سلسله درس‌هائی از قرآن – تفسیر سوره قصص – قسمت یازدهم

سوره قصص تبیین کننده «مستضعفین» به عنوان تنها «فاعل اجتماعی» در صحنه تاریخ بشر

 

2 - «توحید اجتماعی و یا پیاده کردن توحید عالم در ساختمان جامعه توسط عدالت و قیام به قسط توده‌ها» یا «جنبش‌های عدالت‌خواهانه خودجوش و خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائینی‌های جامعه» و یا «جامعه مبتنی بر سه پایه کتاب و ترازو و آهن» و یا «جامعه مبتنی بر فرهنگ و عدالت و قدرت است.»

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ - صاحبان رسالت خویش را با نشانه‌های روشن فرستادیم و با ایشان، کتاب و ترازو را نازل کردیم تا مردم به استقرار برابری و عدل قیام کنند و آهن را نازل کردیم که در آن سختی است و نیز منافعی برای مردم تا خدا بداند که چه کسی او و صاحبان رسالت او را در دوران خاتمیت نبوت یاری می‌کنند به درستی که خداوند صاحب عزت و قدرت است» (سوره حدید - آیه 25).

«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ  - و خداوند مثل دو مردی را می‌زند که یکی از آنها گنگ است (البته گنگ نه به معنای این که لال است بلکه اصلاً خودش تمکین کرده و هیچ عکس‌العمل انسانی و اجتماعی و تاریخی ندارد) یعنی بر هیچ کاری قادر نیست و فقط مهارت در بندگی پیدا کرده است و بلکه باری است بر گردن ارباب خود؛ و ارباب به هر سو که او را می‌کشاند هیچگونه ثمره یا عکس‌العمل خوبی برای خود به بار نمی‌آورد. آیا چنین مردی با کسی که به استقرار عدالت در جامعه امر می‌کند برابر است» (سوره نحل - آیه 76).

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ - خود خداوند بر وحدت خودش و اینکه معبودی جز او نیست شهادت می‌دهد و همچنین ملائکه و صاحبان علم قائم به قسط و عدل در جامعه بر وحدت خداوند شهادت می‌دهند» (سوره آل عمران – آیه 18).

«قسط، حق، سهم، عدل، در قرآن دو کلمه هست، یکی قسط است و یکی عدل است. «قسط» در قرآن در برابر «ظلم» قرار دارد ولی «عدل» در قرآن در برابر «جور» است؛ و هر دو معمولاً به صورت مترادف استعمال می‌شوند. قسط، از لحاظ جامعه‌شناسی بی‌نهایت حساس است و به عقیدهٔ من همه چیز است، یعنی زیربنای همه چیز است. عدل در قرآن عبارت است از شکل قانونی روابط اجتماعی میان افراد و گروه‌های اجتماعی بر اساس حقوق شناخته شده فردی و گروهی. قسط عبارت است از سهم واقعی هر کس یا هر گروهی از مجموعه مواهب مادی و معنوی و امکانات اجتماعی در قبال نقشی که در جامعه بر عهده دارند، بنابراین عدل در برابر جور است، بر اساس حقوق وضع شده‌ای که مورد اتفاق همه است؛ اما قسط زیربنای اقتصادی دارد. بر اساس سهمی که یک فرد در جامعه دارد. قیام بالقسط و قائم بالقسط در قرآن مکرر آمده است هم کار خداست و هم رسالت پیامبران وی است بنابراین برای قسط باید زیربنای اقتصادی را دگرگون ساخت. قسط تنها با یک انقلاب اجتماعی در نظام مالکیت ممکن است» (م. آ - ج 5 - ص 208).

«می‌بینیم (که در آیه 25 سوره حدید) خدا تصریح می‌کند که پیامبرانش را با کتاب و ترازو فرستاده است و هدفش از این رسالت این بوده است که مردم به قسط قیام کنند و جالب این است که بی‌درنگ آهن را مطرح می‌کند و سپس مسئولیت مردم را که با آن باید خدا را و پیامبران خدا را در این رسالت یاری کنند و در آخر، دو صفتی که برای خدا می‌آورد، هر دو مفهوم سربلندی و قدرت را دارد و اینها همه آموزش این درس بزرگ است که هدف از کتاب و ترازو قیام به قسط است اما تحقق آن به آهن و ایمان و آگاهی بستگی دارد» (م. آ - ج 15 - ص 36).

«قرآن به دنبال آن است که جامعه‌ای بسازد روی آهن نه روی فقر و ذلت و ضعف. آهن چیست؟ آهن یعنی ماشین و تکنیک و اسلحه. قرآن روی یک چیز تکیه می‌کند. خدای اسلام آهن را که مظهر قدرت است در ردیف ترازو که مظهر عدالت است و وحی که مظهر آگاهی است قرار می‌دهد» (م. آ - ج 26 - ص 288).

«من این سه اسم را در قرآن سه رمز می‌دانم: کتاب سمبل فرهنگ و معنویت و علم. ترازو سمبل برابری و حق و عدالت؛ و آهن سمبل قدرت مادی، تمدن و صنعت و نیرومندی جامعه؛ و در سه کلمه فرهنگ، عدالت و قدرت به خصوص که این سه در دو آیه پیاپی آمده و می‌خواهد برساند که فرد و نیز اجتماع بشری تنها به این سه نیازمند است و هر کدام در جامعه‌ای ضعیف باشد انسان در آن ناقص و رنجور خواهد بود. تاریخ نشان می‌دهد که تمدن‌ها و جامعهٔ بشری هر کدام به علت فقدان یک یا دو پایه از این سه پایه اساسی حیات متعالی اجتماع انسانی فرو ریخته است. هند آهن نداشته است و روم ترازو را و جای دیگر نه کتاب را و نه آهن را و نه ترازو را وانگهی می‌توان گفت که مدینهٔ فاضله، جامعه‌ای است بر این سه پایه استوار و پیداست که تلاش روشنفکران امروز جهان اگر همه بر این باشد که مدینهٔ آینده بشری را با سه برج و باروی کتاب و ترازو و آهن بنیاد کنند بهشت آرزوهای بلند انسان در میانهٔ این سه حصار جاوید خواهد شکفت. ترتیب قرار گرفتن این سه کلمه در صفت بیان قرآن نیز سخت زیبا و حساب شده است. اول کتاب است، مقدم بر هر چیز و سپس ترازو و در آخر آهن. کتاب بنیاد انسانیت و شیرازهٔ جامعه انسانی است. بی‌درنگ پس از آن نباید آهن قرار گیرد. آهن و کتاب نباید پهلو به پهلوی هم قرار گیرند. چه کتاب در کنار آهن تباه می‌شود. آهن کتاب را پاره می‌کند، با هم سازگار نیستند و اگر سازش کنند کتاب نوکر آهن می‌شود و چه جنایتی زشت‌تر و هولناک‌تر از این؟ اما کتاب و ترازو در کنار هم بی‌آهن چه می‌توانند کرد؟ هیچ به قول فرانسوی‌ها حروفی مرده خواهند بود در لای کفن سپید. کاغذها کتاب و ترازو که کنار هم قرار گرفتند و هم داستان شدند هنگام آن می‌رسد که آهن درآید و کمر به خدمت کتاب ببندد. گوش به فرمان ترازو. آهن سرسخت و مغرور که در آستان ترازو نرم و رام فروتنی می‌کند و به تعظیم او سر فرود می‌آورد و بر درگاهش به نگاهبانی و فرمانبری می‌ایستد چه شورانگیز و زیباست» (م. آ - ج 22 - ص 125).

«فرستادگانمان را با نشانه‌های روشنی فرستادیم و با آنان کتاب را فرو آوردیم و ترازو را تا مردم برای عدالت به پای خیزند و آهن را فرستادیم در آن سختی‌یی شدید است و سودمندی‌هایی برای مردم تا خدا بداند که او و فرستادگانش را چه کسی بر غیب یاری می‌کند به درستی که خدا نیرومند چیره دست است» (م. آ - ج 30 - ص 639).

3 - توحید تاریخی و یا پیاده کردن توحید عالم در پروسس تاریخ، توسط مستضعفین به عنوان فاعل اجتماعی در صحنه تاریخ، با وراثت و امامت مستضعفین بر جهان و بر تاریخ است.

«کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکتَابَ بِالْحَقِّ لِیحْکمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَینَاتُ بَغْیا بَینَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یهْدِی مَنْ یشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ - مردم همه یک گروه بودند (جامعه‌ای برابر و بی‌تضاد و تفرقه) به خاطر اختلافی که در میان آنان پدید آمد خداوند پیامبران بشارت‌گوی و بیم‌دهنده برانگیخت و با ایشان کتاب را بر حق فرود آورد تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده‌اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانی که اهل آن بودند و انگیزه‌شان در اختلاف طغیان حق‌کشی و ستمگری میان خویش بود. در آن هنگام بود که خدا کسانی را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوی حق رهنمون کرد و خدا هر که را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند» (سوره بقره - آیه 213).

«بنابراین در تاریخ: اول یگانگی امت بشری، دوم آغاز اختلاف و دو قطبی شدن انسان و سوم ارسال رسولان (برای حکومت در آن چیزی است که با هم اختلاف کردند) فلسفه بعثت است. تا وقتی که امت واحده بودند احتیاجی به رسالت و بعثت نبود. مهم‌تر از همه این مساله است که می‌گوید برای چه اختلاف کردند: بَغْیا بَینَهُمْ، اصلاً آگاهانه برای تجاوز به یکدیگر اختلاف کردند» (م. آ - ج 23 - ص 23).

«در برابر طبقهٔ سه گانه (ملک، مالک، ملاء) طبقهٔ مردم (ناس) قرار دارد. هر دو در طول تاریخ بر ضد هم و در برابر هم هستند. ناس به معنای مجموعه یکایک افراد نیست بلکه به معنای جامعه در برابر افراد است. الناس اسم مفرد است که معنی جمع می‌دهد. کلمه ناس اصلاً مفرد ندارد» (م. آ - ج 16 - ص 68).

«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّک قَالَ إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ - لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَی یدَک لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یدِی إِلَیک لِأَقْتُلَک إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ - إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِک فَتَکونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِک جَزَاءُ الظَّالِمِینَ - فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ - فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیرِیهُ کیفَ یوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یا وَیلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِی سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ - ای پیامبر اسلام، داستان پسران آدم را که داستانی به حق است برای مردم بیان کن. آن زمانی که هر دو در راه خدا و به منظور نزدیک شدن به خدا چیزی پیشکش کردند، از یکی از آن دو قبول شد و از دیگری قبول نشد، آنکه قربانیش قبول نشد به آنکه از او قبول شد گفت: «من تو را خواهم کشت»، او گفت: «خدا قربانی را از مردم با تقوا قبول می‌کند؛ و تو اگر دست خود را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی من هرگز دست خود به سویت و برای کشتنت دراز نخواهم کرد، زیرا من از خدا که مالک و مدبر همه عالم است می‌ترسم. من از این عمل تو کراهتی ندارم، چون اگر مرا بکشی هم گناهان مرا به دوش می‌کشی و هم گناهان خودت را در نتیجه از اهل آتش می‌شوی و سزای ستمکاران همین آتش است». پس از وسوسه‌های پی در پی در خصوص کشتن برادرش، سرانجام او را کشت و در نتیجه از زیانکاران شد؛ و در اینکه جنازه برادرش را چه کند سرگردان شد. پس خداوند کلاغی را مأمور کرد تا با منقار خود زمین را بکند (و چیزی را در آن پنهان کند) و به او نشان دهد که چگونه جنازه برادرش را در زمین پنهان کند پس او وقتی که عمل کلاغ را دید گفت: «وای بر من که آنقدر ناتوان بودم که نتوانستم مثل این کلاغ باشم و جنازه برادرم را در خاک دفن کنم». آن وقت بود که پشیمانی به او دست داد» (سوره مائده - آیات 27 تا 31).

«داستان هابیل و قابیل که خود قرآن به آن می‌گوید قصه، مملو از حقیقت علمی است اگر این قصه را به عنوان واقعه تاریخی بگیریم نامفهوم و بی‌نتیجه است، اما اگر این قصه به عنوان حقایق سمبولیک بگیریم مملو از اسرار علمی انسان‌شناسی و تاریخ‌شناسی است. قابیل و هابیل کی هستند؟ فرزندان آدم. پس وقتی داستان هابیل و قابیل گفته می‌شود یعنی می‌خواهد به صورت رمزی و سمبلیک داستان آغاز تاریخ بشریت را بگوید. آدم سمبول نوع انسان است اما این دو سمبول شروع تاریخ بشری هستند. این داستان می‌خواهد بگوید که چگونه وحدت بشری که همه از یک نوع بودند و آن نوع آدم بود و مساوی و برادر بودند، به تضاد منجر شد و دو تا برادر تبدیل شدند به دو تا دشمن یعنی وحدت انسانی تبدیل شد به تفرقهٔ انسانی، به خصومت انسانی. چگونه و چه عاملی باعث شد که اولین خون در نوع انسان ریخته شود و چه عاملی باعث شد که وحدت و سازش و صلح بشری و برابری بشری تبدیل به تفرقه و جنگ تاریخی شد؟ یعنی چگونه جامعه نصف شد؟ جامعهٔ بشری که یک ما داشت چگونه تبدیل به دو من شد و دو قطب متضاد با یکدیگر درگیر شدند به طوری که یکی قاتل و نابود کننده دیگری است؟ تنها عاملی که در یکی بود و در دیگری نبوده، مسئله شغل‌شان بود. قابیل کشاورز است، به دلیل اینکه در قربانگاه رفته گندم آورده و هابیل دامدار است، به خاطر اینکه رفته شتر آورده. پس هابیل نمایندهٔ مرحله‌ای از تاریخ بشری است که در آن مرحله، زندگی انسان بر اساس طبیعت و صید و اهلی کردن حیوانات بوده، یعنی منبع تولید طبیعت بوده؛ و قابیل نمایندهٔ دوره‌ای از تاریخ انسان است که منبع تولید، انحصاری می‌شود و مالکیت فردی و شخصی و انحصارطلبی به وجود می‌آید. پس کاملاً روشن است که اولین برادرکشی از دوره‌ای شروع می‌شود که انسان وارد مرحله انحصارطلبی فردی می‌شود و وحدت انسانی تبدیل به تفرقه انسانی می‌شود و رابطهٔ برادری بشری تبدیل به رابطهٔ قاتل و مقتول می‌شود؛ یعنی تاریخ با کشته شدن هابیل و کشنده بودن قابیل از مرحلهٔ وحدت انسانی به مرحلهٔ تبعیض انسانی و از مرحلهٔ اصالت نوع بشر به مرحلهٔ اصالت فرد بشر و انحصارطلبی بشر وارد می‌شود. دو انسان، دو تا مذهب می‌شود ضد یکدیگر، یکی عامل توجیه منافع قابیل، یکی عامل تحقق حقایق و فضیلت هابیل. در طول تاریخ همین دو مذهب با هم می‌جنگند. بدینگونه وقتی وحدت ذاتی انسان (آدم) تبدیل شده به تعدد ذاتی انسان، وحدت ذاتی خدا تبدیل می‌شود به تعدد ذاتی خدا، یعنی نظام چند خدایی و نظام الهی شرک مخلوق نظام اجتماعی شرک می‌شود» (م. آ - ج 16 - ص 50).

ادامه دارد