واکاوی «جعبه سیاه» 38 ساله گذشته
در 26 مرداد سال 58 «خمینی» در یکی از دیدارهای روزانه خود با اصحاب حکومت، سخنی میگوید که گرچه عین سخن در همان تاریخ در صدا و سیمای رژیم بارها بخش شده است، عین کلام او به صورت تکست در کتاب صحیفه نور – جلد 9 – ص 28 بدین شکل نقل شده است: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم، قلم تمام مجلات فاسد را شکسته بودیم و تمام مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ بر پا کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد. من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم.»
نگاهی هر چند اجمالی به این کلام و عنایت به زمان بیان این کلام، یعنی «5 ماه بعد از انقلاب فقاهتی 57 و دو روز مانده به اولین سالروز کودتای 28 مرداد 32 در رژیم مطلقه فقاهتی و سه روز بعد از هفتاد و سومین سالروز انقلاب مشروطیت (که در 25 مرداد 1285 صورت گرفت)» خود میتواند آئینه تمام نمای «جعبه سیاه، 38 ساله گذشته رژیم مطلقه فقاهتی باشد». چراکه «این کلام رهبر انقلاب فقاهتی بهمن ماه 57» در برابر جامعه و مردمی مطرح شده است که طبق گفته مائو و محمد اقبال لاهوری، «جامعه ایران توسط انقلاب دموکراتیک مشروطیت سال 1906 سرسلسله جنبان جنبش دموکراسیطلبانه و تحولخواهانه خلقهای کشورهای پیرامونی، در دوران مدرنیته و دوران پساانقلاب کبیر فرانسه و دوران پسارنسانس اروپا میباشند.»
بنابراین مخاطبین این کلام خمینی، جامعهای است که «منهای دو انقلاب مشروطیت 1285 و فقاهتی 1357، یک قیام رهائیبخش و ضد استعماری و ضد استبدادی در سالهای 30 تا 32 نیز داشته است». به همین دلیل، کلام فوق خمینی در رابطه با موضوع «سرمقاله نشر مستضعفین که واکاوی جعبه سیاه 38 ساله عمر رژیم مطلقه فقاهتی است»، حامل بسی درسها و بسی پیامهای گفتنی و ناگفتنی تاریخی میباشد؛ که هزینه عبور بیتفاوت از برابر این کلام خمینی «همان جریمهای است که 38 سال است که جامعه ایران، مشغول به پرداختن آن میباشد.»
از سرکوب قیام اقلیتهای قومی (که از اسفند ماه 57 یعنی کمتر از یکماه بعد از انقلاب فقاهتی بهمن ماه 57 در عرصه کردستان و بلوچستان و خوزستان و گنبد و غیره شروع شد) تا جنگ 8 ساله با صدام حسین و حزب بعث عراق (تحت شعارهای «راه قدس از کربلا میگذرد» یا «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» و «اگر این جنگ صد سال هم طول بکشد، ما ادامه خواهیم داد» خمینی) و سرکوب و قلع و قمع تمام آزادیهای سیاسی و اجتماعی، همراه با حاکمیت رعب و وحشت و فضای پادگانی بر کل جامعه ایران (که از بعد از 30 خرداد به صورت رسمی آغاز شد، الی یومنا هذا، ادامه پیدا کرده است که همراه با تیغ و داغ و درفش و نسلکشی و اعدام و بگیر و ببند بوده است که طبق آمار سازمان عفو بینالمللی، تنها اعدامهای رسمی اعلام شده در روزنامههای رژیم مطلقه فقاهتی در 6 ماه اول سال 60، بیش از دو برابر جمع کل اعدامهای کشورهای جهان در سال 60 بوده است).
از انجام کودتای فرهنگی از بهار 59 (جهت ایجاد دانشگاه پادگانی که با ورود تانکها و چوبههای دار تحت مدیریت هادی غفاری و احمد جنتی به دانشگاههای کشور و همراه با قلع و قمع نرمافزاری و سختافزاری بسترهای تکوین و اعتلای جنبش دانشجوئی تحت مدیریت حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - صورت گرفته است) همراه با تلاش 38 ساله گذشته این رژیم در لوای شعار «صدور انقلاب فقاهتی» (برای کسب هژمونی هلال شیعه در منطقه خاورمیانه که از خلیج فارس تا عراق و سوریه و لبنان ادامه دارد و توسط جنگهای نیابتی مدت 37 سال است که این دخالتهای سیاسی و نظامی یا جنگهای نیابتی، تحت مدیریت راست پادگانی و هژمونی سپاه ادامه پیدا کرده است)، همراه با تکیه کردن بر «پروژههای توسعهطلبانه استراتژیکی، مثل پروژه هستهای و موشکی»، تحت مدیریت راست پادگانی، جهت تثبیت استراتژیک حاکمیت خود، در برابر تجاوزات خارجی و رقابت استراتژیکی با کشور متجاوز و غاصب و کودک کش اسرائیل در منطقه خاورمیانه (که با صرف صدها میلیارد دلار از سرمایههای نفتی مردم نگونبخت ایران صورت گرفته است) و حاکمیت مناسبات سرمایهداری وابسته، تحت هژمونی بورژوازی پادگانی و سپاه، (همان مناسبات سرمایهداری وابستهای که با غلبه بورژوازی بازار و تجاری، از بعد از انقلاب فقاهتی 57 طبق گفته عزت سحابی رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت موقت، تنها در 6 ماه اول سال 58 بورژوازی بازار ایران سودی که از غارت مردم نگونبخت ایران نصیبش گردید، بیش از دو برابر کل سودی بود که در 50 سال حکومت کودتائی و توتالتیر پهلوی توسط بورژوازی غارت گردید) یعنی مناسبات سرمایهداری وابستهای که در 38 سال گذشته، بسترساز تکوین فسادهای چند لایهای و سیستمی و ساختاری سیاسی و اقتصادی بوده است.)
بطوریکه برای مثال در 38 سال گذشته بیش از 80% کل قدرت سیاسی و اقتصادی و قضائی و اجرائی و تقنینی و نظامی و انتظامی و امنیتی و تبلیغاتی و فرهنگی و غیره جامعه ایران در دست یک فرد قرار گرفته که علاوه بر اینکه مشروعیتش از آسمان گرفته است، نه از انتخاب مردم و نماینده مستقیم امام زمان در کره زمین میباشد و دارای قدرت ولایت پیامبر اسلام است، «به عنوان یک عقل کل، در برابر هیچ نهادی هم پاسخگو نمیباشد و تازه به فرض محال، آن نهادهائی هم که به صورت صوری به عنوان ناظر او میباشند، خود مشارالیه ایجاد میکند و تمامی مراحل انتخاب و انتصابشان توسط فیلترهای هزار لائی انجام میگیرد.»
بنابراین، با یک فلش بک و نگاهی به 38 سال گذشته، بوضوح درمییابیم، «که در فرایند 38 سال گذشته، ما وارث یک فراورده شدهایم که به صورت یکطرفه، منحصراً از طرف حاکمیت سیاسی و طبقاتی و اقتصادی بر جامعه ایران تحمیل گردیده است.» علی هذا، اکنون بعد از 38 سال اگر جامعه ایران میخواهد، آینده خود را خود بسازد و از شر این حرکت ویرانگر 38 ساله یکطرفه از بالا به پائین در عرصه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نجات پیدا کند، «باید قبل از هر انتخابی و حرکتی، جعبه سیاه 38 سال گذشته حاکمیت مطلقه فقاهتی را از درون لاشههای این هواپیمای بلند پرواز و ویرانگر متلاشی شده پیدا کند و پس از دستیابی و اطمینان به اینکه این جعبه سیاه دستساز حاکمیت نمیباشد و مربوط به همین هواپیمای 38 ساله متلاشی شده میباشد، باید به واکاوی محتوای این جعبه سیاه 38 ساله بپردازد.»
علی ایحال، برای واکاوی این جعبه سیاه 38 ساله، باید جامعه ایران را در برابر این سوالها قرار دهیم که:
1 - چه شد که در سال 57 «در غیبت جنبش سیاسی پیشرو و پیشاهنگ و پیشگام» (به علت شکست استراتژیک جنبش چریکی که بسترساز غیبت پیشاهنگ در سال 57 گردید) و فوت معلم کبیرمان شریعتی و «غیبت پیشگام استراتژی اقدام سازمانگرایانه جنبشی» همراه با دنبالهروی جنبش دانشجوئی و جنبش کارگری و جنبش اجتماعی ایران از روحانیت (که بسترساز غیبت هژمونی جنبشهای پیشرو دانشجوئی و کارگری و اجتماعی گردید)، خمینی توانست بر دوش جنبش حاشیهنشینان شهری سوار بشود و عکس خود را بر سطح کره ماه بچسباند؟
2 - چه شد که جامعهای پس از دو انقلاب دموکراتیک و یک قیام رهائیبخش ضد استعماری و ضد استبدادی و تجربه بیش از یک قرن مبارزه تحولخواهانه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مدرن، گرفتار مانیفست ولایت فقیه و رژیم مطلقه فقاهتی و جامعه پادگانی و اقتصاد پادگانی و سیاست پادگانی و دانشگاه پادگانی و کارخانههای پادگانی و احزاب پادگانی و بورژوازی پادگانی گردید؟
3 - چه شد که از بعد تثبیت پروژه اسلام بازسازی شده اقبال و شریعتی در جامعه ایران، «اسلام فقاهتی توانست (با عصای اسلام زیارتی و اسلام روایتی و اسلام مداحیگری و با اهرم حکومت و قدرت سه گانه «سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی» یا «زر و زور و تزویر») دوباره با استخدام فرهنگ و سنت و در لوای سختافزاری و نرمافزاری، سرنیزه اسلام دگماتیسم فقاهتی را برای مدت 38 سال دیگر بر سیاست و فرهنگ و اقتصاد جامعه ایران سوار نماید؟ (و مانند نادر شاه جهت تثبیت هژمونی خود بر هلال شیعه در منطقه خاورمیانه با صرف هزاران میلیارد تومان از سرمایههای مردمی که برای ادامه تحصیل فرزندانش، در صف فروش کلیهها قرار دارند، بیش از دو میلیون نفر از این مردم نگونبخت ایران را تحت عنوان راهپیمائی اربعین، به جنگ با آنهائی بفرستند که با هم میجنگند، بدون آنکه بدانند از برای چه با هم میجنگند، از برای آنانیکه با هم نمیجنگند، اما میدانند که ما برای چه با هم میجنگیم).
4 - چه شد که در سال 57 پس از اینکه موج سواران از راه رسیده (فاقد برنامه و تجربه و توانائی اداره کشور) به قدرت دست پیدا کردند، توانستند با سرپل قرار دادن لیبرالیسم سیاسی مذهبی و ملی خلاء برنامه و تجربه و توانائی خود را در تسخیر حکومت پر کنند؟ و بعد از اینکه با کولی گرفتن از لیبرالیسم مذهبی و ملی، توانستند بر خر مراد قدرت سوار بشوند، توانستند توسط سناریوی (از پیش طراحی شده توسط موسوی خوئینیها و دار و دستهاش) اشغال سفارت آمریکا، حریف و رقیب خود در قدرت را در صفحه شطرنج تقسیم باز قدرت آچمز بکنند؟
5 - چه شد که خیمه شب بازی اشغال سفارت آمریکا، (پس از اینکه توانست رقیب لیبرالیسم سیاسی را از صفحه شطرنج داخلی قدرت بیرون کند و جناح دموکرات آمریکا و کارتر که بانیان اصلی گوادلوپ و به تسلیم وادار کردن ارتش شاه به خمینی توسط نماینده خود هایزر بودند به محاق بکشاند، پس از شکست دادن ریگان در انتخابات آمریکا) درست در شبی که ریگان، خونخوارترین رئیس جمهور آمریکا وارد کاخ سفید شد، پایان یافت و گروگانهای سفارت آمریکا بدون محاکمه دو دستی به عنوان یک کادو به جناح محافظه کاران آمریکا تحویل گردیدند؟
6 - چه شد که، با اینکه هنوز یکماه از سقوط شاه و حاکمیت خمینی بر انقلاب بهمن 57 نگذشته بود، از اسفند ماه 57 تمام سلاح و ارتش و قدرت نظامی و انتظامی به ارث رسیده از رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، در خدمت سرکوب جنبش اقلیتهای قومی ایران (از کردستان تا بلوچستان و گنبد و خوزستان) درآمد؟
7 - چه شد که در بهار 59 (پس از اینکه جنبش دانشجوئی ایران یک سال بعد از انقلاب 57 دریافت که بیکاری و استثمار و عدم امنیت شغلی در جامعه ایران به صورت یک نُرم در آمده است و بهداشت و درمان و مسکن در جامعه ایران بدل به یک کالای گران شده است و عدالت و آزادی در جامعه ایران توامان به محاق رفته است و تبعیضهای بنیادین در جامعه ایران اعم از تبعیض طبقاتی و تبعیض جنسیتی در حال نهادینه شدن میباشد و بومی گزینی و گزینش جنسیتی و هدایت تحصیلی و پولیسازی آموزش عمومی و اعمال سهمیهبندی به طرف دانشگاههای ایران خیز برداشته است) وقتی جنبش دانشجوئی، برای مقابله با این ناهنجاریها، حاکمیت را به چالش سیاسی کشید، رژیم مطلقه فقاهتی در سایه سرنیزه و تانک و توپ و چوبههای دار و تحت عنوان به اصطلاح «انقلاب فرهنگی» خاک دانشگاههای ایران را به توبره کشیدند و کاری کردند که دیگر «نه از تاک نشان ماند، نه از تاک نشان؟»
8 - چه شد که از بعد یکسال و نیم شعار «صدور انقلاب» و تحریک شیعیان منطقه، توسط خطبههای عربی روزهای جمعه (همراه با تلاش جهت موج سواری و کسب هژمونی شیعیان در منطقه خاورمیانه و در رأس آنها شیعیان عراق که به لحاظ کمی از اکثریت برخوردار بودند و رد هر گونه تعامل دیپلماتیک با صدام حسین که توسط دعائی سفیر ایران در عراق از طرف صدام حسین پیشنهاد میشد) رژیم مطلقه فقاهتی (به خصوص از سوم خرداد سال60 پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی ارتش صدام از خوزستان و اعلام آمادگی صدام حسین جهت مذاکره در چارچوب قطعنامه سازمان ملل) در چارچوب شعار دو مؤلفهای، «راه قدس از کربلا میگذرد» و شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» کوشید تا جنگ خانمانسوز و اقتصادسوز و استخوانسوز 8 ساله را در داخل خاک عراق دنبال نماید، جنگی که منهای میلیونها کشته و زخمی بیش از هزار میلیارد دلار بر اقتصاد ورشکسته ایران بار مالی وارد کرد؟
9 - چه شد که در تابستان 67 بعد از اینکه شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» و شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» و شعار «اگر این جنگ صد سال هم طول بکشد، ادامه میدهیم» و شعار «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» به بن بست رسید و رژیم مطلقه فقاهتی حاضر به نوشیدن جام زهر گردید، وجه المصالحه یا وجه المعامله این عقب نشینی رژیم مطلقه فقاهتی، «هزاران زندانی سیاسی بی گناهی شدند (که نه تنها حکم خود را کشیده بودند، بلکه بعضاً حتی از زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی هم آزاد شده بودند، ولی دوباره به دادگاههای یک دقیقهای آوردند) و همه آنها مظلومان که با دو خط فتوا بر چوبه دار فقاهت رفتند؟
10 - چه شد که در پروسس نهادینه کردن پایههای نظام مطلقه فقاهتی در سال 58 و 59 و از بعد از تصویب لایحه قصاص رژیم مطلقه فقاهتی، «خمینی حتی بر استخوانهای مصدق هم رحم نکرد و فتوای تکفیر مصدق سر سلسله جنبان مبارزه رهائیبخش و دموکراسیخواهانه و عدالتطلبانه خلقهای کشورهای پیرامونی از بعد از جنگ بینالملل دوم داد» و اکنون با اینکه 38 سال از عمر رژیم مطلقه فقاهتی میگذرد، این رژیم از نامگذاری، نام یک کوچه به نام مصدق کبیر پدر بزرگ ایران مدرن بر خود میلرزد؟
11 - چه شد که از سال 59 (از بعد از اینکه سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی از 18 شهریور 57 با اعتصاب فراگیر صنعت نفت ایران و به صحنه آمدن کل جنبش کارگری ایران، توانستند بر خر مراد قدرت سوار بشوند و از بعد از اینکه دریافتند «که جنبش کارگری ایران، خروسی نیست که بشود هم در پیشاانقلاب سر او را برید و هم در مرحله پساانقلاب») رژیم مطلقه فقاهتی، جهت تثبیت و نهادینه کردن قدرت خود، تلاش کرد تا توسط پروژه پادگانی کردن کارخانهها و برپائی تشکیلات دستساز زرد حکومتی (از خانه کارگر گرفته تا انجمنهای اسلامی صنفی و شوراهای اسلامی و بسیج کارخانهها) جنبش کارگری ایران را به محاق بکشانند؟
12 - چه شد که از بعد از پایان جنگ 8 ساله و بازگشت سپاه و بسیج به شهرها در دولت پنجم و ششم توسط هاشمی رفسنجانی، «پروژه تکوین بورژوازی بزرگ پادگانی» (جهت پر کردن خلاء بورژوازی بزرگ دربار رژیم کودتائی پهلوی) استارت خورد؟ و چه شد که غول بورژوازی بزرگ پادگانی پس از تکوین، نخستین کاری که کرد این بود که مادر خود هاشمی رفسنجانی را بلعید؟
13 - چه شد که از بعد فوت خمینی تمامی آن نیروهائی که در دهه شصت در راستای تکوین رژیم مطلقه فقاهتی و نهادینه کردن این رژیم با قربانی کردن عدالت و آزادی در پای حکومت بیشترین خدمت به رژیم مطلقه فقاهتی کردند و کوچکترین نقدی نه در آن زمان و نه حتی امروز هم بعد از 38 سالی که از عمر رژیم مطلقه فقاهتی میگذرد از جنایتهای انجام گرفته در دهه 60 نکردهاند (البته به جز حسینعلی منتظری و امروز حتی میرحسین موسوی و جنبش سبز آرزوی بازگشت به آن دوران طلائی دهه 60 در سر میپروانند و تمامی جنایتهای انجام شده در دهه 60 توسط رژیم مطلقه فقاهتی، از سناریوی تسخیر سفارت آمریکا تحت مدیریت موسوی خوئینیها گرفته تا کودتای فرهنگی بهار 59 تحت مدیریت حسین حاجی فرج دباغ و سرکوب آخرین دستاوردهای دموکراسی توسط سرنیزه و تیغ و داغ و درفش و اعدام و زندان شکنجه که آخرین پرده آن نسل کشی تابستان 67 بود، همگی توسط همین جریان به اصطلاح روحانیون یا اصلاحطلبان امروز صورت گرفته است که در آن زمان در راهروهای 209 اوین جهت صدور حکمهای اعدامی یک دقیقه به صف ایستاده بودند، ولی از بعد از فوت خمینی، به موازات تثبیت حاکمیت جناح راست، عَلم اصلاحات از درون نظام در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم درونی قدرت، - بدون آنکه کوچکترین نقدی به گذشته خود در دهه 60 کنند - بلند کردهاند و از خرداد 67 الی زماننا هذا، در پای عَلم اصلاحات برای آزادی و عدالت اشک تمساح میریزند؟ (به قول معلم کبیرمان شریعتی، چهره اتابک اعظم همیشه در تاریخ ما، در دو پرده ظهور پیدا میکند، پرده اول در چهره یک جلاد پرده دوم در چهره یک مُصلح).
14 - چه شد که در جریان سرکوب قیام جنبش دانشجوئی در تیرماه 78 (که توسط آن برای اولین بار جنبش مستقل دانشجوئی ایران توانست، با جنبش مستقل اجتماعی ایران پیوند پیدا کند و میرفت تا با پیوند با جنبش مستقل کارگری ایران، فصل نوینی در 150 ساله عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران ایجاد نماید)، تمامی جناحهای درونی حکومت از جریان به اصطلاح اصلاحات (تحت مدیریت سید محمد خاتمی که سکاندار دولت هفتم در آن زمان بود) گرفته تا جریان راست اعتدالی (تحت مدیریت شیخ حسن روحانی که در آن زمان مدیریت شورای امنیت ملی رژیم در دست داشت) و جریان راست پادگانی (تحت مدیریت محمد باقر قالیباف که در آن زمان مدیریت نیروهای انتظامی رژیم در دست داشت) و حزب پادگانی خامنهای، همدست و همپیمان شدند؟ (قابل ذکر است که قیام تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران پس از توقیف روزنامه سلام ارگان سازمان روحانیون و جریان به اصطلاح «اصلاحات» و اعتراض جنبش دانشجوئی به این توقیف استارت خورد، اما سرانجام این حمایت جنبش دانشجوئی از جریان به اصطلاح «اصلاحات» به آنجا انجامید که در روز 21 تیرماه 78 سید محمد خاتمی در دانشگاه همدان اعلام کرد که ما افتخار میکنیم که توانستیم با حمایت رهبری این فتنه را سرکوب کنیم).
15 - چه شد که در جریان کودتای انتخاباتی دولت دهم در خرداد 88 به علت پیوند بدون تعریف و مرزبندی جنبش دانشجوئی با جنبش سبز و به علت غیبت جنبش کارگری، جنبش اجتماعی ایران بدان صورت سرکوب شدند و جنبش سبز شکست خوردند؟
16 - چه شد که در راستای سرکوب جنبش اجتماعی مردم ایران تحت هژمونی جنبش سبز در سال 88، از بعد از کودتای انتخاباتی دولت دهم تا عاشورای 88 تمامی جریانهای درونی جناح راست حاکمیت، از راست پادگانی و راست اعتدالی و راست سنتی و راست داعشی و راست پوپولیسم ستیزهگر گرفته تا راست بوروکراتیک تحت هژمونی حزب پادگانی خامنهای هم دست و هم داستان شدند؟
17 - چه شد که از بعد از نماز جمعه 29 خرداد 88 خامنهای در دانشگاه تهران، جناح هزار تکه راست حکومتی، تحت هژمونی حزب پادگانی خامنهای، جهت سرکوب جناح رقیب تحت هژمونی جنبش سبز، برای اولین بار در طول 38 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی، با به خیابان کشانیدن تضادهای درونی حکومت به صورت عریان در عرصه مبارزه با جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی که به صحنه آمده بودند، با بر پا کردن کهریزکها و حملههای مغولی به خوابگاههای دانشجوئی و خونین کردن سنگفرشهای خیابانهای تهران، توسط تیغ و داغ و درفش و تجاوز جنسی، کشتن زیر شکنجه و غیره به سرکوب آنتاگونیستی جناح رقیب تحت هژمونی جنبش سبز روی آورد و اکنون با اینکه بیش از هفت از سال از آن دوران جنایت و قساوت و خیانت به خدا و خلق میگذرد، هنوز حزب پادگانی خامنهای، از حضور فیزیکی سران جنبش سبز در جامعه ایران و تصویر سران جنبش به اصطلاح «اصلاحات» در سیمای رژیم مطلقه فقاهتی بر خود میلرزند؟
18 - چه شد که از بعد شکست اقتصادی و سیاسی دولت دهم در عرصه پروژه بلندپروازنه هستهای رژیم مطلقه فقاهتی، تحت هژمونی راست پادگانی که تنها در دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد، بیش از 700 میلیارد دلار حاصل فروش نفت (که دو برابر کل در آمد فروش نفت در تاریخ ایران میباشد) از سرمایههای مردم نگونبخت ایران (که فقط طبق آمار محمد باقر قالیباف شهردار تهران بیش از 25 هزار نفر کارتن خواب در تهران پایتخت مملکت وجود دارد) توسط راست پادگانی در عرصه پروژه بلندپروازانه هستهای رژیم مطلقه فقاهتی به غارت رفت، حزب پادگانی خامنهای از نیمه دوم سال 91 برخلاف استراتژی راست پادگانی، با حمایت از راست اعتدالی تحت هژمونی شیخ حسن روحانی (کهنه کارترین مهره امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی) پس از به محاق کشانیدن هژمونی هاشمی رفسنجانی (توسط فیلترینگ استصوابی شورای نگهبان دستساز خود) و انتخابات مهندسی شده خرداد 92 دولت یازدهم، توسط شعار «نرمش قهرمانانه و خوردن دومین جام زهر در دوران رژیم مطلقه فقاهتی» عطای پروژه هستهای را به لقائش بخشید؟
19 - چه شد که شیخ حسن روحانی «از بعد سوار شدن بر خر مراد دولت یازدهم» در عرصه انجام پروژه برجام، جهت جذب حمایت حزب پادگانی خامنهای و مقابله کردن با راست پادگانی، مجبور شد، تا سه شعار انتخاباتی خرداد 92 خود، یعنی:
الف - نجات رهبران جنبش سبز از حصر حزب پادگانی خامنهای.
ب - نجات دانشگاههای پادگانی شده از حصار حزب پادگانی خامنهای.
ج - بازگرداندن راست پادگانی به پادگانها، به عنوان وجهالمصالحه یا وجهالمعامله با خامنهای، در پای دستیابی به برجام ذبح نماید؟
20 - چه شد که از بعد از انتشار فایل صوتی جلسه گفتگوی حسینعلی منتظری با گروه مرگ (در تابستان 95)، در خصوص نسل کشی تابستان 67 زندانیان مظلوم سیاسی ایران (در فضای مجازی)، تمامی جناحهای درونی حکومت، از جناح راست تا جناح به اصطلاح اعتدالی و جناح به اصطلاح «اصلاحطلب»، به یکباره تضادهای 38 ساله گذشته خود را در عرصه صفحه شطرنج تقسیم بازتقسیم قدرت، به فراموشی سپردند و تمامی این جناحها و جریانهای رنگارنگ درون حکومت، در صف واحد یک صدا با محکوم کردن حسینعلی منتظری، «به حمایت از خمینی و سید احمد خمینی و فتوای کشتار جمعی خمینی پرداختند» و هیچکس حتی آنانیکه به صورت صوری برای اصلاحات و جنبش سبز یقه چاک میکردند، حاضر نشدند کوچکترین نقدی به هولوکاست تابستان 67 رژیم مطلقه فقاهتی بکنند؟
21 - چه شد که به موازات نزدیک شدن به روز دانشجو در سال 95 (به محض اینکه رژیم مطلقه فقاهتی و دستگاههای امنیتی و سربازان گمنام امام زمان این رژیم، نسبت به اعتلای دوباره جنبش مستقل دانشجوئی مانند تیرماه 78 احساس خطر کردند) تمامی جناحها و جریانهای درونی حکومت کوشیدند تا با کشانیدن جنگ صوری و زرگری و حیدر نعمتی (و به قول معلم کبیرمان شریعتی، جنگ شاغلام خروس دزد در داستان خروس بهمن آباد) خود در عرصه شطرنج برجام و پیروزی ترامپ، به صحنه دانشگاهها آمدند تا به خیال خام خود، «توسط آدرس غلط دادن به دانشجویان و جنبش روبه اعتلای دانشجوئی کشور و استحاله مطالبات دموکراتیک و عدالتخواهانه، جنبش دانشجوئی ایران، به صورت مهندسی شده و از قبل برنامهریزی گردیده، آتش رو به اعتلای جنبش دانشجوئی ایران را خاموش کنند؟ (ولی شعارهای جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر 95 که عبارت بودند از: الف - آزادی اندیشه با توپ و تانک نمی شه. ب - دانشجو میمیرد ذلت نمیپذیرد. ج - کارگر، دانشجو، معلم، اتحاد، اتحاد، اتحاد. د - زندانی سیاسی آزاد باید گردد، نشان داد که این سناریوی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنهای، این بار هم مرده به دنیا آمد).
22 - چه شد که از بعد از «تظاهرات مشترک 25 و 29 آبان 95» تشکلهای مستقل کارگری با بدنه تشکلهای زرد حکومتی، در برابر مجلس رژیم مطلقه فقاهتی (اعم از خانه کارگر و شوراهای اسلامی و بسیج کارگری) و اعلام پلاتفرم مشترک آنها که شامل:
الف - اعتراض به لایحه اصلاح قانون کار.
ب - تقاضای افزایش دستمزد.
ج - درخواست حق تشکلهای مستقل.
د - درخواست لغو قراردادهای موقت.
ه - درخواست آزادی فعالیتهای سندیکائی.
و - درخواست آزادی رهبران سندیکائی زندانی شده.
ز - در خواست امنیت شغلی و غیره بود، به یک باره تمامی جناحها و جریانهای درون حکومت در برابر اعتلای دوباره جنبش کارگری ایران احساس خطر کردند و با عقب نشینی فوری و پس گرفتن لایحه اصلاح قانون کار از مجلس (که عامل همسوئی تشکلات مستقل کارگری با تشکلات زرد حکومتی کارگری شده بود) به صورت موقت آب بر روی آتش ریختند تا بتوانند دوباره در عرصه «خیمه شب بازی سالانه شورای عالی کار، در رابطه با تعیین حداقل دستمزد سال 95 کارگران ایران، بین تشکلات مستقل کارگری و بدنه تشکلات زرد حکومتی شکاف ایجاد نمایند؟»
یادمان باشد که در تابستان 56 در زمانیکه جنبش اجتماعی ایران روند اعتلائی خود را «در سایه حرکت اصلاحگرایانه عملی و نظری معلم کبیرمان شریعتی» طی میکرد، جهت مقابله با این سیطره نظری اندیشه شریعتی، شیخ مرتضی مطهری دشمن قسم خورده شریعتی و مهدی بازرگان، فرصتطلبانه بر علیه اندیشه شریعتی اطلاعیه مشترک دادند و هر دو در راستای حمایت از اسلام ارتجاعی فقاهتی حاکم، اعلام کردند که «اندیشه شریعتی دارای انحرافهای اصولی است». یادمان باشد که در زمان اعلام فرمان نخست وزیری مهدی بازرگان به عنوان دولت موقت در بهمن ماه 57، خمینی در حکم به بازرگان اعلام کرد: «بنا به وظیفه شرعی، جنابعالی را به نخست وزیری دولت موقت انتخاب میکنم» وظیفه شرعی که خمینی در حکم به بازرگان مدعی آن داشت، همان ولایت نبوی پیامبر اسلام میباشد که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خود معتقد است که در دوران ختم نبوت پیامبر اسلام، این ولایت از پیامبر اسلام به فقیه که خود او میباشد، منتقل میگردد.
یادمان باشد که در «مراسم معرفی و اعلام موجودیت سازمان دستساز مجاهدین انقلاب اسلامی» در دانشگاه تهران، این بنیصدر بود که به عنوان حامی و معرف این سازمان دستساز حکومتی به میدان آمد. یادمان باشد که «در نماز جماعت روز 13 آبان 58 در سفارت اشغال شده آمریکا، امام جماعت دانشجویان پیرو امام، موسوی خوئینیها، سرسلسله جنبان سازمان روحانیون بود». یادمان باشد که در نماز جمعه دانشگاه تهران در بهار سال 58 سید محمود طالقانی خطاب به خلق کرد گفت: «اگر سر جای خود ننشینید من با امام خمینی سوار تانک میشویم و به سراغتان میآئیم.» یادمان باشد که در مجلس اول رژیم مطلقه فقاهتی «بازرگان طرحی جهت خانهنشین کردن زنان شاغل ایران امضاء کرد که البته رأی نیاورد.»
یادمان باشد که خمینی علت حمایت از «بند ج» رضا اصفهانی، جهت تقسیم اراضی بین زحمتکشان روستائی، بدهی سهم امام زمینداران و فئودالهای ایران اعلام کرد. یادمان باشد کسی که توانست نظریه فقهی – کلامی ولایت فقیه را در سال 58، از عرصه کتاب ولایت فقیه خمینی، به صورت تئوری سیاسی و حقوقی و قانونی و اصول قانون اساسی ایران در آورد، حسینعلی منتظری بود. یادمان باشد، کسی که در جریان کودتای فرهنگی بهار 59، سوار بر تانک در استان مازنداران، جهت سرکوب جنبش دانشجوئی وارد دانشگاه شد، هادی غفاری بود. یادمان باشد، کسی که در جریان کودتای انقلاب فرهنگی بهار 59، دار اعدام به دانشگاه جندی شاپور برد، احمد جنتی بود.
یادمان باشد که در جریان نسل کشی تابستان 67 کسی که قبل از اعدام در نماز جمعه به صورت عریان نسل کشی تابستان 67 حمایت فقهی و سیاسی و قانونی کرد، موسوی اردبیلی بود. یادمان باشد که حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - به عنوان تئوریسین نرمافزاری کودتای فرهنگی بهار 59 - با اینکه 36 سال از آن پروژه جنایت میگذارد - نه تنها هنوز از آن پروژه جنایت حمایت میکند و نه تنها کوچکترین اطلاعاتی در رابطه با دوران 5 سالهای که به صورت شبانه روز در متن این پروژه در کنار جلال الدین فارسی کار میکرد، هنوز به مردم ایران ارائه نکرده است، حتی حاضر نیست کوچکترین نقدی هم به گذشته سیاه خود بکند.
یادمان باشد که قبل از شروع جنگ با صدام در تابستان 59، زمانیکه دعائی سفیر ایران در عراق، برای جلوگیری از شروع جنگ با پیام صدام به تهران آمد، همه جریانهای حاکم با او مخالفت کردند؛ و از تصمیم خمینی به جنگ حمایت نمودند. یادمان باشد که در جریان سرکوب خونین قیام تیرماه جنبش دانشجوئی، شیخ حسن روحانی به عنوان مدیر شورای امنیت ملی رژیم مطلقه فقاهتی، حکم سرکوب به قالیباف فرمانده نیروی انتظامی وقت صادر کرد. یادمان باشد که علاوه بر اینکه رئیس قوه قضائیه و دادستانها و اعضای دیوان عالی کشور در دهه 60 (از موسوی اردبیلی تا موسوی تبریزی و غیره) همگی از منادیان امروز اصلاحات بودند، اکثر قریب به اتفاق حاکمان شرع دادگاههای یک دقیقهای در دهه 60، همین روحانیون سینه چاک به اصطلاح «اصلاحطلب» امروز بودند.
یادمان باشد که نبرد خمینی با منتظری بر سر نسلکشی تابستان 67 از زمانی آغاز شد که دفتر منتظری، جریان مک فارلین را افشاء کرد و رژیم مطلقه فقاهتی جهت انتقام از افشاءکنندگان رابطه با مک فارلین، اصحاب دفتر منتظری را به سلاخی کشید. یادمان باشد که حتی بعد از نسلکشی تابستان 67 طبق گزارش هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود، حبیب الله پیمان جهت مذاکره و دست بوسی با خمینی، در صف نوبت دیدار با خمینی ایستاده بود. یادمان باشد تا این زمان به غییر از حسینعلی منتظری هیچ جریانی از حاکمیت حاضر نشده است تا هولوکاست تابستان 67 ایران را، نقد و محکوم نماید. یادمان باشد که بعد از حکم تکفیر مصدق و حکم ارتداد جبهه ملی در سال 95 توسط خمینی، در رابطه با لایحه قصاص سید محمد بهشتی - اولین کسی که در رادیو تلویزیون به حمایت از لایحه بهشتی، اعلام برائت از جبهه ملی کرد، مهدی بازرگان بود.
یادمان باشد که اولین کسی که در اواخر دولت ششم هاشمی رفسنجانی تقاضای مادام العمر شدن دولت هاشمی رفسنجانی کرد، عطاء الله مهاجرانی بود. یادمان باشد، با اینکه سه دهه از دهه 60 میگذرد، هنوز یک نقدی از طرف مخالفان و موافقانی که جزء معماران اولیه رژیم مطلقه فقاهتی بودند، مطرح نشده است. یادمان باشد که اولین صدای رسمی که به حمایت از خامنهای در رابطه با سرکوب قیام تیر 78 بلند کرد، صدای سید محمد خاتمی در دانشگاه همدان بود که گفت «من افتخار میکنم که توانستم با کمک خامنهای این فتنه را سرکوب کنم». یادمان باشد که تا پایان دهه 60 ما یک نقد سیاسی و فقهی و کلامی از کتاب ولایت فقیه خمینی نداشتیم. یادمان باشد که نقد مهدی بازرگان به خمینی، فقط مشمول به تعداد صلوات بعد از نام خمینی در مقایسه با صلوات نام پیامبر میشد. یادمان باشد که مهدی بازرگان خطاب به خمینی گفت: «بعد از خداوند جنابعالی در زمین به عنوان حامی اسلام و مسلمین هستید.»
یادمان باشد که تمامی شرکاء قدرت رژیم مطلقه فقاهتی، از زمانی زبان انتقاد گشودند که از سفره تقسیم باز تقسیم قدرت محرومشان کردند؛ و به جز حسینعلی منتظری هیچکدام از شرکاء قدرت در زمانی که صاحب قدرت بودند به نقد رژیم نپرداختند. یادمان باشد که در دهه 60 زمانیکه جوی خون در زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی راه افتاده بود، هیچکدام از این جریانهای رنگارنگ سبز و سفید و بنفش و سیاه و غیره نه تنها کوچکترین اعتراضی نداشتند، بلکه همه اینها قدما و قلما و در مرحله نهائی با سکوت از جنایت حمایت میکردند. یادمان باشد که تا سال 59 حتی سازمان مجاهدین خلق، «خمینی را به عنوان رهبر مبارزه ضد امپریالیستی به تودهها معرفی میکرد» و عکس خمینی را در کنار آرم سازمان تبلیغ مینمود. یادمان باشد که در اعلامیه انشعاب عزت الله سحابی از نهضت آزادی - در آبان سال 58 - او دلیل انشعاب خود را ضد امپریالیست بودن خمینی و مدافع امپریالیست بودن بازرگان مطرح کرد.
یادمان باشد که در تابستان 60 زمانیکه زنان حامله را اعدام میکردند، به جز نشریه امت – پیمان -، هیچ روزنامه و نشریه حامی رژیم مطلقه فقاهتی اعتراضی نکرد. یادمان باشد که در تابستان 88 در رابطه با تجاوز جنسی به زندانیان سیاسی در کهریزک، به جز مهدی کروبی کسی دیگر اعتراض نکرد. یادمان باشد که تمامی تئوریها اصلاحطلبانه نظری و عملی شرکاء دهه 60 قدرت، از بعد از فوت خمینی مطرح شد. یادمان باشد که شقه شدن جریان فدائی خلق در پائیز 58، در رابطه با سناریوی اشغال سفارت آمریکا و ضد امپریالیست دانستن جناح ارتجاعی رژیم مطلقه فقاهتی بود.
یادمان باشد که حمایت و همکاری اطلاعاتی حزب توده تا اواخر سال 60 با رژیم مطلقه فقاهتی مولود ضد امپریالیست دانستن رژیم مطلقه فقاهتی بود. یادمان باشد که در زمان کشتن ما در دهه 60، همه اینها با هم برادر بودند و در کشتن و شکنجه و محاکمه ما، همه اینها از هم سبقت میگرفتند و هیچکدام از اینها حتی تا امروز حاضر نشدهاند تا در مظلومیت عدالت و آزادی در دهه 60 در ایران لام از کام برآرند. یادمان باشد، یادمان باشد، یادمان باشد،... .
والسلام