درسهائی از تاریخ:
علل و دلایل «تشکیلاتگریزی ایرانیان» - قسمت دوم
علی ایحال، به این دلیل است که اگر با بیماری تشکیلاتگریزی مردم ایران به صورت تاریخی برخورد نمائیم نه با رویکرد ذاتگرایانه، باید مانند شریعتی به این داوری بپردازیم که تشکیلاتگریزی مردم ایران، یک معلول تاریخی است، نه یک علت زیرساختی. چراکه مردم ایران از زمانی گرفتار بیماری تشکیلاتگریزی شدند و توسط آن با مسئولیتپذیری و حرکت تحول آفرین و تغییرساز اجتماعی وداع کردند که این ملت دچار انحطاط تمدنی و انحطاط سیاسی و انحطاط فرهنگی و انحطاط مناسبات تولیدی و انحطاط اجتماعی و انحطاط سنتی گردیدند؛ یعنی این چنین نبوده است که جامعه ایران ابتدا گرفتار بیماری مهلک تشکیلاتگریزی شده باشند و از پس از آن گرفتار انحطاط شده باشند.
درست برعکس، «باور شریعتی بر این امر قرار دارد که جامعه ایران ابتدا گرفتار انحطاط تمدنی و انحطاط فرهنگی و انحطاط اجتماعی و انحطاط اقتصادی و انحطاط سیاسی شد و از بعد از آن بود که جامعه ایران، عطای حرکت تحولخواهانه و عدالتخواهانه و آزادیخواهانه که مستلزم حرکت جمعی و تشکیلاتپذیری و مبارزه درازمدت بود، به لقائش بخشید. جوهر اندیشه شریعتی در رابطه با درمان این بیماری مهلک تاریخی جامعه ایران، فقط و فقط در نسخه دموکراسی سوسیالیستی آنها نهفته است.»
پر پیداست که نسخه شریعتی در این رابطه، غیر از نسخه ابن خلدون و سیدجمال و حتی خود اقبال میباشد؛ زیرا از نظر شریعتی تا زمانیکه موضع ما با قدرت در سه مؤلفه مختلف زر و زور و تزویر روشن نکنیم، نمیتوانیم توسط برخوردهای مکانیکی و نظری صرف و نفیای مانند غزالی و سیدجمال و عبده و کواکبی و غیره به مقابله با این بیماریهای تاریخی بپردازیم.
ج - مناسبات عقب مانده تولیدی حاکم بر جامعه ایران: به این ترتیب، از آنجائیکه در بیشتر عمر تاریخ گذشته ایران، جامعه ایران در چارچوب مناسبات عقب مانده زمینداری، به کسب معیشت میپرداختند، خودویژگیهای مناسبات عقب مانده زمینداری که عبارت است از:
1 - کار فردی.
2 - پیوند با آسمان.
3 - بینیازی به کار جمعی.
4 - ابزارکار ساده فردی، باعث گردید تا برای قرنها، اکثریت جامعه ایران که طبقه زحمتکش ایرانی را تشکیل میدادند، در چارچوب مناسبات زمینداری «جهان بسته و بینیازی به زندگی جمعی و ییوند با ابزارکار فردی و دائماً برای کسب روزی در طبیعت بیآب ایران چشم به آسمان داشتن، تجربه کنند». بر این مطلب بیافزائیم که «پراکندگی روستاها و قطعه قطعه بودن زمینهای کشاورزی در ایران - برعکس مغرب زمین - مانع از جایگزینی مناسبات فئودالیسم به جای مناسبات زمینداری گردید. همچنین دوری روستاها از شهرها که بسترساز تکوین جهان بسته همراه با اقتصاد بسته تهاتری گردید، همراه با کمبود آب و خشکسالی پی در پی و جنگ بین روستاها بر سر آب قنات و چشمه، در ایران گذشته، بر امر افزایش روحیه فردگرائی در بین طبقه زحمتکش ایرانی افزوده است که برای فهم اوج این فاجعه در این رابطه تنها کافی است که توجه داشته باشیم که حتی در نیم قرن گذشته که جامعه ایران فرایند گذار از مناسبات زمینداری به مناسبات سرمایهداری طی کرده است، از آنجائیکه پروسه انتقال مناسبات از زمینداری به سرمایهداری، در جامعه ایران، صورت طبیعی نداشته است و این عمل که از سالهای 42 تحت پروژه رفرم ارضی کندی – شاه، به صورت سزارین توسط سرمایههای نفتی (نه سرمایه تجاری مانند مغرب زمین) و در شکل رانتی انجام گرفته است، نتوانسته است در عرصه مناسبات سرمایهداری نفتی – رانتی حاکم، تغییری در روحیه فردگرائی جامعه ایران بدهد چراکه،
اولاً پرولتاریای صنعتی ایران در این فرایند همان حاشیهنشینان شهری هستند که به علت شکست پروژه رفرم ارضی شاه –کندی، همان دهقانان فردگرای روستاها، پس از فرار و ترک روستا و اسکان در حاشیههای شهری و انتقال به کارخانهها بدل به پرولتاریای صنعتی ایران شدهاند. در نتیجه به علت اینکه پرولتاریای صنعتی ایران، پس از تکوین شخصیت فردگرای آنها در روستا و مناسبات زمینداری، وارد پروسس سرمایهداری گردیدند، همین امر باعث گردیده است تا برعکس مغرب زمین حتی ابزارکار صنعتی و تولید اجتماعی مناسبات سرمایهداری، نتواند خصلت فردگرائی تکوین یافته در روستاها و مناسبات عقب مانده زمینداری کارگران ایرانی را به چالش بکشد؛ و روحیه جمعگرائی، جایگزین روحیه فردگرائی گذشته آنها بکند.
به همین دلیل با اینکه بیش از 50 سال از عمر تثبیت سرمایهداری وابسته ایران میگذرد و نزدیک به یک قرن از تکوین طبقه کارگر و پرولتاریای صنعتی شرکت نفت ایران میگذرد، با همه این احوال، «جامعه امروز ایران، حتی در حد کشور فقیر بنگلادش نتوانسته است صاحب جنبش سندیکائی طبقه کارگر ایرانی بشود»؛ که منهای نظامهای استبدادی و توتالیتری حاکم بر جامعه ایران در گذشته تاریخی، باید مهمترین عامل در تکوین این فاجعه روحیه فردگرائی باز مانده از مناسبات عقب مانده زمینداری و روستائی طبقه کارگر ایران بدانیم که تا کنون این روحیه فردگرائی نتوانسته است در عرصه تولید اجتماعی و صنعتی مناسبات سرمایهداری استحاله گردد.
ثانیاً از آنجائیکه پروسه تکوین سرمایهداری صنعتی ایران در چارچوب سرمایههای نفتی و رانتی توسط پروژه رفرم ارضی شاه –کندی تنها به صورت فرمایشی توسط همان زمینداران بزرگ روستاها که یک شبه توسط سرمایههای نفتی با فروش زمینهای خود به دربار (و تقسیم آنها به صورت مکانیکی و غیر برنامهریزی شده و غیر تعاونی با قطعه قطعه کردن آنها بین دهقانان) بدل به بورژوازی بزرگ دربار پهلوی شده بودند، خود این امر باعث گردید تا (برعکس مغرب زمین) با جایگزینی سرمایههای نفتی و رانتی به جای سرمایههای تجاری بورژوازی تجاری و کلاسیک ایران و عدم برنامهریزی دربار جهت تعاونی کردن و تجمیع زمینهای قطعه قطعه شده و سرمایهگذاری در ایجاد پیوند بین اقتصاد کشاورزی و اقتصاد صنعتی ایران، این همه، بسترساز شکست پروژه رفرم ارضی شاه –کندی و بحران در ساختار سرمایهداری تازه تثبیت شده و جایگزین شدن سرمایهداری وابسته و کمپرادور به جای سرمایهداری طبیعی و تاریخی گردید؛ و همین امر عاملی گردید تا سرمایهداری وابسته ایران، بستر پیوند یکطرفه با سرمایهداری جهانی، جهت افزایش بهرهوری آنها بر پایه نیروی کار ارزان و مواد اولیه غارت شده بشود.
د - فونکسیون حاکمیت نظامهای مستبد و توتالیتر: که در طول قرنهای گذشته، در چارچوب سیاست غارت و غنیمتی میکوشیدند تا هر گونه روحیه جمعگرائی و مسئولیتطلبی و حرکت عدالتخواهانه و آزادیطلبانه مردم ایران را در ظلل سرنیزه سرکوب نمایند؛ و به قول حافظ این استبداد و سرکوب با تیغ و داغ و درفش مردم ایران توسط مستبدین باعث گردید که:
سحر زهاتف غیبم رسید مژده بگوش / که دور شاه شجاعست می دلیر بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند / هزار گونه سخن در دهان و خود خاموش
ببانگ چنگ بگوئیم آن حکایتها / که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
شراب خانگی از ترس محتسب خوردن / ببوی یار بنوشیم و بانگ نوشا نوش
زکوی میکده دوشش بدوش میبردند / امام شهر که سجاده میکشید بر دوش
گرچه رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان / کان شوخ سر بریده بند زبان ندارد
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگست / پیاله گیر که عمر عزیز بیبدلست
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند / پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
دیوان حافظ – دکتر یحیی قریب – ص 252 - س 7
علی ایحال، بر پایه چهار عوامل فقهزدگی و تصوفزدگی و استبدادزدگی و مناسبات عقب مانده تولیدی بوده است که امروز یکی از خودویژگیهای گروههای مختلف اجتماعی جامعه ایران «تشکیلاتگریزی و عدم اعتقاد به حرکت منظم تشکیلاتی» میباشد که خود این آفت باعث گردیده است تا نه تنها طبقه زحمتکش جامعه ایران و در رأس آنها طبقه کارگر ایرانی، مجبور شوند برای بیش از نیم قرن هزینه آن را پرداخت نمایند و امروز از حداقل تشکیلات مستقل زحمتکشان شهر و روستا و کارگران جهت پیگیری خواسته صنفی خود محروم باشند، در عرصه سیاسی طبقه کارگر ایرانی یا جنبش کارگران ایران در همه جنبشهای سیاسی و اجتماعی جامعه امروز ایران غایب باشند (و در نهادهای تصمیم گیری سرنوشت او مثل شورای عالی کار جهت تعیین حداقل حقوق سالانه موضوع ماده 41 قانون کار، به جای نمایندههای واقعی آنها، نمایندهها تشکیلات زرد دولتی حضور پیدا کنند، و در غیبت نماینده واقعی خود، با تبانی پشت پرده با نمایندگان کارفرما که در رأس آنها نماینده دولت و حکومت میباشند، سرنوشت او را رقم بزنند).
مهمتر از آن اینکه حتی جنبش سیاسی و نیروهای پیشگام و روشنفکر جامعه ایران هم در دهههای گذشته، دارای همین بیماری خصلت تشکیلاتگریزی و حرکت انفرادی بودهاند، بطوریکه بوضوح میبینیم که روشنفکران یا نواندیشان امروز جامعه ما برای اینکه آبرومندانه این تشکیلاتگریزی خود را به نمایش بگذارند اعلام میکند که «من یا ما در تشکیلات نمیگنجیم» و آنچنان این آفت دامن جامعه امروز ایران شده است که کار و حرکت تحزبگرایانه در جامعه امروز ایران به صورت یک عیب در آمده است و طنز تاریخ اینکه، همین افرادی که امروز هر گونه حرکت تحزبگرایانه و تشکیلاتی و سازمانگرایانه افقی و عمودی را به ریشخند میگیرند، منادی شعار دموکراسی در جامعه امروز ایران شدهاند، «انگار که بدون حرکت تحزبگرایانه و جامعه مدنی جنبشی از نگاه این گروه، میتوان به دموکراسی دست پیدا کرد.»
البته آفتهای تشکیلاتگریزی گروههای مختلف جامعه ایران تنها به همین چند قلم خلاصه نمیشود، چراکه منهای ثاتیرات مستقیم این آفتها که فوقا به ذکر چند نمونه از آنها پرداختیم، آفت تشکیلاتگریزی گروههای مختلف جامعه ایران، دارای تاثیرات غیر مستقیم نیز میباشد؛ که از مهمترین آنها نفوذ نهادینه شده و تشکیلاتی حاکمیتهای غاصب جهت تثبیت حاکمیت خود بر جامعه نگونبخت ایران میباشد. در این رابطه میتوانیم به ترفندهای 37 ساله رژیم مطلقه فقاهتی اشاره کنیم که با اینکه در 37 گذشته جهت نفی هر گونه مبارزه تشکیلاتی و سازماندهی و تحزبگرایانه تبلیغ میکنند، و حتی دستور انحلال حزبهای دست ساز و دست پرورده و دستپخت خود، یعنی حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در دهه 60 دادند، به موازات آن رژیم مطلقه فقاهتی، با چراغ خاموش جهت پر کردن این خلاء تشکیلاتی در جامعه ایران، در 37 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، همین رژیم ضد تحزبگرایانه و ضد تشکیلاتی، توسط اهرم قدرت و حکومت تمامی نهادهای وابسته به خود، از هیئتهای مذهبی گرفته تا کاروانهای حج و زیارت قبور ائمه و غیره به صورت آهنین سازماندهی کرده است.
آنچنانکه به صراحت میتوان داوری کرد که امروزه حزب پادگانی خامنهای در جامعه ایران بیش از 5 میلیون عضو نظامی و بسیجی و اطلاعاتی ثابت از سپاه و بسیج و وزارت گرفته تا هیئتهای مذهبی و ائمه جمعه و جماعت دارد و توسط همین سازماندهی و تشکیلات حکومتی است که در 37 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی توانسته است، با سرنیزه هر کاری که خواسته است، بکند و برای جامعه ایران دستاوردی جز سرکوب مردم ایران توسط تیغ و داغ و درفش به بار نیاورده است. البته در خصوص آسیب تشکیلاتگریزی جامعه ایران علاوه بر عوامل مطرح شده، خود جنبش سیاسی یا گروههای سیاسی هم در کنار عوامل فوق در گسترش این آفت در صد سال گذشته عمر این جنبش سیاسی ایران دخیل بودهاند؛ که این تأثیر جنبش سیاسی جامعه ایران در صد سال گذشته در خصوص تشدید تشکیلاتگریزی جامعه ایران، در چارچوب دو مؤلفه به انجام رسیده است:
الف – مؤلفه اول مؤلفه استراتژی بوده است،
ب – مؤلفه دوم مؤلفه حرکتهای اپورتونیستی درون تشکیلاتی بوده است.
در خصوص مؤلفه اول، «مؤلفه استراتژی» باید توجه داشته باشیم که این مؤلفه در «دو رابطه بسترساز تزریق تشکیلاتگریزی در جامعه امروز ایران شده است» نخست اینکه توسط اتخاذ استراتژیهای غیر جنبشی که شامل استراتژی چریکگرائی و استراتژی تجزبگرایانه و حزب طراز نوین پیشاهنگ لنینیستی میشود، از آنجائی که در تحلیل نهائی، در این رویکردها، این چریک و حزب پیشاهنگ است که به نمایندگی از جامعه ایران، «خود را یک حزب میخوانند». در نتیجه این رویکرد عاملی است که در نهایت بسترساز آن شود، «تا گروههای مختلف جامعه از طبقه کارگر گرفته تا کارمند و مزدبگیر و دانشجو در برابر نیروهای تابع این استراتژی و رویکردها خود را پاسیف و تماشاچی به حساب آورند» و هرگز احساس نیاز تشکیلات مستقل برای گروه اجتماعی خود نکنند.
وضعیت گروههای اجتماعی جامعه ایران در دهههای 20 و 30 و 40 و 50 که دو رویکرد تحزبگرایانه لنینیستی و رویکرد چریکگرائی مدرن به عنوان دیسکورس غالب جامعه ایران در آمده بودند، معرف این آسیب میباشد، چراکه در طول 40 سالی که طرفداران دو رویکرد فوق، تعیین کننده جنبش سیاسی ایران بودند، با عمده و مطلق کردن حرکت پیشاهنگ و جایگزین کردن حرکت پیشاهنگ، به جای مردم و گروههای اجتماعی «شرایط جهت پاسیف کردن، گروههای مختلف اجتماعی جامعه ایران فراهم کردهاند». شاید این داوری در این رابطه مقداری تند باشد، ولی باید بگوئیم که هزینه قهرمانسازیهای دو رویکرد فوق در مدت 40 سالی که این دو رویکرد، دیسکورس غالب جامعه ایران بوده است«تنها گروههای مختلف مردم و جامعه ایران، با غیبت و بیزاری خود از سازماندهی و تشکیلات پرداخت کردهاند.»
فراموش نکنیم وقتی که مسعود احمد زاده «شعار چریک یک حزب است» یا «مشی مسلحانه هم تاکتیک است وهم استراتژی» سر میداد و زمانیکه پرویز پویان بر «به حرکت در آوردن موتور بزرگ توسط موتور کوچک رژی دبره پای میفشرد» و یا جریان سیاهکل و صفائی فراهانی، بر «محاصره شهرها توسط روستاها» اصرار میکردند و یا شهید مهندس محمد حنیف نژاد بر «چریک شهری و محاصره روستاها توسط شهرها» معتقد بود، یا جریان حزب توده که از دهه 20 بر طبل «تحزبگرایانه و حزب طراز نوین لنینیستی» میکوبید، همه این طیف مختلف استراتژی در نهایت منادی یک شعار بودند، و آن اینکه «باید توسط جنبش سیاسی که همان پیشاهنگ میباشند، به جای مردم، آنها انقلاب بکنند.»
طبیعی است که فونکسیون این رویکردها هم در جامعه ایران یکی میباشد و آن اینکه این مردم نیستند که باید حرکت کنند و سازماندهی بشوند تا تغییرات اجتماعی ایجاد کنند، این روشنفکران یا پیشاهنگان مردم هستند که مجبورند و یا خود را مجبور میبینند که باید به جای مردم حرکت کنند و به جای مردم مبارزه کنند و به جای مردم بازیگری کنند و به جای مردم فکر کنند و به جای مردم حکومت کنند و به جای مردم تصمیمگیری نمایند، همانند خمینی که میگفت: «اگر همه مردم بگویند آری اما اسلام (مقصود خودش بود) بگوید نه، نه اسلام (خودش) درست است، نه آری همه مردم.»
ادامه دارد