درسهائی از تاریخ - بیست و نه
بازشناسی عوامل بسترساز کودتای 28 مرداد 32
برای بازسازی اپوزیسیون امروز جنبش سیاسی ایران
اما دیدیم که بالاخره استراتژی کسب قدرت سیاسی مجاهدین خلق در چارچوب استراتژی چریکگرای مدرن وارداتی نتوانست دستاوردی برای جامعه ایران استبدادزده و فقهزده و سنتزده پیشامدرن به بار بیاورد؛ و لذا بواسطه سرکوب خارجی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، همراه با کودتای درون تشکیلاتی اپورتونیستی، کل تشکیلات مجاهدین خلق از نیمه دوم سال 54 تا اوایل سال 55 دود شد و به هوا رفت؛ و به جز چند نیروی درون زندانهای رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، چیزی از آنها باقی نمانده بود؛ و در همین رابطه بود که در غیبت جریان جنبش سیاسی، خمینی در سال 57 توانست توسط جنبش حاشیهنشینان شهری، به عنوان آلترناتیو حکومت پهلوی بر اریکه قدرت سوار بشود.
در نتیجه در پروسس انجام انقلاب 57 با آزادی زندانیان سیاسی مجاهدین خلق، دیدیم که این جریان به جای بازشناسی و آسیبشناسی استراتژی آفتزده کسب قدرت سیاسی، در چارچوب رویکرد چریکگرایانه گذشته خود، دوباره توسط آن رویکرد کسب قدرت سیاسی، از فردای انقلاب بهمن ماه 57 به بازتولید خود پرداخت و به جای تلاش جهت نهادینه کردن جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، از طریق سازمانگری و سازماندهی جنبشهای دموکراتیک و کارگری و زحمتکشان شهر و روستا، از همان آغاز با جمع آوری سلاح و سازماندهی میلیشیا و غیره تلاش میکرد تا در راستای آلترناتیو ساختن تشکیلات خود در برابر رژیم مطلقه فقاهتی گام بردارد؛ و در چارچوب همین آلترناتیوسازی خود در برابر رژیم مطلقه فقاهتی بوده است که سازمان مجاهدین خلق در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، فرایندهای مختلفی طی کرده است. بطوریکه در فرایند اول حرکت خود، یعنی از بعد از انقلاب 57 تا بهار سال 59 مجاهدین خلق تلاش میکردند تا با ضد امپریالیست خواندن خمینی و نفوذ در شکاف بین مهرههای حاکمیت، مثل نفوذ در شکاف بین طالقانی و خمینی یا بنی صدر و جناح خمینی در حاکمیت و یا توسط شرکت در انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی، پروژه آلترناتیوسازی خود را پیش ببرند؛ اما به موازات شروع جنگ بین رژیم بعث عراق و رژیم مطلقه فقاهتی، سازمان مجاهدین خلق در راستای پروژه آلترناتیوسازی خود و استراتژی کسب قدرت سیاسی تلاش میکرد تا جنگ رژیم مطلقه فقاهتی با صدام حسین را در خدمت آلترناتیوسازی سیاسی خود درآورد.
آنچنانکه دیدیم این سازمان در جریان خیمه شب بازی و بالماسکه اشغال سفارت آمریکا توسط جریان روحانیون تحت هژمونی موسوی خوئینیها، کوشید با حضور شبانه روزی در پشت دیوارهای سفارت و حمایت از این پروژه رژیم مطلقه فقاهتی، این پروژه رژیم مطلقه فقاهتی را در خدمت بازتولید میلیشیای نظامی خود، در چارچوب همان استراتژی گذشته کسب قدرت سیاسی درآورد.
علیهذا به همین دلیل بود که بخصوص از نیمه دوم سال 59 در چارچوب حمایت از بنی صدر و نفوذ در شکاف بین جناحهای بالائی قدرت و به خدمت گرفتن جنگ بین صدام حسین و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، سازمان مجاهدین خلق در کادر همان استراتژی کسب قدرت سیاسی جهت آلترناتیوسازی خود تلاش میکرد، بدون در نظر گرفتن اینکه توازن قوا به علت پایگاه تودهای خمینی به سود رژیم مطلقه فقاهتی میباشد، با رادیکال کردن فضای داخلی جامعه ایران، همراه با از بین رفتن امکان فعالیت علنی و دموکراتیک و آچمز شدن جریانهای سیاسی رقیب در جنبش سیاسی، به علت حاکمیت چتر سیاه اختناق و سرکوب رژیم مطلقه فقاهتی، آلترناتیو سیاسی خود در برابر رژیم مطلقه فقاهتی به عنوان مرز تعیین کننده معرفی نماید.
عزل بنی صدر توسط خمینی و 30 خرداد و شروع اعدامها و کشت و کشتار و اختناق و تیغ و داغ و درفش رژیم مطلقه فقاهتی و جوی خونی که از 30 خرداد 60 تا نسلکشی سیاسی تابستان 67 به راه افتاد، بسترساز آن شد تا سازمان مجاهدین خلق در چارچوب همان استراتژی آفتزده کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی خود بتواند در جریانهای جنبش سیاسی ایران، جریان خود را به عنوان جریان بیبدیل در راستای آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تعریف نماید؛ که البته به علت اینکه توازن قوا در جامعه ایران در دهه 60 به سود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و به ضرر سازمان مجاهدین خلق بود، در نتیجه فاز آنتاگونیست سازمان مجاهدین خلق از بعد از خرداد 60 نتوانست آنچنانکه این جریان قبل از آن پیشبینی میکرد، به قیام مسلحانه تودهای مردم ایران بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحت هژمونی سازمان مجاهدین خلق منتهی بشود. همین امر باعث گردید تا به جای تودهای شدن فاز آنتاگونیست مجاهدین خلق، این فاز وارد چریکگرائی و ترور بشود که همین تغییر فاز از صورت قیام تودهای به سمت چریکگرائی و ترور باعث شکست استراتژی کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی مجاهدین در سالهای 60 و 61 شد.
لذا به همین دلیل، از بعد از ضربه محمد ضابطی در سال 61 سازمان مجاهدین خلق فرار به خارج از کشور، بر قرار در داخل کشور ترجیح داد؛ اما با همه این احوال، سازمان مجاهدین خلق از بعد از خروج از کشور به جای آسیبشناسی استراتژی کسب قدرت سیاسی و چریکگرائی و ارتش خلقی خود، باز در راستای همان استراتژی کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی خود در برابر رژیم مطلقه فقاهتی کوشیدند تا در چارچوب استحاله جنگ صدام حسین با رژیم مطلقه فقاهتی به جنگ درونی در جامعه ایران بین تودههای مردم با رژیم مطلقه فقاهتی، با صدام حسین بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی وارد ائتلاف بشوند؛ و لذا از سال 63 تا سال 79 (سال حمله امپریالیسم آمریکا به عراق) در طول مدت 16 سال این سازمان پیوسته تلاش میکرد تا با استراتژی کردن شهر ک نظامی اشرف در شمال بغداد، به عنوان نماد استراتژی ارتش خلقی بتواند توسط استراتژی ارتش خلقی خود در ظل حمایت صدام حسین به کسب قدرت سیاسی دست پیدا کنند؛ اما حمله امپریالیسم آمریکا در سال 2001 به عراق، همراه با سرنگون کردن صدام حسین و خلع سلاح ساختن مجاهدین خلق و حاکم کردن شیعیان وابسته به رژیم مطلقه فقاهتی بر مردم عراق، باز سازمان مجاهدین خلق برای بار دوم در دوران حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی دچار بن بست استراتژی در عرصه کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی خود شد.
لذا باز در این مرحله سازمان به جای اینکه به آسیبشناسی استراتژی گذشته که همان استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی و کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی است، بپردازد، دوباره به بازتولید استراتژی آلترناتیوسازی و کسب قدرت سیاسی گذشته خود پرداخت. البته در چارچوب شرایط بعد از خلع سلاح و بعد از سرنگونی صدام حسین و بعد از حاکمیت شیعیان طرفدار رژیم مطلقه فقاهتی توسط امپریالیسم آمریکا بر عراق، باعث شد که رهبری سازمان مجاهدین خلق از بعد از خلع سلاح و خروج از عراق، یعنی از سال 2002 تلاش کنند تا با نفوذ بین شکافهای جناحهای درونی امپریالیسم آمریکا، استراتژی آلترناتیوسازی خود را دنبال نمایند؛ که این استراتژی الی یومنا هذا ادامه دارد.
فراموش نکنیم که در عرصه استراتژی نفوذ در شکاف بین جناحهای درونی امپریالیسم آمریکا، بزرگترین ورطه هولناکی که در مسیر سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت، اینکه برعکس 30 سال گذشته عمر خود که سازمان مجاهدین خلق در چارچوب استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی به جای قدرت تودهها بر سازمان و سلاح و ارتش خود تکیه میکرد و معتقد بود که در ظل ارتش خود میتواند به کسب قدرت سیاسی در ایران دست پیدا کند و رژیم مطلقه فقاهتی را سرنگون نماید، در فرایند سوم استراتژی خود به علت اینکه این سازمان توسط امپریالیسم آمریکا بالاجبار خلع سلاح شده بود و به علت اینکه دیگر حتی در برابر حملات نظامی رژیم مطلقه فقاهتی قدرت دفاع نداشت و به علت اینکه در فرایند سوم استراتژی کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی، استراتژی کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی مجاهدین خلق از کانال نفوذ در شکاف بین جناحهای امپریالیست آمریکا میگذرد، این همه باعث شده است تا در این شرایط حساس و تندپیچ تاریخ ایران، سازمان مجاهدین خلق کارش تنها «بسترسازی جهت حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران، جهت سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی و انتقال قدرت به مجاهدین خلق بشود.» آنچنانکه امروز شاهد هستیم که سازمان مجاهدین خلق با تکیه بر راستترین جناحهای نئومحافظه کار و پوپولیسم امپریالیسم آمریکا تلاش میکنند تا با تشویق آنها به حمله نظامی به ایران، شرایط برای انتقال قدرت به خود را فراهم سازد.
پر پیداست که فرایند سوم استراتژی کسب قدرت سیاسی و آلترناتیوسازی سازمان مجاهدین خلق دارای آفتهای ذیل میباشند:
الف - تکیه مجاهدین خلق بر استراتژی حمله نظامی امپریالیسم آمریکا جهت سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی و انتقال قدرت به مجاهدین خلق، باعث شده است تا مجاهدین خلق به جای تکیه بر «دینامیزم اجتماعی جامعه ایران» جهت استحاله و اعتلای حرکت تحولخواهانه مردم ایران، بر دخالت نظامی قدرتهای برونی تکیه کند.
ب – آنچنانکه در افغانستان و عراق و لیبی از آغاز قرن بیست یکم شاهد هستیم، حمله نظامی و اشغالگرانه امپریالیسم آمریکا:
اولاً باعث نابودی تمامی زیرساختهای اقتصادی جامعه ایران میگردد.
ثانیاً باعث تجزیه شدن خاک ایران در راستای سیاست امپریالیستی آمریکا میگردد.
ثالثاً آنچنانکه از بعد از جنگ اول و دوم بینالمللی در کشور خودمان شاهد بودیم، حمله نظامی امپریالیستی به خاک ایران و سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی در راستای آلترناتیوی حکومتهای وابسته و سرسپرده خواهد بود. بطوریکه در جریان سه کودتای امپریالیستی سالهای 1299 و 1320 و 1332 شاهد بودیم، امپریالیستها در جهت حفظ منافع خود حتی بر رضاخانی که توسط کودتای 1299 بر کرسی قدرت نشاندند، هم رحم نکردند؛ و در راستای حفظ منافع خود نخستین دولت دموکراتیک تاریخ ایران در پای استبداد پهلوی دوم ذبح کردند.
بنابراین برای اینکه سازمان مجاهدین خلق برای امپریالیسم آمریکا بدل به آلترناتیو رژیم مطلقه فقاهتی بشوند، یا باید سرسپردگی تمام عیار سیاسی و اقتصادی مجاهدین خلق برای امپریالیسم آمریکا ثابت بشود و یا اینکه امپریالیسم آمریکا مانند مجاهدین شاه مسعود افغانستان، به سازمان مجاهدین خلق به عنوان سرپل گذار در عرصه حمله نظامی به ایران نگاه کند که در هر دو صورت باعث خودزنی و انتحار تاریخی مجاهدین خلق خواهد شد.
رابعا تجربه گذشته تاریخ ایران نشان داده است که تودههای مردم ایران، برعکس کشورهای دیگر منطقه، به علت بدبینی تاریخی که نسبت به قدرتهای امپریالیستی دارند، هر گونه حمله نظامی و اشغال امپریالیستی و تجزیه خاک ایران، بسترساز وحدت ملی و حمایت از رژیم مطلقه فقاهتی میشود. آنچنانکه دیدیم در جریان جنگ بین صدام حسین و رژیم مطلقه فقاهتی با اینکه اصل این جنگ بخصوص از بعد از فتح خرمشهر و آبادان در سال 61 و ورود نیروهای نظامی رژیم مطلقه فقاهتی به خاک عراق از طرف تمامی نیروهای مترقی و ملی، ارتجاعی معرفی گردید، با همه این احوال، هرگز جامعه ایران به حمایت سیاسی و معنوی ائتلاف بین مجاهدین خلق و صدام حسین نپرداختند؛ و جامعه ایران هرگز حاضر نشدند تا در وجدان خود، به این ائتلاف رضایت بدهند؛ و صد البته همین امر عامل شکست مجاهدین خلق در جریان حمله فروغ جاویدان در سال 67 گردید.
بنابراین قطعاً و جزما حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به خاک ایران باعث وحدت ملی درون خلقی بر علیه اشغالگران نظامی و همپیمانان آنها خواهد شد.
خامسا آنچنانکه امروز در لیبی شاهد هستیم، حمله و تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا در چارچوب استراتژی بیابانهای سوخته، باعث میگردد تا کشور اشغال شده به لحاظ تمدنی به دوران ماقبل تاریخ برگردد.
سادسا تکیه بر استراتژی اشغال نظامی امپریالیسم آمریکا باعث میگردد تا مجاهدین خلق در عرصه صفبندی درون جنبش سیاسی ایران، در کنار نیروهای راست خواستار کسب قدرت سیاسی، مثل سلطنتطلبان و جریانهای تجزیهطلب منطقهای در بلوچستان و کردستان و خوزستان و غیره قرار بگیرند.
سابعا سازمان مجاهدین خلق باید بدانند که با توجه به سابقه ضد امپریالیستی این جریان در دهه 50 هرگز امپریالیسم آمریکا در برابر جریانهای راست تاریخی وابسته به خود (از سلطنتطلبان تا نیروهای تجزیهطلب منطقهای و قومی)، حاضر به ریسک کردن بر روی این سازمان نمیباشد.
ثامنا مجاهدین خلق باید توجه داشته باشند که در چارچوب تحلیلهای قالبی و ذهنی و ولنتاریستی خود فکر نکنند که از نظر کمی و کیفی و تشکیلاتی، این جریان امروز در جامعه ایران در مرتبه آلترناتیوی قرار دارند تا به خیال خود بعد از حمله امپریالیسم آمریکا، اشعالگران نظامی مجبور باشند تا بر مجاهدین خلق تکیه آلترناتیوی در برابر رژیم مطلقه فقاهتی بکنند. مجاهدین خلق هرگز فراموش نکنند که قدرت تشکیلاتی و اجتماعی آنها هرگز به پای قدرت مجاهدین شاه مسعود در افغانستان نخواهد رسید، اما با همه این احوال دیدیم که برخورد امپریالیسم آمریکا (در حمله نظامی سال 2000 به افغانستان) با مجاهدین شاه مسعود تنها صورت ابزاری و سرپلی داشت. لذا پس از اشغال افغانستان به جای تکیه آلترناتیوی بر مجاهدین شاه مسعود افغانستان، امپریالیسم بر مهرههای دستساز و دست پخت خود تکیه کرد؛ و همه مجاهدین افغانستان را در پای سیاست امپریالیستی خود ذبح نمود.
ادامه دارد