تیتر اول

هفتاد و یکمین سالگرد کودتای ننگین امپریالیست‌های آمریکا و انگلیس با همکاری دربار پهلوی، روحانیت حوزه های فقاهتی بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران، جنایتی فراموش ناشدنی است.

 

علل تکوین کودتا 28 مرداد 32 از زبان دکتر محمد مصدق

 

مصدق در بعد از ظهر روز 28 مرداد 32 پس از اینکه عمله و اکراه کودتاگران وارد منزلش شدند و مجبور شد به خانه همسایه خود پناه گیرد، در آنجا توسط نظامیان کودتاچی رژیم پهلوی دوم دستگیر شد. و در روز 19 آبان نخستین جلسه بیدادگاه او توسط نظامیان کودتاچی پهلوی تشکیل گردید، او در ابتدای جلسه اول بیدادگاه در رد صلاحیت دادگاه نظامی دلایل خود را در سه بخش و تحت این عناوین توضیح داد:

الف – دادگاهی که می‌تواند به اتهام اینجانب رسیدگی کند، دیوان کشور است.

ب – تشکیل دادگاه نظامی برای رسیدگی به اتهام من قانونی نیست.

ج - در محاکمات مربوط به جرایم سیاسی، حضور هیئت منصفه لازم است.

سپس در پایان این جلسه لایحه مفصل خود را چنین خواند:

«طی آخرین دفاع خود به منظور هدایت نسل جوان، می‌خواهم از روی یک حقیقتی پرده بر گیرم و آن این است که در طول تاریخ مشروطیت ایران، برای اولین بار است که یک نخست وزیر قانونی مملکت را به حبس و بند می‌کشند و روی کرسی اتهام می‌نشانند. برای شخص من خوب روشن است که، چرا این طور شده؟ ولی می‌خواهم که قاطبه ملت ایران، به خصوص افراد طبقه جوان که چشم و چراغ مملکت و مایه امید کشورند، نیز علت این سختگیری و شدت عمل را بدانند، که از راهی که برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان گرفته‌اند، منحرف نشوند و از مشکلاتی که در پیش دارند هیچ وقت نهراسند و از راه حق و حقیقت باز نمانند. به من گناهان زیادی نسبت داده‌اند، ولی من خود می‌دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که، تسلیم تمایلات خارجیان نشده، و دست آنان را از منابع ثروت ملی کوتاه کرده‌ام، و در تمام مدت زمامداری خود، از لحاظ سیاست داخلی و خارجی فقط یک هدف داشته‌ام، و آن این بود، که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود، و هیچ عاملی جز اراده ملت در تعیین سرنوشت مملکت دخالت نکند. پس از پنجاه سال مطالعه و تجربه به این نتیجه رسیدم که جز تامین آزادی و استقلال کامل ممکن نیست که ملت ایران بر مشکلات و موانع بی شماری که دارد، توسط سعادت و عظمت خود غلبه کند. برای نیل به این منظور تا آنجا که توانستم کوشیدم. راست است که می‌خواستند سرنوشت من و خانواده‌ام را درس عبرت دیگران کنند، ولی من مطمئنم که نهضت ملی ایران خاموش نشدنی است و هرگز فراموش نمی‌شود و سرنوشت افراد در مقابل حیات و استقلال ملل بی ارج و بی ارزش نیست. تنها آرزویم این است که ملت ایران عظمت و اهمیت نهضت خود را به خوبی درک کند و به هیچ صورت از تعقیب راه پر افتخاری که رفته است دست نکشد. امیدوارم که تمام طبقات و آحاد و افراد از پیر و جوان پیرو هر مسلک و مذهب و دین و در هر شغل و مقام که هستند، این معنی را به خوبی درک کنند که بیش از یک قرن سیاست‌های مخرب و مهلک خارجی در مقدرات وطن عزیز ما تاثیر خارق العاده داشته است، و تمام جریان سیاسی و اقتصادی مملکت را تحت تاثیر قرار گرفته است، مخصوصا نفوذ سیاسی و اقتصادی امپراطور انگلیس و حکمرانی آشکار و پنهان شرکت سابق نفت جنوب، که در مدت نیم قرن امکان تجدید حیات و فعالیت شرافتمندانه را از ما سلب کرده بودند. مقتضیات سیاسی دنیا و عشق و علاقه‌ای که عموم طبقات و افراد مملکت به مبارزه با این سرطان مهلک و طرد این سیاست استعماری داشتند، به من و دوستانم فرصت داد، تا با استمداد از همت بلند و اراده محکم هموطنان در قطع نفوذ این سیاست مخرب قیام کنیم و بساط حکمرانی این پایگاه استعماری را برچینیم. خدا را شکر که به مدد ارواح طیبه اولیای اسلام و پشتیبانی و فداکاری قاطبه ملت ایران به انجام این مقصود بزرگ توفیق یافتیم و برای همیشه گریبان خود را از چنگال این دشمن مهیب و محیل خلاص کردیم. گزاف نیست اگر بگوئیم که جنبش مردانه ملت ایران، پایه استعمار را در سراسر خاورمیانه متزلزل کرده است و مردم این مملکت را در انظار جهانیان حیثیت و آبرو بخشیده است. خلوص عقیده و ایمان خدمتگزاران ملت و مظلومیت این مملکت، مراجع بین‌المللی یعنی شورای امنیت و دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه را بر آن داشت که نهضت مقدس ملت ایران و قانون ملی شدن صنعت نفت و برچیده شدن بساط یغماگران اجنبی را از خوزستان به رسمیت بشناسد، و در این دعوا ما را ذیحق بداند. با اینکه از رفتاری که امروز با من و همکارانم می‌شود، از لحاظ طرز تصور و تلقی مردم جهان نسبت به رشد ملت ایران نگرانم، و با اینکه این طرز رفتار به جهانیان نشان می‌دهد که میزان قدرت و نیروی سیاست‌های خارجی در این مملکت متاسفانه بیش از آن است که تصور می‌شد، با این حال اطمینان دارم که هیچ قدرتی نمی‌تواند دامنه نهضت و جنبش مقدس ملی ایران را محدود کند. مردم این مملکت می‌دانند که وضع من در بسیاری جهات با وضع مارشال پتن فرانسوی (که مردی است حیله گر، با هوش، با استقامت و با فراست که در جنگ دوم جهانی، پس از اشغال فرانسه و تشکیل حکومت ویشی تحت حمایت آلمان نازی به عنوان رئیس حکومت ویشی به قدرت رسید و با آلمان هیتلری همکاری کرد، ژنرال پتن پس از آزادی فرانسه به اتهام خیانت محاکمه و محکوم به مرگ شد، ولی با دخالت دوگل رهبر جنبش مقاومت و فرانسه آزاد، حکم مرگ او را به زندان ابد تبدیل کرد) بی شباهت نیست. من هم سالخورده و هم به وطن خود خدمتی کرده‌ام. من مثل او در آخر عمر به روی کرسی اتهام نشسته‌ام و شاید مثل او هم محکوم شوم، ولی همه نمی‌دانند که بین او و من یک فرق و تفاوت بین و آشکار است. پتن به جرم همکاری با دشمن فرانسه به دست ملت فرانسه محاکمه شد، و من به گناه مبارزه با دشمن ایران به دست عمال بیگانگان (با حالت گریه) این به واسطه بدبختی مملکت ماست که معلول تاثیر نفوذ بیگانان است. من هر چه کرده‌ام از نظر ایمان و عقیده‌ای بود که به آزادی و استقلال مملکت داشته‌ام. و حکم محکومیتی که در این دادگاه صادر شود تاج افتخاری است که بر تارک سر قرار می‌دهم.»

در اینجا مصدق در حالی که می‌خواست به ادامه نامه خود بپردازد، رئیس دادگاه گفت: «آقای دکتر مصدق، این که مربوط به صلاحیت نیست، اگر اظهاری دارید در مورد صلاحیت بفرمائید.»

دکتر مصدق در پاسخ گفت: «بسیار خب، تمام شد. آقا این مربوط به صلاحیت است. بنده که دیگر اینجا نمی‌آمدم. مگر این که به زور مرا بیاورند. دست بند بزنند و بیاورند.»

رئیس دادگاه (خطاب به تیمسار آزموده، دادستان گفت): «تیمسار، اگر بیاناتی دارید بفرمائید.»

پس از آن بیانات تیمسار آزموده که سرشار از توهین به دکتر مصدق و عبارات ستایش‌آمیز در باره شاه بود، و تا جلسه هفتم در بعد از ظهر بیست و چهارم آبان 1332 ادامه یافت، در پایان جلسه هفتم، در بعد از ظهر بیست و چهارم آبان، صلاحیت دادگاه مورد تائید کلیه اعضای دادگاه قرار گرفت و از روز دوشنبه بیست و پنجم آبان 1332 تا پنجشنبه پنجم آذر تیمسار آزموده، بار دیگر طی نه جلسه متوالی به بهانه توضیح درباره کیفر خواست، وقت دادگاه را به خود اختصاص داد و به ناسزاگوئی و جملات ناجوانمردانه علیه دکتر مصدق پرداخت و با بکار بردن کلمه‌هایی مثل لجوج، خیانتکار، یاغی، حیله گر، خودخواه و عبارات و جمله‌هایی از این قبیل مانند «این آقا دارای درجه دکترا در تمام فنون و شرارت و خیانت می‌باشد،... تا مبادا خون کثیفش را بریزند...، که در آنها گاهی کینه توزی و رذالت، ابذال کلام را تا این حد شرم انگیز پائین آورد، که انگار این متهم (مصدق) ارادت ورزی و غلام بچگی داشته است. و چنین می‌گفت که مصدق از لحاظ روانی از قراری که می‌گویند، خودش غلام بچه دربارهای قاجاریه بوده است.»

دکتر مصدق در تمام آن مدت خاموش می‌نشست و گوش می‌داد و فقط گاهی با هوشمندی خارق العاده در میان یاوه گویی‌های جنون آمیز و کینه توزانه آزموده، با بیان عبارت و کلمه‌ای، انبوهی از احساسات و اندیشه‌های خود را به طنزی تلخ یا طعنه‌ای افشاگرانه بر زبان می‌آورد و می‌گفت که «دادستان از روی متنی که برایش تدارک دیده بودند، و در آن برای دکتر مصدق تقاضای اعدام شده بود، تکراری می‌خواند، که این مردی است حیله گر، با استقامت، با هوش و فراست است.»

در اینجا دادستان از دکتر مصدق می‌پرسید، «دکترا در چه داری؟» مصدق می‌گفت: «بیطاری». دادستان می‌گفت: «این مرد می‌گوید نخست وزیرم». مصدق گفت: «حالا هم می‌گویم»

دادستان می‌پرسید: «اگر نخست وزیری، وزیرانت کجایند؟»

مصدق جواب داد: «در حبس»

دادستان پرسید: «آیا جز دکتر مصدق یاغی، کس دیگر می‌تواند ادعا کند که حقوق مقام سلطنت تشریفاتی است؟»

مصدق گفت: «مردم»

دادستان در باره فرار شاه به بغداد می‌گفت: «شاه به کشور عراق تشریف بردند تا در بارگاه با عظمت دست به توسل به سوی خدا دراز کنند.»

مصدق گفت: «از دور هم می‌شد، دست توسل دراز کرد.»

دادستان گفت: «این مرد به قدری علیل و بیمار است که جگر هر کس برایش کباب می‌شود.»

مصدق گفت: «غیر از شما»

دادستان گفت: «دکتر مصدق کم کم متوجه شده که از این بند رهایی ندارد.»

مصدق جواب داد: «که از اول هم متوجه بودم»

دادستان گفت: «خوب است متهم به گفتارهای من با کمال دقت توجه می‌کند و در آخر عمری با اقرار به گناه.»

مصدق جمله او را تمام کرد: «که عاقبت به خیر شود» و گاهی مصدق کلمات و عباراتی را پیشاپیش حدس می‌زد و بر زبان می‌آورد.

رئیس بیدادگاه گفت: «این موید نظر دادستان است که متهم...»

مصدق جمله او را کامل کرد و گفت: «یاغی بوده است.»

مع الوصف، مصدق از دیدن آن همه پستی و پلیدی در سخنان دادستان (تیمسار آزموده) بارها قصد ترک چنان بیدادگاهی را کرد، اما رئیس دادگاه مانع شد. لذا مصدق با خشم فرو خورده در پاسخ خطاب به آزموده، برای اینکه «صدایش چون خنجری به قلب ایشان فرو رود» در جمله ای کوتاه، بلند گفت: «فولاد قلبم.»

پایان