«شکست انقلاب ضد استبدادی 57» مردم ایران در ترازوی «شکست انقلاب مشروطیت» و «جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران» - قسمت اول

اگر بر این باور باشیم که در تحلیل نهائی هم «انقلاب مشروطیت» و هم «جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران» (دکتر مصدق با سلطه کنسرسیوم نفتی در فرایند پساکودتای 28 مرداد 32) و هم «انقلاب ضد استبدادی 57» جامعه بزرگ و رنگین کمان فرهنگی، قومی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی ایران شکست خورده‌اند، سؤال محوری که در این رابطه قابل طرح است، اینکه «آیا عامل شکست این سه ابرجنبش قرن بیستم یکسان و مشترک بوده است؟» به عبارت دیگر اگر ما تاریخ حرکت تحول‌خواهانه بیش از یک قرن گذشته جامعه بزرگ ایران را از اول به آخر بخوانیم نه از آخر به اول، «آیا ما می‌توانیم وجه مشترکی برای علل و دلایل شکست این سه ابرجنبش قرن بیستم پیدا کنیم؟»

در پاسخ به این سؤال محوری باید نخست به «مشخصات مشترک ساختاری» این سه ابرجنبش قرن بیستم در عرصه پروسس تکوین آنها دست پیدا کنیم. بدون تردید در راستای فرموله کردن مشخصات مشترک سه ابرجنبش فوق می‌توانیم بگوئیم که این مشخصات عبارتند از:

1 - حرکت از بالا.

2 - گفتمان مشترک مسلط بر این سه ابرجنبش.

3 - رهبری از بالا و بیرون از این سه ابرجنبش.

در خصوص آیتم اول یعنی «حرکت از بالا» در پروسس تکوین سه ابرجنبش فوق باید بگوئیم که چه در جنبش مشروطیت و چه در جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران و چه در جنبش ضد استبدادی سال 57 جامعه بزرگ ایران، «استارت اولیه حرکت از منطقه روشنفکران و پیشاهنگان و اندیشمندان بوده است»؛ و در ادامه آن حرکت‌ها بوده است که توده‌های جامعه ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه (طبقه متوسط شهری) و برابری‌طلبانه (طبقه کار و زحمت) به حرکت درآمده‌اند و شاید در این رابطه بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که در چارچوب «شورانیدن توده‌های جامعه ایران» بر علیه وضع موجود، اگر این «شورانیدن را به دو مؤلفه شورانیدن نظری و شورانیدن عملی تقسیم نمائیم» و بر این باور باشیم که همیشه «شورانیدن عملی سنتز و مولود شورانیدن نظری می‌باشد» و بدون شورانیدن نظری و فکری و ذهنی امکان تکوین شورانیدن عملی به صورت جنبشی (نه به صورت شورشی بی‌هدف و یا خیزشی بی‌گفتمان و بی‌رهبر و بی‌برنامه و اتمیزه) وجود ندارد، بنابراین اگر بپذیریم که هم «جنبش مشروطیت و هم جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران و هم جنبش ضد استبدادی سال 57» دارای «جوهر مشترک جنبشی بوده‌اند» (نه شورشی و نه خیزشی) همین اعتراف به «جنبشی بودن جوهر این سه حرکت» خود معرف آن است که دریابیم که «کنش‌گران اصلی این سه جنبش در چارچوب شورانیدن نظری و عملی توسط فرمول تقدم شورانیدن نظری بر شورانیدن عملی تکوین پیدا کرده‌اند» چراکه در پروسس تکوین حرکت‌های اجتماعی – سیاسی، اگر شورانیدن عملی توده‌ها محصول شورانیدن نظری آنها نباشد، «آن شورانیدن عملی صرف فقط دارای جوهر شورشی بی‌هدف و یا خیزشی بی‌سر و بی‌گفتمان و بی‌برنامه و اتمیزه می‌باشد» و اصلاً و ابداً امکان تکوین «جنبش فراگیر ضد استعماری و یا ضد استبدادی و یا ضد استحماری و یا ضد استثماری، بدون تقدم شورانیدن نظری بر شورانیدن عملی وجود ندارد.»

پر واضح است که در چارچوب همین تقدم شورانیدن نظری بر شورانیدن عملی در عرصه تکوین جنبش‌های ضد استعماری، ضد استبدادی، ضد استثماری، ضد استحماری و ضد استخفافی توده‌ها است که در زمانی که این جنبش‌ها در بستر زمان دچار انحراف و انحطاط و انسداد بشوند، در آسیب‌شناسی این جنبش‌ها باید «نخست مانیفست شورانیدن نظری توده‌ها به چالش کشیده بشود». یادمان باشد که حتی طبقه کارگر هم به خودی خود (آنچنانکه کارل مارکس معتقد بود) نمی‌تواند به آگاهی طبقاتی دست پیدا نمایند و قطعاً برای تکوین جنبش کارگری باید آگاهی طبقاتی هستی اجتماعی او وارد وجدان طبقه کارگر بشود، چراکه بدون تردید «جنبش کارگری مولود و سنتز دیالکتیکی همان آگاهی طبقاتی می‌باشد که توسط پیشگامان این جنبش وارد وجدان و خودآگاهی او شده است» و البته موتور جنبش کارگری همان «خودآگاهی مولود و سنتز انتقال آگاهی طبقاتی به وجدان طبقه کارگر می‌باشد»، بنابراین از زمانیکه با انتقال آگاهی طبقاتی به وجدان گروه اجتماعی کارگران خودآگاهی در این گروه اجتماعی مادیت پیدا می‌کند، جنبش کارگری تکوین پیدا می‌کند و البته به موازات آن است که طبقه کارگر به معنای علمی کلمه در جامعه مادیت پیدا می‌کنند.

باری تا قبل از تکوین «خودآگاهی طبقاتی» در گروه اجتماعی کارگران توسط انتقال «آگاهی طبقاتی» به وجدان آنها نمی‌توانیم به گروه اجتماعی کارگران هر چند هم که بزرگ و فراگیر باشند نام «طبقه کارگر» بگذاریم؛ به عبارت دیگر «طبقه کارگر در جامعه در شرایطی مادیت پیدا می‌کنند که گروه اجتماعی کارگران جامعه به خودآگاهی طبقاتی رسیده باشند». البته در ادامه این امر است که طبقه کارگر در عرصه جنبش کارگری و مبارزه عدالت‌خواهانه خود، می‌توانند تمام قد به صورت طبقه (نه به صورت صنفی و کارگاهی پراکنده و غیر فراگیر آنچنانکه در 40 سال گذشته شاهد بوده‌ایم) ظاهر بشوند، بنابراین برای اینکه جنبش کارگری در جامعه بزرگ ایران بتوانند به صورت طبقه ظاهر بشوند و بتوانند رهبری مبارزه عدالت‌خواهانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را در دست بگیرند باید مسلح به خودآگاهی طبقاتی باشند؛ و البته همین غیبت خودآگاهی طبقاتی در گروه اجتماعی کارگران ایران در طول 40 سال گذشته به عنوان پاشنه آشیل کارگران ایران بوده است. به طوری که اگر در این رابطه بخواهیم داوری نهائی خود را عرضه نمائیم، باید به ضرس قاطع بگوئیم که آخرین فرایندی از مبارزه طبقاتی گروه اجتماعی کارگران ایران که در سیمای طبقه توانسته‌اند ظاهر بشوند، «فرایند پسا 17 شهریور جنبش ضد استبدادی سال 57 بوده است که تحت رهبری جنبش کارگران صنعت نفت ایران، جامعه کارگر ایران به صورت طبقه به میدان آمدند و توازن قوا در عرصه میدانی به سود جنبش ضد استبدادی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران تغییر دادند» و همین تغییر توازن قوا در عرصه میدانی در سال 57 بود که رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی را به زانو درآورد. هر چند که شوربختانه به علت فقدان سازماندهی فراگیر و سراسری جنبش طبقه کارگری ایران در سال 57 این جنبش نتوانست رهبری خود را بر ابرجنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران تثبیت نماید؛ که البته همین خلاء رهبری طبقه کارگر بر ابرجنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، منهای اینکه باعث گردید تا شرایط برای موج‌سواری و میراث‌خواری روحانیت مرتجع و دگماتیست فقاهتی حوزه‌های فقهی فراهم بشود (که در تحلیل نهائی حاصل آن موج‌سواری ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شد که در طول 40 سال گذشته این مملکت را شخم زدند و فرهنگ و اقتصاد و سیاست و کرامت انسانی در جامعه بزرگ ایران را مغول‌وار به چالش کشیدند).

از همه مهمتر اینکه فقدان رهبری سازماندهی و تثبیت شده طبقه کارگر ایران در سال 57 باعث تولد خمینی از دل جنبش ضد استبدادی 57 مردم نگون‌بخت ایران شد، بنابراین در این رابطه است که برعکس تمامی رویکردهائی که معتقدند که خمینی و روحانیت مرتجع و دگماتیست حوزه‌های فقاهتی در سال 57 «مولد انقلاب ضد استبدادی سال 57 بوده‌اند»، ما بر این باوریم که «رهبری خمینی و روحانیت مرتجع و دگماتیست فقاهتی حوزه‌های فقاهتی بر ابرجنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 مولود ابرجنبش ضد استبدادی مردم ایران بوده است، نه مولد آن» چراکه جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران هر چند که حامل «گفتمان عدالت‌خواهانه و آزادی‌خواهانه بود» ولی هرگز آن جنبش عدالت‌خواهانه و آزادی‌خواهانه نتوانست وارد فرایند نهادسازی دموکراتیک جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر بشود. در نتیجه همین خلاء آلترناتیوی خودبنیاد و خودرهبر و خودسازمانده جامعه مدنی در سال 57 در جریان اعتلای جنبش ضد استبدادی بستری شد تا «خمینی در عرصه رهبری این ابرجنبش متولد گردد» و در ادامه آن بود که او توسط تشکیلات سنتی روحانیت توانست رهبری خود را بر آن ابرجنبش نهادینه نماید.

باری، همین خلاء جامعه مدنی و فقدان ظهور آلترناتیو دموکراتیک و دینامیک تکوین یافته از دل جامعه مدنی جنبشی نه تنها عامل اصلی شکست ابرجنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران شد، بلکه بدون تردید در تحلیل نهائی عامل شکست ابرجنبش مشروطیت و ابرجنبش ملی کردن صنعت ایران، باز همین خلاء جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین بوده است که برای فهم عمق این فاجعه تنها کافی است که عنایت داشته باشیم که از رهبری مصدق برای امروز جامعه ایران تنها یک رهبری فردی و تجربه رهبری فردی باقی مانده است؛ که در مقایسه برعکس گاندی و نهرو در هند و ماندلا در آفریقای جنوبی می‌باشد که برای جامعه امروز هند و آفریقای جنوبی رهبری جمعی نهادینه شده در شکل کنگره و غیره به ارث گذاشته‌اند.

پر واضح است که تا زمانیکه «روحیه جمعی» از پائین در جامعه‌ای شکل نگیرد، امکان تکوین «نهادهای رهبری جمعی» (از شوراها تا احزاب و ان جی اوهای تکوین یافته از پائین و جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین) وجود ندارد؛ و البته تکوین «روحیه جمعی» در یک جامعه هم در گرو ایجاد «کار جمعی و تولید جمعی در عرصه عین و ذهنی می‌باشد»، بنابراین در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه بگیریم که اگر ریشه مشترک شکست سه ابرجنبش مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت ایران و ضد استبدادی سال 57 مردم ایران در «خلاء آلترناتیو و رهبری جمعی دینامیک و دموکراتیک تکوین یافته از پائین تعریف نمائیم و تزریق رهبری از بالا سنتز و مولود این خلاء رهبری خودبنیاد تعریف بکنیم»، باید خود این خلاء «رهبری جمعی» نهادینه شده دینامیک و دموکراتیک در جامعه ایران، مولود و سنتز فقدان «روحیه جمعی» در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران بدانیم؛ که البته در فرایندی دیگر همین خلاء «روحیه جمعی» در جامعه ایران مولود و سنتز فقدان «کار جمعی» و در ادامه آن فقدان «تولید جمعی» در عرصه عین و ذهن می‌باشد.

بر این مطلب بیافزائیم که یکی از عوامل خلاء روحیه جمعی و رهبری جمعی و کار جمعی و تولید جمعی در عرصه عین و ذهن جامعه ایران، حاکمیت هزار ساله اسلام فقاهتی (تکلیف‌محور و فردگرا و تقلیدگرا و تعبدگرای حوزه‌های فقاهتی) بر اراده و اذهان مردم ایران می‌باشد؛ که به صورت مشخص از قرن چهارم و دوران آل‌بویه و در ادامه آن دوران صفویه در قرن دهم این اسلام فقاهتی تکلیف‌محور با رویکرد تقلیدی و فردگرایانه حوزه‌های فقاهتی بر ذهنیت جمعی جامعه ایران تحمیل و تزریق شده است؛ به عبارت دیگر حاصل و سنتز حاکمیت هزار ساله این اسلام فقاهتی و تکلیف‌محور و فردگرا و تقلیدگرا همین «روحیه فردی» امروز جامعه ایران می‌باشد که این روحیه فردی مانع از تکوین نهادهای دموکراتیک جامعه مدنی خودبنیاد، حداقل در طول بیش از یک قرن گذشته و در جریان سه ابرپراکسیس سیاسی اجتماعی مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی سال 57 شده است؛ و مانع از نهادینه شدن خودجوش و خودبنیاد و دموکراتیک و دینامیک جامعه مدنی شده است. همچنین مانع از تکوین آلترناتیو جمعی در عرصه رهبری سه ابرپراکسیس مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی سال 57 شده است، بنابراین هرگز و هرگز امکان تحقق دموکراسی و نهادینه شدن دموکراسی در جامعه بزرگ ایران بدون نهادینه شدن رهبری جمعی (از پائین به صورت دموکراتیک و دینامیک در اشکال شوراها و جامعه مدنی و احزاب تکوین یافته از پائین) وجود ندارد.

البته طرح خلاء روحیه جمعی و رهبری جمعی و کار جمعی و تولید جمعی در عرصه عین و ذهن به عنوان عامل اصلی شکست سه جنبش بزرگ مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی 57 به معنای آن نیست که ما سه حرکت بزرگ اجتماعی مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت ایران و انقلاب 57 جامعه بزرگ ایران، «سه پراکسیس با جوهر جنبشی» ندانیم و مثلاً آنها را شورش و یا خیزش، تعریف کنیم. بدین خاطر اعتقاد به جوهر جنبشی سه ابرپراکسیس سیاسی اجتماعی فوق باعث می‌گردد تا بر این باور باشیم که در «سه حرکت فوق شورانیدن عملی توده‌ها سنتز و مولود شورانیدن نظری آنها بوده است» که بدون تردید شورانیدن نظری آنها توسط روشنفکران و پیشاهنگان و پیشگامان فکری جامعه بزرگ ایران انجام گرفته است، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم به تبیین اولین مشخصه مشترک سه ابر جنبش مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت ایران و انقلاب ضد استبدادی 57 که همان «حرکت از بالا می‌باشد» دست پیدا کنیم.

ادامه دارد