سلسله درسهائی از قرآن – تفسیر سوره قصص – قسمت دوم
سوره قصص تبیین کننده «مستضعفین» به عنوان تنها «فاعل اجتماعی» در صحنه تاریخ بشر
قرآن کتابی است که آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «از راه عقل حاصل نشده است، بلکه آبشخور آن تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی بوده است.»
«تجربه نشان میدهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست میآید نمیتواند آن حرارت اعتقادی زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود. به همین دلیل است که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده، در صورتی که قرآن پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 185 – سطر 15 به بعد).
قرآن کتابی است که آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «به عنوان یک نهضت و حرکت فرهنگی توانست جهانبینی و حرکت ایستان قدیمی بشریت قرن هفتم میلادی را دچار تحول زیرساختی بکند و جهانبینی دینامیک و بالنده را جایگزین آن نماید.»
«اسلام (و یا قرآن) به عنوان یک نهضت و حرکت فرهنگی، نظر ایستان قدیمی جهان را طرد میکند و به نظری بالان میرسد. به عنوان دستگاه عاطفی ایجاد وحدت، به ارزش فرد به همان صورت فردی که دارد معترف است و پیوند خونی را ملاک وحدت بشری دانستن رد میکند. یافتن یک شالوده روانشناختی محض برای وحدت بشری، تنها با دریافت این حقیقت امکانپذیر است که حیات بشری منشأ روحانی دارد. چنین دریافتی، سبب ایجاد و فاداریهای زندهای میشود که برای زنده نگاه داشتن آنها به هیچگونه تشریفاتی نیاز نیست و بدین وسیله برای انسان امکان رهائی و آزاد شدن از زمین فراهم میشود. مسیحیت را که در آغاز به صورت یک تشکیلات صومعهایی ظهور کرده بود، قسطنطنین بر آن شد که به صورت دستگاهی برای ایجاد وحدت در آورد و چون چنین وحدتی با آن میسر نشد، امپراطور یولیانوس به خدایان کهن روم بازگشت و در آن کوشید که آن خدایان را با تعبیرات فلسفی موجهسازد. یکی از مورخان تمدن حالت جهان متمدن را، مقارن با زمانی که قرآن (دین اسلام) بر صحنه جهان آشکار شد، به خوبی چنین مجسم کرده است: چنان مینمود که تمدن بزرگی که برای ساخته شدن آن چهار هزار سال وقت صرف شده بود، در شرف تجزیه و تلاشی بود؛ و نوع بشر در معرض خطر بازگشت به دوره جاهلیت و بربریت قرار داشت که در آن هر قبیله و فرقهای ضد قبیله و فرقه دیگر بود و قانون و نظمی شناخته نبود. اصول اخلاقی قبیلهای قدرت خود را از دست داده بود؛ و به همین جهت روشهای آمرانه قدیم به کار نمیخورد. اصول و الزامات تازهای که مسیحیت آورده بود، به جای آنکه مایه نظم و وحدت بشود، سبب تفرقه و ویرانی میشد. روزگاری بود که سراسر آن را با نمایشهای غمانگیز پوشانده بود. تمدن همچون درخت عظیمی که برگهای آن بر جهان سایه افکنده و شاخههایش میوههای زرین هنر و دانش و ادبیات را به بار آورده بود از تنه به لرزه افتاده بود و دیگر شیوه احترام و تقدیس آن را زنده نگاه نمیداشت بلکه تا مغز پوسیده شده بود و طوفان جنگها میخواست آن را از جا بکند و تنها با ریسمانهایی از آداب و عادات و قوانین بر جای خود باقی نگه داشته بود و بیم آن میرفت که هر لحظه با کوچکترین حرکتی بشکند. آیا هیچ فرهنگ عاطفی وجود داشت که در کار دخالت کند و بار دیگر نوع بشر را به وحدت بخواند و تمدن را نجات بخشد؟ لازم بود که چنین فرهنگی از نوعی دیگر باشد، چه الزامات و تشریفات قدیمی مرده بود و برای ساخته شدن الزامات و تشریفات دیگری از همین قبیل، قرنها گذشته بود، بنابراین در زمان ظهور قرآن جهان محتاج فرهنگ تازهای بود که جای قدرت استبداد را بگیرد و وحدت تازهای بیاورد که جانشین وحدت مبتنی بر پیوند خونی بشود؛ و این مایه تعجب است که چنین فرهنگی، در آن زمان که نهایت نیازمندی به آن وجود داشت، از جزیره العرب برخاست. ولی باید گفت که در این نمود هیچ چیز مایه شگفتی وجود ندارد. حیات جهانی به صورتی اشراقی نیازمندیهای خود را میبیند و در لحظه بحرانی امتداد و جهت حرکت خود را تعیین میکند. این همان است که در زبان قرآن به آن نام رسیدن وحی به پیغمبر تعریف میشود. این امر کاملاً طبیعی است که اسلام در میان خودآگاهی قوم سادهای طلوع کرده باشد که به هیچ یک از فرهنگهای قدیم آلوده نشده بودند و در جایی زندگی کردند که قارهها در آنجا به یکدیگر میرسیدند. قرآن پایه وحدت جهانی را بر اصل توحید بنا نهاد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – ص 155 – سطر 1 به بعد).
قرآن کتابی است که آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «نخستین دستاوردش برای پیروان پیامبر اسلام ایجاد ایمان به عنوان پذیرش مطلق ضرورت حیات به عنوان یک کلی است که در ضمن تکامل و تحول ثروت درونی زمان تسلسلی ایجاد میکند.»
«برای آنکه جهان در تملک ما درآید، دو راه موجود است. یکی از آن دو راه «عقلی» است و راه دیگر راه «وحیانی» است. راه عقلی عبارت است از فهم کردن جهان است همچون دستگاه صلب و تغییرناپذیری از علتها و معلولها. راه وحیانی پذیرش مطلق ضرورت حیات است به عنوان یک کلی که در ضمن تکامل و تحول ثروت درونی زمان تسلسلی را ایجاد میکند. این طریق تملک جهان همان است که قرآن آن را ایمان میخواند. ایمان آنچنانکه قرآن میگوید تنها اعتقادی انفعالی به یک یا چند جمله از نوع خاص نیست، اطمینان زندهای است که از تجربهای نادر حاصل میشود. تنها شخصیتهای نیرومند شایستهاند که به درجه این تجربه و اعتقاد برسند» (باز سازی فکر دینی در اسلام - فصل چهارم – من بشری – آزادی و جاودانی آن – ص 121 – سطر 11 به بعد).
قرآن کتابی است که آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «توانست جهان اخلاقی تازهای ایجاد کند که در آن جهان تازه پیامبر اسلام وحیهائی را که به وی میرسید با محکهای عملی بیازماید.»
«در مورد خودآگاهی پیغمبرانه (در چارچوب قرآن) بیشتر جنبه خلاقیت دارد، یعنی جهان اخلاقی تازهای ایجاد میکند که در آن پیغمبر وحیهایی را که به وی میرسد با محکهای عملی میآزماید» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل سوم – تصور خدا و معنی نیایش – ص 101 – سطر 14 به بعد).
قرآن کتابی است که آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «جز از طریق تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی قابل انتقال به غیر نیست.»
«تفسیر و تعبیری که پیغمبر به محتوای خودآگاهی دینی خویش میدهد ممکن است به صورت جملههایی به دیگران انتقال داده شود، ولی خود محتوی قابل انتقال نیست مثلاً در آیههای 1 تا 18 سوره نجم، روانشناسی تجربه است که بیان میشود نه محتوای آن، (علت تفاوت تأثیرگذاری وحی از زبان خود پیامبر، با وحی غیر مستقیم پس از وفات پیامبر از طریق کتاب قرآن در) غیر قابل انتقال بودن تجربه دینی میباشد، از آن جهت که تجربه دینی اساساً از نوع احساسی است که به بیان در نمیآید و عقل استدلالگر را به آن دسترسی نیست ولی این نیز باید گفته شود که احساس باطنی در عرصه تجربه دینی مانند هر احساس دیگر مشتمل بر یک عنصر ادراکی و عقلی نیز هست و به نظر من به علت همین عنصر ادراکی است که رنگ فکر و اندیشه به خود میگیرد. در واقع طبیعت احساس چنان است که به صورت اندیشهایی خود را آشکار میسازد. چنان به نظر میرسد که احساس و اندیشه جنبههای دو گانه پایدار و گذران عامل واحدی هستند که همان تجربه دینی میباشد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول - معرفت و تجربه دینی – ص 35 - 36 از سطر 5 به بعد).
قرآن کتابی است که بزرگترین فونکسیونی که در عرصه اپیستمولوژی و شناختشناسی بشر از قرن هفتم میلادی ایجاد کرد، (آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید) این بود که «توجه معرفتشناسانه به طبیعت و تاریخ، به عنوان دو منبع معرفت شناختی در کنار جهان آدمی به عنوان منابع شناخت تعریف کرد.»
«آغاز جستجوی شالودههای عقلی در اسلام را میتوان از زمان خود حضرت پیغمبر (ص) دانست. آن حضرت غالباً چنین دعا میکرد «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ - خدایا چیزها را همانگونه که هستند به من بنما». چنانکه همگان میدانیم، فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است. ولی تحقیقی دقیق در قرآن و مکاتب کلامی مدرسی که به الهام اندیشه یونانی طلوع کرد، این واقعیت قابل توجه را آشکار میسازد که در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید بطور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد. سقراط تمام توجه خویش را تنها به جهان آدمی محدود کرده بود. برای وی موضوع بحث شایسته آدمی تنها خود آدمی بود نه جهان گیاهان و حشرات و ستارگان. روح قرآن که در زنبور عسل ضعیفی جایگاهی برای وحی الاهی میبیند و پیوسته از خوانندگان این کتاب میخواهد که به تغییر دایمی بادها، به توالی شب و روز، به ابرها و آسمانهای پر ستاره و به سیارات شناور در فضای نامتناهی توجه داشته باشند و آنها را مشاهده کنند درست در مقابل این تصور است که افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بیاعتباری مینگریست، چه از اینها، به نظر وی تنها اعتقادی به دست میآید نه این که سبب رسیدن به علم حقیقی باشند. درست بر خلاف قرآن که سمع را شنیدن و بصر را دیدن به عنوان ارزندهترین هدایای الاهی میشمارد و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کردهاند میشناسد و این همان چیزی است که طلاب حوزههای فقاهتی در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهشهای یونانی کاملاً فراموش کرده بودند. آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت میکردند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 17 -18 – سطر 13 به بعد).
قرآن کتابی است که موتور حرکت تاریخ بشر از آغاز تا انجام بر پایه مبارزه دو گروه اجتماعی مستکبرین (بالائیهای قدرت سه مؤلفهای زر و زور و تزویر) و پائینیهای جامعه به عنوان یک «فاعل اجتماعی در صحنه تاریخ» تعریف میکند.
«قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ - قَالَ الَّذِینَ اسْتَکبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ - سران قدرت قوم صالح به مستضعفین آن قوم گفتند: آیا میدانید که صالح از جانب پروردگارش به رسالت فرستاده شده است؟ مستضعفین قوم به مستکبرین آن قوم گفتند: که ما به آنچه او بدان فرستاده شده است ایمان داریم؛ اما در مقابل مستکبرین قوم به مستضعفین آن قوم گفتند: که ما نسبت به آنچه که شما ایمان آوردهاید کافریم» (سوره اعراف – آیه 75 و 76).
قرآن کتابی است که «حرکت تکاملی جوامع بشری به صورت قانونمند و دیالکتیکی تبیین و تحلیل میکند نه به صورت مکانیکی و تصادفی.»
«...إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... - خداوند هیچ قوم و جامعهای را دگرگون نمیسازد مگر اینکه خود آن قوم و جامعه از درون خود را دگرگون سازند» (سوره رعد - آیه 11).
قرآن کتابی است که «مذهب و جنگ مذهب علیه مذهب را در بستر تاریخ به صورت یک پدیده اجتماعی مانند همه پدیدههای دیگر اجتماعی تبیین میکند». لذا در این رابطه است که آنچنانکه «استضعافشدگی» در جامعه را به سه قسمت استضعافشدگی سیاسی، استضعافشدگی طبقاتی و استضعافشدگی فرهنگی یا مذهبی تقسیم میکند، «استضعافگری» مستکبرین در عرصه استکبار اجتماعی به سه قسمت «استضعافگری فکری و مذهبی»، «استضعافگری سیاسی» و «استضعافگری طبقاتی» نیز تقسیم میکند.
«وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَی بِالْبَینَاتِ فَاسْتَکبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَمَا کانُوا سَابِقِینَ - و قارون (پارادایم کیس استکبار اقتصادی در رویکرد قرآن) و فرعون (پارادایم کیس استکبار سیاسی از نگاه قرآن) و هامان (پارادایم کیس استکبار مذهبی و فرهنگی در قرآن) در زمین و یا در تاریخ سرکشی ورزیدند (قابل ذکر است که «ارض» در ادبیات قرآن هم به معنای «زمین» است و هم به معنای «تاریخ» میباشد که برای فهم این موضوع باید به سوره روم آیه 9، سوره آل عمران آیه 137، سوره انعام آیه 11، سوره عنکبوت آیه 29 مراجعه کنیم، زیرا در این آیات «ارض» به هر دو معنی زمین و تاریخ آمده است) در آن زمانی که موسی پیامبر خداوند با بینات روشن به سوی آنها آمد» (سوره عنکبوت – آیه 39).
قرآن کتابی است که هدف رسالت تمامی انبیاء ابراهیمی شورانیدن تودههای پائینی جامعه بر علیه بالائیهای قدرت در راستای برپائی قسط و عدالت اجتماعی تعریف میکند.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ - به تحقیق ما پیامبران خود را با نشانههای روشنی فرستادیم و با آنان کتاب و بینه و ترازو قرار دادیم تا مردم را برای برپائی عدالت و قسط در جامعه بشورانند و آهن را که در آن سختی و سودمندی است برای مردم فرستادیم تا خداوند بداند که او و فرستادگانش را چگونه در غیب یاری میکنند به درستی که خداوند نیرومند و چیره دست است» (سوره حدید – آیه 25).
ادامه دارد