«تئوری تغییر» در رویکرد 45 سال گذشته حیات سیاسی – اجتماعی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در دو فرایند:
«عمودی یا سازمانی» آرمان مستضعفین ایران و «افقی یا جنبشی» نشر مستضعفین ایران کدام است؟ - قسمت پنجم
ثالثاً - از آنجائیکه در این فرایند نبرد گفتمانهای سنت و مدرنیته، این تضاد و نبرد گفتمان هم در عرصه نظری ادامه داشت و هم در عرصه عملی و همچنین از آنجائیکه این نبرد گفتمانها هم صورت سیاسی داشت و هم صورت فرهنگی و اجتماعی و ابزاری و از آنجائیکه این نبرد گفتمانها برای اولین بار در جامعه بزرگ ایران صورت اجتماعی و تودهای پیدا کرد، همه و همه این عوامل باعث گردید تا «تضاد سنت و مدرنیته در فرایند گذار جامعه بزرگ ایران از سنت به مدرنیته (تا به امروز) از پائین و بالا ادامه پیدا کند». نباید فراموش بکنیم که «ظهور افرادی چون جلال آل احمد و خمینی در ادامه همین استمرار نبرد سنت و مدرنیته در جامعه ایران در فرایند پسا شهریور 20 بوده است» چراکه اگر بخواهیم در بستر نبرد سنت و مدرنیته در بالائیهای قدرت در طول یک قرن گذشته به سه نماد سیاسی اشاره بکنیم باید به حرکت سه گانه رضاخان و مصدق و خمینی در عرصه قدرت سیاسی تکیه کنیم.
قابل ذکر است که «رضاخان نماد مدرنیته ابزاری انطباقی و دستوری و تزریقی از بالا در تاریخ یک قرن گذشته جامعه ایران میباشد» در صورتی که «مصدق نماد مدرنیته سیاسی تطبیقی و تحزبی از بالا است» و «خمینی نماد ضد مدرنیته و سنتگرای حکومتی و سیاسی از بالا در تاریخ یک قرن گذشته جامعه ایران است». همچنین جلال آل احمد و سید حسین نصر و داریوش شایگان در مقایسه با احمد کسروی و صادق هدایت و سید حسن تقیزاده و میرزا یوسف خان مستشارالدوله و غیره «نماد رویکرد سنتگرای فرهنگی و سیاسی در جامعه ایران هستند». آنچنانکه احمد کسروی و صادق هدایت و سید حسن تقیزاده و میرزا ملکم خان و میرزا یوسف خان مستشارالدوله «نماد رویکرد مدرنیتهگرای فرهنگی و اجتماعی در جامعه ایران میباشند.»
باری، آنچه که در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 باعث گردید تا ابر مسئله سنت و مدرنیته به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران روند افولی پیدا کند، «جایگزین شدن فرایند آلترناتیوسازی به جای گفتمانسازی به خاطر سلطه سیاه استبداد پهلوی دوم (در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32) بود که حاکمیت سرنیزهای پهلوی دوم بسترساز آن گردید تا رویکرد آلترناتیوسازی در جامعه سیاسی ایران (از راست راست تا چپ چپ آن) جایگزین رویکرد گفتمانسازی پسا شهریور 20 بشود». شاید بهتر بتوان این موضوع را اینچنین مطرح کرد که «بسته شدن فضای باز سیاسی و سرنگون کردن تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران توسط کودتای 28 مرداد 32 همراه با رویکرد نظامی – پلیسی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم و حاکمیت خفقان مطلق بر جامعه ایران خود به خود شرایط برای جایگزینی رویکرد آلترناتیوسازی به جای رویکرد گفتمانسازی فراهم کرد.»
پر واضح است که با ظهور مصدق و همفکرانش در فرایند پسا شهریور 20 از آنجائیکه مصدق از آغاز ورود به این فرایند در مرحله پسا جنگ دوم جهانی که مبارزات رهائیبخش در کشورهای پیرامونی بر علیه کشورهای متروپل سرمایهداری روندی رو به اعتلا پیدا کرده بود، با عنایت به اینکه «مصدق بر این باور بود که تنها توسط مبارزه رهائیبخش تحت شعار ملی کردن صنعت نفت ایران میتوان پروسه مدرنیته سیاسی مورد اعتقاد خودش در مبارزه با استعمار و استبداد حاکم به انجام برساند»، لذا همین عمده شدن مبارزه رهائیبخش و ضد استعماری در جامعه ایران توسط شعار ملی کردن صنعت به وسیله مصدق بزرگترین فونکسیونی که در جامعه ایران در فرایند پسا شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32 به همراه داشت این بود که «فرایند گفتمانسازیهای مختلف از گفتمان سنت و مدرنیته گرفته تا گفتمان ضد استعماری و ضد استبدادی و ضد استثماری امری غالب بشود» و صد البته حتی تلاش احزاب وابسته از حزب توده تا حزب زحمتکشان مظفر بقائی که در این فرایند بر آن بودند تا «رویکرد آلترناتیوسازی بر علیه دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق را جایگزین فرایند گفتمانسازیهای ضد استبدادی و ضد استعماری و سنت و مدرنیته حاکم بکنند، بیثمر ماند» و آنها در این رابطه هرگز نتوانستند از نمد افتاده برای خود کلاهی بدوزند؛ که البته کودتای 28 مرداد 32 توسط ارتجاع مذهبی و استبداد دربار پهلوی و امپریالیسم آمریکا و انگلیش این واقعیت را آفتابی کرد.
اضافه کنیم که «مصدق در همین رابطه بود که توانست ابر مسئله سنت و مدرنیته را در جامعه ایران بدل به ابر مسئله مبارزه با استعمار و استبداد در جامعه ایران و حتی در کشورهای پیرامونی در فرایند پسا شهریور بکند». البته آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، در برابر حرکت مصدق و همفکرانش در این عرصه «حزب توده هم در چارچوب رویکرد اردوگاهی به شرق و حزب کمونیست شوروی و رویکرد استالینیستی که داشت (به موازات حرکت مصدق در راستای استحاله گفتمان سنت و مدرنیته به گفتمان ضد استعماری و ضد استبدادی و ضد استعماری مصدق) تلاش میکردند تا با جایگزینی رویکرد آلترناتیوسازی به جای گفتمانسازی بسترها برای حزب خود جهت مشارکت در قدرت سیاسی، یا کسب تمامیت قدرت سیاسی از بالا و سرنگونی دولت مصدق جهت جایگزینی حزب خود یا توسط کسب قدرت سیاسی بسترها (مانند پیشهوری در آذربایجان) جهت تبدیل ایران به ایرانستان شوروی و استالین فراهم کنند»؛ که البته از آنجائیکه حزب توده در آن شرایط مشغول به نواختن شیپور از دهان گشادش برای شوروی و شعار «واگذار کردن نفت شمال ایران به شوروی بود»، خروجی نهائی این تلاش بلیغ خائنانه آنها بر علیه دولت دموکراتیک مصدق همان کودتای 28 مرداد 1332 (ارتجاع مذهبی حوزههای فقاهتی بعلاوه دربار پهلوی بعلاوه امپریالیسم آمریکا و انگلیس) شد.
یادمان باشد که در روز 28 مرداد سال 1332 حزب توده (بزرگترین حزب کمونیست خاورمیانه) با شاخه نظامیاش جهت مقابله با کودتای مشتی اوباش و لات لوت شهر تحت رهبری شعبان بیمخ کاملاً در صحنه غایب بود، همان حزبی که چند روز قبل از کودتا با شعار «مرگ بر مصدق» تمامی شهرهای ایران را بر علیه مصدق بسیج کرده بود و در این رابطه بود که حزب توده جهت شکست گفتمان ضد استبدادی و ضد استعماری دکتر محمد مصدق، با استراتژی جایگزین کردن آلترناتیوسازی (در راستای کسب قدرت سیاسی از بالا) به جای گفتمانسازی، تلاش میکرد تا رشتههای مصدق را در این رابطه پنبه بکند و از اینجا بود که دو جریان مصدق و حزب توده با دو رویکرد کاملاً مخالف همدیگر توانستند «جنگ گفتمان سنت و مدرنیته را بدل به جنگ گفتمانسازی با رویکرد آلترناتیوسازی در صحنه اجتماعی ایران بکنند» که این نبرد تا کودتای 28 مرداد 32 ادامه داشت.
پر واضح است که با کودتای 28 مرداد 32 شرایط داخلی جامعه ایران کاملاً عکس شرایط پسا شهریور 20 (که توسط تبعید رضاخان و فروپاشی دوران سیاه استبداد رضا خانی شکل گرفته بود) گردید زیرا:
اولاً - همراه با فروپاشی دولت دموکراتیک مصدق و حاکمیت دو باره پهلوی دوم بر قدرت (توسط کودتای 28 مرداد 32) دوران گفتمان ضد استبدادی و ضد استعماری مصدق هم به پایان رسید.
ثانیاً - با جایگزین شدن فضای سرکوب و اعدام و تیغ و داغ و درفش (رژیم کودتائی پهلوی از فردای 28 مرداد 32) به جای فضای باز سیاسی دوران مصدق، «دیگر بستری برای نبرد گفتمانها در جامعه ایران وجود نداشت». طبیعی بود که خود به خود با کودتای 28 مرداد 32 شرایط برای «جایگزینی فراگیر آلترناتیوسازی به جای گفتمانسازی پیشا کودتا 28 مرداد 32 فراهم شد». بدون تردید «نخستین سنتز جدید فرایند آلترناتیوسازی دوران پسا کودتای 28 مرداد 32 جنبش ارتجاعی خرداد 42 خمینی بود که با شعار: مبارزه با حق رأی زنان ایران، در راستای مشارکت در قدرت یا کسب قدرت سیاسی، او از سال 41 - 42 این جنبش آلترناتیوطلبانه خودش را از سر گرفت». هر چند که از سال 46 در نجف او تلاش کرد که توسط «نظریه استبدادساز و ارتجاعی ولایت فقیه خودش برای رویکرد آلترناتیوطلبانهاش گفتمانسازی بکند» ولی به علت اعتلای «جنبش گفتمانسازی و روشنگری ارشاد شریعتی از سال 47 یخ گفتمانسازی ولایت فقیه خمینی در جامعه ایران نگرفت» و تا سال 57 (که خمینی توانست در خلاء نیروهای سازمانیافته سیاسی در عرصه راهبری و رهبری جنبش ضد استبدادی مردم نگونبخت ایران، هژمونی خودش را بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران تثبیت بکند) «گفتمان نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی در کمای مطلق قرار داشت.»
در همین رابطه بود که به موازات تثبیت هژمونی خمینی بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران شرایط برای طرح نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی (در خلاء گفتمانهای مترقیانه) فراهم گردید. لذا شد، آنچه که نمیبایست میشد. البته اوج فاجعه آنجا اتفاق افتاد که «خمینی تا زمانی که در فرانسه بود با شعارهای صوری و عوامفریبانه و روشنفکرفریبانهاش (که خود او بعداً با عنوان خدعه از آن یاد میکرد) تمام تلاشش را بر این امر قرار داده بود که به هر شکلی که شده به صورت ائتلافی با جریانهای سیاسی جامعه سیاسی ایران از ملیون تا مارکسیستها و مذهبیها و ائتلاف با جناحهای امپریالیست جهانی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی را با شعار «مرگ بر شاه» و شعار «همه با هم» سرنگون نماید»؛ اما پس از سرنگونی رژیم پهلوی و کسب قدرت سیاسی رویکرد خمینی کاملاً عکس گذشتهاش شد چرا که «خمینی باطن خودش را آفتابی کرد» و باطن ضد مشروطیت و ضد جنبش ملی کردن صنعت نفت خمینی، چیزی جز «حاکمیت روحانیت حواریونش بر قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت اجتماعی نبود.»
یادمان باشد که تمامی درسهائی که خمینی از مشروطیت و جنبش ضد استعماری و ضد استبدادی مصدق آموخته بود، این بود که «تنها حاکمیت روحانیت بر قدرت سیاسی میتواند قدرت سه مؤلفهای (سیاسی و اجتماعی و اقتصادی) روحانیت حوزههای فقاهتی را در بر جامعه ایران تثبیت و نهادینه نماید» و از اینجا بود که در فرایند پسا 22 بهمن 57 کوشید که «نظریه استبدادساز ولایت فقیه خودش را از غلاف بیرون بیاورد و بدل به قانون اساسی و غیره بر مردم نگونبخت ایران بکند» بنابراین، بدون تردید هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که مدت 42 سال است که مردم ایران را به سلاخی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشیده است، «مولود و سنتز این عملکرد خمینی بوده است.»
ماحصل اینکه از آنجائیکه خمینی از آغاز حرکت خودش به دنبال قدرت سیاسی برای روحانیت حواریون خودش در حوزههای فقاهتی بود، او برعکس همه روحانیت سلف خودش که «مخالف حکومت روحانیت بودند» بر این باور بود که «حکومت حق روحانیت حوزههای فقاهتی میباشد، نه حق مردم و نه حق سلاطین» و همچنین از آنجائیکه او «معتقد به نقش حکومتی اسلام فقاهتی (نه نقش مدنی، آنچنانکه علی سیستانی امروز در جامعه عراق به آن اعتقاد دارد) در جامعه ایران بود»، در نتیجه همین امر باعث گردید که «خمینی از سال 42 به صورت عریان نبرد آلترناتیوسازی خودش را بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در چارچوب یک رویکرد ارتجاعی و دگماتیست فقاهتی از سر بگیرد که جنبش 15 خرداد 42 او نماد این رویکرد خمینی بود.»
پر پیداست که خمینی در سال 46 توسط سخنرانیهای خود حول ولایت فقیه کوشید که این «رویکرد آلترناتیوطلبانه خودش در چارچوب اسلام دگماتیست فقاهتی و حکومتی تئوریزه کند» و از آنجا بود که «تئوری استبدادساز ولایت فقیه خمینی توانست به عنوان یک گفتمان در حوزههای فقاهتی (نه در جامعه ایران) مطرح بشود» و گرچه «اکثریت روحانیت حوزههای فقاهتی با این نظریه اسلام حکمتی خمینی مخالف بودند» ولی در خلاء گفتمانهای سیاسی و خلاء آلترناتیوهای مترقی در سال 57 شرایطی فراهم شد تا خمینی بتواند با پشتیبانی روحانیت حواریون خودش گفتمان استبدادساز ولایت فقیه خودش را به عنوان گفتمان مسلط بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 تزریق نماید. باری، بدین ترتیب بود که «در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 رویکرد آلترناتیوطلبانه قدرت سیاسی حاکم توسط خمینی اولین جریان آلترناتیوسازی بود که توانست از سال 42 بازتولید بشود.»
ادامه دارد