً و ابداً حاصل نظر فردی کسی نبوده است» و هیچ فردی حتی سلسله جنبان چهار گفتمان قانونگرائی و عدالتخواهانه و مدرنسازی و آگاهیبخش (از یوسف خان مستشار الدوله تا میرزا تقی خان امیر کبیر و سید جمال الدین اسدآبادی و طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی) هرگز مدعی گفتمانسازی مشروطیت نبودهاند. از اینجا بود که مطرح کردیم که «گفتمان مشروطیت یک سنتز جدید بر مبنای چهار گفتمان پیشامشروطیت بوده است» هر چند که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم در ساختار سنتز جدید یا گفتمان مشروطیت نقش گفتمان قانونگرایی یوسف خان مستشارالدوله و غیره پر رنگتر از نقش گفتمانهای عدالتخواهانه طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی و گفتمان آگاهیبخش سید جمال الدین اسدآبادی و گفتمان مدرنسازی عباس میرزا و میرزا تقی خان امیرکبیر و غیره بوده است. باری در این رابطه است که میتوان داوری کرد که:
اولاً خود مشروطیت در عرصه نظری یک گفتمان بوده است.
ثانیاً آبشخور گفتمان مشروطیت هرگز نظریه فردی و شخصی نبوده است و مشروطیت حاصل پراکسیس نظری همه جانبه چهار گفتمان در جامعه ایران در فرایند بیش از نیم قرن بوده است.
ثالثاً مشروطیت اگر چه حاصل پیوند با چهار گفتمان پیشامشروطیت در عرصه پلمیک نظری جامعه سیاسی ایران بوده است، ولی خود گفتمان مشروطیت به صورت سنتزی جدید جدای از آن چهار گفتمان پایهای در جامعه ایران تکوین پیدا کرده است.
رابعاً باید عنایت داشته باشیم که بدون فهم گفتمان مشروطیت امکان فهم جوهر پروسه انقلاب مشروطیت برای ما وجود ندارد. آنچنانکه بدون فهم گفتمان ولایت فقیه (که نظریه فردی و شخصی خود خمینی از سال 48 بوده است و قبل از خمینی اصلاً و ابداً حتی در حوزههای فقاهتی ما با نظریه ولایت فقیه به عنوان گفتمان حکومتی روبرو نبودهایم و حداکثر رویکردی در باب ولایت فقیه که در حوزههای فقاهتی به صورت فردی مطرح بوده است یک رویکرد فقهی، در تعریف قدرت فقیه در عرصه فتوا بوده است نه بیشتر از آن) امکان شناخت جوهر رژیم مطلقه فقاهتی برای ما وجود ندارد.
خامسا گفتمان مشروطیت (برعکس گفتمان ولایت فقیه خمینی) اصلاً و ابداً ریشه فقهی و حوزههای فقاهتی نداشته است. هر چند که در پروسه اجتماعی – سیاسی شدن گفتمان مشروطیت علاوه بر تحول سیاسی – اجتماعی در جامعه ایران حوزههای دگماتیست فقاهتی هم توسط گفتمان مشروطیت به چالش کشیده شدند و در پی همین به چالش کشیدن حوزهها بود که باعث گردید تا در حوزههای فقاهتی دو کشور ایران و عراق جناحبندی طرفداران و مخالفین مشروطه تحت دو عنوان مشروعهخواهان و مشروطهخواهان شکل بگیرند.
سادساً همین مبنای خرد جمعی گفتمان مشروطیت و جدائی تکوین آن از بستر فقه دگماتیست حوزههای فقاهتی باعث گردید تا گفتمان مشروطیت حتی در فرایند پساپیروزی انقلاب مشروطیت هم پروسه رشد و اعتلای خودش را خارج از نهاد حکومتی در عرصه جامعه سیاسی و جامعه مدنی ایران طی نماید؛ و این کاملاً عکس گفتمان ولایت فقیه خمینی در جریان انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران میباشد، چراکه منهای اینکه آبشخور نظری گفتمان ولایت فقیه نظر شخصی خود خمینی بوده است و این گفتمان خمینی تنها در خود حوزههای فقهی دگماتیست فقاهتی مورد و بحث و فحث طلبهای قرار میگرفته و هرگز اصلاً و ابداً حتی برای یک مرتبه هم این گفتمان چه در قبل از انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران و چه پس از شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 یعنی در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در جامعه سیاسی و جامعه مدنی ایران مورد چکشکاری نظری قرار نگرفته است و علی هذا همین امر باعث گردیده تا «گفتمان ولایت فقیه در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تنها یک نظریه و گفتمان حکومتی باشد». آنچنانکه حتی گفتمان اصلاحطلبی حکومتی که از خرداد 76 به مدت 20 سال تا دیماه 96 گفتمان مسلط بر جامعه ایران بود، «یک گفتمان حکومتی بود نه گفتمان مدنی و دموکراتیک.»
سابعاً همین پتانسیل پروسه تکوین و رشد گفتمان مشروطیت باعث گردید تا این گفتمان در فرایند بیش از نیم قرن پساپیروزی انقلاب اول مشروطیت به صورت دینامیک در عرصه دیالوگ درونی جامعه سیاسی ایران رشد کند و خود همین دینامیسم گفتمان مشروطیت باعث گردید که حتی در فرایند رکود و افول میدانی مشروطیت شرایط برای بازتولید سیاسی – اجتماعی مشروطیت در جامعه بزرگ ایران فراهم بشود.
ادامه دارد