شکست و ناکامی «انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران» چگونه قابل تبیین است؟ - قسمت سوم

 

فراموش نکنیم که جنگ شیخ فضل الله نوری هم با مشروطه خواهان در همین رابطه بود، چرا که شیخ فضل الله نوری هم مثل خمینی و شیخ مرتضی مطهری می‌گفت: «ما اصلاً نیازمند به قوانین مصوبه بشری نیستیم، زیرا فقه ما پاسخگوی همه نیازهای بشر تا آخرالزمان می‌باشد». یادمان باشد که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خود در سال 46 می‌گفت: «ما پس از کسب قدرت برای حکومت کردن به جز چند آئین‌نامه داخلی ادارات نیاز به هیچ قانون و مقررات دیگری نداریم، زیرا همه قوانین و مقررات حکومتی در فقه سنتی حوزه‌های فقهی وجود دارد». البته عین همین رویکرد هم شیخ مرتضی مطهری داشت، او هم مانند شیخ فضل الله نوری و خمینی می‌گفت: «فقه حوزه‌های فقاهتی پاسخگوی همه نیازهای بشر تا آخرالزمان می‌باشد، تنها کافی است که توسط اجتهاد فقهی به وسیله روحانیت حوزه‌های فقاهتی ما موتور فقه‌سازی خودمان را به راه بیاندازیم» بنابراین، در این رابطه بود که خمینی می‌گفت: «وظیفه ما و حکومت اسلامی اجرای احکام فقهی حوزه‌های فقاهتی می‌باشد و آن روز که این احکام فقهی در جامعه ایران پیاده بشود وظیفه روحانیت و وظیفه حکومت اسلامی و یا رژیم مطلقه فقاهتی تمام شده می‌باشد.»

در مقایسه با «گفتمان ولایت فقیه خمینی» در انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران که عامل اصلی نظری شکست انقلاب ضد استبداد 57 مردم ایران گردید، باید به یاد داشته باشیم که شعار «مشروطیت که همان قانون‌خواهی می‌باشد» با کتاب «یک کلمه» میرزا یوسف خان مستشارالدوله شروع شد و در ادامه آن توسط میرزا ملکم خان و طالبوف و میرزا فتحعلی آخوند زاده نهادینه نظری گردید، قابل ذکر است که «یک کلمه» اسم کتاب مستشارالدوله همان «قانون» است و محتوای کتاب «یک کلمه» مستشارالدوله، «ترجمه مقدمه قانون اساسی انقلاب کبیر فرانسه بوده است» که میرزا یوسف مستشارالدوله سر سلسله جنبان عرصه نظری جنبش مشروطیت در زمان ناصرالدین شاه (با ترجمه مقدمه قانون اساسی انقلاب کبیر فرانسه) جنبش نظری مشروطیت در کشور استبدادزده ایران را آغاز کرد. بر این مطلب بیافزائیم که پس از انتشار کتاب «یک کلمه» توسط مستشارالدوله، ناصرالدین شاه میرزا یوسف خان مستشارالدوله را به قزوین تبعید کرد و در محکمه رژیم قاجار با همان کتاب «یک کلمه» آن قدر بر سر میرزا یوسف خان مستشارالدوله زدند که او بینائی‌اش را از دست داد و پس از چندی هم درگذشت.

باری، باید عنایت داشته باشیم که یکی دیگر از علل ناکامی مشروطیت، سترون بودن شرایط عینی و ذهنی جامعه ایران در آن شرایط خودویژه بوده است که این سترون بودن شرایط عینی و ذهنی انقلاب مشروطیت را می‌توانیم اینچنین فرموله نمائیم:

الف - جمعیت ایران در زمان انقلاب مشروطیت بین 10 تا 11 میلیون نفر بوده است که از این 11 میلیون نفر 40% یعنی نزدیک 5/4 میلیون نفر جمعیت عشایر ایران بوده است و 50% در روستاها و 10% در شهرها زندگی می‌کرده‌اند. البته آنچنانکه کسروی می‌گوید «در دوران تکوین مشروطیت شهرها با روستاهای ایران در هم آمیخته بوده» جمعیت تهران در زمان انقلاب مشروطیت کمتر از 150 هزار نفر بوده است که از این 150 هزار نفر کمتر از 80 هزار نفر مرد بالغ بوده‌اند و از این 80 هزار نفر مرد بالغ در تهران بوده است که حدود 10 هزار نفر از آنها در باغ سفارت انگلستان بست می‌نشستند، همچنین در زمان تکوین انقلاب مشروطیت «تنها 2% از جمعیت ایران سواد داشته‌اند» و از این 2% تنها نیمی از آنها توان نوشتن داشته‌اند، بقیه تنها توان خواندن داشته‌اند.

باری، به همین دلیل بوده است که می‌توان گفت که «جامعه ایران قبل از مشروطیت یک جامعه ایلیاتی بوده است، نه یک جامعه شهری» و بزرگترین فونکسیون انقلاب مشروطیت «مدرن کردن نظام ایلیاتی حاکم و شهروند کردن رعیت نظام ایلیاتی بوده است.»

ب - مشروطیت رعد در آسمان بی‌ابر ایران نبوده است، بلکه «مشروطیت سنتز جدیدی بود که از دل شرایط عینی و ذهنی جامعه ایران در آن شرایط تاریخی تکوین پیدا کرد». در دوران پیشامشروطیت «دو نهاد در جامعه ایران نقش طبقاتی برجسته داشتند، نخست نهاد دربار قاجار و دوم نهاد روحانیت حوزه‌های فقهی بودند». اگر چه در دوره افشاریه و زندیه نهاد روحانیت تضعیف شده بود، اما «نهاد روحانیت در دوره قاجار به خصوص از زمان فتحعلی شاه به بعد بود که به خاطر ضعف قدرت اجتماعی دربار قاجار به شدت در عرصه قدرت اجتماعی و اقتصادی رشد کردند». آنچنانکه «دربار قاجار حتی در عرصه سیاسی مجبور به تمکین از قدرت روحانیت بودند» که جریان رژی و تمکین ناصرالدین شاه از فتوای تحریم میرزا حسن شیرازی تنها در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد؛ و لذا بدین ترتیب بود که از زمان فتحعلی شاه قاجار به بعد شماری از «روحانیت حوزه‌های فقاهتی خودشان از ملاکان بزرگ بودند» و روحانیت در عصر قاجار آنقدر قدرت یافته بودند که حتی شاه قاجار را هم به بازی نمی‌گرفتند، برعکس «دوره نادرشاه افشار و کریم خان زند که این دربار بود که بر روحانیت حکومت می‌کردند.»

ج – اگر انقلاب مشروطیت نخستین انقلاب دموکراتیک در قاره آسیا تعریف بکنیم و اگر انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، توده‌ای و مردمی‌ترین (نسبت به جمعیت ایران در آن تاریخ) انقلاب تاریخ بشر تعریف نمائیم، بدون تردید در عرصه شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران و موفقیت آغازین انقلاب مشروطیت در دوران مجلس اول و دوم نخستین سوالی که قابل طرح است اینکه «عامل موفقیت مشروطیت در مجلس اول و دوم و عامل اصلی شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران چه بوده است؟»

این سؤال فربه زمانی جوهر واقعی خود را به نمایش می‌گذارد که دریابیم که «پیش‌شرط‌های اجتماعی یک انقلاب دموکراتیک در عصر سال 57 در مقایسه با عصر مشروطیت اصلاً و ابداً قابل مقایسه نبودند». چرا که در این مقایسه باید داوری کنیم که اصلاً در «عصر مشروطیت پیش شرط‌های اجتماعی انقلاب دموکراتیک فراهم نبوده است». عنایت داشته باشیم که پیش شرط‌های اجتماعی انقلاب دموکراتیک عبارتند از:

1 – شهرنشینی.

2 - طبقه متوسط شهری گسترده.

3 - تحصیلات و سواد.

شاید در مقایسه با انقلاب ضد استبدادی سال 57 اصلاً این سه آیتم در مشروطیت وجود نداشته است. چراکه در خصوص عصر مشروطیت:

اولاً جامعه شهری ایرانی که در این رابطه باید توجه داشته باشیم که 10% از جمعیت 10 میلیون نفر ایران در آن زمان (که حدود یک میلیون نفر می‌شدند) شهرنشین بوده‌اند که از این یک میلیون نفر 150 هزار نفر آنها در تهران و الباقی آنها در دیگر شهرهای ایران زندگی می‌کرده‌اند و البته آنچنانکه کسروی هم می‌گوید حتی همین یک میلیون نفر هم صورت شهری - روستائی داشته‌اند، بنابراین «اکثریت جمعیت ایران در روستاها و ایل‌ها زندگی می‌کردند.»

ثانیاً در خصوص «طبقه متوسط شهری» در عصر مشروطیت، باید عنایت داشته باشیم که «خود طبقات اجتماعی در جامعه ایران در فرایند جنبش مشروطیت شکل گرفتند» و تا قبل از مشروطیت نه تنها «قشر متوسط شهری به صورت طبقه هنوز در جامعه ایران شکل نگرفته بودند» بلکه برعکس آنچه را به عنوان طبقه (قبل از مشروطیت) می‌توان تعریف کرد «طبقه زمین‌دار آن هم در روستاها بودند» که این «طبقه زمین‌دار در آن زمان توسط دربار قاجار و روحانیت نمایندگی سیاسی اجتماعی می‌شدند» و لذا در همین رابطه بود که در مشروطیت دوم (که با قیام مجاهدین تبریز تحت رهبری ستارخان و باقرخان و پیوند با مجاهدین کرمانشاه و شکل‌گیری قیام ایل بختیاری شرایط برای فتح تهران و فرار محمد علی شاه به سفارت روس در زرگنده و بازتولید مشروطیت فراهم گردید) «اکثریت مجاهدین همان دهقانان تحت ستم روستاهای ایران بودند که بر علیه زمین‌داران قیام کردند و دربار را به چالش کشیدند» بنابراین بدین ترتیب است که می‌توان داوری کرد که در «آستانه مشروطیت اصلاً طبقه متوسط شهری در جامعه ایران شکل نگرفته بودند» و آنچه که در این رابطه می‌توان در شهرها تعریف کرد، «همان قشر اصناف و بازاری‌های جامعه ایران بودند» که در عرصه مشروطیت و به خصوص در مجلس اول، این قشر اصناف شهری نقش‌محوری داشتند.

جمعیت ده هزار نفری بست‌نشینان سفارت انگلیس در آستانه مشروطیت معرف «کنش‌گری سیاسی همین اصناف جامعه ایران و به خصوص جامعه تهران بوده است». قابل ذکر است که در آستانه مشروطیت بورژوازی تجاری ایران متکی بر بازار و کسبه و اصناف بود. اضافه کنیم که تا قبل از مشروطیت بستر سازماندهی جامعه ایران فقط مساجد و خانقاها بوده‌اند و تازه در پروسه تکوین مشروطیت بود که «جنبش انجمنی» توسط انجمن‌های مخفی توانست بستر سازماندهی کنش‌گران سیاسی و اجتماعی جامعه ایران فراهم نماید. پر واضح است که در ادامه همین «جنبش انجمنی» بود که در پروسه تکوین جنبش مشروطیت، «جنبش اصناف به جای طبقه متوسط شهری سکاندار مبارزه شهری در مشروطیت شدند». البته همین پیشتازی جنبش اصناف و جنبش انجمنی در مشروطیت اول باعث گردید تا این «جنبش با دربار وارد خشونت فراگیر نشوند». به همین دلیل در مشروطیت چهره‌های انقلابی همان چهره‌های روشنفکر یا منورالفکر آن زمان مثل میرزا جهانگیر خان شیرازی و ملک المتکلمین و غیره بودند (که البته این‌ها در زمان استبداد صغیر در باغشاه به دستور محمد علی شاه اعدام شدند) که البته این مهم در «انقلاب دوم مشروطیت چهره‌ای کاملاً عکس مشروطیت اول پیدا کرد». چراکه در «مشروطیت دوم این دهقانان روستاهای کشور بودند که به حمایت از انقلاب مشروطیت در مبارزه با محمد علی شاه و استبداد صغیر پرداختند»؛ و می‌توان نتیجه‌گیری کرد که «تفاوت مهم انقلاب مشروطیت اول با انقلاب دوم مشروطه در این بود که در مشروطیت اول چهره‌های سیاسی و فکری و روشنفکر یا منورالفکرها تابلو انقلاب مشروطیت و نمایش هویت این انقلاب بودند، اما در مشروطیت دوم این چهره‌های نظامی و جنگنجو و مجاهد (امثال ستارخان و باقرخان و...) بودند که نمایش هویت انقلاب مشروطیت شدند». در نتیجه همین امر باعث گردید تا برعکس مشروطیت اول، در مشروطیت دوم «خشونت و آنتاگونیسم اوج بگیرد» و چهره دموکراتیک انقلاب مشروطیت به چالش کشیده شود.

ثالثاً در خصوص تحصیلات و سواد در آستانه مشروطیت با مقایسه وضع تحصیلات و سواد جامعه ایران در انقلاب ضد استبدادی 57 باید توجه داشته باشیم که در آستانه مشروطیت «نه تنها دانشگاهی در کشور ایران وجود نداشت، بلکه تنها یک دبیرستان دارالفنون در ایران وجود داشت». همچنین در آستانه مشروطیت ساختار آموزشی جامعه ایران مانند ساختار صنفی، ساختار حزبی و ساختار تولید اقتصادی شرایطی بسیار شکننده داشتند. لذا همین امر باعث گردید تا در مشروطیت حداکثر 2% جامعه 10 میلیون نفری ایران قدرت خواندن و بسیار کمتر از آن هم قدرت نوشتن داشته باشند. پر واضح است که در خصوص «پیش‌شرط‌های انقلاب دموکراتیک در سال 57 یعنی میزان شهرنشینی و گستردگی طبقه متوسط و میزان تحصیل و سواد اصلاً قابل مقایسه با جامعه ایران در آستانه مشروطیت نیست». چرا که منهای افزایش جمعیت ایران از 10 میلیون نفر مشروطیت به 40 میلیون نفر سال 57، جمعیت شهرنشینی ایران از یک میلیون نفر مشروطیت به بیش از 25 میلیون نفر رسیده بود؛ و گستردگی طبقه متوسط شهری (از بعد از شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی و مهاجرت گسترده روستاها به شهرها) آنچنان فراگیر شده بود که «جمعیت طبقه متوسط شهری از جمعیت طبقه کارگر و زحمتکشان روستا و حاشیه‌نشینان کلان‌شهرها بیشتر بودند» بنابراین، اگر بخواهیم به داوری در باب مقایسه علل ناکامی مشروطیت و شکست انقلاب ضد استبدادی 57 بپردازیم، «هرگز نباید به سه فاکتور پیش‌شرط‌های اجتماعی دموکراسی یعنی شهرنشینی و گستردگی طبقه متوسط شهری و سواد و تحصیلات تکیه کنیم» چرا که آنچنانکه فوقا دریافتیم در این چارچوب نتیجه کاملاً برعکس برای ما حاصل می‌شود.

د – زنان در انقلاب مشروطیت (برعکس انقلاب ضد استبدادی سال 57) «نقشی در پروسه تکوین آن نداشتند» و به همین دلیل در ادامه آن در فرایند پساانقلاب مشروطیت «بزرگ‌ترین گروه اجتماعی در جامعه ایران که هرگز نتوانست در پروسه مشروطیت به حقوق خود دست پیدا کنند، زنان ایران یعنی بیش از نصف جمعیت ایران بودند» از آنجائیکه طبق گفته تروتسکی «ترازوی سنجش میزان دموکراسی در هر جامعه‌ای میزان حقوق زنان در آن جامعه یا جوامع می‌باشد» در نتیجه همین موضوع «جایگاه ضعیف حقوق زنان در مشروطیت به عنوان پاشنه آشیل انقلاب مشروطیت و یکی از عوامل ناکامی مشروطیت بوده است». البته در خصوص انقلاب ضد استبدادی سال 57 اگرچه برعکس پروسه تکوین مشروطیت، «زنان ایران در پروسه تکوین انقلاب ضد استبدادی 57 نقش محوری داشتند» اما به موازات شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 در چارچوب پروسه نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در بستر نظریه ولایت فقیه خمینی و اسلام دگماتیسم فقاهتی حوزه‌های فقهی از آنجائیکه جوهر اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و ولایتی حوزه‌های فقاهتی «بر تبعیض جنسیتی و مذهبی و غیره استوار است» در نتیجه همین امر باعث گردید تا از همان اسفند ماه سال 57 (یک ماه پس از انقلاب 57 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) تا به امروز «موضع زن‌ستیزانه اسلام فقاهتی، مادیت سیاسی و اجتماعی و مدنی خود را در عرصه‌های مختلف نهادینه نمایند». شعار مبارزه با بی‌حجابی و دخالت در شکل‌بندی زندگی زنان ایران «نخستین عرصه از حقوق زنان ایرانی بود که توسط رژیم مطلقه فقاهتی در فرایند پساانقلاب ضد استبدادی مردم ایران به چالش کشیده شد و باعث گردید تا در کنار نفی حقوق مدنی و حقوق سیاسی زنان ایران، حقوق اجتماعی آنها هم توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به چالش کشیده شود.»

ادامه دارد