سال پیش رو؟ «سال 1396» سال بحران‌های بزرگ در عرصه‌های: «داخلی»، «منطقه‌ای» و «بین‌المللی» - سرمقاله

هر چند وظیفه «پیشگام» پیشگوئی نیست، اما پیشگام جهت «پیشبرد» حرکت عمودی (نظری) و افقی (عملی) خود، نیازمند به «پیش‌بینی سیاسی» می‌باشد. بنابراین، پیش‌بینی سیاسی پیشگام، «پیشگوئی» نیست، بلکه »پیش آگاهی» است. چرا که پیشگوئی کار رمال‌ها و ساحران و جادوگران است، اما «پیش آگاهی» توسط «پیش‌بینی» جهت «پیش راندن نظری و عملی یا عمودی و افقی» جنبش‌های سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگران و زحمتکشان، جزء وظایف اصلی پیشگام می‌باشد»، نه «پیشاهنگ». چراکه «پیشگام» تنها «پیشقراول نظری و عملی یا عمودی و افقی» جنبش‌های سه گانه می‌باشد، نه مانند جنبش‌های کارگری و دانشجوئی، به عنوان «پیشرو یا پیشتاز» دموکراتیک و اجتماعی.

علی ایحال، «پیشگام جهت تعیین وظایف سیاسی کوتاه‌مدت و درازمدت خود، نیازمند به پیش‌بینی سیاسی می‌باشد»؛ چراکه «حرکت کردن بدون پیش‌بینی سیاسی» باعث می‌گردد تا پیشگام گرفتار ورطه پراگماتیسم یا روزمرگی و بی‌هدفی در عرصه مبارزه عملی و نظری خود بشود. در نتیجه بدین ترتیب است که، باید عنایت داشته باشیم که برای «پیش‌بینی سیاسی»، پیشگام باید قبل از هر چیز به «دیتاها و فکت‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی» (در تمامی عرصه‌هائی که نظر به تحلیل سیاسی آنها را دارد) تکیه کند؛ و در این رابطه نباید پیشگام نسبت به هیچگونه فکتی بی‌تفاوت باشد؛ و یا اینکه پیشگام نباید فکت‌های سیاسی و اجتماعی و تاریخی و اقتصادی را «به صورت وارونه» بخواند، بلکه آنچنانکه پیامبر اسلام می‌فرمود، «اللهم ارنی الاشیاء کما هی – خدا یا واقعیت‌ها را همانگونه که هستند به ما بنما.»

باید برای دستیابی به تحلیل سیاسی و مشخص علمی، قبل از همه چیز و قبل از اینکه - به قول معلم کبیرمان شریعتی، عقده‌های فردی و اجتماعی‌مان روپوش و پرده عقیده‌هایمان بشوند، (خدایا عقیده‌ام را از دست عقده‌هایم مصون بدار – به من تحمل عقیده مخالف ارزانی کن) - به «واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آنچنانکه هستند بهاء و ارزش بدهیم»؛ و در برابر واقعیت‌ها، مانند «کبک برای ندیدن شکارچی، سرمان را در زیر برف نکنیم»، چرا که لازمه «پیش‌بینی سیاسی پیشگام» داشتن «تحلیل سیاسی مشخص است»؛ یعنی تا زمانیکه پیشگام نتواند «به تحلیل سیاسی مشخص، از جامعه و منطقه و جهان، دست پیدا بکند، هر گز نخواهد توانست، نسبت به این عرصه‌های مختلف، دارای پیش‌بینی سیاسی بشود

به عبارت دیگر، «پیش‌بینی سیاسی در چارچوب تحلیل سیاسی مشخص از محیط و منطقه و جهان، پیشوا یا چراغ راهنمای حرکت پیشگام می‌باشد». علی هذا، در این رابطه است که بزرگترین مسئولیت پیشگام در عرصه مطالعه واقعیت‌های داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی، بی‌تفاوت نبودن در برابر فکت‌ها و دیتاهای مربوطه است؛ و مهمتر از آن اینکه، پیشگام نباید در این رابطه، فکت‌ها را در چارچوب «بینش عقیدتی و سیاسی» قبلی خود به صورت «واژگونه و انطباقی مطالعه بکند» بلکه بالعکس، وظیفه اصلی پیشگامان است که همیشه در برخورد با فکت‌ها اجتماعی و سیاسی دارای «رویکرد تطبیقی» (نه انطباقی) باشد؛ یعنی به جای اینکه در برابر فکت‌های اجتماعی و سیاسی، «آنها را در قالب بینش قبلی خود بریزد» و بعداً به صورت انطباقی و حق به جانب، (در باب آنها) به داوری بنشیند، تلاش کند تا در برابر فکت‌ها و واقعیت‌های اجتماعی، به صورت تطبیقی عمل نماید، یعنی همیشه «داوری‌های قبلی خود را توسط واقعیت‌ها یا فکت‌های سیاسی و اجتماعی، مورد آزمون و سنجش قرار دهد.»

مثلاً اگر پس از 38 سال که از عمر رژیم مطلقه فقاهتی می‌گذرد، او می‌بیند که در مراسم تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی، میلیون‌ها نفر از مردم تهران شرکت می‌کنند و بر «ادامه حیات هژمونی جنبش سبز پای می‌فشارند» پیشگام حق ندارد که واقعیتی به این عریانی را، نادیده بگیرد یا اینکه به نفی آنها بپردازد. او موظف است که در راه آسیب‌شناسی حرکت جامعه و مردم ایران، ابتدا به شناخت خود واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی آنچنانکه هستند و واقعیت دارند، بپردازد؛ و بعد از شناخت واقعیت‌ها است که پیشگام باید به آسیب‌شناسی آنها بپردازد. برای نمونه در خصوص «تجمع ده‌ها هزار نفر از مردم ایران، در مراسم سالروز مرگ کورش در پاسارگاد شیراز بر سر قبر کوروش» آن هم با شعارهای نوستالوژیک و راسیستی و ضد عربی و غیره، پیشگام برای حفاری واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی جامعه بزرگ ایران، حق ندارد در برابر این واقعیت‌ها و فکت‌ها بی‌تفاوت عبور کند؛ و یا اینکه حکم قبلی به سناریوی از پیش تعیین شده حاکمیت مطلقه فقاهتی بدهد. او در برابر این فکت‌ها، باید به این واقعیت ایمان داشته باشد که «هر فکت اجتماعی و سیاسی، (حتی جوک‌ها و شایعه‌های سیاسی) برای فهم جامعه ایران، مانند نوک کوه یخی است که از دور پیدا می‌شود و تنها از طریق شناخت آن نوک کوه یخ است که پیشگام می‌تواند به عظمت آن کوه یخ پنهان شده در آب‌های اقیانوس خلق ایران پی ببرد.

برای اینکه پیشگام در برابر فکت‌ها و واقعیت‌های اجتماعی دارای برخورد تطبیقی بشود و گرفتار ورطه «دگماتیسم بی‌تفاوتی» یا ورطه «پراگماتیسم انطباقی» نشود، او باید پیوسته در برابر واقعیت‌ها «با یک کوله بار سؤال روبرو گردد» (نه با یک کوله بار پاسخ)، چراکه پیشگامی که با یک کوله بار پاسخ بخواهد به قول شریعتی مانند کیسه کش حمام‌های قدیم، توسط خاکشیر برای همه دردهای جامعه، قبل از شناخت درد، تجویز نسخه و درمان بکند، او راهی جز گرفتار شدن در ورطه استراتژی پیشاهنگی در سه شکل «حزب طراز نوین لنینیستی» یا «ارتش خلقی مائوئیستی» یا «چریک‌گرائی مدرن رژی دبره‌ای» برایش باقی نمی‌ماند، در نتیجه در این رابطه است که پیشگام پیوسته باید این اصل را ملکه اعتقادی و ذهنی خودش بکند که «پیشگام، پیشاهنگ نیست تا بخواهد مانند پیشاهنگ توسط اراده‌گرائی و رویکرد ولونتاریستی واقعیت‌های اجتماعی را مطابق میل خود استحاله نماید»؛ یعنی مثل تروتسکی اعتقاد پیدا کند و بگوید:

«ای کارگران، ما بر پیروزی تصمیم گرفته‌ایم، در این مسیر اگر خورشید هم بخواهد بر مراد ما نچرخد، ما خورشید را هم به زانو در خواهیم آورد

به عبارت دیگر «پیشگام مستضعفین ایران» باید اعتقاد داشته باشد که او نمی‌تواند مانند «جنبش 150 سال پیشاهنگی گذشته ایران» به جای توده‌های ایران تصمیم‌گیری بکند و یا در «غیاب جنبش‌های سه گانه جامعه ایران» و امروز در غیاب، غایب بزرگ که همان «حضور سازمان یافته مردم ایران در گروه‌های مختلف می‌باشد» و در شرایطی که جنبش‌های سه گانه مردم ایران، امروز یا «در رکود به سر می‌برند و یا گرفتار مبارزات روزمره معیشتی زندگی خود به صورت کارگاهی و غیر فراگیر و غیر اتحادیه‌ای و غیر سندیکائی مستقل هستند» و اصلاً فاقد حداقل تشکیلات مستقل می‌باشند و حتی هنوز مبارزه سندیکائی یا اتحادیه‌ای مستقل، از نهادهای زرد حکومتی استارت زده نشده است و برای تجمع مبارزه مطالباتی کارگاهی (نه اتحادیه‌ای، نه سندیکائی، نه طبقه‌ای) خود در برابر مجلس رژیم مطلقه فقاهتی، هنوز مجبورند تا با هماهنگی و همراهی تشکیلات زرد حکومتی اقدام نمایند و هنوز در عرصه «سازمان‌گری گروهی اجتماعی جامعه ایران» از دانشگاه‌های ایران گرفته تا کارخانه‌ها و ادارات و حتی هیئت‌های اجتماعی و مذهبی و فرهنگی قاعده جامعه ایران، توسط سازماندهی و «تشکیلات پادگانی فراگیر حزب پادگانی خامنه‌ای اداره می‌شوند»، او برای فرار از «مسئولیت‌های تاریخی خود» در این شرایط بحرانی جامعه ایران که مردم ایران در آتش بحران‌های بزرگ (که در جامعه امروز ایران همه از مرحله «بحران» وارد «فاز فاجعه» شده‌اند اعم از بحران‌های استخوان‌سوز اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی، از رکود، بیکاری، تورم، فقر، گرفته تا بحران دستمزد و بحران مسکن و بحران کارتن خواب‌ها و بحران تن فروشان و بحران گورخواب‌ها، بحران طلاق، بحران فروپاشی خانواده‌ها، بحران محیط زیست و بحران آسیب‌های اجتماعی و بحران نظام مدیریتی و فسادهای رانتی و مالی فراگیر چند لایه‌ای و سیستمی و ساختاری کل نظام حاکم) می‌سوزند، او دون کیشوت‌وار، با جعل اخبار صحبت از انقلاب و شورش و شعار «جبهه متحد ملی» توسط پیوند با سلطنت‌طلب‌ها و لیبرالیست‌ها و غیره می‌دهد و با آرایش و تفکیک هیرارشیک «آزادی‌های دموکراتیک و سوسیالیستی» از «آزادی‌های لیبرالیستی» (اعم از لیبرالیست اخلاقی و لیبرالیست اقتصادی و لیبرالیست اجتماعی و لیبرالیست فرهنگی و حتی لیبرالیست سیاسی) «آزادی‌های سیاسی و دموکراتیک و سوسیالیستی مورد خواسته مردم ایران»، مؤخر بر «آزادی‌های اجتماعی لیبرالیستی» در جامعه مذهبی ایران، تعریف می‌کنند و خواهان آزادی‌های همجنس‌گرایی و ورود خانم‌ها با شورت‌های گرم در جامعه ایران می‌شوند، تا همه اینها «سلاحی در دست دستگاه تبلیغاتی گوبلزی حزب پادگانی خامنه‌ای» جهت به محاق کشیدن خواسته‌های دموکراتیک و آزادی‌های دموکراسی سوسیالیستی مردم ایران بشود.

حاشا و کلاً از این همه استعداد وافر طرفداران استراتژی پیشاهنگی، در اشکال مختلف حزبی و چریکی و ارتش خلقی آن در ایران که در راه استراتژی شرمگینانه «کسب یا مشارکت در قدرت سیاسی پیشاهنگی خود» همان راهبردی را تجربه می‌کنند که بیش از 150 سال است که «جنبش سیاسی ایران، در اشکال مختلف تحزب‌گرایانه و چریک‌گرایانه و ارتش خلقی پیشاهنگی، در برابر حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران تجربه کرده‌اند و با زدن سورنا از دهان گشادش، به هیچ جا هم نرسیده است.

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / کین ره که تو می‌روی به ترکستان است

ماحصل اینکه، «پیشگام» نباید مانند «پیشاهنگ»، به جای توده‌ها انقلاب بکند و به جای توده‌ها، مانند عنکبوت‌ها «تئوری‌های خیالی و ذهنی انقلاب‌ساز پیشاهنگی» ببافد. «پیشگام» باید بداند که «انقلاب می‌شود» نه اینکه، «انقلاب، می‌کنند" و نیز بداند که بین اصل «انقلاب، می‌شود» پیشگام، با اصل «انقلاب، می‌کنند» پیشاهنگ، از فرش تا عرش فاصله است. چراکه برعکس «پیشاهنگ»، که معتقد است که «این موتور کوچک است که در اشکال سه گانه، تحزب‌گرایانه لنینیستی و چریک‌گرایانه رژی دبره‌ای و ارتش خلقی مائوئیستی و... می‌تواند و باید به جای موتور بزرگ انقلاب بکند». «پیشگام مستضعفین ایران»، در چارچوب اصل «انقلاب می‌شود» (نه انقلاب می‌کنند) اصلاً رسالت خودش را «انقلاب کردن نمی‌داند» تا مانند «رضا پهلوی و آن سی نفر مشهور» جهت ایجاد انقلاب در جامعه ایران، از ترامپ و امپریالیسم آمریکا بخواهند تا به ایران حمله نظامی کنند، یا اینکه در ایران انقلاب بیافرینند و جامعه ایران را به طرف آزادی و دموکراسی ببرند «فبای الاء ربکما تکذبان

علی ایحال، اگر مانند «پیشگام، معتقد شدیم که انقلاب می‌شود، نه انقلاب می‌کنند» دیگر به دنبال این نیستیم که چه گروهی از گروه‌های اجتماعی باید انقلاب بکنند. برعکس زمانیکه مانند «پیشاهنگ معتقد بشویم که انقلاب می‌کنند، نه انقلاب می‌شود» در آن صورت «پیشاهنگ» در هر شکل و نمادی که در جامعه به صورت نظری و عملی و یا حزبی و یا چریکی و یا ارتش خلقی حضور داشته باشند، «به دنبال گروه انقلاب کننده می‌گردند»؛ و تازه اگر هم نیافتند، از خود جریانی یا جبهه‌ای می‌سازند و با وحدت با سلطنت‌طلبان و لیبرالیست‌ها و طبقه حاکمه و هیئت حاکمه قدرت، جهت کسب یا مشارکت در قدرت سیاسی، با جعل تحلیل‌های آب دوغ خیاری و اخبار دروغ، اعلام می‌کنند که: «اکنون جامعه ایران در حال انقلاب و شورش می‌باشد و اگر ما نرسیم به داد انقلاب امروز مردم ایران، همان خواهد شد که در بهمن 57 شد و قس علی هذا»، خود گوئی، خود خندی، عجب مرد هنرمندی. البته برای خالی نبودن عریضه ادعای این هم می‌کنند که «ما بر استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه جنبشی سه گانه و جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین معتقدیم» ولی از آنجائیکه «این استراتژی پیشگامی و جنبشی و تکوین یافته از پائین، زمان‌بر است، فعلاً آن را در آب نمک قرار می‌دهیم تا پس از کسب قدرت سیاسی، توسط جبهه متحد ملی و همگامی و همراهی با سلطنت‌طلبان و لیبرال‌ها و اصحاب سه گانه قدرت حاکم و اولویت دادن به آزادی‌های اجتماعی به جای آزادی‌های دموکراسی سوسیالیستی، به استراتژی پیشگامی جنبشی جامعه مدنی بپردازیم.»

البته در پاسخ به آنها باید بگوئیم: هرگز در باتلاق گُل نمی‌روید» (زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان)، این‌ها به جای «استراتژی پیشگامی جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، خودآگاه یا ناخودآگاه، تکیه بر استراتژی قدرت‌گیری و یا مشارکت در قدرت سیاسی، استراتژی پیشاهنگی می‌کنند». در نتیجه باید بدانند که در طول 150 سال گذشته، تاریخ حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، همیشه فاجعه از اینجا شروع شده است که «پیشاهنگ خود را به عنوان جنبش پیشرو جامعه ایران جا زده است،؛ و با این رویکرد، «جنبش‌های اصلی پیشرو جامعه ایران» در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران اعم از جنبش کارگری و جنبش دانشجوئی و حتی جنبش اجتماعی به حاشیه رانده‌اند. برای فرار از این فاجعه، «پیشگامان مستضعفین ایران» در این شرایط باید پیوسته با «رویکرد تطبیقی» با فکت‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران برخورد کنند (نه با رویکرد انطباقی یا رویکرد دگماتیسم)؛ چراکه برعکس «پیشگامان مستضعفین ایران»، «پیشاهنگان جنبش‌ساز و انقلاب‌ساز حزبی و چریکی و ارتش خلقی ایران» نیازمند به تحلیل سیاسی و پیش‌بینی سیاسی جهت تعیین «وظایف سیاسی خود» نیستند. آنها معتقدند که «پیشاهنگان حزبی و چریکی و ارتش خلقی، خودشان موتور کوچک جنبش‌ساز و انقلاب‌ساز جامعه هستند» و پتانسیل آن را دارند که در غیاب غائب بزرگ که توده‌ها و مردم ایران و جنبش‌های سه گانه می‌باشند، به نیابت از آنها انقلاب کنند.

لذا برای پیشاهنگان حزبی و چریکی و ارتش خلقی، «تحلیل سیاسی و پیش‌بینی سیاسی جهت تعیین وظایف سیاسی معنا ندارد»؛ و حداکثر فونکسیون تحلیل‌های سیاسی و پیش‌بینی‌های سیاسی برای آنها جوسازی و شانتاژ و بستریابی جهت کسب قدرت سیاسی می‌باشد؛ و به همین دلیل آنها توسط «رویکرد انطباقی» (نه رویکرد تطبیقی) به فکت‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه بحران‌زده ایران، می‌توانند به خواسته‌های خود در این رابطه دست پیدا کنند؛ اما برعکس «پیشاهنگ حزبی و چریکی و ارتش خلقی» که معتقدند که «موتور کوچک باید موتور بزرگ را به حرکت درآورد»، «پیشگام مستضعفین ایران» معتقد است که «موتور بزرگ، باید به صورت دینامیک و خودِ خودش به حرکت درآید»؛ و این حرکت خودجوش و دینامیک موتور بزرگ تحقق پیدا نمی‌کند، مگر تنها زمانی که توده‌های این جنگل بزرگ ایران، از طریق «مبارزه برای خواسته‌های ملموس زندگی روزمره خویش، ضرورتاً به مانع مشترک و همگانی سیاسی، غیر قابل استحاله، در این رابطه برسند، تنها در آن صورت است که «انقلاب می‌شود» (نه انقلاب می‌کنند) و بدین ترتیب است که دیگر «تعیین شکل انقلاب، یا اصلاحات، در دست پیشاهنگ یا پیشگام یا پیشرو نیست، بلکه یک ضرورت است که از طرف حاکمیت قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی، بر جامعه تحمیل می‌شود

علی هذا، در این رابطه است که نقش «پیشگام مستضعفین ایران» انتقال دیالکتیک خواسته‌های ملموس زندگی روزمره توده‌های مردم ایران، به احساس این جنگل بزرگ می‌باشد تا توسط خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی اجتماعی، محصول این انتقال، جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و زحمتکشان شهر و روستای ایران، به صورت دینامیک و خودجوش به حرکت درآیند؛ و با «تولد سنتزی، این جنبش‌های سه گانه تکوین یافته از پائینی‌های جامعه ایران است که حرکت افقی پیشگام مستضعفین ایران، جهت سازمان‌گری در چارچوب تشکیلات عمودی، خود واقعیت و ضرورت اجتماعی و سیاسی پیدا می‌کند». چراکه آنچنانکه ابوالقاسم لاهوتی شاعر بزرگ سوسیالیست ایران می‌گفت: «چاره رنجبران، وحدت، تشکیلات» لذا پیشگام مستضعفین ایران برای دستیابی به این دو اصل بزرگ، یعنی «اصل وحدت و همبستگی بین جنبش‌های سه گانه ایران و اصل سازمان‌گری جهت دستیابی به تشکیلات مستقل جنبش‌های فوق» توسط حرکت افقی (نه مانند پیشاهنگ توسط حرکت عمودی) تلاش می‌کنند تا در عرصه خود جنبش‌های سه گانه که به صورت دینامیک و خودش (نه به صورت مکانیکی تزریق شده توسط پیشاهنگ) تکوین پیدا کرده‌اند، تنها با یک گام فاصله (نه بیشتر از یک گام، یعنی فقط و فقط یک گام) از توده‌ها، در راستای دستیابی به دو اصل:

1 - وحدت درون خلقی توسط پیوند بین جنبش‌های سه گانه ایران بر پایه تبیین خواسته‌های مشترک آنها.

2 - تشکیلات مستقل از حاکمیت در عرصه سازمان‌گری افقی آنها، رسالت اجتماعی، سیاسی و تاریخی خود را به انجام برسانند.

بنابراین، تنها در این رابطه است که پیشگام مستضعفین ایران، برای تعیین وظایف سیاسی مشخص کوتاه‌مدت و درازمدت خود، پیوسته نیازمند به تحلیل سیاسی و پیش‌بینی سیاسی می‌باشد. چراکه پیشگام مستضعفین ایران بدون تحلیل سیاسی و پیش‌بینی سیاسی «مستمر» هرگز نمی‌تواند، علاوه بر «تعیین وظایف سیاسی کوتاه‌مدت و درازمدت خود» جنبش‌های سه گانه جامعه ایران را فهم نماید؛ و به همین دلیل، «نشر مستضعفین، به عنوان ارگان عقیدتی – سیاسی پیشگام مستضعفین ایران» در طول 8 سال گذشته عمر خود، در ادامه حرکت آرمان مستضعفین، پیوسته تلاش کرده است تا توسط تحلیل‌های سیاسی و پیش‌بینی‌های سیاسی خود، در راستای این دو هدف پیشگام مستضعفین ایران گام بردارد؛ و بدین ترتیب است که در طول 8 سال گذشته هرگز نشر مستضعفین معتقد به «تحلیل سیاسی برای تحلیل سیاسی، یا تحلیل سیاسی برای بستریابی مشارکت و کسب قدرت سیاسی نبوده است». حال اینکه تا چه اندازه نشر مستضعفین در طول 8 سال گذشته توانسته است، توسط تحلیل‌های سیاسی خود به این دو هدف عمده یعنی «تعیین وظایف سیاسی خود» و «شناخت جامعه و جنبش‌های سه گانه ایران»، دست پیدا کند، موضوعی است که جمعبندی حرکت 8 ساله گذشته ما می‌تواند به آن پاسخ بدهد.

علی ایحاله در این چارچوب است که در این شماره نشر مستضعفین که در آستانه سال 1396 قرار گرفته‌ایم تلاش کردیم تا به پیش‌بینی سیاسی در سال 1396، تحت عنوان «سال پیش رو» بپردازیم. آنچنانکه در عنوان این سرمقاله هم آمده است، «به صورت کلی پیش‌بینی ما در باب سال 1396 این است که، سال 96 سال بحران‌های بزرگ در داخل کشور و در منطقه و جهان می‌باشد». چرا که در سال پیش رو، در داخل کشور به علت تداخل بحران‌های بزرگ، اعم از بحران سیاسی (جنگ درونی جناح‌های قدرت رژیم مطلقه فقاهتی) و بحران اقتصادی و بحران آسیب‌های اجتماعی و بحران فساد نظام مدیریتی کشور و بحران محیط زیست و غیره باعث گردیده است که نه تنها مردم ایران و جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و زحمتکشان شهر و روستا، به این واقعیت دست پیدا کنند که دیگر این رژیم و جناح‌های مختلف آن (اعم از راست هزار تکه و جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب و یا اعتدالی و غیره) توان حل مشکلات و حل این بحران‌های استخوان‌سوز و اقتصادسوز موجود جامعه ایران را ندارند، بلکه مهمتر از آن اینکه، «خود جناح‌های مختلف رژیم مطلقه فقاهتی هم نیز به این باور رسیده‌اند که دیگر توان حل بحران‌های پیچ در پیچ، سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و مدیریتی و حتی محیط زیستی این کشور ندارند

لذا در این رابطه است که در آستانه سال جدید و در آستانه انتخابات دولت دوازدهم (که در 29 اردیبهشت سال 96 برگزار می‌شود)، جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب رژیم مطلقه فقاهتی (تحت مدیریت سیدمحمد خاتمی) با حمایت جناح به اصطلاح اعتدالی رژیم مطلقه فقاهتی (تحت مدیریت حسن روحانی که از بعد از فوت هاشمی رفسنجانی در سال 95 تک سوار میدان شده است) با بلند کردن پرچم شعار «آشتی ملی» می‌کوشند تا حزب پادگانی خامنه‌ای را به این باور برسانند که دیگر حنای جنگ جناح‌های درون رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت، برای مردم ایران رنگی ندارد؛ و به همین دلیل از نظر این دو جناح درونی قدرت، تنها راه استمرار عمر رژیم مطلقه فقاهتی در این تندپیچ و بن‌بست بحران‌های بزرگ جامعه ایران، در گرو آشتی بین جناح‌های درونی قدرت می‌باشد که از خرداد 88 (در چارچوب کودتای انتخاباتی دولت دهم و حمایت بی‌چون و چرای حزب پادگانی خامنه‌ای از پوپولیسم ستیزه‌گر و غارت‌گر، آن وحدت تاکتیکی و استراتژیکی بین جناح‌های درونی قدرت) به چالش گرفته شده است.

بنابراین شعار «آشتی ملی» این دو جناح قدرت در برابر حزب پادگانی خامنه‌ای در این شرایط، شعار «آشتی بین جناح‌های درونی قدرت می‌باشد، نه بین حاکمیت مطلقه فقاهتی و مردم ایران». البته از آنجائیکه این دو جناح تلاش می‌کنند تا در پلاتفرم شعار «آشتی ملی» خود در برابر حزب پادگانی خامنه‌ای، اصل «شکست حصر رهبران جنبش سبز هم مطرح کنند»، از آنجائیکه حزب پادگانی خامنه‌ای نسبت به «هژمونی جنبش سبز و سران گرفتار در حصر خانگی آن، تحلیل آلترناتیوی و تضاد بیرون از حاکمیت مطلقه فقاهتی دارند» همین امر باعث گردیده است تا حزب پادگانی خامنه‌ای و جناح هزار تکه راست (منهای راست اعتدالی تحت مدیریت علی مطهری)، شعار «آشتی ملی» جناح‌های به اصطلاح اصلاح‌طلب و اعتدالی، «بسترساز اعتلای دوباره جنبش سبز در جامعه ایران بدانند»؛ زیرا در جریان تشییع جنازه میلیونی هاشمی رفسنجانی برای آنها ثابت شده است که هنوز جامعه ایران از جنبش سبز عبور نکرده است، لذا همین «قدرت بازتولید جنبش سبز» در این شرایط (که از نظر حزب پادگانی خامنه‌ای و راست هزار تکه می‌تواند در این شرایط حتی طوفنده‌تر از سال 88 بشود) باعث گردیده است که با اینکه حزب پادگانی خامنه‌ای و راست هزار تکه هم مانند دو جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب و اعتدالی به این واقعیت رسیده‌اند که دیگر رژیم مطلقه فقاهتی در این شرایط «توان حل بحران‌های بزرگ پیچ در پیچ جامعه ایران ندارند» با همه این احوال حاضر نمی‌شوند که «از ترس تب، دست به خودکشی بزنند.»

در نتیجه بدین دلیل است که حزب پادگانی خامنه‌ای و راست هزار تکه، در برابر شعار «آشتی ملی» آن دو جناح دیگر حکومت مقاومت می‌کنند؛ و از آنجائیکه از بعد فوت هاشمی رفسنجانی، جناح‌های به اصطلاح اعتدالی و اصلاح‌طلب، به این باور رسیده‌اند که دیگر به علت خلاء هاشمی رفسنجانی، توان عبور یا معامله بر سر جنبش سبز و ادامه حصر خانگی رهبران جنبش سبز، مانند سال‌های 92 تا 95 با حزب پادگانی خامنه‌ای ندارند، همین امر باعث بن‌بست سیاسی بین جناح‌های درونی حکومت، در آستانه انتخابات دولت دوازدهم و انتخابات میان دوره‌ای مجلس دهم و خبرگان پنجم و شوراها که در 29 اردیبهشت 96 برگزار می‌شود، شده است.

یادمان باشد که در رابطه با انتخابات دولت دوازدهم (در 29 اردیبهشت ماه 96، به علت عدم توانائی راست هزار تکه، جهت ائتلاف و معرفی کاندیدای مشترکی که توان رقابت آلترناتیوی با حسن روحانی داشته باشد و به علت حمایت جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب به صورت یکپارچه از حسن روحانی) این انتخابات صورتی منوپل و تک قطبی خواهد داشت، لذا همین امر باعث نگرانی جناح‌های درونی قدرت شده است. چراکه هم جناح راست هزار تکه و هم حزب پادگانی خامنه‌ای و هم جناح‌های دو گانه به اصطلاح اصلاح‌طلب و اعتدالی می‌دانند که «شرکت آن بخشی از مردم ایران در شرایط حساس، در انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی برای رد انتخاب کسی بوده است که مردم ایران آنها را نمی‌خواسته‌اند، نه برای انتخاب کسی بوده است که آنها را می‌خواسته‌اند». برای نمونه شرکت بخشی از مردم ایران در انتخابات دوم خرداد 76 دولت هفتم «برای رد انتخاب شدن اکبر ناطق نوری بوده است، نه برای انتخاب سیدمحمد خاتمی»؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که مردم ایران در انتخابات دوم خرداد 76 با انتخاب سیدمحمد خاتمی می‌خواستند از انتخاب شدن اکبر ناطق نوری (که کاندیدای حزب پادگانی خامنه‌ای و راست هزار تکه بود) جلوگیری نمایند، چرا که مردم ایران شناختی از سیدمحمد خاتمی نداشتند. لذا همین امر، «تک قطبی شدن انتخابات دولت دوازدهم در اردیبهشت 96» باعث گردیده است تا به خصوص جناح‌های به اصطلاح اصلاح‌طلب و اعتدالی با مطرح کردن شعار «شکست حصر سران جنبش سبز» از زبان علی مطهری، یا شعار «آشتی ملی» سیدمحمد خاتمی، با نمایش صوری انتخابات چند قطبی دولت دوازدهم، با به صحنه کشانیدن بخش بی‌تفاوت جامعه ایران در جریان انتخابات دولت دوازدهم، در برابر حزب پادگانی خامنه‌ای و راست هزار تکه، بخصوص از بعد از وفات هاشمی رفسنجانی، برای خود کسب هویت مردمی نمایند.

به همین دلیل در این شرایط، دو جناح درونی قدرت اعم از اصلاح‌طلب و اعتدالی، در راستای چند قطبی کردن انتخابات دولت دوازدهم به صورت صوری، توسط طرح شعارهای عوام فریبانه مثل شعار «آشتی ملی» یا شعار «شکست حصر سران جنبش سبز» تلاش می‌کنند. البته حزب پادگانی خامنه‌ای، در جریان انتخابات دو قلوی اسفند 94 به فقدان پایگاه اجتماعی راست هزار تکه پی برده است و به همین دلیل برای حزب پادگانی خامنه‌ای، در رابطه با انتخابات مهندسی شده دولت دوازدهم در اردیبهشت 96 راهی جز حمایت از حسن روحانی باقی نمی‌ماند. البته حزب پادگانی خامنه‌ای خوب می‌دانند که انتخاب دوباره حسن روحانی در دولت دوازدهم، با شرایط انتخاب او در دولت یازدهم متفاوت می‌باشد، چراکه در دولت یازدهم حسن روحانی گلوگاه حیات سیاسی خودش را در گرو «پروژه برجام و حمایت خامنه‌ای از این پروژه می‌دانست» و لذا در این رابطه بود که شیخ حسن روحانی (کهنه کارترین مهره امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی) در راستای جذب حمایت خامنه‌ای از پروژه برجام، حاضر به معامله بر سر شعار انتخاباتی‌اش نسبت به «شکست حصر سران جنبش سبز» شد؛ اما در دولت دوازده در خلاء هاشمی رفسنجانی دیگر نه حسن روحانی و نه حسن خمینی و نه سیدمحمد خاتمی توان آن را ندارند که بتوانند بر سر شعار «شکست حصر خانگی سران جنبش سبز و عبور از جنبش سبز»، با خامنه‌ای وارد معامله بشوند.

لذا به همین دلیل در سال 1396 بزرگ‌ترین عامل به بن‌بست رسیدن بحران سیاسی درون حاکمیت مطلقه فقاهتی، «موضو ع تک قطبی شدن انتخابات 29 اردیبهشت 96 و شعار شکست حصر سران جنبش سبز و شکست شعار، آشتی ملی سیدمحمد خاتمی و فیلترینگ بی‌در پیکر شورای نگهبان در این رابطه خواهد بود»؛ که البته همه این مؤلفه‌ها قطعاً بسترساز «بازتولید جنبش سبز در سال 96 به خصوص در عرصه جنبش دانشجوئی ایران خواهد شد». بر این مطلب بیافزائیم که هر چند حزب پادگانی خامنه‌ای در سال 96 نسبت به قبول شعار آشتی ملی اعتدالیون و اصلاح‌طلبان مقاومت خواهد کرد، اما توان آنها نسبت به جلوگیری از ورود حسن خمینی در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت و ورود او به انتخابات میان دوره‌ای خبرگان رهبری پنجم نمی‌تواند مانند انتخابات دو قلوی اسفندماه 94 استمرار پیدا کند. البته با فوت هاشمی رفسنجانی، حزب پادگانی خامنه‌ای احساس آلترناتیوی نسبت به حسن خمینی و حسن روحانی در خبرگان پنجم رهبری نخواهند داشت. لذا به همین دلیل در سال 1396 شرایط جهت ورود حسن خمینی به صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناح‌های درونی حکومت مطلقه فقاهتی و ورود او به عرصه انتخابات میان دوره‌ای خبرگان پنجم آماده می‌شود. هر چند که به علت فوت هاشمی رفسنجانی در خبرگان پنجم، وجود حسن خمینی در کنار حسن روحانی نمی‌تواند برای حزب پادگانی خامنه‌ای نسبت به تعیین رهبری در شرایط بعد از خامنه‌ای خطرساز استراتژیک باشد.

لذا در این رابطه است که حزب پادگانی خامنه‌ای تلاش می‌کنند که از بعد از فوت هاشمی رفسنجانی و خلاء او (که دیگر خطری استراتژیک در درون جناح‌های درونی حکومت، راست هزار تکه را تهدید نمی‌کند) در چارچوب مرزبندی با جنبش سبز و شکست حصر سران آن تا اندازه‌ای که امکان برای آلترناتیوی سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی و حسن خمینی فراهم نشود، در برابر نیروهای بریده و پاسیف این دو جناح، نرمش قهرمانانه از خود نشان دهند. چراکه برای خامنه‌ای مسجل است که در آینده نه تنها برای راست سنتی تحت هژمونی روحانیت حامی حزب پادگانی خامنه‌ای و راست پادگانی تحت هژمونی سپاه و راست بازاری تحت هژمونی موتلفه و راست داعشی تحت هژمونی جبهه پایداری و مصباح یزدی و راست پوپولیسم تحت هژمونی باند احمدی نژادی، مانند گذشته امکان جذب اعتماد بخشی از مردم ایران را ندارند، حتی راست اعتدالی تحت هژمونی علی مطهری و علی لاریجانی و اکبر ولایتی، در آینده منفک از جریان به اصطلاح اصلاح‌طلب «امکان جلب اعتماد طرفداران جنبش سبز، برای عبور از این جنبش آلترناتیوی حاکمیت مطلقه خامنه‌ای ندارد». در نتیجه در سال 1396 اگر حزب پادگانی خامنه‌ای باز هم به فکر عبور از جنبش سبز است، «باید در راستای وحدت بیشتر تاکتیکی بین راست اعتدالی و جریان به اصطلاح اصلاح‌طلب سیدمحمد خاتمی که از طرف حزب پادگانی خامنه‌ای ممنوع التصویر و ممنوع المصاحبه می‌باشد گام بردارند.»

پر واضح است که تنها خط قرمز خامنه‌ای در این رابطه «جنبش سبز و شکست حصر سران جنبش سبز می‌باشد». اینکه تا چه اندازه سیدمحمد خاتمی بتواند مانند هاشمی رفسنجانی و شیخ حسن روحانی در رابطه با عبور از جنبش سبز و شکست حصر رهبران جنبش سبز با حزب پادگانی خامنه‌ای در سال 96 و بخصوص در انتخابات دولت دوازدهم و میان دوره‌ای خبرگان پنجم و میان دوره‌ای مجلس دهم و شوراها وارد معامله بشود، نکته‌ای است که باید منتظر تصمیم گیری‌ها آینده سیدمحمد خاتمی باشیم. گرچه در این رابطه سیدمحمد خاتمی با جداسازی صوری محمدرضا عارف تحت تشکیلات امید سعی می‌کند، در برخورد با حزب پادگانی خامنه‌ای در سال 96 به صورت دو مؤلفه‌ای حرکت کند و در برابر مردم ایران به صورت دولا دولا شتر سواری بکند، اما در این رابطه او باید عنایت داشته باشد که معامله کردن او با حزب پادگانی خامنه‌ای، با وجه المعامله عبور از جنبش سبز و و عبور از شعار شکست حصر سران جنبش سبز (مانند آنچه که حسن روحانی در دولت یازدهم تجربه کرد)، این معامله آخرین میخ بر تابوت جریان به اصطلاح اصلاحات سیدمحمد خاتمی خواهد بود. چراکه در این رابطه جنبش دانشجوئی ایران در تیرماه 78 یکبار سیدمحمد خاتمی و قدرت معامله و عقب نشینی او در برابر حزب پادگانی خامنه‌ای آزمایش کرده‌اند، لذا برای جنبش دانشجوئی ایران تحمل تکرار این آزمایش از طرف سیدمحمد خاتمی، به مصداق آزموده را آزمایش خطاست، ممکن نمی‌باشد. به عبارت دیگر، جنبش دانشجوئی ایران دیگر منتظر نتیجه نرمش قهرمانانه سیدمحمد خاتمی در راستای معامله با حزب پادگانی خامنه بر سر عبور از جنبش سبز و عبور از شعار شکست حصر سران جنبش سبز نمی‌نشیند.

ماحصل اینکه، در سال 96 و در جریان انتخابات دولت دوازدهم و میان دوره‌ای خبرگان پنجم و میان دوره‌ای مجلس دهم و شوراها، بزرگ‌ترین عامل بن‌بست بحران سیاسی درون حاکمیت مطلقه فقاهتی در مرحله پسا هاشمی رفسنجانی، موضوع خط قرمز حصر سران جنبش سبز و عبور از جنبش سبز می‌باشد. فراموش نکنیم که مهمترین عامل تصفیه حسینعلی منتظری در سال 67 توسط خمینی «همین مقابله کردن خمینی با انتقال آلترناتیوی حکومت مطلقه فقاهتی، از درون حکومت، به بیرون از حاکمیت مطلقه فقاهتی بود». چراکه بزرگترین پروژه سیدمهدی هاشمی، برادر داماد حسینعلی منتظری که رئیس دفتر و کتابخانه منتظری بود، از مرحله افشای پروژه مک فارلین (که توسط هاشمی رفسنجانی معماری می‌شد) تا انتهای آن در سال 67، همین برونی کردن آلترناتیو حاکمیت، از عرصه درون حاکمیت بود، زیرا در سال 63 و 64، «خمینی با منحل کردن حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تلاش کرده بود تا توسط جداسازی صوری بین دو جناح روحانیون تحت مدیریت موسوی خوئینی‌ها و کروبی و سیدمحمد خاتمی به عنوان جناح به اصطلاح چپ یا پیروان خط امام و جناح راست روحانیت تحت هژمونی هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی و اکبر ناطق نوری و خامنه‌ای، رقابت قدرت در حکومت مطلقه فقاهتی محدود به رقابت بین جناح‌های روحانیت طرفدار خود بکند

علی هذا از بعد از این پروژه خمینی بود که حسینعلی منتظری و مهره سازمانده او یعنی سیدمهدی هاشمی، به صورت آلترناتیوی وارد میدان شدند و کوشیدند در برابر این پروژه خمینی توسط سازماندهی حول دفتر منتظری و کتابخانه او، «پروژه رقابت قدرت درون حاکمیت خمینی را سترون و عقیم کنند». البته از بعد زهر خوران خمینی در جریان پذیرش قطعنامه 598، این چالش وارد فاز آنتاگونیست شد، بطوریکه خمینی در جریان نسل کشی تابستان 67، مهره‌های کلیدی پروژه حسینعلی منتظری مثل امید نجف آبادی و سیدمهدی هاشمی هم اعدام کرد؛ که در این رابطه حسینعلی منتظری با اعلام این پیام به خمینی که: «من همه جا با تو می‌آیم جز درون جهنم» حتی عطای قائم مقامی خمینی را به لقائش بخشید. در نتیجه اینهمه باعث گردید تا با تصفیه منتظری و استحاله قانون اساسی توسط خمینی، شرایط جهت انتقال رقابت و آلترناتیوی قدرت بین جناح‌های درون حکومت، به داخل حاکمیت به صورت نهادینه شده فراهم گردید؛ که صد البته ظهور جنبش سبز تحت مدیریت میرحسین موسوی در جریان انتخابات دهم دولت در سال 88، این پروژه خمینی را به چالش کشید. چراکه در تحلیل نهائی «جوهر پروژه میرحسین موسوی و جنبش سبز، مانند پروژه حسینعلی منتظری، کشانیدن رقابت قدرت و آلترناتیوی حاکمیت از درون حکومت به بیرون از حکومت بود»؛ و این واقعیتی بود که حزب پادگانی خامنه‌ای (مانند خمینی در سال 67 در برابر حسینعلی منتظری) بیش از هر کس فهم کردند.

پر پیداست که برعکس خمینی، اشتباه حزب پادگانی خامنه‌ای در این رابطه این بود که برای مقابله با پروژه برونی کردن میرحسین موسوی، پشت سر باند راست پوپولیست ستیزه‌گر و غارت‌گر احمدی نژاد قرار گرفت تا آنجا که در نماز جمعه 29 خرداد 88، خامنه‌ای رسماً و علناً با اعلام اینکه: «فکر من به احمدی نژاد بیشتر نزدیک است تا به هاشمی رفسنجانی» برای اولین بار هاشمی رفسنجانی را در پای باند احمدی نژاد و پوپولیسم ستیزه‌گر ذبح کرد. تمامی هزینه‌هائی که خامنه‌ای از کودتای انتخاباتی خرداد 88 الی یومنا هذا در این رابطه پرداخت کرده است و اکنون در این رابطه بحران سیاسی درون حاکمیت را به بن‌بست کشانیده است، همه معلول همان انحراف موضع‌گیری حزب پادگانی خامنه‌ای در سال 88، در برابر جنگ دو جریان میرحسین موسوی تحت عنوان جنبش سبز و جریان انحرافی باند احمدی نژاد یا راست پوپولیسم ستیزه‌گر و غارت‌گر می‌باشد. البته احساس خامنه‌ای این است که در سال 96 دیگر امکان عقب نشینی برای او، در برابر جنبش سبز وجود ندارد، چراکه یک گام عقب نشینی او در رابطه با شکست حصر سران جنبش سبز در سال 1396 «به معنای انتقال رقابت و آلترناتیوی قدرت از درون حاکمیت به بیرون از حاکمیت می‌باشد». البته در این رابطه تحلیل خامنه‌ای با هاشمی رفسنجانی (در زمان حیاتش) و سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی مشترک است، تنها تفاوت اینها در موضع‌گیری جهت حفظ رقابت قدرت در درون حاکمیت، این است که خامنه‌ای در این چارچوب بر حمایت از راست هزار تکه، تکیه می‌کند، در صورتی که هاشمی رفسنجانی (در زمان حیاتش) و حسن روحانی و سیدمحمد خاتمی، «به مرحله پساراست هزار تکه فکر می‌کنند.» شعار «آشتی ملی» سیدمحمد خاتمی در این زمان، گامی در این رابطه است تا توسط آن حزب پادگانی خامنه‌ای را وادار سازند تا به مشارکت در قدرت سیاسی جناح‌های درونی قدرت به صورت هم فاز تن دهند.

علی ایحال، این همه باعث گردیده است تا سال 96 سال بن‌بست بحران سیاسی درون حاکمیت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بشود. بنابراین انتخابات دولت دوازدهم و انتخابات میان دوره‌ای مجلس خبرگان پنجم رهبری و انتخابات میان دوره‌ای مجلس دهم و انتخابات شوراها در سر آغاز این سال، بی‌شک آتشی خواهد بود که بر این خرمن بن‌بست بحران سیاسی درونی حاکمیت زده خواهد شد. در نتیجه همین امر باعث گردیده است که همین بن‌بست تضادهای درونی حکومت در سال 96 علاوه بر اینکه، «بسترساز ریزش تضادها از بالائی‌های قدرت به قاعده جامعه ایران بشود، خود عاملی جهت ناتوان کردن مطلق رژیم مطلقه فقاهتی، در حل بحران‌های پیچاپیچ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و محیط زیست و نظام مدیریتی کشور بشود.» بر این مطلب بیافزائیم که در سال 96 به علت «پیوند بین بن‌بست سیاسی و نظامی رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه جنگ‌های نیابتی منطقه، اعم از سوریه و یمن و عراق و لبنان و بحرین و غیره با بحران سیاسی درون حاکمیت، شرایط جهت پیچیده‌تر شدن بن‌بست بحران سیاسی درون حاکمیت در سال 96 بیشتر فراهم می‌شود». چراکه «جریان راست پادگانی، تحت هژمونی سپاه» در مرحله «پسابرجام» از بعد از شکست در انتخابات دو قلوی اسفند 94 جهت به گل نشاند کشتی پروژه برجام و به بن‌بست رسانیدن جناح‌های رقیب قدرت در حل بحران‌های درونی کشور، تلاش می‌کنند تا توسط «پروژه موشک پرانی‌های کودکانه» و «فراگیر کردن جنگ‌های نیابتی در منطقه» و رسانیدن عرصه این جنگ‌های نیابتی حتی به داخل خاک عربستان سعودی و ترکیه با هزینه‌های نجومی مردم نگون‌بخت ایران، جناح‌های رقیب قدرت را آچمز نمایند و شرایط جهت مهندسی کردن انتخابات 29 اردیبهشت سال 96، مانند خرداد 84 فراهم کنند. (بطوریکه در خصوص دخالت راست پادگانی در انتخابات خرداد 84، اخیراً علی مطهری از قول هاشمی رفسنجانی نقل قول کرده است که من (هاشمی رفسنجانی) در سال 84 پس از شکایت از دخالت سپاه در انتخابات دولت هشتم، حکم زندان 110 نفر از فرماندهان سپاه به علت دخالت در آن انتخابات گرفته بودم، ولی به علت پا در میانی حزب پادگانی خامنه‌ای از اجرای آن احکام منصرف گردیدم).

البته در سال 96 در چارچوب تحرکات جدیدی که بر علیه ایران از بعد از ورود ترامپ به کاخ سفید صورت گرفته است، پیش‌بینی می‌شود که دیگر شرایط برای تاخت تاز راست پادگانی در منطقه و جنگ‌های نیابتی، مانند گذشته وجود نداشته باشد؛ زیرا از آنجائیکه راست پادگانی تحت هژمونی سپاه در سال‌های گذشته بخصوص در دولت هشتم و نهم، جهت آچمز کردن جناح‌های رقیب قدرت که «معتقد به بازگشت راست پادگانی از عرصه‌های سیاسی و اداری و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور به پادگان‌ها هستند» پیوسته تلاش کرده است تا تضادهای درونی با این جناح‌های رقیب قدرت، از کانال جنگ هژمونیک منطقه‌ای رژیم مطلقه فقاهتی بر هلال شیعه از خلیج فارس تا دریای عمان عبور دهد، لذا با سنگ اندازی‌های جدید ترامپ شرایط برای راست پادگانی در این رابطه در سال 96 مشکل خواهد شد؛ زیرا با ورود ترامپ به کاخ سفید:

اولاً طبق سخنان نمایندگان آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی در کنفرانس امنیتی مونیخ در نیمه دوم بهمن ماه 95 و در ادامه آن سفر نتانیاهو به واشنگتن و دیدارش با ترامپ و همچنین در ادامه آن دیدار وزیر خارجه مصر از دوبی و دیدار شیخ حسن روحانی از کشورهای کویت و عمان و سخنان اخیر وزیر دفاع اسرائیل، اویگدور لیبرمن در 28 فوریه - دهم اسفند 95 - با روزنامه دی ولت آلمان، پیش‌بینی می‌شود که در سال 96 تغییرات سیاسی و نظامی در معادلات استراتژیک منطقه ژئوپولتیکی خاورمیانه صورت بگیرد که این تغییرات طبق گفته وزیر دفاع اسرائیل به این ترتیب خواهد بود:

1 - دشمن مشترک اسرائیل و کشورهای عربی میانه‌رو، «رژیم ایران» می‌باشد.

2 - نیاز کشورهای میانه‌رو عربی خاورمیانه، به یک ائتلاف ضد ترور بر علیه ایران وجود دارد.

3 - اعتقاد کشورهای سنی مذهب به اینکه خطر بزرگ برای آنها اسرائیل نیست بلکه رژیم حاکم بر ایران می‌باشد.

4 - اعتقاد کشورهای سنی مذهب عرب به اینکه برای بقاء خود بیشتر به اسرائیل نیاز دارند تا اسرائیل به آنها.

5 - طرح لیبرمن مبنی بر تشکیل «ناتوی عربی» و آمادگی اسرائیل جهت تجهیز ارتش اعراب معتدل به تکنولوژی پیشرفته نظامی.

پر پیداست که این تغییرات در عرصه استراتژی منطقه خاورمیانه شرایط جهت تاخت و تاز راست پادگانی که نبض حیات آنها در جنگ و ناآرامی و خشونت می‌تپد، در سال 96 مشکل خواهد شد.

ثانیاً استراتژی ترامپ در منطقه خاورمیانه «مبنی بر قرار دادن نقش برتر در منطقه به اسرائیل» باعث می‌گردد که هم ترامپ و هم اسرائیل و هم کشورهای سنی مذهب منطقه تلاش کنند تا در سال 96، « سپاه پاسداران را به عنوان یک سازمان تروریستی به جامعه جهانی و شورای امنیت معرفی نمایند» بی‌شک در صورتی که ترامپ و همراهان او در سال 96 موفق بر این امر بشوند و بتوانند راست پادگانی تحت هژمونی سپاه را به عنوان یک نهاد تروریستی بر جامعه جهانی تحمیل نمایند، در آن صورت آنچنانکه در خصوص حزب الله لبنان شاهدیم، شرایط برای راست پادگانی در سال 96 سخت‌تر می‌گردد؛ که در تحلیل نهائی خود این امر باعث می‌گردد تا ضربه سنگینی بر حزب پادگانی خامنه‌ای در منطقه جهت تثبیت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی بر هلال شیعه بوجود آید. بر این موضوع تاکید می‌کنیم که آچمز کردن راست پادگانی در عرصه جنگ‌های نیابتی علاوه بر اینکه بسترساز محدودیت موشک‌پرانی‌های کودکانه راست پادگانی جهت به بن‌بست کشانیدن پروژه برجام می‌گردد، قدرت مانور راست پادگانی جهت مقابله با جناح‌های رقیب محدود می‌کند. صد البته خود این عوامل باعث می‌گردد تا در سال 96 رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه جنگ‌های نیابتی منطقه خاورمیانه هم گرفتار بحران بزرگ جهت تثبیت هژمونی خود بر هلال شیعه بشود.

یادمان باشد که از سال 59 رژیم مطلقه فقاهتی تحت سه شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» و شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد» و شعار «اگر از سر اسرائیل و صدام هم بگذریم، از سر فهد نخواهیم گذشت» به صورت مستمر با دود کردن سرمایه‌های نجومی مردم نگون‌بخت ایران تلاش کرده است تا از مسیر جنگ و تضادهای سیاسی و تنش در داخل و منطقه، انقلاب فقاهتی خود را صادر نماید؛ که البته به دلیل در اقلیت بودن شیعه در میان مسلمانان (5%) این پروژه رژیم مطلقه فقاهتی در 38 گذشته به ضد خودش بدل گردیده است که کمترین محصول پروژه صدور انقلاب فقاهتی رژیم مطلقه فقاهتی در 38 سال گذشته، «استحاله تضاد اعراب و اسرائیل، در منطقه به تضاد شیعه و سنی می‌باشد» که توسط این استحاله تضاد در منطقه در 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی باعث شده است که جوی خون جنگ‌های فرقه‌ای توسط رژیم مطلقه فقاهتی در داخل و منطقه براه بیافتد و سرمایه‌های نجومی مردم فلاکت‌زده ایران دود بشود و به آسمان برود؛ که یکی از این پروژه‌های دود شده، از سرمایه‌های مردم فلاکت زده ایران، پروژه 22 ساله انرژی هسته‌ای می‌باشد که با بیش از صرف 500 میلیارد دلار در 22 سال گذشته توسط جناح‌های رنگارنگ درونی رژیم مطلقه فقاهتی تحت مدیریت حزب پادگانی خامنه‌ای، صورت گرفته است. فراموش نکنیم که در این رابطه، از بعد از فتح خرمشهر در خرداد 61 و ورود نظامی رژیم مطلقه فقاهتی به خاک عراق، این رژیم در جهت صدور انقلاب فقاهتی خود تلاش کرده است تا در راستای تثبیت هژمونی خود بر هلال شیعه از خلیج فارس تا مدیترانه گام بر دارد.

لذا بحران سال 96 رژیم مطلقه فقاهتی در منطقه «خود عاملی جهت بن‌بست در استراتژی صدور انقلاب فقاهتی رژیم مطلقه فقاهتی خواهد بود»؛ که این همه می‌تواند بسترساز آن گردد تا در سال 96 شرایط جهت خوردن سومین جام زهر برای رژیم مطلقه فقاهتی، در عرصه منطقه خاورمیانه و جنگ‌های نیابتی فراهم بشود. البته بحران‌های بزرگ سال 96 برای رژیم مطلقه فقاهتی و مردم نگون‌بخت ایران فقط محدود به همین دو عرصه سیاسی درونی حکومت و عرصه جنگ‌های نیابتی در منطقه نمی‌شود، بلکه علاوه بر آن در سال 96، رژیم مطلقه فقاهتی در ادامه دهه‌های گذشته، این رژیم همچنان گرفتار بحران فراگیر اقتصادی در عرصه‌های رکود و تورم و بیکاری و اختلاس‌های نجومی و فقر و رانت و رشوه و فسادهای چند لایه‌ای و ساختاری و سیستمی خواهد بود. بطوریکه در این رابطه به صورت اشاره‌ای پزشکیان نایب رئیس مجلس رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در سخنرانی که در روز پنج شنبه مورخ 12 اسفند 95 در دانشگاه شیراز کرد، می‌گوید: «امروز معلوم نیست که 800 میلیارد دلار درآمد نفتی دولت نهم و دهم در این مملکت کجا رفته است مقصر این امر خود ما هستیم که به دلیل ضعف‌های حاکمیتی گرفتار این مشکلات شده‌ایم لذا نباید آن را به گردن آمریکا یا کشورهای دیگر بیاندازیم آخر مگر در دولت نهم و دهم ما خواب بودیم که این همه اختلاس در کشور روی داد؟ در آن زمان قوه قضائیه کجا بود؟ همه این گرفتاری‌ها را ما در کشور درست کرده‌ایم نه آمریکا، فقر، بیکاری، رانت، رشوه و فساد در کشور ما معلول عملکرد ضعیف مسئولان است، اگر اجازه می‌دادیم تمام افراد حرف‌هایشان را بزنند مملکت به این وضعیت نمی‌افتاد

و آنچنان این بحران اقتصادی رژیم در سال 96 همه جانبه می‌گردد که نوبخت سخنگوی دولت روحانی می‌گوید: «قوه قضائیه باید امروز به مردم ایران توضیح بدهند که چگونه بابک زنجانی در دولت نهم و دهم این توانائی را پیدا می‌کند تا بتواند 7/2 میلیلرد دلار ارز حاصل نماید

و یا آنچنانکه علی اکبر سیاری معاون وزارت بهداشت می‌گوید: «در شرایطی مردم ایران وارد سال 96 می‌شوند که 30% مردم ایران بقدری فقیر هستند که حتی قدرت تهیه نان خالی را هم ندارند

پر پیداست که در این چارچوب جامعه ایران در شرایطی وارد سال 96 می‌شود که 5/4 میلیون معتاد، بیش از 15 میلیون نفر حاشیه‌نشین شهری، بیش از 3 میلیون نفر کودک کار، بیش از 3 میلیون زنان تن فروش و روسپی و بیش از 11 میلیون نفر بیکار دارد؛ که همه این‌ها معلول بحران بزرگ اقتصادی حاکم بر نظام سرمایه‌داری ایران می‌باشد. یادمان باشد که آنچنانکه در شماره‌های قبل «نشر مستضعفین ارگان عقیدتی – سیاسی پیشگام مستضعفین ایران» مطرح کردیم، در تاریخ 38 ساله عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، پیوسته یکی از عوامل تشدید کننده و پیچیده شدن بحران اقتصادی، همان «بحران سیاسی درون حکومت در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت می‌باشد» لذا «هر چند رابطه بین بحران سیاسی و بحران اقتصادی دو طرفه و دیالکتیکی می‌باشند، ولی بی‌شک در عرصه بحران‌های پیچ در پیچ جامعه امروز ایران، بحران‌های سیاسی نقش کلیدی دارد». در نتیجه این امر باعث می‌گردد که در سال 96 به علت رشد سونامی‌وار بحران سیاسی حاکمیت و بن‌بست این بحران، خود این «بن‌بست سیاسی، بسترساز ناکارامدی رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه بحران اقتصادی که بالطبع بحران‌ساز اجتماعی نیز می‌باشد، بشود» و در ادامه آن بحران‌های دیگر رژیم مطلقه فقاهتی مثل بحران نظام مدیریتی کشور و بحران محیط زیست و بحران آسیب‌های اجتماعی، در سال 96 صورتی حادتر به خود خواهد گرفت، بطوریکه برای نمونه در بهمن ماه 95 شاهد بودیم که تنها بحران ریزگردها، توانست زندگی مردم در استان بزرگ خوزستان و مرکز آن اهواز بطور 100% به چالش بکشد؛ زیرا با هر بارش باران گلی غلیظ درست می‌شود و خطوط انتقال برق کل خوزستان را از کار می‌اندازد و به موازات قطع برق قطع آب نیز صورت می‌گیرد و در نتیجه باعث می‌گردد تا هجمه ریزگردها در چارچوب رطوبت هوای بالای 97% در شهرهای خوزستان همراه با قطع آب و برق و تلفن و تعطیلی ادارات و مدارس و دانشگاه‌ها زندگی به صورت مطلق تعطیل بشود. آنچنانکه طبق نظر سنجی شهرداری اهواز بیش از 97% مردم اهواز و خوزستان معتقدند که در صورت فراهم شدن شرایط تن به مهاجرت اجباری از این استان می‌دهند. حال در نظر بگیرید که در سال 96، همین یک بحران محیط زیست اگر بتواند به 11 استان درگیر ریزگرده‌ها تسری پیدا کند، می‌تواند به صورت مطلق کشور را به زانو درآورد. به عبارت دیگر همین بحران محیط زیست کافی است تا در سال 96 شرایط بحران در بحران کشور ایران را صد چندان بکند.

سال 96 فقط سال بحران‌های بزرگ در داخل ایران نیست، بلکه در عرصه منطقه و بین‌المللی هم سال 96، سال بحران‌های بزرگ می‌باشد. بحران‌ها در سال 96 در عرصه بین‌المللی در دو عرصه «بحران‌های عمودی و بحران‌های افقی» فراگیر و گسترده خواهند شد. مقصود از بحران‌های عمودی بین‌المللی «بحران اقتصادی جهان سرمایه‌داری است که از بعد بحران فراگیر سال 2007 هنوز جهان سرمایه‌داری نتوانسته است کمر راست کند چراکه رکود فراگیر بحران جهانی سال 2007 (که حتی از بحران اقتصادی 1930 بزرگ‌تر و فراگیرتر بوده است) هنوز توسط طبقه جهانی سرمایه‌داری نتوانسته است به عرصه رونق راه پیدا کند. بنابراین در سال 96 به موازات کاهش رشد تولید و رشد سرمایه‌داری در کشورهای مترویل از کشور آمریکا گرفته تا اتحادیه اروپا و حتی جنوب آسیای شرقی یعنی ژاپن و چین، شرایط برای بازتولید دوباره بحران عمودی جهان سرمایه‌داری فراهم می‌باشد.

فراموش نکنیم که از بعد فروپاشی سوسیالیست دولتی تحت هژمونی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم، با فروپاشی اقتصاد «سوسیالیست دولتی یا حزب – دولتی» یا «سوسیالیست اجباری تحمیل شده از بالا»، «اقتصاد سرمایه‌داری در اشکال مختلف کینزی و آدام اسمیتی و ریکاردوئی آن به عنوان تنها نظام اقتصادی در عرصه بین‌المللی درآمد». بطوریکه منهای کشورهای بدنه و قاعده بلوک شرق حتی کشورهای رأس هرم سوسیالیست دولتی و اجباری قرن بیستم یعنی روسیه و چین هم از بعد از فروپاشی بلوک شرق، شش دانگه در حلقوم نظام سرمایه‌داری جهانی فرو رفتند؛ و لذا در این رابطه است که «از بعد از فروپاشی بلوک شرق و سوسیالیسم دولتی و اجباری و تزریق شده از بالای قرن بیستم، بحران عمودی یا همان بحران اقتصادی و دوره‌ای نظام سرمایه‌داری وارد فاز و فرایندی جدیدی گردید، چرا که تا قبل از فروپاشی سوسیالیسم دولتی و اجباری و تزریق شده از بالای حزب – دولتی لنینیستی قرن بیستم، بحران‌های عمودی یا بحران‌های اقتصادی جهان سرمایه‌داری (مثل بحران بزرگ 1930) فقط محدود به اقتصادهای کشورهای متروپل سرمایه‌داری و کشورهای پیرامونی وابسته به این کشورهای متروپل می‌شد، اما از بعد از فروپاشی سوسیالیست حزب – دولت لنینیستی و پیوند کشورهای سوسیالیست دولتی قرن بیستم که در رأس آنها چین و روسیه قرار دارند، با جهان سرمایه‌داری، این امر باعث گردید تا بحران‌های عمودی یا اقتصادی جهان سرمایه‌داری مثل بحران 2007 تنها مانند گذشته محدود به بخش از جهان نشود، زیرا با یک کاسه شدن اقتصاد جهانی در عرصه نظام بربریت سرمایه‌داری جهانی، کل اقتصاد جهانی توسط بحران سرمایه‌داری مورد چالش قرار گرفت؛ و به همین دلیل برعکس بحران عمودی یا اقتصادی 1930 جهان سرمایه‌داری (به علت دو قطبی بودن اقتصاد جهانی) شرایط جهت فرار کشورهای متروپل از تله رکود اقتصادی 2007 هنوز فراهم نشده است.

قابل ذکر است که «رقابت سرسختانه اقتصادی بین دو بلوک سرمایه‌داری کهن تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و بلوک سرمایه‌داری جدید تحت هژمونی کشور چین، دیگر امکان تصمیم‌گیری منوپل جهت برنامه‌ریزی به کشورهای متروپل سرمایه‌داری اعم از بلوک کهن تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و بلوک جدید تحت هژمونی چین نمی‌دهد» در نتیجه این امر باعث گردید تا در دوران 8 ساله دولت اوباما هر چند او تلاش کرد تا به مهار رکود بحران 2007 بپردازد، همین رقابت بین دو بلوک سرمایه‌داری جهانی، باعث گردید تا دولت اوباما نتواند به این مهم دست پیدا کند. در نتیجه همین سنتز شکست جهان سرمایه‌داری کهن تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا در چارچوب مهار بحران عمودی یا بحران اقتصادی 2007 بود که باعث ظهور هیولای ترامپیسم در سال 1395 شد؛ و به این علت است که ترامپیسم با تکیه بر پوپولیسم ستیزه‌گر می‌کوشد تا در سال 1396 در عرصه مهار بحران 2007 جهان سرمایه‌داری و در چارچوب رقابت بین دو بلوک کهن سرمایه‌داری تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و بلوک سرمایه‌داری جدید تحت هژمونی کشور چین، به جنگ مستقیم و بی‌محابا با اقتصاد بزرگ چین برود.

فراموش نکنیم که سر لوحه شعارهای ترامپ در بدو ورود به کاخ سفید، شعار «آمریکا برای آمریکائیان» بود که در چارچوب این شعار پوپولیستی بود که ترامپ جنگ همه جانبه خود را با چین در عرصه اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی در اواخر سال 1395 از سرگرفت. بدین ترتیب است که اگر داوری کنیم که بزرگترین اتفاق بین‌المللی سال 1395 ظهور ترامپیسم در عرصه جهان سرمایه‌داری بوده است داوری بیهوده و غلطی نمی‌باشد و لذا به همین دلیل در سال 1396 هیولای ترامپیسم در عرصه سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی وارد رقابت عمودی و افقی بین دو بلوک سرمایه‌داری تازه جدید تحت هژمونی چین در آسیای جنوب شرقی و بلوک سرمایه‌داری کهن و در حال انحطاط تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا می‌گردد. اینکه هیولای ترامپیسم در سال 1396 تا چه اندازه بتواند بلوک سرمایه‌داری تازه نفس جدید تحت هژمونی چین که می‌رود تا در دهه 20 قرن بیست و یکم میلادی به عنوان اقتصاد اول و مسلط جهان قرار گیرد، از موضع تهاجمی خارج بکند و به موضع دفاعی بکشاند، بستگی به آن دارد که ترامپیسم در این مبارزه بتواند از یکطرف هزینه‌های نابود کننده نظامی آمریکا را در خدمت اقتصادی رو به انحطاط خود در آورد و از طرف دیگر بتواند اتحادیه اروپا با بازار بیش از 500 میلیون نفر در پیوند جنتی خود در مبارزه با اقتصاد بزرگ چین قرار دهد و توانائی آن را پیدا کند که بتواند در عرصه استراتژی جهانی خود رقابت اقتصادی بین دو بلوک جهان سرمایه‌داری تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا از فاز نظامی و سیاسی وارد فاز اقتصادی بکنند. همان استراتژی که بلوک سرمایه‌داری تازه نفس تحت هژمونی چین از بعد از فروپاشی سوسیالیست حزب – دو لتی لنینیستی در جهان، یعنی دهه آخر قرن بیستم، توسط دکترین تنگ شیاپنیگ الی یومنا هذا دنبال کرده است.

البته دفاع بی‌در پیکر ترامیسیم از تایوان و تحریک کره شمالی، در قضیه افزایش تنش در آسیای جنوب شرقی بر علیه چین و افزایش بودجه نظامی آمریکا و تکیه بر انگلستان جهت فروپاشی اتحادیه اروپا و مشروط کردن رابطه با روسیه بر سر تحویل کریمه به اوکراین و تکیه کردن بر ناتو جهت محاصره نظامی روسیه و بسترسازی جهت ورود ناتو حتی به حیات خلوت روسیه یعنی گرجستان و تکیه کردن بر محوریت اسرائیل و تقویت تمام عیار اسرائیل در رابطه با منطقه ژئوپولتیکی خاورمیانه و برخورد با پروژه برجام و غیره همه و همه نشان دهنده این حقیقت است که ترامپیسم در سال 1396 «توان استحاله و جایگزینی استراتژی اقتصادی به جای استراتژی قبلی نظامی امپریالیسم آمریکا ندارد»؛ و حداکثر دستاوردی که در سال 1396 این استراتژی ترامپیسیم می‌تواند (در عرصه رقابت بین دو بلوک سرمایه‌داری کهن و جدید و تازه نفس) برای سرمایه‌داری آمریکا و بلوک کهن امپریالیسم جهان به همراه بیاورد، تشدید رقابت نظامی بین این دو بلوک کهن و جدید سرمایه‌داری و درگیر کردن اقتصاد چین به صرف هزینه‌های نجومی نظامی جهت رقابت با آمریکا می‌باشد که خود این امر معرف تشدید بحران عمودی یا بحران اقتصادی جهان سرمایه‌داری چه در بلوک کهن تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و چه در بلوک تازه نفس و جدید سرمایه‌داری تحت هژمونی چین در سال 96 می‌شود.

علی ایحال، در سال 1396 هم بلوک سرمایه‌داری کهن تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و هم بلوک سرمایه‌داری تازه نفس و جدید تحت هژمونی چین، گرفتار رکود و بحران عمودی یا بحران اقتصادی خواهد بود. البته منهای بحران عمودی یا بحران اقتصادی جهان سرمایه‌دارای، بحران افقی در عرصه دو بلوک کهن یا ناتو تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و بلوک جدید یا شانگ‌های تحت هژمونی روسیه و چین، در سال 1396 فراگیر خواهند شد. چراکه خروج انگلیس از اتحادیه اروپا در سال 1395 و رشد ناسیونالیست کشوری در کشورهای اتحادیه اروپا از بعد از رکود و بحران اقتصادی اخیر، کشورهای این اتحادیه شرایط جهت فروپاشی اتحادیه اروپا فراهم گشته است. یادمان باشد که اتحادیه اروپا با بازار 500 میلیون نفر جمعیت، بزرگ‌ترین بازار اقتصادی جهان سرمایه‌داری می‌باشد که نظر به هژمونی کشور آلمان با بیش از 10% تولید ناخالص ملی کره زمین بر این اتحادیه، برای هژمونی امپریالیسم آمریکا در عرصه بلوک کهن به عنوان یک رقیب بالفعل به حساب می‌آید، در نتیجه امپریالیسم آمریکا جهت رقابت با آلمان توسط کشور انگلیس که دومین اقتصاد اتحادیه اروپا بعد از آلمان می‌باشد، تلاش می‌کند تا اتحادیه اروپا را سترون و متلاشی نماید. لذا در سال 96 به موازات بحران سیاسی و اقتصادی در اتحادیه اروپا و پیروزی راست‌ها در انتخابات کشورهای این اتحادیه، شرایط جهت رشد بحران افقی یا بحران سیاسی در این خطه از جهان هموار می‌شود. مقابله امپریالیسم آمریکا با روسیه در عرصه نفوذ ناتو به حیات خلوت‌های رو سیه تا مرز اوکراین و گرجستان و تلاش امپریالیسم آمریکا جهت تجزیه خاک روسیه و رویاروئی سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا با کشور روسیه در عرصه کریمه و شرق اوکراین و خاورمیانه به خصوص سوریه، عواملی هستند که باعث می‌گردند تا در سال 1396 شرایط جهت رشد بحران‌های افقی یا بحران‌های سیاسی –نظامی بین‌المللی فراهم بشود.

بر این مطلب بیافزائیم که حضور گسترده نظامی آمریکا در اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی و دریای چین جهت حمایت نظامی از کره جنوبی و ژاپن و تایوان باعث گردیده است که منهای بحران عمودی یا اقتصادی بین چین و آمریکا در سال 1396 در عرصه سیاسی – نظامی در اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی بحران سیاسی – نظامی بین امپریالیسم آمریکا و چین فراگیر بشود. همچنین حمایت استراتژیک امپریالیسم آمریکا از اسرائیل جهت بازسازی توازن قوا در منطقه ژئوپولتیکی خاورمیانه و رویاروئی امپریالیسم آمریکا با رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه جنگ‌های نیابتی باعث شده است تا در سال 1396 شرایط جهت پیچیده‌تر شدن بحران افقی یا سیاسی نظامی در منطقه خاورمیانه فراهم گردد.

بحران اقتصادی در کشورهای پوپولیستی آمریکای لاتین که در دهه گذشته و بخصوص از بعد از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی این کشورها (که پیشکسوت آنها هوگو چاوز بود) تلاش می‌کردند تا توسط یک نوع سوسیالیست دولتی (غیر از مدل حزب - دولت لنینیستی) نظام سرمایه‌داری رقابتی و آزاد را دور بزنند؛ که البته بحران فراگیر سال 1395 در این کشورها بخصوص در کشور ونزوئلا نمایانگر این واقعیت خواهد بود که بحران فراگیر در این کشورها در سال 1396 مانند سال 1395 ادامه پیدا خواهد کرد و همین فراگیری بحران عمودی و افقی در این خطه از کره زمین است که باعث می‌گردد تا مانند کشورهای اروپائی جریان‌های راست بتوانند میدان‌دار اقتصادی و سیاسی این کشورها بشوند. فراموش نکنیم که هر چند مدل سیاسی و اقتصادی رویکرد پوپولیستی کشورهای آمریکای لاتین با مدل حزب - دولت لنینیستی، سوسیالیست‌های دولتی قرن بیستم (که در نهایت عامل فروپاشی آنها در دهه آخر قرن بیستم گردید) متفاوت می‌باشد، اما در تحلیل نهایی «عامل شکست مدل پوپولیستی کشورهای آمریکای لاتین، همان عامل شکست سوسیالیست‌های دولتی در دهه آخر قرن بیستم می‌باشد»؛ که این عامل عبارت است از «سوسیالیزاسیون اجباری یا تزریق شده از بالا، توسط دستگاه حاکمیت می‌باشد». بنابراین در این رابطه است که داوری نهائی ما در خصوص مبانی تئوریک سوسیالیزاسیون دموکراتیک عبارت است از:

1 - در عرصه سوسیالیزاسیون جامعه، باید توجه داشته باشیم که سوسیالیزاسیون دارای چهار بستر یا چهار مؤلفه می‌باشد (نه یک مؤلفه صرف اقتصادی) که این چهار مؤلفه عبارتند از:

الف – سوسیالیزاسیون سیاسی،

ب - سوسیالیزاسیون اجتماعی،

ج – سوسیالیزاسیون معرفتی،

د - سوسیالیزاسیون اقتصادی.

2 - در عرصه دستیابی به مبانی چهارگانه سوسیالیزاسیون باید به صورت هیرارشیک یا سلسله مراتبی برخورد نمائیم یعنی نمی‌توانیم جهت تحقق سوسیالیزاسیون در یک جامعه همزمان چهار مؤلفه سوسیالیزاسیون اجتماعی و معرفتی و سیاسی و اقتصادی بنا کنیم.

3 - در چارچوب برخورد هیرارشیک یا سلسله مراتبی جهت دستیابی و تحقق سوسیالیسم در یک جامعه باید عنایت داشته باشیم که سوسیالیزاسیون بر پایه چهار مؤلفه «در هر جامعه‌ای صورتی استاندارد و از پیشفرض و فیکس شده ندارد» بلکه بالعکس استراتژی تحقق سوسیالیزاسیون در هر جامعه‌ای، باید در چارچوب خودویژگی‌های اقتصادی و تاریخی و فرهنگی و سیاسی آن جامعه تعریف بشود.

4 - برای دستیابی و تحقق سوسیالیزاسیون در هر جامعه‌ای بر پایه مبانی و مؤلفه‌های چهارگانه سوسیالیزاسیون اعم از سوسیالیزاسیون سیاسی، سوسیالیزاسیون اجتماعی، سوسیالیزاسیون معرفتی و سوسیالیزاسیون اقتصادی باید عنایت داشته باشیم که در تمامی چهار عرصه سوسیالیزاسیون، باید با سوسیالیزاسیون با رویکرد فرایندی و پروسسی برخورد کنیم نه با رویکرد فراورده‌ای و پروژه‌ای.

5 - در راستای دستیابی به سوسیالیزاسیون فرایندی یا پروسسی، باید توجه داشته باشیم که شالوده سوسیالیزاسیون فرایندی و پروسسی در گرو دستیابی به جامعه مدنی جنبشی حقوق‌محور و تکوین یافته از پائین می‌باشد؛ یعنی تا زمانیکه در یک جامعه «جامعه مدنی جنبشی استوار بر سه جنبش اجتماعی و دموکراتیک و کارگری یا زحمتکشان تکوین پیدا نکند، امکان دستیابی به سوسیالیزاسیون پروسسی یا فرایندی در آن جامعه وجود ندارد

6 - جهت دستیابی به جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین بر سه محور جنبش‌های دموکراتیک و اجتماعی و کارگری یا زحمتکشان که «عامل اصلی دستیابی به سوسیالیزاسیون فرایندی و پروسسی می‌باشد»، باید در آرایش سلسله مراتب مبانی سوسیالیزاسیون در هر جامعه‌ای به «سوسیالیزاسیون اجتماعی نقش اولویت در پروسس تکوین سوسیالیزاسیون بدهیم

7 - امکان تحقق سوسیالیزاسیون اجتماعی که رمز تحقق جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌باشد این است که «بر دو اصل شوراهای مردمی (نه شوراهای نهادی) و جنبش‌های سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگری یا زحمتکشان تکیه محوری بکنیم». به عبارت دیگر بدون شوراهای مردمی (نه شوراهای نهادی که رژیم‌های توتالیتر به عنوان روپوش مخملی از آن جهت مخفی کردن پنجه‌های چدنی و خونین خود استفاده می‌کنند) و بدون اعتقاد به نقش استراتژیک جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری تکوین یافته از پایین، امکان تحقق سوسیالیزاسیون اجتماعی که بسترساز سوسیالیزاسیون سیاسی و اقتصادی در هر جامعه‌ای می‌باشد، وجود ندارد.

8 - تحقق شوراهای اجتماعی (نه شوراهای نهادی که از قرن بیستم با پیروزی انقلاب اکتبر در جهان تعریف گردیده است و رژیم مطلقه فقاهتی در طول 38 سال عمر حاکمیت خود می‌کوشد تا با تاسی از آنها از شوراهای نهادی حکومتی تزریق شده از بالا به عنوان مهمل توجیه‌گرانه استفاده نماید) در هر جامعه در راستای سوسیالیزاسیون اجتماعی، در گرو پروسه تکوین خود جوش این شوراها، از پائینی‌های جامعه به سمت بالا می‌باشد نه بالعکس.

9 - اشتباه کارل مارکس و در ادامه آن انگلس و بالاخره لنین در این بود که «در عرصه تبیین تئوریک پروسس تکوین سوسیالیزاسیون مؤلفه جنبش کارگری در چارچوب سوسیالیزاسیون اجتماعی شورائی خودجوش تکوین یافته از پائین جامعه تعریف نمی‌کردند»؛ و کارل مارکس با «اکثریت دانستن طبقه کارگر، در جوامع صنعتی به عنوان یک پیشفرض تئوریک، توسط همین پیشفرض اکثریت بودن طبقه پرولتاریا در جوامع صنعتی، او حاکمیت پرولتاریا در هر جامعه‌ای، خود یک نوع دموکراسی یا حکومت اکثریت بر اکثریت می‌دانست»؛ و در ادامه آن با تکیه بر انترناسیونالیست پرولتاریائی معتقد به حاکمیت این طبقه در عرصه بین‌المللی بود در نتیجه، رویکرد کارل مارکس به پروسس سوسیالیزاسیون «تنها تکیه تک محور بر جنبش کارگری صرف داشت» و جنبش‌های اجتماعی و دموکراتیک تکوین یافته از پائین جامعه که در عرصه مبارزه دموکراتیک و حتی سوسیالیستی می‌توانستند هم پیمان طبیعی طبقه کارگر باشند، نادیده گرفته می‌شدند.

لذا همین امر باعث گردید تا رویکرد کارل مارکس به پروسس سوسیالیزاسیون نه تنها به دموکراسی اجتماعی و دموکراسی سیاسی نیانجامد بلکه بسترساز سکتاریست کارگری نیز بشود؛ که در نهایت همین امر باعث گردید تا رفته رفته سنتز عملی رویکرد تک محوری کارل مارکس رویکرد لنینیستی بشود که مطابق رویکرد لنینیستی مجبور شدند «تا با جایگزین کردن حزب پیشاهنگ به نمایندگی از پرولتاریا، از بالا جهت سوسیالیزاسیون اقتصادی به صورت تک محوری بپردازند». در نتیجه «سوسیالیزاسیون اقتصادی حزب – دولت لنینیستی، سنتر همان سوسیالیزاسیون تک محوری جنبشی کارل مارکس بود

به همین دلیل در قرن بیستم تمامی مبارزات سوسیالیست‌های مغلوب و غالب چه در کشورهای پیرامونی و چه در کشورهای صنعتی متروپل همگی در چارچوب همان رویکرد حزب – دولتی لنین شکل گرفتند؛ و عامل فروپاشی سوسیالیست دولتی و اجباری و تزریق شده از بالای قرن بیستم، «همین منحصر شدن پروسه سوسیالیزاسیون به سوسیالیزاسیون اقتصادی صرف و جایگزین شدن پروژه حزب – دولت پیشاهنگ لنینیستی به جای سوسیالیست فرایندی جنبشی پیشرو تحت هژمونی طبقه کارگر بود»؛ که این آفت در جریان پوپولیستی کشورهای آمریکای لاتین در دهه گذشته که خودشان را سوسیالیست قرن بیست و یکم تعریف می‌کنند ادامه و بازتولید شد. چراکه در سوسیالیست پوپولیستی کشورهای آمریکای لاتین:

اولاً مانند سوسیالیست دولتی قرن بیستم حزب – دولت لنینیستی این سوسیالیست‌های پوپولیستی بر محور صرف سوسیالیستی کردن اقتصادی استوار شدند.

ثانیاً در سوسیالیزاسیون پوپولیستی کشورهای آمریکای لاتین، «این سوسیالیزاسیون مانند سوسیالیزاسیون اقتصادی، حزب - دولتی لنینیستی قرن بیستم، به صورت دولت – محور در شکل مالکیت دولتی شکل گرفتند.»

ثالثاً در سوسیالیزاسیون پوپولیستی مانند سوسیالیزاسیون دولتی قرن بیستم «ین سوسیالیزلسیون به صورت دستوری و اجباری و تزریق شده از بالا شکل گرفتند.»

رابعاً در سوسیالیزاسیون پوپولیستی آمریکا لاتین، «به سوسیالیزاسیون اجتماعی و سوسیالیزاسیون اقتصادی و معرفتی، با رویکرد مکانیکی و پروژه‌ای برخورد می‌شود، نه با رویکرد فرایندی و پروسسی» و همین امر باعث گردیده است تا در تحلیل نهائی «سوسیالیزاسیون پوپولیستی آمریکای لاتین سرانجامش گرفتار همان ورطه سوسیالیست اجباری دولتی و دستوری و تزریق شده از بالای قرن بیستم بشود»؛ که همین امر عامل تکوین و فراگیر شدن بحران و فرو پاشی سوسیالیزاسیون پوپولیستی امروز آمریکای لاتین شده است.

خامسا عقیم و سترون شدن سوسیالیزاسیون اجتماعی در چارچوب سوسیالیزاسیون پوپولیستی آمریکای لاتین باعث گردیده است تا مانند سوسیالیزاسیون حزب – دولت لنینیستی جنبش کارگری در این کشورها نتوانند نقشی سیاسی و اجتماعی در عرصه مبارزه و مدیریتی کشور و جامعه داشته باشند.

سادساً دموکراسی در کشورهای فوق از آنجائیکه در چارچوب سوسیالیزاسیون سیاسی و اجتماعی تکوین یافته از پائین تعریف نشده است، «تنها محدود به دموکراسی انتخاباتی، لیبرالیسم ستیزه‌گر قرن نوزدهم جان لاک - روسو می‌باشد، نه دموکراسی سوسیالیستی که با حاکمیت مردم بر مردم توسط جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین حاصل می‌شود

10 - در سوسیالیزاسیون حزب - دولتی لنینیستی قرن بیستم و سوسیالیزاسیون پوپولیستی قرن بیست و یکم آمریکای لاتین، از آنجائیکه سوسیالیست اقتصادی را توسط اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف تعریف نمی‌کنند، در نتیجه مجبور شده‌اند تا سوسیالیزاسیون اقتصادی را به دولتی کردن مالکیت و تولید و توزیع تعریف کنند، همین امر باعث گردیده است تا سوسیالیزاسیون اقتصادی بدل به «تولد هیولای بوروکراسی در این کشورها بشود»؛ و همین هیولای بوروکراسی دولتی، عامل تولد سرمایه‌داری دولتی و طبقه جدید در کشورهای سوسیالیست دولتی قرن بیستم و کشورهای سوسیالیستی پوپولیستی قرن بیست و یکم گردید.

علی ایحاله فروپاشی سوسیالیزاسیون پوپولیستی قرن بیست یکم در سال 96 در آمریکای لاتین همراه با حاکمیت جریان‌های راست سرمایه‌داری باعث تشدید بحران‌های بین‌المللی و منطقه‌ای در سال 96 در آن خطه از جهان می‌گردد. لذا به این دلایل است که می‌توانیم سال 96 را سال بحران‌های بزرگ در عرصه‌های داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی بنامیم. یادمان باشد که آنچنانکه در 38 سال گذشته تجربه کرده‌ایم، رژیم مطلقه فقاهتی برعکس رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، در شرایط بن‌بست سیاسی درون حاکمیت، به جای عقب‌نشینی در برابر جنبش‌های سه گانه مردم ایران، می‌کوشد تا با پلیسی کردن فضای داخلی کشور، توسط تیغ و داغ و درفش و اعدام و شکنجه و کشتار (آنچنانکه در تابستان 67 و تابستان 88 شاهد بودیم)، به سرکوب فراگیر و عریان جامعه ایران بپردازد؛ و با تکیه بر سرنیزه در شرایط بن‌بست سیاسی زمینه برای استمرار حاکمیت مطلقه فقاهتی خود فراهم نماید. لذا در این رابطه است که سال 1396 به علت سال بن‌بست بحران‌های بزرگ درون جامعه ایران، سال سرکوب و اختناق بیشتر برای مردم ایران نیز باشد.