سلسله درسهائی از قرآن – تفسیر سوره قصص – قسمت هفتم
سوره قصص تبیین کننده «مستضعفین» به عنوان تنها «فاعل اجتماعی» در صحنه تاریخ بشر
باری، «استکبار» در آیات فوق «استکبار اخلاقی» میباشد، نه «استکبار اجتماعی» لذا به همین دلیل است که آنچنانکه در آیات فوق مشهود میباشد، «در استکبار اخلاقی، استکبار جنبه ضد انسانی و ضد حقیقت دارد»، «برعکس استکبار سه مؤلفهای اجتماعی که استکبار جنبه گروهی و اجتماعی و طبقاتی دارد». قرآن در آیات فوق میخواهد بگوید که او با اینکه پی در پی فکر میکرد در نهایت گفت که این شعر است یا چیز دیگر و آخرش به دلیل اینکه استکبار کرد و نخواست در مقابل حقیقت خضوع کند و خواست یک حرفی زده باشد، گفت قرآن جادو و سحری بیش نیست. همچنین در آیه 75 - سوره ص هم که در باره شیطان است، باز در مورد «شیطان هم استکبار اخلاقی میباشد، نه استکبار اجتماعی». بر این مطلب اضافه کنیم که «موضوع شیطان در قرآن در چارچوب فلسفه خلقت میباشد نه فلسفه اجتماعی و فلسفه تاریخ». در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا «داستان شیطان و ابلیس در قرآن تنها در عرصه فلسفه انسانی و فلسفه اخلاقی مطرح شود» و به عبارت دیگر استکبار ابلیس و شیطان در داستان خلقت انسان در قرآن موضوع انسانی و اخلاقی میباشد نه موضوع اجتماعی و تاریخی.
«إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ - فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ - فَسَجَدَ الْمَلَائِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ - إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ - قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْعَالِینَ - قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ - قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ - وَإِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلَی یوْمِ الدِّینِ - قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ - قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ - إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ - قَالَ فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ - إِلَّا عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ - یاد آور آن زمانی که پروردگارت به ملائکه گفت من بشری از گِل خواهم آفرید. پس چون به انجام آن پرداختم و از روح خود در آن دمیدم باید همگی بر پای انسان به سجده بیفتید. پس ملائکه همه در پای انسان به سجده افتادند، مگر ابلیس که استکبار کرد چون از پیش کافر بود. پس خداوند به ابلیس گفت: ای ابلیس چه عاملی باعث گردید تا تو برای کسی که من او را به دست خود خلق کردم استکبار بورزی؟ آیا واقعاً تو بلند مرتبه بودی؟ ابلیس گفت: من از او بهترم چون تو مرا از آتش آفریدی اما او را از گِل آفریدی. پس خداوند به ابلیس گفت از جنت بیرون شو و بدان که تا قیامت لعنت من شامل حال تو خواهد شد. پس ابلیس گفت تا قیامت مرا زنده بدار. پس خداوند گفت تا قیامت تو زندهای. پس ابلیس گفت به عزتت همه بندگانت را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلصت» (سوره ص – آیات 71 تا 83).
ع - نکته مهمی که در تفسیر سوره قصص باید به آن عنایت ویژهای بشود اینکه در قرآن در زمان طرح اصول و قوانین عام و کلی آیات مربوط به این اصول و قوانین کلی همیشه به همراه «آیات مقید» جهت طرح مصداق برای آن قانون و اصل کلی مطرح میشود؛ به عبارت دیگر از آنجائیکه قرآن نمیخواهد طرح این اصول و قوانین کلی صورت ذهنی و مجرد و انتزاعی داشته باشد، همیشه به همراه «آیات مطلق» و کلی، «آیات مقید» و مشخص جهت طرح واقعیت و مصداق مطرح میکند. برای نمونه در همین سوره قصص هنگامیکه قرآن در آیه 5 این سوره با بیان «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ - اراده ما بر تمام مستضعفین زمین و تاریخ بر آن قرار دارد که آنها را پیشوا و وارث زمین و تاریخ بکنیم»، به طرح یک اصل کلی در جهان و تاریخ که همان وراثت و امامت مستضعفین بر جهان و تاریخ میباشد و به تعریف مستضعفین به عنوان فاعل اجتماعی در صحنه تاریخ میپردازد، در ادامه آن، از آیه 6 تا آیه 85 سوره قصص، در توضیح و تفسیر این «آیه مطلق» توسط «آیات مقید» به تفسیر و تبیین و تحلیل و تشریح اجتماعی و سیاسی و تاریخی این یک «آیه مطلق» میپردازد، بطوریکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که در تحلیل نهائی تمام سوره قصص در رابطه با شرح آیه 5 این سوره میباشد؛ و بدین جهت در این رابطه است که اگر بخواهیم «موضوع» سوره قصص را مشخص کنیم، تنها باید به «تعریف آیه پنج این سوره که در راستای تعریف مستضعفین به عنوان فاعل اجتماعی در صحنه تاریخ و بیان وراثت و امامت مستضعفین بر زمین و تاریخ میباشد»، بسنده کنیم.
باری، در این رابطه است که میتوانیم این موضوع را بدین صورت و فرموله و تئوریزه کنیم که در یک تقسیمبندی کلی در 6666 آیه قرآن ما میتوانیم این 6666 آیه را به دو دسته آیات تقسیم نمائیم.
دسته اول: «آیات مطلق» قرآن هستند که «بیان اصول و محکمات و قوانین تاریخی و جهانی و اجتماعی و وجودی میکنند.»
دسته دوم: «آیات مقید» میباشند که در شرح مصداق آیات مطلق قرآن مطرح شدهاند.
لذا در این رابطه که قرآن در آیه 7 سوره آل عمران این تقسیمبندی بین «آیات مطلق» و «آیات مقید» را به صورت «آیات محکم» و «آیات متشابه» مطرح مینماید.
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ - همانا اوست که فرو فرستاد بر تو کتاب را که در این کتاب دستهای «آیات محکم» است که اصل و مادر این کتاب است و دستهای دیگر «آیات متشابهاتاند» اما آنانی که در دلهایشان کجی و انحراف است، تنها «آیات متشابه» را (جدای از آیات محکمات) برای یافتن فتنه و تأویل آن پیروی میکنند و به همین دلیل آن آیات را به دلخواه خود تأویل میکنند با آنکه نمیدانند تأویل آن را مگر خدا و راسخین در علم که میگویند به همه قرآن ایمان داریم و همهاش از ناحیه پروردگار ما است و آگاهی نیابند جز خردمندان» (سوره آل عمران – آیه 7).
باری، آنچه در این رابطه برای ما در مجموع قابل فهم است اینکه:
اولاً آیات قرآن به دو دسته «محکم» و «متشابه» و یا دو دسته «مطلق» و «مقید» قابل تقسیم میباشند.
ثانیاً مطابق رویکرد قرآن برای فهم و تفسیر آیات قرآن باید «آیات متشابه یا آیات مقید» قرآن را در چارچوب «آیات محکمات و یا آیات مطلق» تفسیر نمائیم، نه برعکس.
ثالثاً در این رابطه است که در طول 14 قرن گذشته در یک نگاه کلی سه رویکرد تفسیری نسبت به آیات قرآن شکل گرفته است که عبارتند از:
1 - رویکرد «تطبیقی» در تفسیر قرآن.
2 – رویکرد «انطباقی» در تفسیر قرآن.
3 - رویکرد «دگماتیستی» در تفسیر قرآن.
که در رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن، طرفداران این رویکرد «آیات مقید و متشابهات» قرآن را در هر عصر و زمانی در چارچوب «آیات محکم» قرآن تفسیر میکنند. برای مثال در خصوص تفسیر سوره قصص با رویکرد تطبیقی (طرفداران رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن) باید کل سوره قصص منهای آیه 5 به صورت «آیات متشابهات و آیات مقید» حساب کنند و آیه 5 سوره قصص را «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ - اراده ما بر جهان و تاریخ بر این امر قرار دارد که مستضعفین زمین و تاریخ را پیشوا و وارث زمین و جهان قرار بدهیم» به صورت «آیه محکم و یا آیه مطلق» (که بیانگر یک اصل کلی حاکم بر جهان و تاریخ میباشد) در نظر بگیرند، به عبارت دیگر در رویکرد تطبیقی در تفسیر سوره قصص «تمامی آیات این سوره باید تنها در چارچوب آیه 5 این سوره تفسیر بشوند.»
در رویکرد انطباقی در تفسیر قرآن برعکس رویکرد تطبیقی «آیات متشابه و یا آیات مقید قرآن به صورت محور و مادر در نظر گرفته میشود و آیات محکم و یا آیات مطلق قرآن را هم در چارچوب همان آیات متشابهات تفسیر میگردد». بدین خاطر این امر باعث میگردد که در رویکرد انطباقی آنها در تفسیر آیات قرآن «آیات مقید یا دستورات مقید قرآن را به صورت یکطرفه بر آیات محکم یا آیات مطلق قرآن تزریق بکنند»؛ به عبارت دیگر در مقایسه با رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن، طرفداران رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن، «آیات مطلق، آیات متشابه را تفسیر مینماید» اما برعکس در رویکرد انطباقی در تفسیر قرآن «آیات متشابه، آیات مطلق را تفسیر مینماید». بر این مطلب اضافه کنیم که تا زمانیکه ما نتوانیم به عمق و حاق این تفاوت در رویکرد تفسیر قرآن آگاهی پیدا کنیم، هرگز نخواهیم توانست به «تقسیم انواع اسلام در سه شکل اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی و اسلام دگماتیستی دست پیدا کنیم». چراکه آبشخور و ریشه اصلی و تفاوت سه اسلام تطبیقی و انطباقی و دگماتیستی از همین «تفاوت رویکرد تفسیری قرآن حاصل میشود» یعنی زمانیکه در چارچوب رویکرد انطباقی «با آیات متشابه قرآن آیات مطلق را تفسیر و تعریف و ترجمه میکنیم راهی جز دستیابی به اسلام انطباقی در تمامی عرصه نظری و عملی برای ما وجود ندارد» و اما برعکس زمانیکه در چارچوب رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن آیات مطلق و محکم قرآن آیات متشابه قرآن را تعریف و تفسیر مینمائیم، راهی جز دستیابی به اسلام تطبیقی وجود ندارد، یعنی دیگر با رویکرد تطبیقی در تفسیر قرآن نمیتوان بر اسلام انطباقی و اسلام دگماتیستی تکیه کرد.
در خصوص رویکرد دگماتیستی در تفسیر قرآن، طرفداران این رویکرد برعکس دو رویکرد تطبیقی و انطباقی در تفسیر قرآن «خود آیات متشابهات را هم مانند آیات محکمات قرآن مطلق میکنند» و با این عمل است که در رویکرد دگماتیستی تفسیر قرآن آنها «کل دینامیزم قرآن را به چالش میکشند» و «اصل اجتهاد در اصول و فروع که (به قول معلم کبیرمان حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری) موتور حرکت نظری و عملی اسلام و قرآن میباشد»، نابود میکنند؛ که برای فهمیدن اوج فاجعه عملکرد و فونکسیون رویکرد دگماتیستی در تفسیر آیات قرآن تنها کافی است که به فونکسیون هزار ساله فقه دگماتیستی و کلام دگماتیستی و فلسفه دگماتیستی اسلام تاریخی و حوزههای فقاهتی توجه نمائیم؛ و لذا در این رابطه است که عظمت شعار: «تجدید بنا یا بازسازی اسلام تاریخی محمد اقبال برای ما در این شرایط قابل فهم میشود». یادمان باشد که «تمام حرف اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی این است که تنها با تجربه دینی میتوانیم قرآن را فهم و تفسیر کنیم» و با تجربه دینی است که ما میتوانیم «به بازسازی اسلام تطبیقی دست پیدا کنیم» و با تجربه دینی است که ما میتوانیم «صاحب تجربه دو مؤلفهای انفسی و آفاقی بشویم»؛ و صد البته محمد اقبال در این عرصه در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام «بین تجربه دینی و تجربه حسی و تجربه باطنی دیوار چین ایجاد میکند» و بر این باور است که توسط تجربه حسی صرف یا توسط تجربه باطنی صوفیانه صرف حتی اگر در حد فرانسیس بیکن و مولوی هم باشد، ما نمیتوانیم به فهم تطبیقی قرآن و وحی دست پیدا کنیم، بنابراین در رویکرد معلمان کبیرمان محمد اقبال و شریعتی «مرز بین سه اسلام تطبیقی و انطباقی و دگماتیستی در چارچوب چهار تجربه دینی و تجربه حسی و تجربه باطنی و تجربه ذهنی مشخص میشود.»
به این ترتیب که آنچنانکه اسلام دگماتیست فقاهتی و دگماتیست فلسفی و دگماتیست کلامی بر تجربه صرف ذهنی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی و اسلام دگماتیست صوفیانه بر پایه تجربه صرف باطنی صوفیانه استوار میباشد، اسلام تطبیقی قرآنی تنها بر پایه تجربه دینی دو مؤلفهای آفاقی و انفسی استوار میباشد. به بیان دیگر از نظر اقبال و شریعتی «قرآن میوه شجره تجربه دینی پیامبر اسلام میباشد» بنابراین تا زمانیکه به شجره قرآن که همان تجربه دینی پیامبر اسلام میباشد و در دیسکورس قرآن با عنوان «وحی نبوی» از آن یاد میشود، آشنائی پیدا نکنیم، هرگز نمیتوانیم به شناخت میوه آن که تفسیر قرآن است، دست پیدا کنیم. چراکه بر پایه قاعده معروف «تعرف الاشجار بثمارها - میوهها را از طریق اشجار آنها باید شناخت»، میتوان داوری کرد که از نظر اقبال و شریعتی تا زمانیکه شجره تجربه دینی پیامبر اسلام فهم نکنیم هرگز و هرگز امکان فهم و تفسیر قرآن به صورت تطبیقی برای ما وجود ندارد؛ و در خصوص همین فهم شجره قرآن است که عدهای در چارچوب رویکرد انطباقی (مانند مهندس مهدی بازرگان و مهندس محمد حنیفنژاد) این «شجره قرآن را در کادر تجربه حسی تعریف میکردند» و عدهای دیگر (مثل مولوی) این «شجره قرآن را در کادر تجربه باطنی صوفیانه تعریف میکنند» و عدهای دیگر مثل سید محمد حسین طباطبائی و شیخ مرتضی مطهری، این «شجره قرآن را در کادر تجربه ذهنی یونانیزده افلاطونی و ارسطوئی خود تعریف کردهاند.»
ادامه دارد