«سال 1395» چگونه آغاز شد؟ و چگونه در حال به پایان رسیدن، می‌باشد؟

نیم نگاهی واکاوانه به  حوادث مهم «بین‌المللی» و «منطقه‌ای» و «داخلی ایران» در سال 1395 (سرمقاله)

امسال برعکس سال‌های گذشته، برای «واکاوی حوادث مهم سال 1395» از «حوادث مهم بین‌المللی» در سال 95 شروع می‌کنیم تا بعد از آن به واکاوی «حوادث مهم منطقه‌ای» در سالی که گذشت بپردازیم، تا در خاتمه این سرمقاله نشر مستضعفین بتوانیم به صورت تفصیلی به تحلیل حوادث مهم ایران در سال 95 دست پیدا کنیم.

جمعه شب، 5 آذر ماه سال 1395 برابر با 25 نوامبر 2016 در ساعت ده و 29 دقیقه شب، «فیدل کاسترو» پس از 90 سال عمر، درگذشت. او که از 4 مرداد سال 1332 (26 ژوئیه 1953) با تسخیر پادگان مونکادای شهر سانتیاگو در کوبا «گفتمان نوین چریک‌گرائی مدرن» در قرن بیستم، وارد چرخه «تئوری پیشاهنگ» در کنار دو تئوری «حزب طراز نوین لنین» و «ارتش خلقی مائو» کرد، برای مدت بیش از 30 سال توانست «تئوری چریک‌گرائی مدرن» (که توسط رژی دبره در کتاب «انقلاب در انقلاب» برای اولین بار تئوریزه شد)، به عنوان «گفتمان مسلط، در عرصه استراتژی پیشاهنگ و مبارزه رهائی‌بخش کشورهای پیرامونی از آمریکای لاتین تا آسیای جنوب شرقی درآورد.»

تا آنجا که در کشور خودمان، از 29 بهمن ماه سال 1349 (با حماسه سیاهکل) تا سال 1355، برای مدت شش سال، «گفتمان چریک‌گرائی مدرن، به عنوان گفتمان مسلط مبارزه مدرن (در چارچوب استراتژی پیشاهنگ)، درآمد»، مبارزه مدرنی که از شهریور 1320 تا 28 مرداد 1332 در چارچوب «تئوری حزب طراز نوین لنین» و تحت هژمونی حزب توده، در جامعه ایران به عنوان گفتمان مسلط «استراتژی پیشاهنگ» درآمده بود. آنچنانکه از 30 خرداد سال 1360 تا زمان اشغال کشور عراق در سال 2003 توسط امپریالیسم آمریکا، «گفتمان ارتش خلقی مائو، تحت هژمونی سازمان مجاهدین خلق ایران، به عنوان گفتمان مسلط بر استراتژی پیشاهنگ ایران بوده است

کاسترو هر چند «در عرصه استراتژی پیشاهنگ دارای نوآوری بود و راهی نو در چارچوب چریک‌گرائی مدرن ایجاد کرد»، با همه این احوال، از بعد از پیروزی انقلاب کوبا تا لحظه فوتش، «با تاسی از سوسیالیسم دولتی قرن بیستم تحت هژمونی اتحاد جماهیر شوروی، نتوانست راهی نو در کنار سوسیالیسم دولتی قرن بیستم، ایجاد نماید.» چرا که:

الف - کشور کوبا از زمان پیروزی انقلابش بر علیه باتیستا الی یومنا هذا به لحاظ نظام سیاسی به صورت «تک حزبی» که همان حزب کمونیست می‌باشد، اداره می‌گردد. لذا دموکراسی در کوبا، در مدت بیش از نیم قرنی که از عمر آن می‌گذرد، امری فراموش شده می‌باشد و در این مدت، کاسترو تلاش می‌کرد تا (مانند لنین و استالین و مائو و...) به «سوسیالیسم اقتصادی» جدای از «سوسیالیسم سیاسی» که همان «دموکراسی سوسیالیستی» می‌باشد، راه پیدا کند. یادمان باشد که تفاوت «سوسیالیسم معلم کبیرمان شریعتی» با «سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا» و «سوسیالیسم دولتی قرن بیستم لنین و استالین و مائو و...» در این است که، «طرفداران سوسیالیسم کلاسیک و سوسیالیسم دولتی» بدون تفکیک خود «سوسیالیسم» به سه مؤلفه «سوسیالیسم اقتصادی» و «سوسیالیسم سیاسی» و «سوسیالیسم معرفتی»، با «تکیه صرف اقتصادی کردن بر سوسیالیسم اقتصادی»، باعث بحران و فروپاشی سوسیالیسم دولتی، در دهه آخر قرن بیستم شدند. در صورتی که در «سوسیالیسم شریعتی» به علت تفکیک «سوسیالیسم سیاسی، از سوسیالیسم اقتصادی و سوسیالیسم معرفتی» و تعریف «سوسیالیسم سیاسی» در چارچوب «دموکراسی سوسیالیستی»، راه «سوسیالیسم اقتصادی، از مسیر دموکراسی سوسیالیستی، عبور می‌کند

«نقطه ضعف سوسیالیسم این است که آن را به ماده‌گرائی وصل کرده‌اند؛ و در عمل هم به صورت دولت‌پرستی و اصالت دولتش درآورده‌اند و اصالت دولت هم بعداً به صورت اصالت رئیس دولت و رهبر درآمده است؛ و اکنون اگر رهبر یک آدم بی‌شعوری مثل استالین باشد، باید تمام افکار فلسفی‌مان را در رابطه با سوسیالیسم که یک بحث علمی است، از آقای رهبرمان بیاموزیم و هر چیز نوشت دیگر وحی منزل است»  (م - آ 2 – ص 78).

«من سوسیالیسم را، عالی‌ترین و انسانی‌ترین کشف انسان امروز می‌دانم؛ و سوسیالیسم تنها مکتبی می‌دانم که باید برایش فداکاری کرد و خون نثارش گردد، اما اگر آنچنان که رآلیست‌ها می‌فهمند، سوسیالیست عبارت باشد از آمبورژوا کردن تمام جامعه، توسعه روح و فکر و خلق و خوی زندگی مصرفی بورژواها، در همه طبقات و لایه‌ها و گروه‌های اجتماعی هرگز به جانبازی نمی‌ارزد، سوسیالیسم من درست برعکس، نه تعمیم زندگی و روح بورژوازی است، بلکه نابود کردن آن و شستن اجتماع بشری از این بیماری انسان‌کش است» (م – آ 35 – ص 71).

ب - به علت همین تفکیک «دموکراسی» از «سوسیالیسم» در اندیشه کاسترو و پیروی کاسترو «از راه سوسیالیسم دولتی قرن بیستم» و تکیه او بر «سیستم تک حزبی» در عرصه «نظام سیاسی» باعث گردید تا کاسترو و کوبا از بعد از «فروپاشی نظام سوسیالیست دولتی» در دهه آخر قرن بیستم جهت بقاء حاکمیت خود، راهی جز مسیر سرمایه‌داری هار، آنچنانکه روسیه و چین و ویتنام و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیست دولتی در پیش گرفته‌اند، نداشته باشد.

لذا در این رابطه است که کوبا از بعد از فوت کاسترو، «در حال استحاله در مسیر روسیه و چین و ویتنام به طرف سرمایه‌داری هار جهانی می‌باشد؛ و این راهی است که توسط قربانی کردن «دموکراسی» یا «سوسیالیسم سیاسی» در پای «سوسیالیسم دولتی» هموار گردیده است.

ج – ریشه انحراف تئوری «سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم» و «سوسیالیسم دولتی قرن بیستم» اعم از سوسیالیسم لنین و استالین و مائو و غیره در الگوی حکومتی و «نظام سیاسی حزب – دولت» به جای «جنبش – دولت» یا «طبقه – دولت» نهفته است. چراکه با تئوری «حزب – دولت» در چارچوب نظام سیاسی و در عرصه استراتژی پیشاهنگی (به جای استراتژی پیشگامی و استراتژی پیشروئی)، راهی جز قربانی کردن «دموکراسی» و تکیه بر «سوسیالیسم سرنیزه‌ای دولتی استالینیستی» باقی نمی‌ماند.

به عبارت دیگر «استالینیسم» مولود سنتزی استراتژی «حزب – دولت» لنین می‌باشد؛ و قربانی شدن دموکراسی در عرصه سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا، مولود همین اندیشه است؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» (نه سوسیال دموکراسی اروپائی که مضمونی بورژوائی دارد)، برعکس «دموکراسی لیبرالیستی» نمی‌توان به صورت نسخه‌ای و بخشنامه‌ای و از بالا بر جامعه تزریق کرد. لذا تنها «استراتژی جنبشی» در چارچوب «تئوری پیشگام» است (نه استراتژی پیشاهنگی حزب طراز نوین لنین و چریک‌گرائی مدرن رژی دبره و ارتش خلقی مائو) که می‌تواند به «پروژه دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» لباس واقعیت ببخشد.

بنابراین کاسترو مانند سلف خود در شوروی و چین و... کوشید توسط استراتژی «حزب – دولت» به این مهم بپردازد لذا راه او به جای آب به سراب انجامید. در نتیجه «تا زمانیکه در عرصه پروژه سه مؤلفه‌ای سوسیالیسم، تکلیف خود را با دموکراسی یا سوسیالیسم سیاسی مشخص نکنیم، راهی جز سراب کاسترو برای ما نمی‌ماند». پر پیداست که این امر ممکن‌پذیر نیست «جز با جایگزینی استراتژی جنبشی و جامعه مدنی جنبشی به جای استراتژی حزب – دولت لنینیستی»، چراکه دیگر در این چارچوب ما مجبور نمی‌شویم تا حزب طراز نوین پیشاهنگ را - آنچنانکه لنین می‌گفت - جایگزین طبقه و جنبش‌های چهارگانه بکنیم؛ و تنها بدین ترتیب است که ما می‌توانیم به دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی سرمایه‌داری اروپائی)، با تعریف جنبش اکثریت برای اکثریت و در خدمت اکثریت، دست پیدا کنیم؛ و بعد از این است که در عرصه سوسیالیسم اقتصادی، برعکس دموکراسی لیبرالیستی، «به جای اینکه کدخدا را ببینیم تا ده را بچاپیم، می‌توانیم ده را بینیم تا کدخدا را در خدمت طبقه زحمتکش بچاپیم»؛ و تنها توسط «دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» (نه سوسیال دموکراسی سرمایه‌داری اروپائی) است که ما می‌توانیم توسط «دموکراسی جنبشی» در چارچوب «جامعه مدنی جنبشی» به «حکومت مردم برای مردم به وسیله مردم»، آنچنانکه شریعتی می‌پنداشت دست پیدا کنیم؛ و سوسیالیسم شورائی یا سوسیالیسم از پائین، برعکس سوسیالیسم دولتی از بالا بنا نمائیم؛ و تنها در این چارچوب است که «دموکراسی» به جای اینکه مانند «دموکراسی لیبرالیستی» زرادخانه‌ای در دست طبقه حاکم یا بورژوازی باشد، خود همین «دموکراسی سوسیالیستی» به عنوان زرادخانه‌ای در خدمت جنبش‌های چهارگانه در می‌آید. چراکه تنها با این دموکراسی سوسیالیست است که شرایط جهت سازماندهی و سازمان‌گری مردم برای حاکمیت بر خویش هموار می‌شود؛ و دیگر برعکس «نظام سیاسی حزب – دولت لنینیستی» از پیوند «جنبش با دولت»، سیستم پلیسی (که به قول گرامشی معلول پیوند حزب با دولت است) زائیده نمی‌شود.

با این رویکرد به دموکراسی است که «دموکراسی به جای اینکه یک نظام اجتماعی باشد، بدل به یک شیوه حکومتی می‌گردد.» یعنی نه تنها آنچنانکه طرفداران «دموکراسی لیبرالیستی» می‌گویند، «دموکراسی سوسیالیستی» مترادف با سرمایه‌داری نیست، حتی با رویکرد شریعتی به دموکراسی، دموکراسی مترادف با سوسیالیسم هم نیست، بلکه در این رویکرد، تنها «مؤلفه سیاسی سوسیالیسم» است که به عنوان شیوه حکومت تعریف می‌شود؛ و «دموکراسی، بدل به شیوه کنترل بالائی‌های قدرت، توسط پائینی‌های جامعه می‌گردد»؛ و تنها با این رویکرد به سوسیالیسم و دموکراسی است که برعکس لنین که می‌گفت: «سوسیالیسم عبارت است از الکتریسته بعلاوه شورا»، ما می‌توانیم سوسیالیسم را اینچنین تعریف کنیم که: «سوسیالیسم عبارت است از اجتماعی کردن سیاست و آگاهی و اقتصاد»؛ یعنی تنها با این رویکرد به سوسیالیسم است که ما توانیم «از نیروی کار، کالازدائی کنیم» و به «حق تغذیه اجتماعی» و «حق مسکن اجتماعی» و «حق کار اجتماعی» و «حق بهداشت اجتماعی» و «حق آموزش اجتماعی» که مبانی «برنامه سوسیالیستی» می‌باشد، دست پیدا کنیم؛ و دست «بخش خصوصی» اعم از دولت یا طبقه سرمایه‌دار «از مبانی اقتصادی جامعه» قطع کنیم و «اقتصاد ماکرو یا اقتصاد کلان» را در خدمت «اقتصاد میکرو یا اقتصاد خرد» درآوریم؛ و «حق انتخاب در مصرف و رقابت در کار را برای مردم ارزش بدانیم» و به «دموکراسی فعال یا دموکراسی مشارکتی یا دموکراسی شورائی» دست پیدا کنیم؛ و در عرصه «اقتصاد ماکرو یا کلان»، به «برنامه‌ریزی متمرکز دست پیدا کنیم» و «دموکراسی سوسیالیستی» را شرط دستیابی به «سوسیالیسم اقتصادی» بدانیم؛ و آنچنانکه خود را متعهد به «سوسیالیسم اقتصادی» می‌دانیم، مقدم بر آن، متعهد به دموکراسی بدانیم و به مبارزه برای سوسیالیست از کانال مبارزه برای دموکراسی اعتقاد پیدا کنیم؛ و معتقد شویم که «عامل دگرگونی اجتماعی»، مردم و جنبش‌های چهارگانه هستند، نه «حزب و پیشاهنگ و دولت« و مانند «پیشگام» خودمان را بخشی از جنبش و طبقه و مردم بدانیم، نه مانند «پیشاهنگ» خودمان را قیم مردم و جنبش و طبقه به حساب آوریم؛ و مانند «پیشگام» به این اصل اعتقاد پیدا کنیم که «مردم در عرصه زندگی روزمره خود، برای سوسیالیسم و دموکراسی مبارزه می‌کنند، نه آنچنانکه پیشاهنگ معتقد است، توسط دنباله‌روی از قهرمانان». چراکه برشت در نفی پیشاهنگ می‌گوید: «بدبخت مردمی هستند که برای مبارزه نیازمند به قهرمان و پیشاهنگ می‌باشند

در سال 1395 با پیروزی «ترامپ» بر هیلاری کلینتون در انتخابات رئیس جمهوری آمریکا، در شرایطی که «پوپولیسم سیاسی و ساختاری» در آمریکای لاتین در حال عقب‌نشینی و اضمحلال می‌باشد، ما شاهد ظهور «پوپولیسم سیاسی» در دژ سرمایه‌داری و کاپیتالیسم، یعنی آمریکا هستیم. «شعار اصلی ترامپ که بسترساز پیروزی او بر کلینتون گردید، این است که آمریکا برای آمریکایی‌ها است» و در لوای این شعار است که او،

اولاً «مهار اقتصادی و سیاسی و نظامی چین» به عنوان اولویت اول برنامه خود مطرح می‌کند.

ثانیاً با حمایت از انگلیس «پروژه فروپاشی اتحادیه اروپا» را دنبال می‌نماید.

ثالثاً در شرایطی که نظم و نظام تک قطبی جهان با ظهور قدرت‌های جدید بین‌المللی (که در رأس آنها چین قرار دارد) به چالش کشیده می‌شود و به علت بحران جهانی سرمایه‌داری، اقتصاد مسلط آمریکا از سه زاویه آسیای جنوب شرقی و اتحادیه اروپا و بریکس به چالش کشیده شده است، ترامپ می‌کوشد تا با عمده کردن جنگ اقتصادی با چین، دخالت‌های سرمایه‌سوز نظامی امپریالیسم آمریکا، بخصوص در خاورمیانه که بیش از سه تریلیون دلار برای مردم آمریکا بار مالی داشته است، کاهش دهد.

رابعاً در راستای کاهش درصد بیکاری در آمریکا که از سال 1979 از 20 میلیون نیروی کار آمریکائی، بیش از 8 میلیون نفر شغل در اثر اتوماسیون و بحران جهانی سرمایه‌داری از بین رفته‌اند، ترامپ می‌کوشد تا با «اخراج وسیع نیروی کار مهاجر آمریکای لاتین» از کشور آمریکا و کشیدن دیوار در مرز با مکزیک و مخالفت با ورود مهاجرین به این کشور، علاوه بر اینکه از ظهور بحران مهاجرین که باعث زلزله سیاسی و اجتماعی در اتحادیه اروپا گردیده است، جلوگیری نماید، شرایط جهت کاهش بیکاری در آمریکا فراهم سازد.

خامسا در راستای مهار نظامی روسیه، ترامپ می‌کوشد تا در چارچوب کاهش قدر سهم هزینه آمریکا در ناتو، توسط استراتژی نفوذ ناتو به طرف اقمار جغرافیائی اتحاد جماهیر شوروی سابق که در رأس آنها اوکراین و گرجستان قرار دارد، علاوه بر جداسازی روسیه از چین، روسیه را گرفتار بحران‌های نظامی درونی خود بکند، همان روسیه‌ای که از بعد از اشغال کریمه و ظهور تمام قد در سوریه و پیمان شانگهای، «هژمونی نظامی آمریکا را در عرصه بین‌المللی به چالش کشیده است». لذا به همین دلیل ترامپ می‌کوشد تا با حمایت نئوکان‌ها در دستگاه سیاسی آمریکا، یکی از اولویت‌های سیاست خارجی خود را، «تنظیم مجدد مناسبات با روسیه» در معنای مثبت آن (برعکس زمان اوباما) تعریف کند.

سادساً در رابطه با «منطقه خاورمیانه»؛ با توجه به تحولات اخیر میدانی داخلی در سوریه و پیروزی ارتش اسد با حمایت نظامی روسیه و لشکر قدس رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران و حزب الله لبنان که باعث گردیده است تا علاوه بر تثبیت هژمونی روسیه بر منطقه، موازنه و صف‌بندی منطقه‌ای به سود رژیم مطلقه فقاهتی ایران، در رابطه با هژمونی بر هلال شیعه از خلیج فارس تا دریای مدیترانه تغییر کند، ترامپ می‌کوشد تا در چارچوب به چالش کشیدن «برجام» و تقویت صف رقیب، از رژیم کودک‌کش و ضد انسان و اشغالگر اسرائیل گرفته تا رژیم ارتجاعی عربستان سعودی، رژیم مطلقه فقاهتی را در عرصه منطقه خاورمیانه به انزوا بکشاند تا با ایجاد صف‌بندی جدید در خاورمیانه بتواند، علاوه بر پایان دادن به حضور سرمایه‌سوز نظامی خود در منطقه خاورمیانه، شرایط جهت عقب‌نشینی رژیم مطلقه فقاهتی در جنگ‌های نیابتی از یمن تا عراق و سوریه فراهم کند.

ثامناً جهت افزایش رشد سرمایه‌داری و تولید ناخالص ملی در آمریکا که امروزه کمتر از 2% می‌باشد، ترامپ می‌کوشد تا با حمایت از سیاست «فروپاشی اتحادیه اروپا» توسط انگلیس، «اتحادیه اروپا را که امروزه 500 میلیون نفر جمعیت دارد و به عنوان بزرگترین بازار مصرف جهان می‌باشد و بزرگترین آلترناتیو بالفعل آمریکا است، به چالش بکشد». تا علاوه بر نفی آلترناتیو سیاسی و اقتصادی اتحادیه اروپا در برابر آمریکا، با منفرد کردن کشور آلمان که اقتصاد اول اتحادیه اروپا می‌باشد، شرایط جهت رونق اقتصادی و رشد سرمایه‌داری در کشور آمریکا فراهم بکند.

علی ایحاله، با توجه به موارد فوق است که ظهور پدیده پوپولیسیم در لباس ترامپ در سال 1395 در آمریکا، «خود معرف زوال امپریالیسم آمریکا، در عرصه هژمونی منوپلی نظم بین‌المللی (که از اواخر قرن بیستم با فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی تکوین پیدا کرده است)، می‌باشد». چراکه جوهر تمامی شعارها و برنامه‌های ترامپ در راستای پر کردن گسل‌هائی است که در اقتصاد و سیاست و جامعه آمریکا بوجود آمده است. فراموش نکنیم که ترامپ در چارچوب نظام لیبرال دموکراسی آمریکا توانسته است وارد کاخ سفید بشود، بنابراین، در این رابطه نباید ظهور ترامپیسم در آمریکا، فقط در چارچوب سیاست نئوکانها مورد تحلیل قرار دهیم، بلکه بالعکس باید در پیوند با بحران جهان سرمایه‌داری و بحران بیکاری و بحران مهاجرت و بحران کاهش رشد سرمایه‌داری به کمتر از 2% و بحران فروپاشی اتحادیه اروپا و بحران ژئوپولیتیکی خاورمیانه و غیره تحلیل کنیم. ماحصل اینکه:

الف - ترامپ در این شرایط در تدارک اعمال فشار ویژه‌ای علیه ایران و رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد تا توسط استراتژی تعادل صف‌بندی‌های منطقه‌ای در خاورمیانه، بستر خروج نظامی و کاهش دخالت مستقیم و کاهش هزینه‌های نجومی آمریکا، فراهم نماید.

ب – از آنجائیکه توفیق اوباما برای رسیدن به توافق هسته‌ای با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و وادار کردن رژیم ایران برای خوردن جام دوم زهر، معلول کسب اجماع فراگیر جهانی در عرصه تحریم اقتصادی رژیم مطلقه فقاهتی بوده است، بطوریکه توسط این اجماع جهانی، اوباما توانست یکی از شدیدترین تحریم‌های اقتصادی تاریخ که حتی شدیدتر از تحریم صدام حسین و عراق از بعد از اشغال کویت هم بود، بر رژیم مطلقه فقاهتی ایران تحمیل نماید، تا آنجا که حتی روسیه و چین حاضر به قبول عضویت ایران در زمان محمود احمدی نژاد به شانگهای نشدند و حتی تا آنجا که (از بعد از شکست استراتژی اشغال نظامی بوش پسر در افغانستان و عراق)، امپریالیسم آمریکا توسط تحریم رژیم مطلقه فقاهتی توانست، در دوران اوباما بزرگ‌ترین پیروزی تاریخ خود را (از طریق غیر دخالت مستقیم نظامی)، حاصل نماید؛ و توسط «برجام» پروژه‌ای که بیش از 500 میلیارد دلار در مدت 22 سال، برای رژیم مطلقه فقاهتی هزینه داشت، سترون و عقیم نماید؛ و با تحمیل شرایط بر رژیم مطلقه فقاهتی، برای مدت 30 سال، خواسته خود را در این رابطه بر رژیم مطلقه فقاهتی تحمیل نماید.

آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی (در مقایسه با قطعنامه 598 جنگ ایران و عراق) توسط «برجام» مجبور شد تا دست‌های خود را جهت تسلیم بالا ببرد؛ و برای همیشه با این پروژه خانمان‌سوز و بلندپروازنه که بیش از 500 میلیارد دلار در مدت 22 سال از سرمایه‌های مردم نگون‌بخت ایران تکوین کرده بود، وداع نماید؛ و عطای قدرت استراتژیک انرژی هسته‌ای و بدل شدن به کره شمالی را، به لقائش ببخشد. البته پیش‌بینی می‌شود که ترامپ، جهت اعمال فشار ویژه بر رژیم مطلقه فقاهتی نتواند، از موفقیت اوباما برخوردار گردد، چرا که سیاست آنارشیستی ترامپ، در چارچوب به چالش کشیدن هم زمان چین و اتحادیه اروپا و رژیم مطلقه فقاهتی، نمی‌تواند مانند اوباما، باعث اجماع جهانی بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی بشود، هر چند که سیاست‌های ضد ایرانی ترامپ در اندک زمان گذشته نشان داده است که سال‌های پر تنشی آنچنان که از بهارش پیداست، در رابطه با رژیم مطلقه فقاهتی در پیش است.

ج – از آنجائیکه موضع‌گیری‌های سیاسی ترامپ پیش‌بینی‌ناپذیر می‌باشد، لذا وضعیت جهان در دوران ترامپ نامطمئن و خطرناک خواهد بود، بخصوص که ترامپ نوک پیکان استراتژی جهانی خودش «مهار چین و متلاشی کردن اتحادیه اروپا قرار داده است». لذا ارائه لایحه‌ای توسط کمیسیون اروپا در نیمه دوم سال 95 از بعد از انتخاب ترامپ، مبنی بر اختصاص میلیاردها یورو به توسعه تسلیحاتی، اولین واکنش اتحادیه اروپا به انتخاب ترامپ در راستای تشدید تضاد نظامی و پیش درآمدی بر ایجاد یک ارتش اروپائی در برابر ناتو می‌باشد.

د – موضع‌گیری‌های ناسیونالیستی و پوپولیستی ترامپ و نگاه مردد او به ناتو، باعث گردیده است تا هم فاز با افزایش قابل توجه بودجه نظامی اتحادیه اروپا، این کشورها در بودجه ملی‌شان هم که خارج از کادر اتحادیه اروپا می‌باشد (مثل آلمان و فرانسه که تا 15% این افزایش را به انجام رسانده‌اند و حتی در کشورهایی مثل چین که در آسیای جنوب شرقی قرار دارد، این افزایش بودجه نظامی حتی به بیش از 30% هم رسیده است) به این افزایش تن دهند.

ه – در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، برای اولین بار در تاریخ آمریکا، کسی توانست پیروز شود که هم پوپولیست است و هم زن‌ستیز و هم ضد مهاجر و راسیست می‌باشد. همین امر باعث گردیده است تا با ورود ترامپ به کاخ سفید یکی از عظیم‌ترین جنبش‌ها در آمریکا و جهان بر علیه ترامپ و سیاست‌های پوپولیستی و راسیستی او (از بعد تظاهرات بر علیه حمله امپریالیسم آمریکا به عراق) شکل بگیرد، بطوریکه در تظاهرات 21 ژانویه آمریکائی‌ها بر علیه ترامپ، بیش از سه میلیون نفر شرکت داشتند، فراموش نکنیم که به علت همین مواضع ضد مهاجر و زن‌ستیزانه و راسیستی ترامپ، این جنبش‌های ضد ترامپی، از شکل رنگارنگ ملیتی و جنسیتی و طبقاتی برخوردار می‌باشند.

و – خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و انتخاب دونالد ترامپ و تراژدی سوریه از اهم مسائل سیاسی بین‌المللی در سال 1395 بوده است.

در سال 1395 «بحران خاورمیانه» از سوریه و عراق گرفته تا یمن و لبنان و بحرین و تا شمال آفریقا لیبی و... وارد فاز نوینی از پروسس پیچیدگی خود شد. چراکه از بعد از اینکه «جنگ داخلی سوریه» در ادامه بن بست «بهار عربی» در این کشور، بدل به «جنگ نیابتی» گردیده است، آنچنانکه «هیرارشی جنگ داخلی سوریه» تاکنون در  سه لایه: 1 - اسد و ارتش سوریه، 2 - ارتش آزاد سوریه یا جریان‌های مذهبی اخوان المسلمین و نیروهای ملی، 3 - جریان‌های سلفیه از داعش تا جبهه النصره و احرار الشام و غیره، آرایش یافته‌اند، با استحاله «جنگ داخلی سوریه، به جنگ نیابتی منطقه‌ای»، جنگ نیابتی منطقه‌ای از بدو ظهور الی یومنا هذا، نیز مانند جنگ داخلی سوریه، در سه سطح داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی، ساری و جاری گردیده است. چراکه با استحاله «جنگ داخلی سوریه، به جنگ‌های نیابتی منطقه‌ای» توسط این جنگ‌های نیابتی، علاوه بر اینکه، در عرصه «جنگ داخلی سوریه» مانند گذشته «نیروهای رقیب داخلی، از کردها تا سلفیه تا ارتش ملی و ارتش اسد، به طناب‌کشی و وزن‌کشی میدانی مشغول می‌باشند.»

در سطح منطقه خاورمیانه، در عرصه جنگ‌های نیابتی، عربستان سعودی و ترکیه و رژیم مطلقه فقاهتی، به عنوان «سه قدرت برتر منطقه خاورمیانه» در حال طناب‌کشی و وزن‌کشی میدانی و دیپلماتیک می‌باشند؛ و به موازات این طناب‌کشی و وزن‌کشی میدانی و دیپلماتیک قدرت‌های سه گانه منطقه خاورمیانه است که همین طناب‌کشی و وزن‌کشی بین صف‌های بین‌المللی که در رأس آنها دو صف غرب تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و صف دیگر تحت هژمونی روسیه قرار دارد، انتقال پیدا کرده است؛ که در سال 1395 بخصوص از بعد از فتح حلب، توسط ارتش اسد و حمایت همه جانبه روسیه و سپاه قدس رژیم مطلقه فقاهتی و حزب الله لبنان، در عرصه بین‌المللی شرایط به سود جناح رقیب تحت هژمونی روسیه، در برابر جناح غرب تحت هژمونی امپریالیسم، تغییر کرد. همین امر باعث گردید تا:

اولاً جناح رقیب هم در منطقه و هم در عرصه بین‌المللی، از صدر تا ذیل (منهای ترکیه) از شرط شعار سرنگونی اسد حداقل در دوره انتقال قدرت، عقب نشینی کنند.

ثانیاً تحرک و قدرت‌گیری روسیه، به عنوان یک مدعی نوبنیاد ابرقدرت نظامی (نه اقتصادی) در جهان (که این حرکت روسیه از الحاق کریمه در جریان بحران اوکراین شروع شد و با دخالت فعالانه خود روسیه در جنگ سوریه به آن عمق بخشید و سرانجام با گسترش بی‌سابقه صنعت تسلیحاتی خود توانست آن را تثبیت نماید)، باعث گردید تا روسیه هم اکنون به عنوان قدرت اول نظامی (نه اقتصادی) در عرصه خاورمیانه تبدیل شود.

لذا با توجه به تحولات اخیر جنگ داخلی و جنگ نیابتی در سوریه و موقعیت برتری که در این رابطه روسیه در سوریه و منطقه ژئوپولتیکی خاورمیانه در سال 1395 پیدا کرده است، هیچ دلیلی وجود ندارد که روسیه در شرایط جدید منطقه، در عرصه دیپلماسی، خود را محدود به دیپلماسی هژمونی‌طلبانه رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب هلال شیعه از خلیج فارس تا در پای مدیترانه ببیند. علیهذا، نامحتمل است که روسیه در تنش‌های احتمالی آتی (دوران ترامپ) بین ایران و آمریکا، از راهی جز «امتیازگیری دو جانبه گام بردارد

یادمان باشد که استراتژی جهان سرمایه‌داری تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا (برعکس دوران ترامپ)، در زمان اوباما برای مهار روسیه، با تکیه بر نقشه برژنیسکی که می‌گفت: «روسیه خیلی بزرگ است، باید آن را به چهار کشور تقسیم کنیم»، امپریالیسم جهانی تلاش می‌کرد تا با نفوذ ناتو به پشت دیوارهای روسیه و حیات خلوت‌های روسیه، مثل اوکراین و گرجستان، روسیه را در چارچوب جغرافیای داخلی‌اش، محصور و محدود و زندانی نمایند. علی ایحاله، در همین رابطه بود که روسیه با الحاق کریمه به خاک خود، کوشید تا گلوگاه نفوذ ناتو به حیات خلوت‌های خود ببندد؛ و از آنجا بود که دو منطقه داغ خاورمیانه و اوکراین، در پیوند با هم در دوران 8 ساله دولت اوباما، «عرصه جدال و تسویه حساب و مهار روسیه بود.»

پر واضح است که در دوران 8 ساله عمر دولت اوباما، روسیه هم بیکار ننشست، لذا تلاش می‌کرد تا از یکطرف، با تحریک روس‌های شرق اوکراین که بخش صنعتی کشور اوکراین می‌باشند، کشور اوکراین را در برابر ناتو و آمریکا، از بعد از الحاق کریمه به خاک خود، در خطر تجزیه و نابودی قرار دهد، آنچنانکه از طرف دیگر، در همین رابطه روسیه در دوران 8 ساله دولت اوباما تلاش کرده است تا در عرصه جنگ داخلی سوریه و جنگ نیابتی منطقه‌ای خاورمیانه، با پیوند با رژیم مطلقه فقاهتی و استفاده از پایگاه‌های نظامی رژیم مطلقه فقاهتی در همدان (نوژه) و دزفول، وزنه میدانی به سود خود تغییر دهد؛ که صد البته با فتح حلب در دوران پایانی دولت اوباما، این خواسته برای روسیه حاصل شد؛ و همین امر باعث گردید تا در دوئل انتخاباتی بین ترامپ و هیلاری کلینتون در سال 1395، موضوع شکست امپریالیسم آمریکا با سه تریلیون دلار هزینه در جنگ داخلی سوریه و جنگ نیابتی منطقه خاورمیانه در دوران اوباما، توسط ترامپ به عنوان پاشنه آشیل دموکرات‌ها مطرح شود.

باز در همین رابطه است که ترامپ قصد دارد، «با دادن امتیاز سیاسی به روسیه، از جمله در مورد اوکراین و سوریه و برقراری رابطه دوستانه با پوتین، روسیه را در عرصه بین‌المللی از متحد فعال چین، به نظاره منفعل در رابطه با چین تبدیل نماید». زیرا آنچنانکه از هنگام ورود به هزاره سوم، امپریالیسم آمریکا معتقد به انتقال ثقل سیاست آمریکا از خاورمیانه به آسیای جنوب شرقی جهت مهار چین به عنوان قدرت دوم اقتصاد جهان می‌باشد، با ورود ترامپ به کاخ سفید، این پروژه در نوک پیکان استراتژی ترامپ قرار گرفته است.

ادامه تنش رژیم مطلقه فقاهتی با کشورهای عربی بویژه عربستان سعودی و قطر و بحرین در سال 1395، یکی دیگر از شاخص‌های منفی وضعیت جنگ‌های نیابتی در منطقه خاور میانه بوده است.

در سال 1395 در عرصه داخلی مؤلفه «حاکمیت مطلقه فقاهتی» به علت فرایند انتخابات دولت دوازدهم و فوت هاشمی رفسنجانی و تغییر در توازن جناح‌های درونی قدرت، از بیشترین عقبگرد در عرصه فونکسیون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برخوردار بوده است. چرا که در سال 1395، بحران سیاسی یا تضادهای درونی جناح‌های حاکمیت مطلقه فقاهتی، در چارچوب صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت، از همان آغاز سال 95 به خاطر پس‌لرزه‌های انتخابات اسفند ماه 94، در خصوص «مجلس دهم و خبرگان پنجم» روندی رو به افزایش داشت. چراکه جناح راست حاکمیت، اعم از راست سنتی تحت هژمونی سازمان روحانیت و راست پادگانی، تحت هژمونی سپاه و راست بازاری، تحت هژمونی مؤتلفه و راست داعشی تحت هژمونی جبهه پایداری و مصباح یزدی و راست پوپولیسیم، تحت هژمونی باند محمود احمدی نژاد، در خصوص انتخابات اسفند ماه 94، «احساس شکست سیاسی و اجتماعی و تاریخی می‌کرد»؛ و در این میان تنها راست اعتدالی و بوروکراتیک تحت هژمونی علی لاریجانی و علی مطهری و اکبر ولایتی و اکبر ناطق نوری و حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی بود که احساس پیروزی می‌کرد.

لذا به همین دلیل بود که جناح هزار تکه راست ورشکسته سیاسی تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، از همان آغاز سال 1395 تلاش کرد «تا تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت به ترمیم زخم‌های انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 بپردازند»؛ که البته هم در عرصه مجلس دهم و هم در رابطه با خبرگان پنجم، این مهم در نیمه اول سال 1395، تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، برای جناح هزار تکه راست حاصل شد؛ زیرا در خصوص تعیین هیئت رئیسه خبرگان پنجم با انتخابات مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای، جناح راست تحت هژمونی احمد جنتی، آخرین مهره انتخابات تهران (که به صورت ناپلئونی و تصمیمات آشپزی شده)، از لیست جناح راست وارد خبرگان پنجم بشود، همراه با آچمز کردن مهندسی شده جناح راست اعتدالی تحت هژمونی اکبر هاشمی رفسنجانی که منتخب اول مردم تهران بود، توانست (پس از تصفیه مصباح یزدی و محمد یزدی از خبرگان رهبری)، و در خلاء مهدوی کنی و خزعلی، هژمونی جناح راست را بر خبرگان پنجم رهبری (که نقشی اساسی در انتخاب جایگزین برای خامنه‌ای دارد)، تثبیت کند؛ و توسط تثبیت جناح راست بر هیئت رئیسه خبرگان پنجم، حزب پادگانی خامنه‌ای، «انتقام شکست انتخابات دوقلوی اسفندماه 94، از راست اعتدالی تحت هژمونی اکبر هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و حسن خمینی بگیرند.»

البته در عرصه تعیین هیئت رئیسه مجلس دهم، هم در سال 1395 همین انتقام‌گیری مهندسی شده، جناح راست هزار تکه تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، از راست اعتدالی و جریان به اصطلاح «اصلاح‌طلب» تحت هژمونی سید محمد خاتمی ادامه پیدا کرد. چراکه، در این رابطه هم حزب پادگانی خامنه‌ای توانست، به صورت مهندسی شده از جناح اصلاح‌طلب در مجلس دهم، تحت هژمونی عارف، انتقام بگیرد. بطوریکه در آشپزی مهندسی شده نهائی، توسط حزب پادگانی خامنه‌ای، علی لاریجانی کاندید جناح هزار تکه راست، به عنوان رئیس قوه مقننه رژیم مطلقه فقاهتی انتخاب گردید. آنچنانکه قبل از آن همین مکانیزم و انتخابات مهندسی شده، در تعیین هیئت رئیسه شورای شهر تهران (توسط پروژه آشپزی شده الهه راستگو) برای جناح هزار تکه راست تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای به بار نشسته بود؛ و بستر جهت استمرار محمد باقر قالیباف بر کرسی بسیار مهم شهرداری تهران فراهم گردید.

علی ایحاله این همه باعث گردید تا در سه ماه اول سال 1395، بحران سیاسی حاکمیت یا جنگ جریان‌های درون حاکمیت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت، فقط صرف تسویه حساب پس‌لرزه‌های انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 بشود؛ اما به موازات تثبیت هژمونی آشپزی شده و مهندسی شده جناح هزار تکه راست، تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، بر دو نهاد قدرت رژیم مطلقه فقاهتی، یعنی مجلس دهم و خبرگان پنجم، جناح هزار تکه راست، رفته رفته خود را آماده برای وزن‌کشی و طناب‌کشی در خصوص انتخابات دولت دوازدهم در 29 اردیبهشت ماه 96 کردند؛ زیرا انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94، هر چند که با آشپزی‌های مهندسی شده بعدی حزب پادگانی خامنه‌ای، توانست در صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت، در عرصه هژمونی دو نهاد مجلس دهم و خبرگان پنجم، بالاخره جناح هزار تکه راست از مهلکه نجات بدهد، ولی در تحلیل نهائی خود انتخابات دو قلوی اسفند 94، برای جناح راست و حزب پادگانی خامنه‌ای «حامل یک پیام استراتژیک بود؛ و آن اینکه آنچنانکه انتخابات مردم تهران در این رابطه نشان داد، مردم ایران تنها در چارچوب تکیه بر «بد» برای نفی «بدتر» در انتخابات، به جناح رقیب حاکمیت اعم از اصلاح‌طلب و راست اعتدالی رأی می‌دهند»؛ و رأی نهائی مردم ایران در انتخابات هر چند در صندوق اصلاح‌طلبان و راست اعتدالی هم ریخته شود، «دارای مضمون نفی حاکمیت می‌باشد

آنچنانکه در جریان تشییع جنازه اکبر هاشمی رفسنجانی در روز سه شنبه 19/10/95 دیدیم که در شرایطی، طبق اعلام استانداری تهران، بیش از سه ملیون نفر از مردم تهران، شعار «بازگشت به جنبش سبزی سر دادند که جناح هزار تکه راست، تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، فکر می‌کردند توسط انتخاب حسن روحانی در دولت یازدهم در سال 92 با حمایت هاشمی رفسنجانی و اصلاح‌طلبان تحت هژمونی عارف – خاتمی، در طول نزدیک به 8 سالی که از جنبش سبز گذشته است، مردم ایران و تهران از جنبش سبز عبور کرده‌اند» و لذا در خصوص شکست حصر سران جنبش سبز، جناح هزار تکه راست تحت هژمونی حزب پادگانی خامنه‌ای، فکر می‌کردند که توانسته‌اند در چارچوب پروژه «برجام» با دولت یازدهم معامله کنند و عدم دفاع روحانی از شکست حصر رهبران جنبش سبز، وجه المعامله یا وجه المصالحه جهت حمایت حزب پادگانی خامنه‌ای از حسن روحانی در چارچوب پروژه برجام بکنند، که واقعیت قضیه در جریان تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی که شعار «شکست حصر رهبران جنبش سبز سر می‌دادند»، این رشته تحلیلی راست هزار تکه و حزب پادگانی خامنه‌ای را پنبه کردند.

چراکه شعار تشییع‌کنندگان جنازه هاشمی رفسنجانی در 19/10/95 مبنی بر شکست حصر سران جنبش سبز، بر حزب پادگانی خامنه‌ای و جناح هزار تکه راست ثابت کرد که جامعه ایران هنوز از جنبش سبز عبور نکرده‌اند. لذا از آنجائیکه جناح هزار تکه راست و حزب پادگانی خامنه‌ای، از جنبش سبز و رهبران آن (برعکس جناح به اصطلاح اصلاح‌طلبان سید محمد خاتمی و جناح راست اعتدالی هاشمی رفسنجانی – حسن روحانی)، برداشت آلترناتیوی و تضاد برون از حاکمیت دارند، به همین دلیل در جریان «تشییع جنازه، آتش‌نشانان پلاسکو در تاریخ 11/11/95 جناح هزار تکه راست و حزب پادگانی خامنه‌ای، کوشیدند تا با محدود و محصور کردن مهندسی شده این مراسم، (از انتقال مراسم از دانشگاه تهران به مصلا گرفته تا سازماندهی آن از آغاز تا انجام)، از بدل شدن این مراسم، مانند مراسم تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی در 19/10/95 در حمایت از جنبش سبز و شکست حصر رهبران آن جلوگیری نمایند

باری، بدین ترتیب بود که از بعد از تثبیت رهبری جناح هزار تکه راست بر ریاست مجلس دهم و خبرگان پنجم، این جناح کوشید تا با استقبال زودرس از انتخابات دولت دوازدهم، وضعیت آچمز شده سیاسی و اجتماعی خود در انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 دچار تغییر استراتژیک بکند. لذا در این رابطه بود که جناح هزار تکه راست، «به صورت یکپارچه پروژه برجام و دستاوردهای آن را به چالش گرفتند». غافل از اینکه آغاز و انجام پروژه برجام توسط حزب پادگانی خامنه‌ای طراحی و برنامه‌ریزی شده است، ولی از آنجائیکه جناح هزار تکه راست معتقد است که جناح رقیب از راست اعتدالی تحت هژمونی هاشمی رفسنجانی – حسن روحانی گرفته تا اصلاح‌طلبان سید محمد خاتمی، تنها عرصه‌ای که می‌تواند، بی‌برنامگی جناح هزار تکه راست و حزب پادگانی خامنه‌ای را در برابر مردم نگون‌بخت ایران به نمایش بگذارد، همین شکست پروژه بیش از 500 میلیارد دلاری انرژی هسته‌ای می‌باشد که برای مدت 22 سال، رژیم مطلقه فقاهتی از همه جناح‌هایش، (منهای جنبش سبز) کوشیدند تا بر الگوی کره شمالی و پاکستان، تمام هست و نیست این مردم نگون‌بخت را با قبول رشد منفی 7% و تورم 45% به آتش بکشند و آخرالامر هم تازه زمانی حاضر به خوردن زهر و نرمش قهرمانه بشوند که کارد تحریم‌های بی‌سابقه تاریخ جهان سرمایه داری، به استخوان رژیم مطلقه فقاهتی رسانده بود و در شرایطی تن به قبول برجام و عقب‌نشینی از همه آن آلام و بلندپروازی‌های خود دادند که توافقی ذلت‌آورتر از ترکمنچای و قطعنامه 598 بر رژیم مطلقه فقاهتی تحمیل شده بود که مطابق آآآن رژیم مطلقه فقاهتی حاضر شد تا برای 30 سال آینده تمام پروژه انرژی هسته‌ای خود را در چارچوب خواسته‌های جهان سرمایه‌داری و در رأس آنها امپریالیسم آمریکا طراحی نماید.

لذا به این دلیل است که در سال 1395 جناح هزار تکه راست، چهار اسبه تلاش می‌کنند تا با فرار به جلو، به جای اینکه پروژه برجام را متعلق به حزب پادگانی خامنه‌ای بدانند، این پروژه را دست پخت جناح رقیب از راست اعتدالی هاشمی رفسنجانی –حسن روحانی گرفته تا اصلاح‌طلبان سید محمد خاتمی، معرفی کنند. چراکه با این حرکت جناح هزار تکه راست، تحت هژمونی راست پادگانی – سپاه، تلاش می‌کنند تا «بین حزب پادگانی خامنه‌ای و جناح رقیب فاصله بیاندازند». پر پیداست که «پروژه موشک‌پرانی و جنگ‌های نیابتی از سوریه تا یمن و عراق، راست پادگانی – سپاه، در این رابطه قابل تفسیر می‌باشند»، البته از بعد مرگ هاشمی رفسنجانی و مانور تشییع جنازه او، جناح اصلاح‌طلب تحت هژمونی سید محمد خاتمی و جریان راست اعتدالی تحت هژمونی حسن خمینی – اکبر ناطق نوری – حسن روحانی، هم بیکار ننشسته‌اند و توسط «پروژه آشتی ملی» می‌کوشند تا از یکطرف خامنه‌ای را، «مجبور به خوردن جام زهر دوم خود، با قبول شکست حصر سران جنبش سبز بکنند» و از طرف دیگر خامنه‌ای را وادار کنند تا در انتخابات پیش روی دولت دوازدهم و جایگزینی هاشمی رفسنجانی در خبرگان پنجم، سفره مهندسی شده خود را، توسط نظارت استصوابی شورای نگهبان، جهت فیلترینگ کردن افراد رقیب، تعطیل نماید. تا در ادامه انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 یکبار دیگر جناح رقیب قدرت خود را در برابر جناح هزار تکه راست به نمایش بگذارند.

اینکه تا چه اندازه جناح رقیب می‌توانند تا قبل از انتخابات اردیبهشت ماه 96 پروژه آشتی ملی خود را با شکست حصر رهبران جنبش سبز بر حزب پادگانی خامنه‌ای تحمیل نمایند، بستگی به قوی شدن سمبه جناح رقیب، در این مدت دارد. لذا به همین دلیل جناح رقیب با همه توان تلاش می‌کنند تا با فراگیر و توده‌ای کردن «شعار آشتی ملی»، حزب پادگانی خامنه‌ای را آچمز کنند.

یادمان باشد که جناح رقیب از بعد از فوت هاشمی رفسنجانی، به این تحلیل دست یافته‌اند که دیگر برای آنها «امکان عبور از جنبش سبز، جهت معامله با حزب پادگانی خامنه‌ای وجود ندارد». یعنی همان پروژه‌ای که هاشمی رفسنجانی از سال 88 آن را دنبال می‌کرد و پیوسته تلاش می‌کرد تا «عبور از پروژه جنبش سبز» وجه المعامله مشارکت و تقسیم قدرت با حزب پادگانی خامنه‌ای قرار دهد. دعوت سید محمد خاتمی از مردم ایران جهت شرکت در راه‌پیمائی 22 بهمن 95 در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

علی ایحاله در همین رابطه فوت هاشمی رفسنجانی در 17 دیماه 1395 شرایط بحران سیاسی درون حاکمیت و جنگ جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی را وارد فاز نوینی از حرکت خود کرد. چراکه اگر بپذیریم که هاشمی رفسنجانی به عنوان معمار اصلی رژیم مطلقه فقاهتی در طول 38 سال گذشته حتی در زمان خود خمینی بوده است و اگر بپذیریم که هاشمی رفسنجانی عامل اصلی تمامی پروژه‌های رژیم مطلقه فقاهتی در طول 38 سال گذشته، از پروژه تکوین سپاه و جنگ عراق و مک فارلین و پایان جنگ 8 ساله و قبول قطعنامه 598، همراه با زهر خوردن خمینی و انقلاب فرهنگی گرفته تا پروژه نصب و عزل منتظری و جایگزینی خامنه‌ای به جای خمینی و پروژه هسته‌ای و بالاخره پروژه برجام و پروژه ظهور اصلاح‌طلبان در خرداد 76 و غیره بوده است، بی شک فوت او، «که از بعد حصر سران جنبش سبز، او به عنوان لیدر جناح رقیب در رنگ‌های مختلف آن بوده است»، توانسته است «موازنه‌های قدرت بین جناح‌های درونی حاکمیت دچار چالش جدی بکند

پر واضح است که این چالش موازنه بین جناح‌های درونی حکومت، بیش از هر امری «معلول عدم امکان جایگزینی هاشمی رفسنجانی برای جناح رقیب می‌باشد، امری که باعث گردیده است تا در این شرایط جناح رقیب، توسط شعار آشتی ملی و شکستن حصر سران جنبش سبز، شرایط جهت جایگزینی سیدمحمد خاتمی، به جای هاشمی رفسنحانی بر خامنه‌ای تحمیل نمایند». علی هذا، هر چند «جناح رقیب، قبل از فوت هاشمی رفسنجانی می‌کوشید تا با وجه‌المعامله، یا وجه‌المصالحه قرار دادن، عبور از جنبش سبز، وارد معامله قدرت با خامنه‌ای بشوند، از بعد از فوت هاشمی رفسنجانی، دیگر این امکان برای جناح رقیب وجود ندارد»، چراکه عبور از جنبش سبز توسط جناح رقیب، در مرحله بعد از فوت هاشمی رفسنجانی، باعث از دست دادن هواداران اجتماعی و منفرد شدن جناح رقیب در برابر جناح هزار تکه راست و حزب پادگانی خامنه‌ای می‌شود.

شعار تشییع کننده جنازه هاشمی رفسنجانی که همگی بر شکست حصر سران جنبش سبز استوار بود، این حقیقت را برای جناح رقیب در این زمان روشن کرده است که «دیگر برای آنها امکان معامله با حزب پادگانی خامنه‌ای، توسط عبور از جنبش سبز و رهبران محصور آن وجود ندارد». به همین دلیل پیش‌بینی می‌شود که با پایان سال 95 و ورود به سال 96 مهم‌ترین پدیده در رابطه با جنگ جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی، «اوج‌گیری این تضادها، در چارچوب استراتژی آشتی ملی جناح رقیب، همراه با ریزش این تضادها به پائینی‌ها جامعه باشد که صد البته امر میمون و مبارکی خواهد بود

بنابراین، هر چند که جناح هزار تکه راست فشل‌تر از آن است که بتواند، «به عنوان آلترناتیو جدی در انتخابات دولت دوازدهم، در برابر حسن روحانی ظاهر بشوند»، ولی شکی نیست به بن‌بست کشانیدن برجام که بسترساز شکست اقتصادی دولت یازدهم می‌شود، می‌تواند بسترساز رشد نارضایتی مردم، از دولت یازدهم و حامیان او در جریان انتخابات دولت دوازده بشود؛ که متعاقب آن، البته خود همین ریزش نیروهای طرفدار جناح رقیب باعث می‌گردد تا قدرت چانه‌زنی جناح راست در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بالا برود. لذا در این رابطه است که تمامی افشاگری‌های جناح هزار تکه راست در سال 1395، از جریان فیش‌های نجومی گرفته تا افشاگری در باب فسادهای دولت یازدهم و در ادامه آن از موشک پرانی‌های تا گرم کردن تنور جنگ‌های نیابتی توسط راست پادگانی، در این زمان باید، همه در این رابطه تحلیل کنیم.

پر واضح است که در سال 95 بحران‌های دیگر رژیم مطلقه فقاهتی، از بحران اقتصادی گرفته تا بحران اجتماعی و تا بحران محیط زیست و غیره، صورتی کمتر از بحران سیاسی درون حاکمیت نداشته است، لذا به همین دلیل است که هر چند رژیم مطلقه فقاهتی و دولت یازدهم به علت امکان فروش نفت که معلول برجام می‌باشد، در سال 95 توانسته است، بار دیگر به دلارهای نفتی دست پیدا کند و در این رابطه با تعمیم رونق تولید نفتی، به اقتصاد بحران‌زده رژیم مطلقه فقاهتی، ادعای شکست رکود و دستیابی به رونق اقتصادی 3 تا 5% بکند، با همه احوال طبق آمارهای خود رژیم مطلقه فقاهتی در سال 95 سایه شوم رکود بر اقتصاد ایران ادامه پیدا کرده است و در نتیجه طبق آمار خود رژیم مطلقه فقاهتی در سال 95، بیش از 500 هزار نیروی کار بیکار بر جمعیت 15 میلیون قبلی اضافه گردیده است و به موازات بحران‌های اجتماعی از اعتیاد و طلاق گرفته تا خودکشی و جنایت، رشد فساد در دستگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی افزایش پیدا کرده است.

لذا همین امر باعث گردیده است تا در سال 95 به موازات رشد تضادهای درونی حاکمیت، جنبش اعتراضی مردم ایران در همه اقشار و اصناف، از جنبش کارگران گرفته تا جنبش دانشجویان و معلمان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا، روندی رو به اعتلا به خود بگیرد؛ و به علت تداوم رکود و تحمیل هزینه‌های جنگ‌های نیابتی بر مردم ایران و رقابت سرمایه‌سوز بین جناح‌های درونی قدرت و فسادهای سیستمی و ساختاری چند لایحه‌ای درون حاکمیت در سال 1395، بیکاری، استثمار و عدم امنیت شغلی بر نیروی کار جامعه ایران فزونی پیدا کند؛ و همراه با ظهور گورخوابی و رشد کارتن خوابی و گسترش بازار فروش کلیه و کاهش سن تن فروشی، «عدالت و آزادی در جامعه ایران در ادامه روند گذشته توامان توسط حاکمیت به محاق هر چه بیشتر برود». آنچنانکه طبق گفته علی اکبر سیاری معاون وزارت بهداشت دولت یازدهم در روز 25 مرداد 1395، «در سال 1395 محرومیت و فقر آنچنان در جامعه ایران فراگیر شده است که بیش از 30% مردم ایران حتی نان خالی جهت خوردن ندارند

همچنین در سال 1395، رشد سازمان‌گری مردم ایران در عرصه فضای مجازی و شبکه‌سازی‌های اینترنتی، در ادامه روندسال‌های گذشته ادامه پیدا کرد. بطوریکه طبق اعلام مدیریت شبکه تلگرام، تعداد استفاده کنندگان ایرانی از شبکه تلگرام، در سال 95 به بیش از 20 میلیون نفر رسیده است؛ و تعداد شبکه‌های تلگرامی مردم ایران در سال 1395 به 170 هزار شبکه اجتماعی رسید که 11 هزار کانال از این 170 هزار شبکه‌ها، بیش از 5000 نفر عضو دارند؛ و آنچنان سطح آموزشی شبکه‌های تلگرامی عمیق و فراگیر شده است که هر کاربر ایرانی روزانه بیش از 100 مطلب در تلگرام مطالعه می‌کند که در مقایسه با آمار جهانی بی مثال می‌باشد. در نتیجه همین امر باعث گردیده است «تا علاوه بر اینکه امکان دیالوگ مستقیم و بدون سانسور بین تمامی لایه‌های جنبش‌های چهارگانه مردم ایران فراگیر بشود، در ادامه روند گذشته، فضای مجازی عرصه اصلی فراخوانی و سازمان‌گری و شبکه‌سازی‌های تشکیلاتی جنبش‌های چهارگانه مردم ایران بشود» و باعث گردیده است تا در سال 1395، «موضوع فضای مجازی و مهار آن» به عنوان «درد چه کنم؟ و مشکل اصلی و عمده رژیم مطلقه فقاهتی بشود.»

آنچنانکه داوری نهائی و قطعی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که شبکه‌های اجتماعی می‌رود تا به بخش جدائی‌ناپذیر از مبارزه و سازمان‌گری فراگیر مردم ایران تبدیل بشود. چراکه بیش از 60% نیروهای جنبش‌های چهارگانه جامعه ایران امروز توسط شبکه‌های اجتماعی در پیوند تنگاتنگ با هم قرار گرفته‌اند و بدین ترتیب باعث شده است تا حتی در عرصه مبارزه صنفی، قدرت چانه‌زنی‌های جنبش‌های فوق با حاکمیت بالا برود؛ و باعث انسجام مبارزاتی جنبش‌های چهارگانه جامعه ایران بشوند؛ و عاملی جهت فعال شدن «گسل سیاسی و جنگ اسب‌های درشکه حاکمیت، در سربالائی‌های تقسیم قدرت بین یکدیگر بشوند»؛ که جریان آتش‌سوزی پلاسکو در بهمن ماه 95، نمایش این پیوند مردم در مبارزه با حاکمیت در عرصه فضای مجازی بود». چرا که به علت مشارکت همه جانبه مردم در اطلاع‌رسانی و افشاگری‌ها بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی، مقابله مردم با حاکمیت تا بدانجا رسید، که حادثه آتش‌سوزی پلاسکو، برای رژیم مطلقه فقاهتی به صورت یک بحران اجتماعی و سیاسی درآمد». رژیمی که تنها بودجه دوربین‌های کنترل سطح شهر تهران (برای کنترل امنیتی مردم تهران، در راستای حفظ حاکمیت خودش)، طبق گفته یکی از اعضای شورای شهر تهران، دو هزار میلیارد تومان می‌باشد، در صورتی که بودجه آتش‌نشانی شهر 17 میلیون نفری تهران، تنها 395 میلیارد تومان است «تو خود حدیث مفصل بخوان، از این مجمل». به عبارت دیگر بودجه دوربین‌های امنیتی شهر تهران رژیم مطلقه فقاهتی، بیش از پنج برابر بودجه آتش‌نشانی شهر 17 میلیون نفری تهران است. طبیعی است که با چنین بودجه‌ای، یک حادثه کوچک آتش‌سوزی درون یک ساختمانی که روزی عروس ساختمان‌های خاورمیانه بوده است و نخستین ساختمان مهندسی‌ساز با اسکلت فلز ایران بوده است، بدل به یک بحران و فاجعه ملی می‌شود؛ و بیش از 16 نفر از آتش‌نشان‌ها، مظلوم، زنده زنده در حرارت بیش از 600 درجه کشته می‌شوند و بیش از 1500 میلیارد تومان کالای صنف پیراهن دوزان و پیراهن فروشان خاکستر می‌گردد و بیش از 700 کارگر بیکار می‌شوند، بدون آنکه کوچکترین برخورد حقوقی و قضائی و قانونی با متولی این ساختمان یعنی بنیاد مستضعفان بشود.

لذا سال 1395، سال بحران‌های بزرگ برای رژیم مطلقه فقاهتی و مردم ایران بود، چراکه، جنگ‌های نیابتی رژیم مطلقه فقاهتی در منطقه خاورمیانه در این سال، همراه با فراگیر شدن فقر استخوان‌سوز مردم ایران گردید؛ و در این سال بر مثال 38 ساله گذشته، رژیم مطلقه فقاهتی «حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی و حقوق فرهنگی و حقوق اقتصادی، مردم ایران را به چالش گرفت.»

در سال 95، هنوز نیروی کار ایرانی نتوانستند به تشکیلات مستقل و طبقاتی و صنفی خود دست پیدا کند.

در سال 95 اقتصاد کشور بالاترین سطح بیکاری در 38 ساله گذشته تجربه کرد و در سال 95، ورشکستگی واحدهای تولیدی، همراه با رکود مزمن و کسر بودجه کلان و اخراج‌های دسته جمعی کارگران و حمله به اعتراض‌های صنفی کارگران و زحمتکشان حتی در چارچوب قانون کار، ادامه پیدا کرد.

در سال 95، دولت یازدهم به جای تقویت صنایع و تولیدات داخلی و اتکا به آنها، به شدت وابسته به سیاست‌های مالی و پولی و نفتی گردید تا آنجا که 35% کل درآمد دولت در سال 95 معلول فراورده‌های نفتی شد.

در سال 95 بودجه دولت، باعث گسترش بیکاری و رکود مزمن فراگیر شد، در سال 95 بحران اکوسیستم به حدی افزایش پیدا کرد که حتی خود مسئولان رژیم اعتراف کردند که بیش از نیمی از خاک کشور به کویر و مناطق خشک بدل شده است.

در سال 95 بسان 38 سال گذشته هنوز رژیم مطلقه فقاهتی از حقوق اقلیت‌های قومی ایران درکی به شدت امنیتی داشت. در سال 95 به علت عدم کنترل نهادهای قدرت حاکم توسط جامعه مدنی، فساد و اختلاس و ارتشاء در شکل سیستمی و ساختاری مانند سرطان بدخیم در ادامه 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، رشد نجومی پیدا کرد.

در سال 95 بسان 38 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی تمامی شیوه‌های جنبش دموکراتیک مردم ایران اعم از جامعه مدنی و تشکل‌های سیاسی و حزبی و صنفی و سندیکائی به چالش کشیده شد و دوران استخوان‌سوز انسداد و اختناق 38 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی، ادامه پیدا کرد.