درسهائی از تاریخ - سلسله درسهائی در باب، بازشناسی تاریخ 150 سال گذشته جنبشهای عام اجتماعی ایران – قسمت شانزدهم
«آدرسهای، داده شده اشتباهی! در 150 ساله گذشته تاریخ جنبشهای عام اجتماعی ایران»
البته برای فهم دیدگاه حاجی فرج دباغ در این رابطه باید به پروسه تکوین اندیشه او در دو فرایند:
1 - ارتجاع مذهبی.
2 - لیبرالیسم اقتصادی، توجه کنیم. چراکه فرج دباغ از سال 58 که وارد فاز حیات سیاسی خود میشود تا وفات خمینی در سال 68 دارای فرایند ارتجاع مذهبی میباشد که آنچنانکه مانیفست اندیشه فرایند ارتجاع مذهبی او در کتابهای، «دانش و ارزش» و «ایدئولوژی شیطانی یا دگماتیسم نقابدار»، توسط خود او تدوین شده است، او در فاز ارتجاع مذهبی خود که تا فوت خمینی ادامه داشته است، علاوه بر اینکه از نظر کلامی معتقد به منظومه معرفتی اشاعره میباشد و در کتاب «دانش و ارزش» خویش «هم هستها را و هم بایدها را» خارج از دخالت معرفتی انسان میداند و آنها را صد در صد تعیین شده از طرف خداوند میداند، و در عرصه عملی پیرو امام الحرمین جوینی خود (یعنی محمد تقی مصباح یزدی بزرگ تئوریسین ارتجاع مذهبی) میباشد که مترصد دستیابی به طعمههای همچون احسان طبری و فرخ نگهدار بودند تا با کشانیدن او به صحنه تلویزیون هم دل امام امت که صاحب اسلام عزیزانه بود، خوشحال کنند و هم جامعه ایران را سر کار بگذارند، و به قول معلم کبیرمان شریعتی جنگ بول و غایط، در جامعه ایران به راه بیاندازند و مانند شاه غلام، داستان خروس بهمن آباد، آدرس اشتباهی به مردم بدهند. چراکه در این مناظرههای حیدر نعمتی و خر فروشان رادیو تلویزیونی، فرج دباغ و امام الحرمین جوینی - محمد تقی مصباح یزدی - با احسان طبری و فرخ نگهدار، هر کدام برنده میشدند، این مردم ایران نگونبخت ایران بودند که در آن تند پیچ حساس سرنوشتساز سالهای 58 تا 60 که سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی میکوشیدند تا قدرت مطلقه فقاهتی خود را به نام مردم و به دست مردم، نهادینه کنند، سرشان کلاه رفت، و به قول شریعتی هیاهوهای شاغلام در سالهای 58 تا 60 در رادیو تلویزیون رژیم مطلقه فقاهتی توسط خیمه شب بازیهای حاجی فرج دباغ و مرادش مصباح یزدی نه به خاطر مسلمان کردن احسان طبری و فرخ نگهدار بود بلکه در چارچوب هم پوشانی کردن، طرح یک حقیقت کوچک برای فراموش کردن آن حقیقت بزرگ که غارت سرمایههای سیاسی دستاورد انقلاب 57 توسط سردمداران ارتجاع مذهبی حاکم بود شکل گرفت.
البته در فاز دوم حیات سیاسی حاجی فرج دباغ یعنی فاز لیبرالیستی او، وقتی همین ارتجاع مذهبی از او خواستند تا به مناظره تلویزیونی با آنها بپردازد، او اعلام کرد، «من شاگرد غزالی هستم و با هر گونه مناظرهای مخالفم» پس، شکر میکنیم خدا را یک بام دو هوا را، البته فراموش نکنیم که در عرصه عملی به موازات خیمه شب بازیهای رادیو و تلویزیونی فرج دباغ و مصباح یزدی، او به عنوان معمار کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی از بهار 59 تا پایان 62 به مدت چهار سال کوشید تا ریشه جنبش دانشجوئی ایران چه در عرصه نرم افزاری و چه در عرصه سخت افزاری خشک کند. «فبای الا ء ربکما تکذبان»، فرایند دوم حیات سیاسی حاجی فرج دباغ برمیگردد به بعد از فوت خمینی، که از آنجائیکه او دریافت خمینی حتی حاضر نمیشود تا او مانند راشد زمان شاه در رادیو و تلویزیون رژیم مطلقه فقاهتی به تبلیغ اسلام اشعریگری و صوفیانه خود بپردازد و با اینکه حاجی فرج دباغ، خمینی را عارف و فیلسوف و طرفدار اسلام عزیزانه سیدجمال معرفی میکرد، اما همین خمینی عارف و فیلسوف و صاحب اسلام عزیزانه حاجی فرج دباغ، در سال 65 سیدعلی خامنهای را مأمور میکند تا صدای اسلام صوفیانه فرج دباغ در رادیو و تلویزیون رژیم مطلقه فقاهتی خاموش کند. «فبای الاء ربکما تکذبان»، لذا با فوت خمینی از آنجائیکه فرج دباغ دیگر ایمان پیدا کرده بود که، «از امامزاده رژیم مطلقه فقاهتی نباید انتظار معجزه برای خود و خانوادهاش داشته باشد» ساده لوحی است چرا که، رژیمی که با مادر خود یعنی حسینعلی منتظری و هاشمی رفسنجانی در عرصه تقسیم قدرت آنچنان کرد، که در رادیو تلویزیون رژیم نام دختر هاشمی رفسنجانی یعنی فائزه تحت عنوان فاحشه هاشمی اعلام کردند دیگر برای مشارکت در قدرت حاجی فرج حتی در اندازه حسنعلی راشد زمان شاه هم جائی نیست.
به این ترتیب بود که فرج دباغ به یکباره از سال 58 مانند بابا طاهر عریان که شب کردی خوابید صبح عربی از خواب بیدار شد (امسیت کردیا، و اصحبت عربیا) یکشبه لباس ارتجاع مذهبی را از تن بیرون کرد و به عنوان قهرمان لیبرالیسم اقتصادی لباس لیبرالیسم به تن کرد و در برابر جامعه ایران ظاهر شد و فریاد برآورد «که این منم طاووس علیین شده» و البته برای اینکه صفآرائی ارتجاع مذهبی حاکم در برابر او، جهت خلع فضای تبلیغاتیاش به یکباره ایجاد نشود، کوشید در فاز اول حرکتش در این مرحله با تاسی و وامگیری بدون نام از داریوش شایگان مبارزه همه جانبه خودش تحت همان شعار داریوش شایگان با اندیشه شریعتی از سر بگیرد.
غافل از اینکه، مانیفست ارتجاع مذهبی حاکم در طول 36 سال گذشته همیشه بر این پاشنه میچرخیده است، که «کسی که با ما نیست بر علیه ما است» و از این جا بود که فرایند دوم حیات سیاسی فرج دباغ به عنوان منادی لیبرالیسم اقتصادی در جامعه ایران جهت بسترسازی سرمایهداری جهانی و مدرنیته شروع شد؛ و در این فرایند فرج دباغ آنچنان توفنده پیش رفت که در مراسم ختم بازرگان در حسینیه ارشاد در بهمن ماه سال 73 «تحت عنوان بازرگان به نام بازرگان بود نه به صفت» حتی از مقتدای جدید خود که در فرایند دوم به جای مصباح یزدی نشسته بود در عرصه لیبرالیسم پیشی گرفت و در خصوص کتاب، «آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» بازرگان اعلام کرد که برعکس بازرگان «من معتقد به معرفت برون دینی جهت تکمیل اندیشه انبیاء میباشم.»
باری، فرج دباغ در فرایند دوم حرکت خودش که از بعد از فوت خمینی آغاز شد لباس ارتجاع مذهبی و اشعریگری از تن بیرون آورد و با پوشیدن لباس لیبرالیسم اقتصادی قبل از رژیم مطلقه فقاهتی به جنگ شریعتی رفت و با شعار «راه شریعتی نباید دنبالهروی کرد بلکه باید توسط راه من دنبال کرد» از آنجائیکه به درستی دریافته بود که با شکست انقلاب 57 و شکست جنبش چریکی و ارتش خلقی و شکست استراتژی حزب طراز نوین وارداتی لنینیستی و حاکمیت ارتجاع مذهبی در لوای هیولای رژیم مطلقه فقاهتی تنها جریانی که میتواند پاسخگوی جنبش آرمانگرای عام اجتماعی مردم ایران، اعم از دانشجوئی و زنان و غیره بشود، فقط و فقط استراتژی، «کار آگاهیگرانه و سازمانگرانه مردم شریعتی» تحت عنوان «اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه» میباشد، لذا در این رابطه بود که کوشید در فرایند دوم حرکت خودش به جای اینکه مبارزه خودش را مانند بازرگان از خاکریز مبارزه با ارتجاع مذهبی آغاز کند، جهت تسخیر سنگرهای شریعتی (مانند اتابک اعظم در مشروطیت که به قلم معلم کبیرمان شریعتی هم در سیمای قهرمان قبل از انقلاب در کشتن آزادیخواهان ظاهر میشود و هم در سیمای قهرمان طرفدار آزادی در مرحله بعد از انقلاب ظاهر میگردد) او که در فرایند ارتجاع مذهبی حیات خود تا قبل از فوت خمینی به عنوان قهرمان و معمار کودتای فرهنگی مطرح بود، از بعد از فوت خمینی الی زماننا هذا کوشید تا مانند اتابک اعظم مشروطیت لباس قهرمان آزادیخواهی به تن کند؛ و آنچنانکه کارل مارکس در ابتدای کتاب «18 برومر لوئی بناپارت» خود میگوید، «فاز کمیک حیات خود را در ادامه فاز تراژیکش از سر بگیرد تا شاید تابلوئی شود برای ارائه آدرس اشتباه دیگر در تاریخ 150 ساله ایران.»
د - آدرس اشتباهی، «جریان فردیدی» در دهه 50 ایران:
جریان دیگری که حرکتشان به صورت «دادن یک آدرس اشتباه و غلط به مردم در تاریخ 150 سال جنبش ایران درآمده است جریان سیداحمد فردید است» که از دهه 40 توسط جلساتی که در منزل جهانبگلو تشکیل میداد و شاگردانی چون جلال آلاحمد و داریوش شایگان و داریوش عاشوری و رضا داوری و غیره تربیت کرد، که تاثیرگذار در ارائه آدرسهای اشتباه در تاریخ جنبشهای عام اجتماعی ایران بودند، و البته بعداً هویت آنها تحت عنوان «حلقه فردیدی» تعریف گردید؛ لذا برای فهم حرکت انحرافی این جریان روشنفکرانه در تاریخ 150 ساله جنبش ایران باید فلش بکی بزنیم به دهه 20 یعنی بعد از شهریور 20 و بعد از فروپاشی دوران 20 ساله استبدادی رضاخان و تبعید رضاخان توسط امپریالیسم انگلیس به موریس و بازگشائی فضای سیاسی جامعه ایران در فترت دو دوران استبدادی رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی اول و دوم، که در برابر سیاست غارتگرانه و اقتدارگرانه و تجاوزگرانه و کودتاگرانه و اشغالگرانه امپریالیسم کهنه کار انگلیس در ایران، امپریالیسم فرانسه جهت رقابت با امپریالیسم انگلیس در ایران ابتدا کوشید تا توسط نفوذ فرهنگی در جامعه مذهبی آن روز شرایط جهت نفوذ اقتصادی خود را فراهم نماید.
لذا در این راستا بود که در دهه 20 شخصی به نام هانری کربن به عنوان مشاور فرهنگی وارد سفارت فرانسه در ایران شد که این شخص به لحاظ نظری بعداً توانست نقشی تاثیرگذار در این رابطه داشته باشد. چراکه خط مشی هانری کربن در برابر اسلام اجتماعی و سیاسی که در دهه 20 توسط بخش مذهبی نهضت مقاومت ملی مصدق تحت مدیریت طالقانی و زنجانی و محمد تقی شریعتی و بازرگان و سحابی و نخشب و... تکوین پیدا کرده بود و در برابر جریان اسلام فقاهتی حوزه که در دهه 20 با مرجعیت بروجردی در داخل ایران برای اولین بار در برابر حوزه فقاهتی نجف، اسلام فقاهتی در ایران توانسته بود توسط بروجردی در داخل ایران دارای موقعیت تشکیلاتی و رهبری متمرکز بشود. هانری کربن کوشید جهت تضعیف این دو اسلام سیاسی – اجتماعی و اسلام فقاهتی حوزههای فقهی در ایران، اقدام به تدوین و تبلیغ و ترویج اسلام صوفیانهای بکند که الی زماننا هذا، اسلام صوفیانه او توسط حاجی فرج دباغ در جامعه امروز ایران تبلیغ و ترویج میشود.
یعنی آنچنان هانری کربن با اسلام صوفیانه خود به دادن آدرس غلط به جامعه فکری ایران موفق شد که این حریق تا به امروز توسط فرج دباغ - عبدالکریم سروش - دامنگیر فکری جامعه ایران میباشد. گرچه اصحاب اصلی هانری کربن در تکوین و تبلیغ اسلام صوفیانه و اسلام باطنیگری افرادی مثل علامه محمد حسین طباطبائی و شیخ مرتضی مطهری و سید حسین نصر رئیس دفتر فرح پهلوی و مشاور فرهنگی پهلوی دوم بودند، با همه این تفاسیر حرکتی که هانری کربن جهت تکوین و ترویج و تبلیغ اسلام صوفیانه برای مقابله با اسلام سیاسی – اجتماعی جناح مذهبی نهضت مقاومت ملی و اسلام فقیهانه حوزه فقاهتی داخل ایران تحت هژمونی بروجردی آغاز کرد، در فرایند بعدی خود در شکل لائیک آن به سید احمد فردید رسید که او کوشید با استفاده از اندیشههای فلسفیهایدگر، فرایند فلسفی جدیدی در تاریخ ایران در چارچوب همان اسلام باطنیگری و صوفیانه هانری کربن استارت بزند. مبانی اندیشه سید احمد فردید عبارت بودند از:
1 - ضد غربزدگی، البته به معنای فلسفی و هایدگری آن که در چارچوب فلسفی ضد ایدهآلیستی افلاطونی تبیین میشد و بعداً اندیشه او توسط جلال آلاحمد که یکی از شاگردان این حلقه بود با وام گرفتن ترم ضد غربزدگی از سید احمد فردید در کتاب «غربزدگی» خود این رویکرد فلسفی فردید به غرب از مضمون فلسفی هایدگری آن خارج کردید و مضمون سیاسی پیدا کرد.
2 - ضد مدرنیته بودن اندیشه فردید، زیرا سید احمد فردید به تاسی از اندیشه مراد خود هایدگر، از آنجائیکه هایدگر از سردمداران پست مدرنیستها بود، لذا هایدگر پروژه مدرنیته مغرب زمین را مانند هابر ماس امروز یک پروژه ناتمام میدانست و همین امر باعث گردید تا فردید نه تنها معتقد به پروژه مدرنیته مغرب زمین نشود، بلکه از اولین مخالفین مدرنیته در میان صاحب نظران داخل ایران بود که صد البته فردید این پروژه ضد مدرنیته خود، مانند پروِژه ضد غربزدگی خود در چار چوب فلسفه و رویکرد و اندیشه هایدگری تبیین فلسفی میکرد نه تبیین اقتصادی یا سیاسی، البته بعداً، باز جلال آلاحمد همین اندیشه ضد مدرنیته فردید را در کتاب «غربزدگی» خود مانند اندیشه ضد غربزدگی فردید از صورت فلسفی آن خارج کرد و صورت سیاسی به آن بخشید.
3 - هر چند فردید در کانتکس اندیشه ضد ایدهآلیستی خود تا قبل از انقلاب 57 پروژه تئوری ولایت فقیه خمینی و پروژه ایدئولوژی به صورت عام و کلی آن نفی میکرد، اما به موازات پیروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران و نهادینه شدن پروژه ولایت فقیه خمینی در چارچوب نهادسازی لیبرالیستی مغرب زمین، رفته رفته سید احمد فردید ازگرایش قبلی خود عقب نشینی کرد و آنچنانکه مرادش هایدگر تسلیم و حامی نازیسم در آلمان شد، فردید هم حامی تئوری ولایت فقیه و نظام حاکم در ایران گردید.
4 - شاگردان فردید از بعد از انقلاب، منهای جلال آلاحمد که قبل از انقلاب فوت کرد، (و آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم جلال بسترساز سیاسی تکوین تئوری ولایت فقیه خمینی بود) شاگردان دیگرش در عرصههای مختلف سیاسی و لائیک و سکولاریسم فعال گردیدند، که بعضی از آنها مثل رضا داوری و غیره با نفوذ در دستگاه حکومت سکاندار فلسفی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شدند و بعضی مانند داریوش شایگان که به مغرب زمین کوچ کردند تحت همان نگاه و رویکرد اسلام صوفیانه هانری کربن و نگاه وام گرفته هایدگری از سید احمد فردید در سال 1358 هجری (یا 1980 میلادی که هنوز بیش از چند ماه از انقلاب ضد استبدادی مردم ایران نگذشته بود) جهت مقابله با اسلام اجتماعی و سیاسی شریعتی از آنجائیکه داریوش شایگان فردی ضد مصدقی و ضد هر گونه حرکت تغییرساز و طرفدار شش دانگه حکومت و سلطنت است و مدافع کودتای 28 مرداد است و معتقد است که در 28 مرداد شاه از حق خودش دفاع کرده است، لذا از بعد از انقلاب هم مانند مرادش سید احمد فردید رژیم مطلقه فقاهتی و تئوری ولایت فقیه را تائید کرد ولی از آنجائیکه مشکل اصلی داریوش شایگان در ایران اسلام تغییرساز بود از آنجائیکه او آبشخور این اسلام تغییرساز را در اندیشه شریعتی و رویکرد شریعتی به اسلام میدید، لذا به محض پیروزی انقلاب ضد استبدادی 57 جهت گرفتن انتقام از انقلاب ضد استبدادی مردم ایران به جای اینکه، میراث خوارهای از راه رسیده را به چالش بکشد، اندیشه تغییرساز شریعتی را به چالش گرفت و بر همین سیاق بود که داریوش شایگان در سال 1358 کتابی تحت عنوان «انقلاب دینی» به زبان فرانسوی تقریر کرد که این کتاب در فرانسه به چاپ رسید. او در این کتاب علاوه بر اینکه انقلاب 57 را مولود اندیشه شریعتی دانست جهت نفی اندیشه شریعتی در چارچوب دیدگاه فلسفیهایدگر – فردید با وامگیری ترم ایدئولوژی از کارل مارکس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» (که مارکس در این کتاب به تاسی از هگل، ایدئولوژی را نوعی آگاهی کاذب میداند) اندیشه شریعتی را حرکتی در راستای ایدئولوژی کردن سنت تبیین کرد و انقلاب 57 را مولود این ایدئولوژی کردن سنت شریعتی دانست. ولی به علت اینکه کتاب «انقلاب دینی» شایگان به زبان فرانسوی بود و در فرانسه انتشار یافته بود و به علت اینکه تا دهه هفتاد این کتاب حتی به صورت خلاصه آن هم به فارسی ترجمه نشد، آدرس انحرافی داریوش شایگان در باب اندیشه شریعتی نتوانست در داخل کشور، موجی ایجاد کند.
اما از آنجائیکه از اواخر دهه 60 به خصوص از بعد از وفات خمینی رفته رفته حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش - از رژیم مطلقه فقاهتی فاصله میگرفت، در نتیجه به موازات فاصلهگیری اجباری حاجی فرج دباغ از رژیم مطلقه فقاهتی او کوشید در آغاز برای جلب دوباره اعتماد رژیم مطلقه فقاهتی و برای باز کردن فضای فعالیت فرهنگی خود حرکت اعتراضی خودش را از بعد از وداع با اسلام ارتجاعی دهه 50 و 60 خود، مبارزه و نقد خودش را از خاکریز بیدفاع شریعتی شروع بکند، در همین رابطه بود که با دستیابی فرج دباغ به کتاب «انقلاب دینی» داریوش شایگان او از زاردخانه شایگان –فردید –هانری کربن موضوع سنت و ایدئولوژی شایگان بر علیه شریعتی - بدون اعلام مرجع - با نام خودش وام گرفت و در سخنرانیها و مقالاتی که ابتدا در کیهان فرهنگی و بعداً به صورت کتاب «فربهتر از ایدئولوژی» درآمد، ایدئولوژی وام گرفته از شایگان بر علیه شریعتی که در دیسکورس شایگان صورت کارل مارکسی یعنی آگاهی کاذب بود وارد چارچوبی دیگر کرد و در لوای آن به نفی اسلام تغییرساز و اجتماعی شریعتی پرداخت. محورهای حمله فرج دباغ به اندیشه شریعتی عبارت بودند از اینکه:
اولاً شریعتی، دین حداقلی که وظیفهاش آنچنانکه بازرگان پیر میگفت: «آخرت و خدا تنها هدف بعثت انبیاء میباشد» بدل به دین معیشتگرا و دنیاساز کرد.
ثانیاً شریعتی دین رازآلود سنتی را بدل به ایدئولوژی کرده است.
ثالثاً شریعتی اسلام حرکتاندیش را جایگزین اسلام حقیقتاندیشی کرده است.
رابعاً شریعتی توسط ایدئولوژی کردن اسلام دنبال دشمنسازی و دشمن تراشی بود و قس علی هذا.
ادامه دارد