علل و دلایل شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران – قسمت هشت

 

چه دردی بزرگتر از این است که در طول 39 گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران یکی از بحران‌های بزرگ نظری حاکم بر جنبش سیاسی ایران در سه مؤلفه «استراتژی پیشاهنگی و پیشروئی و پیشگامی» عدم تحلیل و فهم و شناخت همه‌جانبه از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد؛ که برای فهم اوج فاجعه کافی است که بدانیم از سال 58 (و به‌صورت مشخص از 13 آبان سال 58 که توسط سناریوی جریان موسوی خوئینی‌ها سفارت آمریکا توسط دانشجویان به‌اصطلاح خط امام اشغال گردید) الی الان ریشه تمامی انشعابات تشکل‌های سیاسی مذهبی و غیر مذهبی و ملی جریان‌های جنبش ایران معلول همین عدم شناخت و عدم دارا بودن تحلیل مشخص از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بوده است.

یادمان باشد که منهای انشعاب عزت سحابی از جریان نهضت آزادی به علت حمایت او از خط امام در آبان ماه 58 و منهای تکه تکه شدن بزرگترین جنبش سیاسی غیر مذهبی یعنی جنبش فدائیان خلق و حمایت همه‌جانبه سیاسی و تئوریک و حتی امنیتی و تشکیلاتی جریان اکثریت فدائیان خلق به همراه حزب توده از رژیم مطلقه فقاهتی از آبان ماه 58 حتی چپ‌روی‌ها کودکانه مجاهدین خلق از 30 خرداد سال 60 و چپ‌روی‌های کودکانه جریان‌های غیر مذهبی مثل پیکار و وحدت کمونیستی و اتحاد کمونیستی و راه کارگر و جریان‌های منطقه‌ای کردستان اعم از کوموله و دموکرات و غیره از همان ابتدای سال 58 همه ریشه در ضعف تحلیل مشخص این جریان‌های جنبش سیاسی ایران از رژیم مطلقه فقاهتی داشته است، چراکه تمامی جریان‌های مذهبی و غیر مذهبی و ملی که در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم گرفتار راست‌روی شده‌اند از عزت سحابی تا فدائیان خلق اکثریت و حزب توده و غیره به این دلیل بوده است که در تحلیل خود از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی (مخالفت و تضاد هژمونیک این رژیم جهت صدور انقلاب فقاهتی خود در کشورهای مسلمان منطقه با جهان سرمایه‌داری و در رأس آن‌ها با امپریالیسم آمریکا) «ماهیت و جوهر این رژیم را ضد امپریالیستی تحلیل و ارزیابی می‌کرده‌اند»؛ و تضادهای هژمونی‌طلبانه خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی در منطقه خاورمیانه در چارچوب شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» با ارتجاع منطقه و سرمایه‌داری جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا مترقیانه ارزیابی می‌کرده‌اند. آنچنانکه برعکس این جریان‌های افراطی جریان‌های دیگر تفریطی که در رأس آن‌ها سازمان مجاهدین خلق قرار دارد بدون تحلیل علمی و سیاسی و مشخص از رژیم مطلقه فقاهتی حتی در شرایطی که توازن قوا به نفع خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی بوده است، جهت کسب کوتاه‌مدت قدرت سیاسی حاکم شعار سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی در دستور کار خود قرار داده‌اند و معتقد بودند که حداکثر در مدت سه ماه می‌توانند رژیم مطلقه فقاهتی را (در سال 60 یعنی دو سال و نیم بعد از انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران) سرنگون کنند؛ که البته وقتی‌که نشد، فرار را بر قرار ترجیح دادند و در تحلیل نهائی خود گفتند که «علت شکست این بوده است که رهبری مجاهدین خلق نتوانستند حجم سرکوب رژیم مطلقه فقاهتی را پیش‌بینی کنند». البته خود این موضع‌گیری‌ها از نظر ما دلالت بر عدم تحلیل این جریان‌ها از رژیم مطلقه فقاهتی دارد.

بنابراین یکی از دلایل شکست انقلاب 57 به لحاظ ذهنی و نظری «نداشتن تحلیل مشخص از ماهیت و جوهر رژیم مطلقه فقاهتی توسط جریان‌های جنبش سیاسی ایران در عرصه‌های استراتژی سه گانه پیشاهنگی و پیشگامی و پیشروئی بوده است». فراموش نکنیم که نداشتن تحلیل مشخص از رژیم مطلقه فقاهتی توسط جریان‌های سیاسی سه مؤلفه‌ای پیشاهنگی و پیشروئی و حتی پیشگامی در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی تنها به یک ضعف سیاسی خلاصه نمی‌شود بلکه مهمتر از همه این‌ها اینکه در عرصه استراتژی و اتخاذ تاکتیک‌ها چه در مؤلفه پیشاهنگی و چه در مؤلفه پیشروئی و حتی پیشگامی، تحلیل مشخص از رژیم مطلقه فقاهتی تأثیر استراتژیک در اتخاذ نوع تاکتیک‌های محوری و غیر محوری دارد. برای مثال اگر عزت سحابی یا سازمان فدائیان اکثریت یا حزب توده در سال 58 و در فرایند پساانقلاب ضد استبداد سال 57 مردم ایران از خمینی و رژیم مطلق فقاهتی حاکم به لحاظ «جوهر و ماهیتی تحلیل ضد امپریالیستی نمی‌کردند» قطعاً و جزما در ورطه هولناک حمایت از رژیم مطلقه فقاهتی نمی‌افتادند؛ و یا اگر مهندس مهدی بازرگان در سال 57 از اندیشه و جوهر و ماهیت روحانیت موج‌سوار بر انقلاب ضد استبدادی مردم ایران حتی در حد معلم کبیرمان شریعتی در سال‌های 54 و 54 تحلیل می‌داشت در تور جریان روحانیت موج‌سوار از راه رسیده هژمونی‌طلب و قدرت‌طلب گرفتار نمی‌شد. آنچنانکه دیدیم این جریان محدود موج‌سوار و از راه رسیده و بر خر مراد قدرت سوار شده از مهندس مهدی بازرگان هم در اعلامیه شیخ مرتضی مطهری بر علیه معلم کبیرمان شریعتی و هم در زمان حکم نخست وزیری او توسط خمینی (که خمینی رسماً در آن حکم بر قدرت فرامردمی و شرعی خود جهت انتخاب بازرگان به نخست وزیری تکیه کرده بود) و هم در زمانی که صادقانه به همراه نیروهای ملی و مذهبی طرفدار خود وارد کاخ پاستور شد و تمامی تجربه‌های گذشته کشورداری به آنهائی یاد داد که به قول هاشمی رفسنجانی در آغاز کسب حکومت و قدرت حتی معنی پاراف در نامه‌های اداری هم بلد نبودند. البته پس از اینکه روحانیت موج‌سوار و صفر کیلومتر از راه رسیده و بر خر مراد قدرت سوار شدند، جهت نهادینه کردن قدرت خود روش کشورداری کلان از مهندس مهدی بازرگان و همراهان ملی مذهبی او یاد گرفتند مانند دستمال کلینکس یک‌بار مصرف او را به بیرون پرتاب کردند و در خیمه شب بازی اشغال سفارت آمریکا در چارچوب سناریوی از پیش تعیین شده جریان موسوی خوئینی‌ها رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در 14 آبان 58 با بازرگان و همراهانش تسویه حساب تاریخی کردند.

بی‌شک اگر مهندس مهدی بازرگان حداقل تحلیلی در حد سیدمحمود طالقانی هم از جریان روحانیت از راه رسیده صفر کیلومتر موج‌سوار و هژمونی‌طلب و قدرت‌طلب می‌داشت و خمینی را با مصدق قیاس نمی‌کرد و دموکراسی لیبرالیستی مورد اعتقاد خودش را در پای هیولای استبداد فقاهتی خمینی ذبح نمی‌کرد و مصدق و شریعتی را وجه المعامله یا وجه المصالحه مشارکت در قدرت با خمینی نمی‌کرد و قبل از مشارکت در قدرت با خمینی حتی برای یک بار کتاب «ولایت فقیه» خمینی را می‌خواند، می‌فهمید که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خودش از سال 46 برای خودش قدرت ولایت پیامبر اسلام قائل است و طبعاً کسی که برای خود قدرت ولایت پیامبر اسلام قائل می‌باشد، به قول حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری «اینچنین کسی نمی‌تواند در برابر انتقال قدرت به مردم و در برابر انتخابات مردم و در برابر دموکراسی لبخند رضایت بزند»، چرا که آنچنانکه در حکم نخست وزیری بازرگان (در بهمن‌ماه 57 که توسط هاشمی رفسنجانی در مراسم مدرسه علوی خوانده شد) «خمینی مشروعیت خودش را از آسمان گرفته بود نه از مردم»؛ و در همین رابطه بود که (در مصاحبه قطب‌زاده در روز 12 بهمن‌ماه 57 در هواپیما در زمانی که در حال ورود به ایران بود) در پاسخ به قطب‌زاده که از او پرسید «چه احساسی‌داری؟» خمینی صادقانه گفت «هیچ احساسی ندارم»، چراکه واقعاً باور خمینی از سال 46 با نوشتن کتاب «ولایت فقیه» بر این امر قرار داشت که او مشروعیتش در آسمان تعیین شده است و او دارای ولایت پیامبر اسلام بر مسلمین اعم از شیعه و سنی می‌باشد؛ و آنچنانکه بعداً اعتراف کرد «در عرصه شریعت و فقه و فقاهت حتی می‌تواند حکم به تعطیلی نماز و روزه و حج و عبادات مسلمین بدهد؛ و برای خود قدرت خدائی قائل بود» این چنین رویکردی چگونه می‌تواند برای رأی مردم و دموکراسی ارزشی قائل بشود؛ و این حقیقتی است که نه تنها مهندس مهدی بازرگان در سال 57 فهم نکرد حتی در سال 88 میرحسین موسوی هم نتوانست به فهم آن دست پیدا کند.

یادمان باشد که در جریان جنبش سبز در سال 88 که رهبری آن در دست میرحسین موسوی بود، آخرین وعده‌های طلائی میرحسین موسوی در اعلامیه‌های شماره شده و روتین خودش «بازگشت به دوران طلائی خمینی در دهه 60 بود و یا بازگشت به عدالت اجتماعی طلائی دهه 60 خمینی بود»، به‌عبارت‌دیگر مدینه فاضله میرحسین موسوی در سال 88 به‌عنوان برنامه آینده جنبش سبز، بازگشت به دهه 60 و دوران خمینی بود؛ و همین برنامه طلائی میرحسین موسوی عامل اصلی شکست جنبش سبز در سال 88 شد، چراکه مردم ایران در دهه 60 «هم دموکراسی و هم عدالت خمینی توسط دولت خود میرحسین موسوی تجربه کرده بودند» و دیگر آزموده را نیاز به آزمایش مجدد نبود. در نتیجه مردم ایران و زحمتکشان و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران وقتی‌که دیدند که در برنامه طلائی میرحسین موسوی جز عدالت و دموکراسی مورد ادعای خمینی و ثبت شده در کتاب «ولایت فقیه» او چیزی دیگر وجود ندارد، عطای جنبش سبز را به لقائش بخشیدند؛ و در همین رابطه است که داوری ما در باب دلیل شکست جنبش سبز و دلیل شکست میرحسین موسوی در سال 88 فقدان تحلیل او از حاکمیت مطلقه فقاهتی و فقدان تحلیل او از خمینی و «ولایت فقیه» و فقدان تحلیل او از قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی (که هزار بار ارتجاعی‌تر از قانون اساسی مشروطیت است) می‌باشد.

اگر میرحسین موسوی واقعاً از سال 58 و در مرحله پساانقلاب بهمن‌ماه 57 از خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی یک تحلیل واقع‌گرایانه داشت، آیا هرگز حاضر می‌شد تا سابقه همگامی گذشته خودش با معلم کبیرمان شریعتی در دوران جنبش 5 ساله ارشاد در پای حزب جمهوری اسلامی دست‌ساز خمینی و اردبیلی و بهشتی و خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی ذبح نماید؛ و به‌عنوان قائم مقام بهشتی دبیر کل حزب جمهوری اسلامی چماق سرکوب سیاسی و ابزار نهادینه کردن قدرت سیاسی خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی او درآید؟ اگر سیدمحمود طالقانی در سال 57 و 58 تحلیلی واقعی از خمینی و «ولایت فقیه» او و رژیم مطلقه فقاهتی می‌داشت، آیا هرگز حاضر می‌شد که در برابر شعار مجلس موسسان مهندس مهدی بازرگان جهت تدوین قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی شعار «مجلس خبرگان قانون اساسی» بدهد که تحقق این شعار طالقانی عامل اصلی تمامی انحرافات رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه محرومیت مردم ایران از انتخاب تعیین سرنوشتشان به دست خودشان شد؟

اگر حسینعلی منتظری یک تحلیل مشخص از خمینی و «ولایت فقیه» خمینی و جریان روحانیت حامی خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی در حال تکوین می‌داشت، آیا هرگز حاضر می‌شد تا به‌عنوان تئوریسین ولایت فقیه و به‌عنوان رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی و به‌عنوان اولین پیشنهاد دهنده اصل ولایت فقیه و به‌عنوان معمار اول نهادینه کننده حقوقی اصل ولایت فقیه در قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی درآید؟ اگر ابوالحسن بنی صدر در سال‌های 57 و 58 یک تحلیل مشخص از خمینی و کتاب «ولایت فقیه» او و جریان روحانی حامی خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی در حال تکوین می‌داشت، آیا هرگز حاضر می‌شد تا در سالروز انقلاب بهمن‌ماه مردم ایران در میدان آزادی فریاد بزند تا زمانی که خلق کرد را سرکوب نکنم پوتین‌های خود را از پای درنمی‌آورم؟

اگر سیدمحمود طالقانی حداقل تحلیلی از خمینی و «ولایت فقیه» خمینی و هیولای رژیم در حال نهادینه شدن مطلقه فقاهتی می‌داشت، آیا هرگز حاضر می‌شد تا در نماز جمعه خطاب به خلق کرد بگوید «من و خمینی هم سوار تانک می‌شویم و به سراغ شما می‌آئیم؟» اگر مجاهدین خلق حداقل تحلیلی از خمینی و «ولایت فقیه» و رژیم مطلقه فقاهتی در حال تکوین در سال 58 و 59 می‌داشتند، آیا هرگز حاضر می‌شدند آنچنانکه مسعود رجوی در اعلامیه خود رسماً اعلام می‌کرد «خمینی را به‌عنوان رهبر مبارزه ضد امپریالیستی مردم ایران معرفی کنند»؟ اگر مجاهدین خلق حداقل تحلیلی از رژیم مطلقه فقاهتی و توازن قوا در جامعه ایران در فرایند پساانقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران می‌داشتند، آیا هرگز حاضر می‌شدند تا از 30 خرداد سال 60 توسط اتخاذ استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و قیام مسلحانه برنامه سرنگونی کوتاه‌مدت رژیم مطلقه فقاهتی جهت کسب قدرت سیاسی در دستور کار خود قرار دهند و با تکیه بر استراتژی چریک‌گرائی و قیام مسلحانه و سرنگون کردن کوتاه‌مدت رژیم مطلقه فقاهتی و کسب قدرت سیاسی تمامی فضای سیاسی پساانقلاب ضد استبدادی مردم ایران که تا سال 60 رژیم مطلقه فقاهتی توان سرکوب و نفی آن‌ها را نداشت، تحت تأثیر فضای ترور و اعدام و کشتار و شکنجه و زندان و اختناق و تیغ و داغ درفش رژیم مطلقه فقاهتی درآورند که تا قبل از 30 خرداد سال 60 اگرچه پیوسته مترصد فرصتی جهت قلع قمع تمامی آزادی‌های دستاورد انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بودند ولی شرایط برای انجام آن آماده نیود؟ البته مجاهدین خلق از بعد 30 خرداد با تکیه بر استراتژی مسلحانه و ترور و چریک‌گرائی و ارتش خلقی این فرصت را برای رژیم مطلقه فقاهتی فراهم ساختند تا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با روشن کردن ماشین اعدام و کشتار و شکنجه رژیم از همان شب 30 خرداد سال 60 تمامی جریان‌های سیاسی را آچمز کنند و حاکمیت سرنیزه‌ای خود را بر جامعه ایران تثبیت نمایند.

بنابراین یکی از دلایل شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران در عرصه شرایط ذهنی و نظری فقدان تحلیل همه‌جانبه از خمینی و حرکت روحانیت وابسته به او و رژیم مطلقه فقاهتی مولود و سنتز نظریه شخصی ولایت فقیه خمینی بوده است.

شاید ذکر این موضوع در اینجا خالی از عریضه نباشد که عامل اصلی عدم توانائی جریان‌های سیاسی جنبش‌های پیشاهنگ و پیشرو و پیشگام در تحلیل واقعی از خمینی و جریان روحانیت وابسته و رژیم مطلقه فقاهتی در 39 سال گذشته در مقایسه کردن رژیم مطلقه فقاهتی به لحاظ ساختاری و ماهیتی و زمینه تاریخی با رژیم کودتائی و توتالی‌تر پهلوی باشد؛ که البته در همین جا باید با صراحت اعلام کنیم که این مقایسه، مقایسه‌ای مع الفارق می‌باشد، چراکه هر چند این دو رژیم تلاش کرده‌اند تا خود را به‌عنوان تنها نماینده سیاسی مناسبات سرمایه‌داری ایران مطرح کنند و هر دو رژیم کوشیده‌اند تا توسط اقتصاد نفتی و رانتی که در خدمت دولت و حاکمیت می‌باشد سیطره حاکمیت فرار طبقه بورژوازی ایران بر اقتصاد و جامعه ایران داشته باشند؛ و خود را هرگز ابزار دست طبقه بورژوازی ایران نکنند و هر دو رژیم در دوران حاکمیت خود تلاش کرده‌اند تا به نحوی سیاست هژمونی‌طلبانه خود را در سطح منطقه خاورمیانه پیش ببرند؛ و هر دو رژیم در طول حاکمیت خود تلاش کرده‌اند تا با «سرکوب آزادی‌های اجتماعی و آزادی‌های مدنی و آزادی‌های سیاسی در جامعه ایران» تمامی نهادهای مدنی و اجتماعی و سیاسی که امکان آلترناتیوسازی برای حاکمیت آن‌ها دارد، از بین ببرند و هر گونه نیروی آلترناتیو و بدیل حکومت خود را در نطفه خفه کنند و هر دو رژیم در طول حاکمیت خود تلاش کرده‌اند تا با نابود کردن تمامی جریان‌های سیاسی آلترناتیوساز حاکمیت خود و سرکوب آزادی و دموکراسی در جامعه ایران و نابود کردن تمامی نهادهای بسترساز جامعه مدنی در ایران و قلع و قمع کردن تمامی جریان‌های سازمان‌گر جنبش‌های پیشرو و پیشاهنگ و پیشگام در جامعه ایران و سیطره و سلطه بر تمامی نهادهای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی و فرهنگی جامعه ایران، خود را به‌عنوان تنها نماینده سیاسی نظام سرمایه‌داری ایران در عرصه جهانی مطرح سازند و هر دو رژیم در طول حاکمیت خود تلاش کرده‌اند تا توسط سرنیزه و سرکوب و تیغ و داغ و درفش ماهیت آلترناتیوناپذیری سیاسی خود را بر جهان سرمایه‌داری به نمایش بگذارند؛ و در نهایت حمایت رژیم‌های مرتجع جهان سرمایه‌داری از حاکمیت خود به دست آورند.

 

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری