پس لرزه‌های توافق هسته‌ائی در داخل و منطقه و بین‌المللی (سرمقاله)

برای تحلیل در باب پس لرزه‌های بعد از توافق هسته‌ائی رژیم مطلقه فقاهتی با گروه 5+1 باید نخست به پاسخ این سوال بپردازیم که چه عواملی باعث شد تا سرمایه‌داری جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا از بعد از ورود دولت اوباما به کاخ سفید و جانشینی دموکرات‌ها به جای نئوکان‌ها (که رژیم مطلقه فقاهتی را از بعد از حادثه 11 سپتامبر جزء محور شرارت در کنار کره شمالی و صدام حسین و قذافی قرار داده بودند و خواهان سرنگونی آن‌ها بودند با جایگزینی دکترین جدید جناح دموکرات‌ها و دولت اوباما به جای دکترین قبلی جناح کنسروالیست‌ها و نئوکان‌ها و دولت بوش) دولت اوباما از همان آغاز نه تنها دست از شعار سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی برداشت بلکه بالعکس، در پلاتفرم جدید خاورمیانه بالکانیزه شده و چند قطبی خود (که آلترناتیو پروژه خاورمیانه بزرگ نئوکان‌ها بود، که مطابق آن کنسروالیست‌ها معتقد به خاورمیانه تک قطبی بر پایه تثبیت هژمونی تک سوار رژیم متجاوز و اشغالگر و ضد انسان و کودک کش اسرائیل بودند) معتقد به وجود رژیم مطلقه فقاهتی به عنوان یکی از قطب‌های قدرت منطقه‌ائی در کنار سه قطب دیگر قدرت یعنی اسرائیل و عربستان و ترکیه شدند؟

در پاسخ به این سوال است که:

اولا باید توجه داشته باشیم که دموکرات‌ها در شرایطی تحت رهبری دولت اوباما وارد کاخ سفید شدند که پروژه نئوکان‌ها یا کنسروالیست‌های آمریکا از دهه آخر قرن بیستم و به خصوص از بعد از حادثه 11 سپتامبر و اشغال نظامی افغانستان و عراق در راه شکل دهی نظم نوین جهانی در چارچوب جهان تک قطبی به رهبری امپریالیسم آمریکا که از بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دستور کار سرمایه‌داری جهانی قرار گرفته بود، دچار بن بست و شکست شده بودند و در خاورمیانه که از بعد از حادثه 11 سپتامبر تحت شعار شروع جنگ صلیبی توسط بوش پسر، حمله و اشغال نظامی به عنوان یک استراتژی در دستور کار کنسروالیست‌ها قرار گرفت با تجاوز نظامی و اشغال افغانستان و عراق و لیبی و... این استراتژی نئوکان‌ها به پایان خط خود رسید به طوری که دموکرات‌ها و اوباما در تبلیغات دور اول کاندیداتوری خود رسما به این شکست اعتراف کردند و به مردم آمریکا وعده خروج نظامی از عراق و افغانستان دادند.

ثانیا نه تنها پروژه تک محورانه نظم بین‌المللی جهانی امپریالیسم آمریکا در زمان ورود دموکرات‌ها تحت رهبری دولت اوباما به کاخ سفید در عرصه منطقه خاورمیانه با شکست و بن بست روبرو شده بود بلکه مهم‌تر از آن در عرصه بین‌المللی هم با تولد قدرت‌های جهانی به لحاظ اقتصادی و سیاسی مانند چین، روسیه، اتحادیه اروپا، هند، برزیل و ژاپن دیگر شرایط برای رهبری تک محورانه آمریکا وجود نداشت و به همین دلیل در پروژه جدید دموکرات‌ها تحت رهبری دولت اوباما سیاست چند قطبی در عرصه نظم جهانی و منطقه خاورمیانه جایگزین سیاست تک محورانه نئوکان‌ها گردید؛ لذا به موازات گذار از دوران استراتژی تک محورانه نظم بین‌المللی و منطقه‌ائی کنسروالیست‌ها به نظام چند قطبی بین‌المللی و منطقه‌ائی دموکرات‌ها، شرایط جهت ایجاد تحولات جدید بین‌المللی و منطقه‌ائی از اوکراین تا خاورمیانه فراهم گردید که شعله ور شدن جنگ‌های داخلی در کشورهای منطقه خاورمیانه از سوریه گرفته تا عراق و افغانستان و پاکستان و لبنان و بالاخره یمن همه در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

ثالثا خزان زودرس بهار عربی که معلول دخالت همه جانبه نظامی و سیاسی و مدیریتی سرمایه‌داری جهانی به سر کردگی امپریالیسم آمریکا بود باعث گردید تا خروج نهائی این خزان در چارچوب آن بهار عربی مدیریت شده امپریالیستی بسترساز جایگزینی جنگ شیعه و سنی به جای جنگ تمدن‌های هانتینگتون در منطقه خاورمیانه از شمال آفریقا تا آسیای جنوب شرقی بشود و با جایگزینی جنگ شیعه و سنی به جای جنگ هلال و صلیب که هانتینگتون در تئوری خود پیش بینی آن را کرده بود و آن را عامل نابودی تمدن مغرب زمین می‌دانست خیال مغرب زمین از دشمنی تمدن اسلامی 5/1 میلیارد نفری راحت شد، چراکه سرمایه‌داری جهانی با توجه به تجربه‌هائی که از دوران اعتلای قدرت امپراطوری عثمانی و تمدن مسلمانان داشتند به درستی می‌دانستند که بزرگ‌ترین خطری که تمدن مغرب زمین را تهدید می‌کند، تمدن اسلامی است و تنها عاملی که می‌تواند تمدن اسلامی را از پای درآورد (آنچنانکه در قرن دهم تا دوازده هجری با ظهور صفویه در برابر امپراطوری عثمانی مشاهده کرده بودند) جنگ 150 میلیون شیعه با 5/1 میلیارد سنی جهان است و در این راستا بود که تکوین اسلام حکومتی و فقاهتی در چهره‌های گوناگون آن از چهره شیعه‌گری آن - که در نماد ولایت مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران از سال 1979 تکوین پیدا کرد -گرفته تا چهره‌های سنی‌گری آن از اخوان المسلمین سید قطب و القاعده و داعش امروز بسترساز تحقق این پروژه امپریالیستی در منطقه خاورمیانه شده‌اند چراکه اسلام حکومتی که همان اسلام فقاهتی در سیمای شیعه‌گری و سنی‌گری می‌باشد تنها عامل اعتلای قهرآمیز تضاد مذهبی و فرقه‌ائی شیعه‌گری و سنی‌گری در منطقه خاورمیانه می‌باشد که امروز در کانتکس تضاد سیاسی هژمونی طلبانه دو قدرت ارتجاعی منطقه یعنی رژیم مطلقه فقاهتی و رژیم ارتجاعی سعودی این جنگ نیابتی مدیریت می‌شود.

رابعا با بالا رفتن توان استخراج نفت نامتعارف در آمریکا و دستیابی امپریالیسم آمریکا به تکنولوژی جدید در راستای تولید نامتعارف شیل، اهمیت استراتژیک نفت به مثابه انرژی فسیلی رو به کاهش گذاشت، در نتیجه تکیه امپریالیسم آمریکا بر نفت خاورمیانه به مثابه اهرم ژئوپولتیکی تغییر کرد لذا این همه باعث گردید تا از همان اوان ورود دولت اوباما به کاخ سفید برعکس نئوکان‌ها یا کنسروالیست‌ها - که ثقل استراتژی خود را از خاورمیانه عبور می‌دادند - ثقل استراتژی دولت اوباما بر آسیای جنوب شرقی قرار گیرد، چراکه منطقه آسیای جنوب شرقی در زمان ورود دولت اوباما به کاخ سفید 40% تجارت جهانی در اختیار داشت و اقتصاد چین در آسیای جنوب شرقی به عنوان دومین اقتصاد جهانی چنان فرا روئیده شده بود که در عرصه بین‌المللی، آمریکا به عنوان قدرت اول جهانی را به چالش کشیده بود و می‌رود که تا سال 2020 به صورت قدرت اول جهانی جایگزین امپریالیسم آمریکا بشود.

به همین دلیل با ورود دولت اوباما به کاخ سفید نگاه دولت اوباما نسبت به امنیت ملی آمریکا تغییر کرد و در نتیجه این بازنگری در تعریف امنیت ملی آمریکا بود که در دولت اوباما، قدرت اقتصادی به عنوان اساس امنیت ملی آمریکا تعریف شد و جایگزین قدرت نظامی نئوکان‌ها به عنوان اساس امنیت آمریکا گردید.

خامسا گرچه در عرصه تئوری امنیت ملی آمریکا در زمان نئوکان‌ها - که بر قدرت نظامی و امنیتی استوار بود پروژه خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی رژیم اشغالگر و متجاوز و ضد انسان و کودک کش اسرائیل می‌توانست راهگشای این استراتژی باشد طبیعی بود که در چارچوب تئوری جدید امنیت ملی آمریکا در زمان دولت اوباما که به جای امنیت نظامی‌گری نئوکان‌ها امنیت بر اقتصاد استوار گردید و آسیای جنوب شرقی جایگزین خاورمیانه شد -، دیگر برای امپریالیسم آمریکا منطقه خاورمیانه و پروژه خاورمیانه بزرگ نئوکان‌ها تحت هژمونی رژیم متجاوز و اشغالگر اسرائیل اهمیت استراتژیک ندارد تا امپریالیسم آمریکا برای تحقق آن مانند نئوکان مجبور به اشغال نظامی عراق و افغانستان و لیبی با آن هزینه سرسام آور نجومی نظامی و اقتصادی و انسانی بشود و سرانجام آن هم جز شکست و ویرانی نصیبی برای اقتصاد امپریالیسم آمریکا نداشته باشد.

بر این مبنا بود که با تثبیت دولت اوباما تمامی سیاست گذشته نئوکان‌ها در منطقه خاورمیانه توسط دموکرات‌ها مورد بازنگری و بازشناسی و بازسازی قرار گرفت که حاصل این بازنگری آن شد تا:

1 - برای تغییر استراتژی امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه و جایگزین کردن خاورمیانه بالکانیزه شده چند قطبی جدید به جای پروژه خاورمیانه تک قطبی تحت هژمونی رژیم اشغالگر و متجاوز و ضد انسان و کودک کش اسرائیل در عرصه خاورمیانه بزرگ نئوکان‌ها و جایگزین کردن جنگ شیعه و سنی به جای جنگ صلیب و هلال پیش بینی هانتینگتون نخستین مانع و سد و خاکریزی که در برابر دولت اوباما قرار داشت، بن بست پروژه هسته‌ائی ایران بود که در عرصه تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی علاوه بر اینکه این تحریم‌ها بسترساز بحران و رکود اقتصادی و بیکاری و فقر استخوان سوز برای مردم ایران شده بود، خود رژیم مطلقه فقاهتی هم از بعد از تحریم بانک مرکزی و فروش نفت و بلوکه شدن سرمایه این رژیم در کشورهای طرف قرارداد به خاک سیاه اقتصادی کشانیده بود چراکه رژیمی که در چهار کشور لبنان، سوریه، عراق و یمن در حال جنگ مستقیم می‌باشد و در عرصه اقتصاد داخلی بیش از 80% درآمد اقتصادی‌اش به صورت مستقیم و غیرمستقیم از چاه‌های نفت و دلارهای نفتی و واردات کالاهای مصرفی حاصل از فروش نفت حاصل می‌شود دیگر امکان مقاومت در برابر تحریم بانک مرکزی و فروش نفت و بلوکه شدن درآمدهای نفتی‌اش را نداشت، در نتیجه برای این رژیم در چنین شرایطی دیگر جائی جز این باقی نمانده بود الا اینکه توسط «نرمش قهرمانانه» دومین «جام زهر» حیات سیاسی خودش را سر بکشد و عطای پروژه هسته‌ائی را به لقایش ببخشد.

به همین دلیل دولت اوباما از بدو ورود به کاخ سفید کوشید که در راه تحقق استراتژی خاورمیانه بالکانیزه شده تحت هژمونی چهار قدرت اسرائیل و ترکیه و رژیم مطلقه فقاهتی و سعودی در راستای حل بن بست پروژه هسته‌ائی رژیم مطلقه فقاهتی توسط سر پل قرار دادن مالکی نخست وزیر عراق و پادشاه عمان و ایجاد رابطه مستقیم با خود خامنه‌ائی و نامه نگاری با خامنه‌ائی در این رابطه گام جدی بردارد؛ لذا در این رابطه بود که از همان آغاز، خامنه‌ائی با بسترسازی جهت جایگزین کردن دولت شیخ حسن روحانی به جای دولت کودتائی دهم گام استراتژیک برداشت و کوشید تا همگام با دولت اوباما تحت شعار «نرمش قهرمانانه» و حمایت استراتژیک از دولت روحانی و موافقت با یک ماکت هسته‌ائی تحت شعار برد – برد دولت شیخ حسن روحانی به بن بست خانمانسوز پروژه هسته‌ائی - که منهای مردم نگون بخت ایران که به خاک سیاه اقتصادی کشانیده شده بودند خود رژیم مطلقه فقاهتی هم در بن بست اقتصادی و سیاسی «چه کنم؟» قرار داده بود - خاتمه دهد و لذا در این رابطه بود که برای خاموش کردن اعتراض جناح جنگ طلب رژیم مطلقه فقاهتی خامنه‌ائی به صورت مستقیم از آغاز تا انتها به صورت مستقیم و علنی پشت فرمان پروژه سازش با 5+1 نشست چراکه استمرار حیات رژیم مطلقه فقاهتی خود در این شرایط حساس تاریخی تنها در گرو عبور از این تندپیچ خطرناک می‌دید و در آئینه پروژه هسته‌ائی خود جز هلاکت چیزی نمی‌یافت. هر چند صدها میلیارد دلار از سرمایه‌های این ملت نگون بخت هزینه این پروژه خانمانسوز (که با معماری هاشمی رفسنجانی در دولت پنجم و ششم پیشنهاد و آغاز شده بود) گردیده است.

بنابراین آنچنانکه در آن طرف قضیه، دولت اوباما جهت مقابله کردن با جناح پنتاگونیست‌ها و صهیونیست‌ها و جنگ طلب امپریالیستی می‌کوشید توسط جایگزین کردن پروژه امنیت ملی اقتصادی به جای پروژه امنیتی نظامی‌گری نئوکان‌ها بسترسازی نماید، در این طرف هم خامنه‌ائی تلاش می‌کرد که از یک طرف توسط حمایت استراتژیک از تیم مذاکره کننده و از طرف دیگر با قرار دادن خودش و کل نظام به عنوان هدایتگر این پروژه فتیله چراغ جناح جنگ طلب داخلی که حیات سیاسی و اقتصادی خودشان را در گرو بحران و جنگ و تحریم می‌بییند، پائین نگه دارد؛ لذا به این ترتیب بود که با فراهم شدن شرایط دو طرفه قطار مذاکره هسته‌ائی توانست به ایستگاه آخر برسد.

2 - در خاورمیانه آینده بالکانیزه شده چند قطبی از آنجائیکه جنگ شیعه و سنی باید جایگزین جنگ اعراب و اسرائیل و جنگ تمدن‌های هلال و صلیب بشود، در نتیجه بر پایه تجربه غرب در جنگ بین حکومت صفویه و امپراطوری عثمانی از آنجائیکه تنها قدرتی که توانست قدرت تمدن اسلامی (که در سیمای امپراطوری عثمانی بر علیه تمدن غرب قد علم کرده بود و تا پشت دیوارهای وین نفوذ کرده بود) مهار کند قدرت صفویه و جنگ ساختگی شیعه و سنی بود؛ لذا در این رابطه دولت اوباما می‌کوشد تا در راستای دستیابی به جنگ درازمدت شیعه و سنی در خاورمیانه بالکانیزه شده چند قطبی جدید (جهت جایگزین کردن آن با جنگ اعراب و اسرائیل و جنگ تمدن‌های هلال و صلیب) علاوه بر حفظ جریان داعش به صورت غیر غالب و غیر حاکم در منطقه و گسترده کردن جنگ شیعه و سنی در تمامی کشورهای مسلمان توسط تقویت سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی رژیم مطلقه فقاهتی به عنوان سد راه وحدت کشورهای مسلمان سنی بهره برداری کند.

بنابراین خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی خاورمیانه‌ائی خواهد بود که همراه با عمده شدن تضاد و جنگ فراگیر شیعه و سنی دیگر تضاد اعراب اسرائیل و هلال و صلیب جنبه درجه دوم و مغلوب پیدا خواهد کرد. در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی شیعه کشی و سنی کشی همراه با تضاد بین رژیم مطلقه فقاهتی و سعودی‌ها و ترکیه ادامه پیدا خواهد کرد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی نفت این منطقه دیگر در کانتکس تضادهای سیاسی منطقه نمی‌تواند به افزایش قیمت گذشته دست پیدا کند.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی کشورهای عراق، سوریه، یمن، سودان، لیبی، افغانستان و پاکستان باید تجزیه شوند.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی جنگ‌های داخلی کشورهای مسلمان که همگی در چارچوب جنگ شیعه و سنی و تضاد سیاسی بین دو قدرت منطقه‌ائی یعنی سعودی‌ها و رژیم مطلقه فقاهتی تکوین پیدا می‌کند، پیوسته ادامه خواهد داشت تا توسط این جنگ‌های داخلی علاوه بر تضعیف مسلمانان تضاد خلق مظلوم فلسطین با رژیم اشغالگر و متجاوز و ضد بشر و کودک کش اسرائیل به حاشیه برود. بنابراین بزرگ‌ترین قتیل توافق هسته‌ائی خلق مظلوم فلسطین می‌باشد که در زیر ارابه جنگ شیعه و سنی قربانی خواهد شد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی جنگ اسلام‌های فقاهتی شیعه و سنی که همان اسلام‌های حکومتی شیعه و سنی می‌باشند در چارچوب جنگ‌های داخلی و جنگ خون و باروت و جنگ داعش و رژیم مطلقه فقاهتی مادیت پیدا خواهد کرد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی شعار حقوق بشر و تکوین نظام‌های دستوری دموکراتیک در عرصه استراتژی امپریالیستی به فراموشی سپرده خواهد شد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی دیگر استراتژی تجاوز مستقیم نظامی امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه بسان دوران نئوکان‌ها در افغانستان و عراق و لیبی انجام نمی‌گیرد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی جنگ توسط قدرت‌های سیاسی شیعه و سنی حکومتی و فقاهتی منطقه تعیین کننده می‌شود، چراکه که خود این جنگ‌های داخلی شیعه و سنی علاوه بر اینکه باعث تحلیل نظامی قدرت‌های منطقه و بازار فروش سلاح‌های نظامی قدرت‌های بین‌المللی می‌شود، باعث قربانی شدن مبارزه ضد صهیونیستی خلق فلسطین می‌شود و بسترساز استحاله جنگ تمدن‌های هانتینگتون از صورت جنگ هلال – صلیب به جنگ شیعه و سنی می‌گردد که خروجی نهائی آن نجات غرب از هیولای از خواب بیدار شده امپراطوری عثمانی خواهد بود که امروز در اشکال مختلف از حزب عدالت توسعه رجب طیب اردوغان در ترکیه تا داعش و القاعده منادی بازتولید آن می‌باشند.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی جنگ‌های داخلی شیعه و سنی جایگزین جنگ‌های کلاسیک بیرونی امپریالیستی یا منطقه‌ائی صهیونیستی خواهد شد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی منطقه خاورمیانه چهار قطبی اسرائیل و ترکیه و سعودی‌ها و رژیم مطلقه فقاهتی جایگزین منطقه خاورمیانه تک قطبی نئوکان‌ها می‌شود.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی عامل بالانس بین چهار قدرت منطقه‌ائی ترکیه و سعودی‌ها و اسرائیل و رژیم مطلقه فقاهتی جنگ‌های نیابتی داعش و حوثی‌ها و حزب الله و غیره خواهد بود نه حمایت مستقیم نظامی قدرت‌های امپریالیست جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی بازار جریان‌های بنیادگرای ارتجاعی و فقاهتی و حکومتی و نیابتی مسلمان در قالب داعش و القاعده و اخوان المسلمین و حزب الله و حوثی‌ها و غیره گرم خواهد شد، چراکه تکوین این جریان‌های ارتجاعی علاوه بر اینکه عامل ضد تبلیغاتی بر علیه اسلام سیاسی در عرصه جهانی می‌باشد خود باعث درازمدت شدن جنگ شیعه و سنی می‌شود.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی جنگ شیعه و سنی و جایگزین شدن تضاد بین قدرت‌های چهار گانه منطقه به جای تضاد خلق با امپریالیسم و خلق فلسطین با صهیونیسم بسترساز انتقال نفت ارزان به غرب خواهد شد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی به علت گرم شدن بازار رقابت اسلحه شرایط برای عرض اندام جناح نظامی‌گری پنتاگونیست‌های آمریکائی فراهم می‌شود.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی به علت گرایش رژیم مطلقه فقاهتی و کشورهای مرتجع منطقه و چهار قطب قدرت منطقه خاورمیانه به غرب، کشاکش بین روسیه و غرب که از بعد از اشغال کریمه و جنگ داخلی اوکراین بدل به جنگ سرد قرن بیست و یکم شده است، به سود امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تغییر خواهد کرد، چراکه آخرین پایگاه نظامی روسیه در منطقه خاورمیانه و مدیترانه در سوریه دچار لرزه استراتژیک خواهد شد هر چند پوتین تلاش می‌کند تا با پیوند با یونان ورشکسته جای پای آلترناتیوی پیدا کند، ولی به هر حال این موازنه به سود غرب تغییر خواهد کرد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی - به علت اینکه بازار این منطقه به هر حال تحت تاثیر رقابت سلاح‌های نظامی می‌باشد - این امر باعث می‌گرد که شرایط برای رقابت قدرت تازه نفس چین چندان مهیا نباشد چرا که در عرصه بازار رقابت تسلیحاتی اقتصاد چین توان رقابت با قدرت‌های امپریالیستی و در راس آن‌ها امپریالیسم آمریکا را ندارد.

در جهان بعد از توافق هسته‌ائی به علت گرایش امپریالیسم جهانی به بازارهای اقتصادی آسیای جنوب شرقی - که بیش از 40% تجارت جهانی را اشغال کرده‌اند - شرایط برای جایگزینی جهان چند قطبی امپریالیستی به جای جهان تک قطبی نئوکان‌ها فراهم می‌شود.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی از آنجائیکه خاورمیانه برای امپریالیسم آمریکا چه به لحاظ ژئوپلتیکی و چه به لحاظ ژئواستراتژیکی و چه به لحاظ اقتصادی و نفتی نقش درجه دوم بازی می‌کند و نقش درجه اول به آسیای جنوب شرقی منتقل خواهد شد، این امر باعث می‌گردد تا برعکس دوران نئوکان‌ها که خاورمیانه هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی نقش درجه اول داشت، استراتژی امنیت ملی امپریالیسم آمریکا در حمایت از رژیم‌های ارتجاعی منطقه دچار تغییر بشود.

در جهان بعد از توافق هسته‌ائی دیگر برعکس دوران نئوکان‌ها راه رهبری امپریالیسم آمریکا بر جهان از کانال نظامی‌گری و امنیتی نخواهد گذشت بلکه بالعکس این رقابت اقتصادی است که تعیین کننده همه چیز خواهد شد و صد البته خود رقابت نظامی‌گری هم در این عرصه برعکس گذشته از کانال اقتصادی عبور خواهد کرد.

در خاورمیانه بعد از توافق هسته‌ائی عامل تامین کننده امنیت ملی امپریالیسم آمریکا قدرت اقتصادی در رقابت بازار آزاد جهانی خواهد بود نه مانند گذشته در رقابت نظامی. به همین دلیل حتی امنیت رژیم اشغالگر و متجاوز اسرائیل هم در چارچوب این قدرت اقتصادی برای آمریکا تعریف می‌شود نه مانند گذشته در عرصه ژئوپولتیک منطقه خاورمیانه.

در جهان بعد از توافق هسته‌ائی این تولید نامتعارف نفت از سنگ‌های شیل در اقتصاد آمریکا است که تعیین کننده قیمت جهانی نفت می‌باشد نه تصمیم گروه اوپک یا رژیم مرتجع سعودی و نفت‌های سرریز شده قاچاق رژیم مطلقه فقاهتی در بازارهای جهانی.

در ایران بعد از توافق هسته‌ائی از آنجائیکه حیات سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه جنگ‌های نیابتی داخلی منطقه خاورمیانه اعم از سوریه، عراق، لبنان، بحرین، یمن و غیره امکان پذیر می‌باشد در نتیجه هر چند در کوتاه مدت جناح سازشکار امنیتی زیر چتر دولت یازدهم و هاشمی رفسنجانی می‌توانند عرض اندامی بکنند، اما در درازمدت باز این جناح جنگ سالار سپاه و سربازان گمنام و... هستند که افسار تاخت و تاز سیاسی و اقتصادی و نظامی در دست خواهند گرفت.

در ایران بعد از توافق هسته‌ائی به علت هژمونی نیابتی رژیم مطلقه فقاهتی در جنگ‌های بر علیه مسلمان تسنن شرایط برای نفوذ جریان‌های بنیادگرای اهل تسنن در کمربند سنی مذهب ایران و نظامی‌گری تضادهای مذهبی داخل ایران فراهم می‌شود.

در ایران بعد از توافق هسته‌ائی به علت اینکه رژیم مطلقه فقاهتی هژمونی نیابتی بر جریان‌های شیعه فقاهتی و حکومتی در منطقه در مبارزه با گروهای فقاهتی و حکومتی تسنن در دست دارد، این امر باعث می‌گردد تا به علت فقر و ناتوانی اقتصادی دولت‌های شیعه منطقه و جریان‌های نیابتی شیعه از حزب الله لبنان تا حوثی‌های یمن هزینه‌های نظامی و اقتصادی این جنگ‌ها نصیب رژیم مطلقه فقاهتی بشود که خود این امر باعث استمرار بحران اقتصادی رژیم مطلقه فقاهتی در آینده خواهد شد.

در ایران بعد از توافق هسته‌ائی به علت لزوم دخالت نیابتی رژیم مطلقه فقاهتی در جنگ‌های نیابتی داخلی کشورهای منطقه جهت حمایت از شیعیان حکومتی و سرکوب سنی‌های فقاهتی و حکومتی که خود بسترساز حاکمیت دوباره جنگ سالاران سپاه بر نهادهای قدرت اعم از سیاسی و اقتصادی و اداری و اجتماعی در داخل ایران می‌شود، این امر شرایط جهت باز شدن فضای سیاسی و اقتصادی کشور که بر علیه منافع جنگ سالاران سپاه و سربازان گمنام و ... می‌باشد، تنگ می‌کند.

بنابراین آن دسته از جریان‌های به اصطلاح اصلاح طلب که فکر می‌کنند در درازمدت این توافق می‌تواند باعث باز شدن فضای سیاسی و فضای اقتصادی جامعه ایران بشود، سورنا را از دهان گشادش می‌نوازند.

والسلام