سلسله درسهائی از قرآن - سوره قلم – قسمت اول
تبیین «دین پیامبرانه» در مسیر «جنبش رهائیبخش بشریت» پیامبر اسلام
سوره قلم از جمله سور مکی قرآن است که در اوایل بعثت پیامبر اسلام بر ایشان نازل شده است و لذا در مقایسه با سور مدنی قرآن:
اولاً این سوره مضمون انسانسازانه دارد نه جامعهسازانه.
ثانیاً به دلیل همین جوهر انسانسازانه صورت عام و تئوریک و مفهومی دارد برعکس سور مدنی که صورت میدانی و مصداقی و مشخص و کنکرت و حکمی و فقهی دارند.
بنابراین در این رابطه است که در تفسیر این سوره باید عنایت داشته باشیم که در سوره قلم، قرآن به شرح و تبیین مبانی منظومه نظری و عملی پیامبر اسلام در بستر «جاری شدن وحی نبوی از ظرف وجودی خودش به ظرف انسان به معنای اعم کلمه میپردازد» مع الوصف بدین ترتیب است که سوره قلم را باید در چارچوب پروژه انسانسازانه پیامبر اسلام فهم نمائیم (نه پروژه جامعهسازانه او) و از اینجا است که تا زمانیکه «دین پیامبرانه» که محصول معراج وجودی و اگزیستانسی خود پیامبر در بستر پروسس وحی نبوی او میباشد، فهم نکنیم و به مرزبندی «دین پیامبرانه» با «دین فقیهانه» و «دین فیلسوفانه» و «دین متکلمانه» آگاهی پیدا نکنیم، هرگز و هرگز نمیتوانیم جوهر و پیام قرآن و من الجمله سوره قلم را درک نمائیم.
لذا در چارچوب همین رویکرد «دین پیامبرانه» و تکوین اگزیستانسی و معراجی وحی نبوی و قرآن است که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در توصیف اگزیستانسی تکوین و فونکسیون قرآن چنین میگوید:
نقش قرآن تا درین عالم نشست / نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون بجان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
مثل حق پنهان و هم پیداست این / زنده و پاینده و گویاست این
اندرو تقدیرهای غرب و شرق / سرعت اندیشه پیدا کن چو برق
با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده
آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر
از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی
کلیات اشعار اقبال – فصل جاوید نامه – ص 317 – س 1 به بعد
باری تنها با رویکرد «دین پیامبرانه» یا رویکرد اگزیستانسی و وجودی به وحی نبوی و معراج و اسرای پیامبر اسلام است که میتوانیم پروژه انسانسازانه 13 ساله دوران مکی و پروژه جامعهسازانه ده ساله فرایند مدنی پیامبر اسلام را در طول سرریز شدن وحی وجودی او در ظرفهای مختلف انسان و جامعه تحلیل نمایم. نکتهای که در این رابطه قابل توجه میباشد اینکه در دیسکورس قرآن خود پیامبر اسلام نماد فعلی و عملی مادیت یافته تمامی وحی نبوی میباشد که به صورت «قولیان» در طول 23 سال دوران مکی و مدنی به صورت همین قرآن موجود مادیت پیدا کرد و البته صورت فعلی وحی نبوی پیامبر اسلام هم آنچنانکه عبدالرحمن بن خلدون تونسی در کتاب گرانسنگ «مقدمه تاریخ العبر» خود میگوید همان تکوین مدینه النبی از قبائل پراکنده عربستان و دستپرودههای انسانی او و در نهایت امت مسلمان و تمدن اسلامی میباشد که کمتر از نیم قرن پس از وفات او در سال 11 هجری مادیت پیدا کرد.
لذا بدین ترتیب است که محمد اقبال لاهوری میگوید که تمامی اینها نماد جاری شدن شخصیت پیامبر اسلام در ظرفهای مختلف میباشد و در همین رابطه بوده است که پیامبر اسلام در پاسخ به کسانی که از او در باب قیامت سؤال میکردند میفرمود «خود من امروز قیامت هستم». بنابراین علت و دلیل اینکه قرآن به عنوان یک کتاب هدایت (آنچنانکه خود مدعی است سوره بقره - آیه 2 «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدی لِلْمُتَّقینَ») برعکس کتاب موسی که به صورت دفعی و پکیجی بر موسی نازل گردید (منهای پنج آیه اول سوره علق که در غار حرا بر پیامبر اسلام نازل گردید) تمامی آیات آن در عرصه میدانی حرکت انسانسازانه مکی و جامعهسازانه مدنی بر پیامبر اسلام ناز شده است، این میباشد که همین پروسس 23 ساله نزول میدانی قرآن (آنچنانکه ابن خلدون هم میگوید به موازات حرکت انسانسازانه و جامعهسازانه پیامبر) برای خود او بستر تعالی و رشد و تکامل بوده است. به طوری که ابن خلدون این پروسه تکامل خود پیامبر اسلام در بستر پروسه وحی نبوی«در طول متفاوت آیات مکی و مدنی تبیین مینماید» و معتقد است که علت اینکه طول آیات مکی کوچک هستند ولی طول آیات مدنی بزرگ میباشند آن است که به مرور زمان در طول 23 سال نزول وحی نبوی بر پیامبر اسلام او در بستر تعالی و تکامل و رشد قرار داشته است.
به عبارت دیگر میتوان به عنوان یک اصل مسلم و قطعی در تعریف رابطه بین وحی و پیامبر اسلام داوری کرد که رابطه پیامبر اسلام با خود پدیده وحی نبوی یک رابطه یکطرفه نبوده است بلکه برعکس آنچنانکه محمد اقبال میگوید علاوه بر اینکه وحی نبوی محصول و سنتز اعتلای معراج وجودی پیامبر اسلام در فرایند 15 ساله فاز حرائی بوده است در فرایند 23 ساله مکی و مدنی پروسس نزول وحی بر ایشان باز رابطه پیامبر با خود آن وحی نبوی صورت دو طرفه اگزیستانسی و دیالکتیکی داشته است. یعنی به موازات تکامل خود وحی نبوی پیامبر هم متکاملتر میشده است و همچنین به موازات تکامل پیامبر اسلام به صورت دیالکتیکی خود وحی نبوی هم تکامل پیدا میکرده است.
هست قرآن حالهای انبیاء / ماهیان بحر پاک کبریا
مولوی
لذا به این ترتیب است که قرآن آنچنانکه نمایش شخصیت پیامبر اسلام هم در عرصه فردی و هم در عرصه اجتماعی میباشد خود شخصیت پیامبر اسلام هم نمایش وجودی قرآن میباشد.
«لَّقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (سوره احزاب – آیه 21) و لذا در چارچوب همین رابطه دیالکتیکی بین پیامبر اسلام و وحی نبوی است که برای «فهم قرآن و شناخت اسلام قبل از هر چیز مجبور به فهم شناخت رابطه بین وحی نبوی با شخصیت پیامبر اسلام هستیم» و تا زمانیکه نتوانیم در این رابطه به یک داوری منطقی و واقعی دست پیدا کنیم قطعاً امکان فهم و تفسیر و تدببر در قرآن برای ما بسیار مشکل میگردد. مضافاً بر اینکه در بستر زمان به موازات تکامل انسان و اجتماع انسانی (از آنجائیکه در تحلیل نهائی موضوع قرآن چه در چارچوب سور مکی و چه در چارچوب سور مدنی خود انسان و اجتماع انسانی میباشند) به علت اینکه هم انسان و هم جامعه انسانی دو پدیده تاریخی و دینامیک و دائماً در حال تکامل میباشند طبیعی است که ادعای هدایتگری قرآن نسبت به انسان و جامعه انسانی در مسیر زمان در گرو پیوند دیالکتیکی قرآن با تکامل انسان و جامعه میباشد و هرگز قرآن به عنوان یک پدیده ثابت (آنچنانکه طرفداران رویکرد دگماتیست و سلفیه اعتقاد دارند) نمیتواند در مسیر زمان هدایتگر یک پدیده در حال تکامل و تعالی بشود و البته این موضوع مهمترین سوالی بوده است که از آغاز ذهن محمد اقبال لاهوری را به خود مشغول کرده بود و در پاسخ به این سؤال فربه بوده است که محمد اقبال پروژه بازسازی تطبیقی فکر دینی در اسلام را در برابر دو پروژه انطباقی «بهسازی» و «واسازی» اسلام مطرح کرده است.
پر پیداست که هسته مرکزی پروژه بازسازی تطبیقی اسلام محمد اقبال (در کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی او که مانیفست منظومه نظری او میباشد) تبیین کننده همین رابطه دیالکتیکی بین «وحی نبوی پیامبر اسلام» و «انسان» و «جامعه انسانی» به عنوان دو پدیده دینامیک میباشد. که البته محمد اقبال این مهم را در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام (ص 169 – سطر پنجم) به صورت «پیوند دیالکتیکی بین ابدیت و تغییر» فرموله میکند و در این فرمول او لازمه هدایتگری انسان و جامعه انسانی (به عنوان دو پدیده دینامیک دائماً در حال تحول و تغییر و تکامل) توسط قرآن (در بستر «زمان» و در «دوران ختم نبوت و پسا وفات پیامبر اسلام») تکامل در بازسازی مستمر قرآن و اسلام توسط «موتور اجتهاد در اصول و فروع میداند» و میگوید:
«اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد باید در حیات خود مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند... و بایستی برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد چه آنچه ابدی و دائمی است در این جهان تغییر دائمی جای پای محکمی برای ما میسازد. ولی چون اصول ابدی به این معنا فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند یعنی معارض با آن چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین آیات خدا میداند (که همان تغییر میباشد) آن وقت سبب آن میشوند که چیزی را که ذاتا متحرک است از حرکت باز دارند. شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول را مجسم میسازد (یعنی اینکه نمیخواهند به هیچ امر ابدی اعتراف کند) و بیحرکتی اسلام در ظرف مدت پانصد سال اخیر اصل دوم را مجسم میسازد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 169).
باری در این رابطه است که در رویکرد محمد اقبال برعکس رویکرد سید قطب و طرفداران رویکرد «سلفیه» بازگشت به قرآن در بستر زمان «بازگشت به اسلام دوران پیامبر به صورت یکطرفه نیست» چراکه معنای چنین بازگشتی برای محمد اقبال نادیده گرفتن 14 قرن تکامل انسان و جامعه بشری و نادیده گرفته تکامل وحی نبوی پیامبر اسلام در طول این 14 قرن گذشته توسط رشد انسان و جامعه بشری میباشد به عبارت دیگر از نظر محمد اقبال لازمه پیوند تطبیقی اسلام و قرآن با انسان و جامعه (به عنوان دو پدیده دینامیک تکاملجو) تکامل خود وحی نبوی و قرآن در عرصه بازسازی مستمر توسط اجتهاد در اصول و فروع میباشد و البته این رویکرد محمد اقبال ترجمان همان رویکرد امام علی در نهجالبلاغه به قرآن میباشد که میفرماید:
«...ذَلِک الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ ینْطِقَ وَلَکنْ أُخْبِرُکمْ عَنْهُ... - قرآن خودبخود خاموش است باید او را به حرف درآورید» (نهجالبلاغه صبحی الصالح – خطبه 158 - ص 223 - سطر 5).
یادمان باشد که «قرآن تنها معجزه پیامبر اسلام است» و در کتاب قرآن غیر از خود قرآن هیچ معجزه دیگری برای پیامبر اسلام مطرح نشده است. (قابل ذکر است که معجزه به معنای عاجز کننده میباشد و امری خارق عادات است نه خارق نظام و قانونمندی آفرینش به عبارت معجزه «فوق عادات موجود میباشد نه فوق قانونمندی وجود») بدین ترتیب در این رابطه در خصوص تفاوت معجزه پیامبر اسلام با معجزات پیامبران ابراهیمی سلف خودش باید به سه تفاوت اشاره کنیم که:
اولاً معجزه پیامبر اسلام قرآن و یا «کتاب» است.
ثانیاً معجزه پیامبر اسلام یعنی قرآن «جزء رسالتش میباشد نه امری حاشیهای مثل زنده کردن مرده عیسی مسیح آنچنانکه در کتاب مقدس آمده است.»
ثالثاً معجزه پیامبر اسلام امری «ابدی میباشد نه موقت» مانند معجزه دیگر پیامبران ابراهیمی سلفش.
من ترا اندر دو عالم رافعم / طاغیان را از حدیثت دافعم
رونقت را روز افزون میکنم / نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو / در محبت قهر من شد قهر تو
من مناره بر کنم آفاق را / کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه / دین تو گیرد زماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما / تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
هست قرآن مر ترا همچون عصا / کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای / چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
مولوی – مثنوی
ادامه دارد