ظهور هیولای جنگ سالار رژیم مطلقه فقاهتی و سرکشی پساتوافق و پساتحریم هستهای آنها
از فردای انقلاب بهمن ماه 57 از آنجائیکه سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی بدون هیچگونه آمادگی نظری و عملی و تشکیلاتی و برنامهائی قبلی که از راه رسیده بودند و بر موج قدرت و حکومت سوار شده بودند جهت تثبیت و نهادینه کردن قدرت خود به علت اینکه نمیخواستند با شیوه دموکراتیک به انجام این مهم بپردازند (چراکه به انتقال قدرت به مردم اعتقادی نداشتند و آنچنانکه در حکم نخست وزیری خمینی به مهدی بازرگان دیدیم خمینی قدرت خود را حتی قبل از پیروزی انقلاب بهمن ماه 57 تفویض شده از آسمان میدانست نه از مردم) لذا به ناچار راهی جز این نداشتند الا اینکه (به جای مردم و نهادهای دموکراتیک) بر ارتش و نیروهای نظامی وابسته به خود تکیه کنند.
در همین رابطه بود که مهمترین و اولین پروژهای که در دستور کار خود قرار دادند و بر آن تکیه کردند تکیه بر بازسازی ارتش (و بازتولید نیروهای نظامی انتظامی همسو و موازی آن تحت عنوان کمیته و سپاه و بسیج و غیره) بود که طبق توافق گوادولپ کشورهای امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تصمیم گرفته بودند تا ارتش ایران سالم تحویل سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی (آلترناتیو رژیم پهلوی) بدهند. از آنجائیکه از بعد از جنگ بینالملل اول کشورهای امپریالیستی (فاتح جنگ به سرکردگی امپریالیسم انگلیس و حمایت امپریالیسم تازه نفس آمریکا) تصمیم گرفتند تا سکان ثبات رژیمهای غیر دموکراتیک و غیر مردمی کشورهای پیرامونی و وابسته و تحت سلطه بر ساختار ارتش قرار دهند؛ و در همین رابطه بود که از بعد از جنگ بینالملل اول که به علت متلاشی شدن امپراطوری عثمانی پای مستقیم قدرتهای امپریالیسم جهانی به منطقه خاورمیانه باز شد و امپریالیسم جهانی تحت رهبری مشترک امپریالیسم انگلیس و امپریالیسم آمریکا کوشیدند پس از تجزیه سرزمینهای تحت حاکمیت امپراطوری عثمانی (جهت جلوگیری از تکوین یک امپراطوری دیگر اسلامی در منطقه خاورمیانه تحت هر اسم و عنوانی از آنجائیکه غرب در طول 500 سال حیات امپراطوری عثمانی ضرب شست مسلمانان اهل تسنن تا پشت دیوارهای وین احساس کرده بودند) و تقسیم این سرزمینها بین خود توسط این سرزمینها کشورهای تجزیه شده متعددی از شمال مدیترانه تا جنوب خلیج فارس ایجاد کنند.
به علت اینکه این کشورهای تازه تکوین پیدا کرده هیچگونه خواستگاه دموکراتیک درون زاد و مردمی نداشتند در نتیجه جهت تثبیت حکومتهای دست ساز و دستپرورده خود در این کشورهای تجزیه شده راهی جز این برای امپریالیسم جهانی باقی نمیماند الا اینکه توسط ارتشهای کلاسیک دست ساز خود هم این رژیمهای دستپرورده را در آنجا تثبیت کنند و هم توسط این ارتشهای کلاسیک وابسته بستری پایدار جهت وابستگی سیاسی و اقتصادی این کشورها به قدرت امپریالیستی متروپل فراهم نمایند.
به این ترتیب بود که از بعد از جنگ بینالملل اول تکوین ارتشهای کلاسیک وابسته و دست ساخته و دستپرورده در کشورهای پیرامونی و به خصوص در منطقه استراتژیک خاورمیانه در دستور کار امپریالیسم جهانی قرار گرفت و بر پایه این استراتژی امپریالیستی بود که تمامی کشورهای پیرامونی قبل از اینکه دارای حداقل بهرمندی از تولید صنعتی و توسعه اقتصاد سرمایهداری و مدرنیته بشوند، با مدرنترین سلاحها و پیچیدهترین آموزشهای کلاسیک مستقیم توسط مستشاران نظامی کشورهای متروپل یکی بعد از دیگری صاحب ارتشهای مدرن کلاسیک شدند که از جمله آنها کشور ما بود که از بعد از جنگ بینالملل اول توسط جنبشهای منطقهائی از گیلان کوچک خان گرفته تا آذربایجان شیخ محمد خیابانی و خراسان کلنل پسیان و غیره ستون خیمه حکومت مرکزی فرو ریخته بود و با کودتای 1299 رضاخان با حمایت امپریالیسم انگلیس بود که بنیان این ارتش کلاسیک دستپرورده سرمایهداری جهانی ریخته شد.
به این ترتیب به موازات تکوین ارتش کلاسیک ایران، این ارتش به عنوان بازوی آهنین رژیم کودتائی و ضد مردمی پهلوی جایگزین مردم و نهادهای دمکراتیک و جنبشهای سرکوب شده سه گانه جامعه ایران شد و وسیلهای در دست نظامهای توتالیتر جهت سرکوب قیام مردم گردید. از این مرحله به بعد بود که در کشورهای پیرامونی، کودتاها مثل نقل و نبات توسط امپریالیسم جهانی و با تکیه بر این ارتشهای دست ساخته و رژیمهای سر سپرده از آمریکای لاتین تا آسیای جنوب شرقی شکل میگرفتند و توسط این کودتاها بود که قیام خلقها سرکوب میشد و دولتهای دموکراتیک و منتخب مردم به پائین کشیده میشدند و پینوشه جایگزین آلنده میشد و زاهدی جایگزین مصدق و سوهارتو جانشین سوکارنو و غیره.
به این ترتیب بود که در ایران از بعد از کودتای 1299 رضاخان – انگلیس حکومت کودتائی و ضد خلقی پهلوی اول و دوم کوشیدند تا با تکیه بر این ارتش کلاسیک ضد خلقی، حاکمیت سرنیزهائی خود را بر مردم ایران تحمیل کنند و جنبشهای خلقهای به پاخواسته منطقهای از گیلان و کردستان و آذربایجان و خراسان گرفته تا عرب و بلوچ و غیره سرکوب نمایند و زمانی که دولت دموکراتیک 28 ماهه مصدق میخواست آلترناتیو این رژیم توتالیتر و سرسپرده و وابسته بشود، با کودتای 28 مرداد 32 سرنگون شد؛ و به این ترتیب بود که در ساختار حکومتی ایران، ارتش از بعد از کودتای 1299 انگلیس – رضاخان به عنوان عامل تعیین کنندهای جهت انجام:
الف – تحمیل یکطرفه حکومتهای سرسپرده و دستپرورده و دست نشانده و وابسته بر مردم ایران.
ب – سرکوب قیامهای مردمی و جنبشهای منطقهای و جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری جامعه ایران.
ج – تثبیت قدرت مرکزی رژیمهای ارتجاعی همراه با کودتا بر علیه دولتهای دموکراتیک منتخب مردم ایران.
د - بازار فروش سلاحهای کشورهای متروپل جهت وابسته کردن این ارتش به کشورهای متروپل و ایجاد وابستگی اقتصادی و سیاسی این کشور با قدرتهای امپریالیستی، درآمد.
لذا تا زمانی که جایگاه استراتژیک بازوی سرکوب نیروهای نظامی در ساختار حکومتی ایران حفظ شود امکان تحول دموکراتیک و اصلاحات سیاسی و بنیادین در جامعه ایران وجود ندارد؛ لذا در این رابطه بود که مصدق به عنوان تنها دولت دموکراتیک و مردمی تاریخ ایران به درستی دریافته بود که ارتش و قوای نظامی به عنوان تنها تکیه گاه اصلی دربار پهلوی میباشند که عملکردی در راستای تثبیت رژیم توتالتیر پهلوی دارند و تا زمانی که او (مصدق) نتواند مدیریت ارتش ایران را از چنگال دربار پهلوی خارج کند، امکان موفقیت مبارزه دموکراسی طلبانه مردم ایران با دربار پهلوی تحت شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» نیست، و به همین دلیل بود که مصدق دریافت که ارتش و قوای نظامی در پیوند با دربار پهلوی بزرگترین عامل سد کننده راه حرکت دموکراسی خواهانه و نهادینه کردن آزادی در کشور ایران میباشند.
باز در این رابطه بود که در 25 تیرماه 1331 بر طبق حرکتی برنامه ریزی شده (از جانب خود مصدق) موضوع انتقال فرماندهی کل قوا از شاه به خودش (مصدق) مطرح کرد و با اعلام استعفای خودش به عنوان ضمانت این شعار، دربار پهلوی را مستقیما به چالش کشید. چرا که مصدق به درستی میدانست که شاه به طور حتم این خواست دولت او را رد میکند و اجازه نخواهد داد که انتصاب وزیر دفاع و مسئولیت ارتش یا قوای نظامی به دولت او و مردم انتقال پیدا کند و به همین دلیل از آنجائیکه مصدق به درستی میدانست که رمز موفقیت مبارزه دموکراسی خواهانه او در گرو بیرون کشیدن ارتش از هژمونی شاه و دربار میباشد، برای اولین بار او با حضور در مجلس شورای ملی مستقیما و علنا شاه را به نقد و چالش کشید و در این رابطه در تبیین علت استعفای خود در مجلس گفت «من به این نظر رسیدهام که برای پیروزی مبارزه ملی که مردم آن را آغاز کردهاند به یک وزیر جنگ قابل اعتماد احتیاج دارم اما شاه با آن مخالفت میکند.»
مصدق معتقد بود که تا زمانی که شاه در حکم مقامی غیر پاسخگو در برابر مردم، فرماندهی کل قوای نظامی را در دست داشته باشد در راستای دوام حکومتش با سرکوب گری به وسیله نیروهای نظامی همواره در برابر «هر نوع اصلاحاتی و حرکت تحول خواهانهای و هر گونه حرکت در جهت دفاع از حق حاکمیت ملی» خواهد ایستاد که کودتای 28 مرداد 32 که یک سال بعد از این سخنرانی و استعفاء و برنامه مصدق صورت گرفت، درستی نظر مصدق را در این رابطه تائید کرد. چراکه کودتای 28 مرداد (دربار – امپریالیست آمریکا – ارتجاع مذهبی) نشان داد که نیروهای نظامی ایران بزرگترین سد کننده راه حرکت دموکراسی طلبانه مردم ایران میباشند و تا زمانی که این نیروهای نظامی به عنوان بازوی سرکوب حکومتهای توتالیتر ایران باشند، هر گونه حرکت اصلاح طلبانه و تحول خواهانه در ایران سرکوب میگردد.
به همین دلیل قدرتهای سرمایهداری جهانی درست در زمانی که مبارزه دموکراسی خواهانه مردم ایران سکان استبداد را به لرزه درآورده بود در نشست گوادولپ جهت سرکوب و انحراف این مبارزه تحول خواهانه مردم ایران تصمیم گرفتند تا ارتش ایران را سالم تحویل خمینی و هوادارانش بدهند و بدین ترتیب برای اینکه حرکت تحول خواهانه و ضد استبدادی مردم ایران عمیقتر نشود و وارد فرایندهای بعدی نگردد و بستر جهت سازماندهی و تشکیلات مستقل جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و به خصوص جنبش کارگری ایران (که از فردای سرکوب قهرآمیز 17 شهریورماه 57 در میدان ژاله تمام قد با اعتصاب سراسری کارگران شرکت نفت ایران به صحنه آمده بودند و برای اولین بار در تاریخ جنبش کارگری ایران تمام کارگران ایران به صورت یکپارچه وارد جنبش سیاسی و دموکراسی خواهانه و تحول گرایانه مردم ایران شده بودند)، فراهم نشود، از بعد از نشست گوادلوپ و تصمیم امپریالیستها به سرکردگی امپریالیسم آمریکا جهت حفظ ساختار ارتش ایران و تسلیم ارتش و زمینه سازی انتقال آن به خمینی، ژنرال هایزر را به ایران فرستادند و بدین ترتیب بود که با عدم مقاومت ارتش در برابر قیام دموکراسی خواهانه و ضد استبدادی مردم ایران در 22 بهمن، رژیم ضد خلقی و کودتائی و توتالیتر پهلوی فرو ریخت و رژیم مطلقه فقاهتی به موازات آن جایگزین آن گردید و ارتش و نیروهای نظامی دست نخورده از شاه به خمینی منتقل شدند.
در همین رابطه بود که این نیروهای نظامی به ارث رسیده از فردای 22 بهمن به عنوان بازوی سرکوب رژیم مطلقه فقاهتی جهت سرکوب جنبشهای منطقهای در کردستان و گنبد و خوزستان و بلوچستان و غیره دست به کار شدند و در راستای سرکوب جنبشهای سراسری سیاسی و اجتماعی و دموکراتیک و کارگری ایران از فردای 22 بهمن، خمینی برای اینکه بتواند موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی خود را هم تثبیت نماید - کوشید به موازات تحمیل یکطرفه هژمونی خودش (به عنوان فرمانده کل قوا) بر نیروهای نظامی، از آنجائیکه او (خمینی) دارای تشکیلات نظامی و سیاسی قبلی نبود لذا (جهت تثبیت هژمونیاش بر نیروهای نظامی و تثبیت رژیم مطلقه فقاهتی) با تکیه بر همین تشکیلات ارتش اقدام به ایجاد نهادهای نظامی موازی کرد. علی ایحاله از اینجا بود که از فردای 22 بهمن نهادهای موازی ارتش و نیروهای نظامی شاه، مثل سپاه و کمیتهها و بسیج یکی پس از دیگری تکوین پیدا کردند.
البته با تکوین جنگ بین دو رژیم ایران و عراق از آخر شهریور ماه 59 تا تابستان 67 شرایط برای نهادینه شدن این سازمانهای نظامی موازی تحت هژمونی سپاه فراهم گردید و به همین ترتیب بود که به موازات تکوین و رشد این نهادهای نظامی موازی تحت مدیریت سپاه رفته رفته تضاد بین ارتش با این نهادهای موازی و به خصوص با سپاه هر روز بیشتر و بیشتر میشد و باز در همین رابطه رژیم مطلقه فقاهتی از همان سال 60 به موازات شروع حرکت قهرآمیز جنبش سیاسی تحت هژمونی مجاهدین خلق کوشید جهت سرکوب این جنبش با تکیه صد در صد بر سپاه، حرکت ارتش را به جبههها جنگ با عراق و سرکوب جنبشهای منطقهائی محدود بکند (البته آن هم تحت هژمونی سپاه) که صد البته این گسترش هیولائی سپاه از (بعد از قبول قطعنامه سازمان ملل و خوردن جام زهر اول رژیم مطلقه فقاهتی و قبول آتش بس در تابستان 67) بعد از فوت خمینی توسط هاشمی رفسنجانی (یعنی در دوران 8 ساله دولت پنجم و ششم او) به عرصه اقتصادی و اداری و معرفتی و امنیتی کشور کشیده شد، و به این ترتیب بود که هیولای سپاه آنچنان از بعد از قبول آتش بس، طوفانی ظاهر شد که یکباره این هیولای سرکش مانند اژدههای افسرده مارگیر بغدادی دفتر سوم مثنوی (که توسط گرمای آفتاب بغداد جان گرفت) در اولین حرکتش خود مارگیر را (هاشمی رفسنجانی) لقمه کرد و بلعید.
به همین ترتیب بود که اولین قتیل این هیولای جان گرفته در دولت پنجم و ششم خود هاشمی رفسنجانی بود. بطوریکه در دوران کاندیداتوری انتخابات دولت نهم در خرداد 84 (که رقابت در مرحله دوم به احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی منتهی شد) همین هیولای دستپرورده و دست ساز در حمایت احمدی نژاد و نفی هاشمی رفسنجانی در عرض سه روز بیش از 20 میلیون سی دی مجانی بر علیه هاشمی رفسنجانی در شهر و روستای ایران پخش کردند و با این کار شرایط برای پیروزی احمدی نژاد فراهم نمودند و از این مرحله بود که این هیولا به آنچنان قدرتی دست پیدا کرد که نه تنها تمامی اسکلهها آبی و فرودگاههای هوائی و مرزهای خاکی جهت ورود قاچاق (که بیش از 70% کل واردات تشکیل میدادند) در دست داشتند، حتی میتوانست خود، دولت ساز هم بشود (هر چند رقیب این دولت هاشمی رفسنجانی باشد) و از اینجا بود که در طول دوران 8 ساله دولت نهم و دهم احمدی نژاد تمامی تصمیمات سیاسی و اداری و اقتصادی و نظامی کشور توسط هیولای سپاه صورت میگرفت؛ و از آنجائیکه امکان دوام حیات این هیولا در بحران و جنگ و تنش میباشد، به همین دلیل پروژه انرژی هستهائی در طول 20 سال برای جنگ سالاران سپاه هم فال بود و هم تماشا چراکه از بعد از فرو پاشی ارتش صدام حسین در کمتر از یک هفته در برابر تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا - در سال 2003 - برای این هیولا این یقین حاصل شد که تنها عامل تضمین کننده حیات او در برابر تجاوز نظامی جهان سرمایهداری سلاح هستهائی میباشد.
به همین دلیل این هیولا چهار اسبه وارد این مسیر شد و به موازات افشای این پروژه آنها توسط مجاهدین خلق گرچه این افشاگری مجاهدین و صف آرائی جهان سرمایهداری با زین و رکاب در برابر آنها باعث ناتمام ماندن و بالا رفتن هزینه این پروژه گردید، ولی در دوران 8 ساله دولت نهم و دهم این هیولای نظامی و اقتصادی و سیاسی و اداری و معرفتی که قدرت تعیین دولت سازی هم پیدا کرده بود، کوشید توسط این پروژه (علاوه بر اینکه صدها میلیارد دلار از 800 میلیارد دلار نفتی دوران احمدی نژاد در این پروژه تحت مدیریت خودش سرمایه گذاری بکند، با قرار گرفتن ایران جزء فصل هفتم منشور ملل متحد دوران عروج نهائی خود) در فضای جنگ آلود رشد منطقهای هیولائی داشته باشد؛ لذا از این مرحله بود که پروژه انرژی هستهائی برای هیولای سپاه هم فال بود و هم تماشا (و دوران 8 ساله دولت نهم و دهم اوج حیات این هیولای داخلی و منطقهای گردد).
طبیعی بود که به موازات اینکه خامنهائی دریافت که پروژه هستهائی او در شرایط داخلی و خارجی بوجود آمده (به خصوص از بعد از فراگیر شدن تحریمهای اقتصادی در دولت دهم) دیگر در خدمت دوام حکومتش نیست و حاکمیتش از درون و برون توسط تبعات پروژه خانمانسوز هستهائی در معرض خطر استراتژیک قرار گرفته است، از اواخر دولت دهم و به خصوص از نیمه دوم سال 91 کوشید با شعار نرمش قهرمانانه خود توسط کنار زدن هیولای سپاه و بسترسازی جهت پیروزی حسن روحانی (که بیش از 20 سال مدیریت و عضو شورای امنیت ملی در دست داشت) عطای پروژه هستهائی را به لقایش ببخشد و از اینجا بود که حسن روحانی با شعار بازگشت سپاه به پادگانها مبارزه کاندیداتوری خود را (با حمایت خامنهای و محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی و اکبر ناطق نوری) از سر گرفت و از همان آغاز کوشید با شعار برد – برد جهت خاتمه دادن به غائله انرژی هستهائی بسترسازی مقدماتی بکند که صد البته ورود تیم اوباما به کاخ سفید و تغییر استراتژی امپریالیسم آمریکا از خاورمیانه به طرف آسیای جنوب شرقی و تغییر راهبرد نظامی امپریالیسم آمریکا به راهبرد اقتصادی بسترهای موفقیت این پروژه (برعکس دولت هفتم و هشتم محمد خاتمی) برای دولت یازدهم فراهم کند و از اینجا بود که همه شرایط برای تحقق رقص قهرمانانه و خوردن جام دوم زهر رژیم مطلقه فقاهتی و به عقب راندن هیولای سپاه آماده شد.
در نتیجه در روز سه شنبه 14 ژوئیه یا 23 تیرماه 94 با اعلام برنامه جامع توافق مشترک - که همان برجام - میباشد، تیر خالص به طرف این هیولا شلیک شد که مطابق آن با اینکه صدها میلیارد دلار در طول 20 سال گذشته از سرمایههای این مردم نگون بخت خرج این پروژه شد بالاخره رژیم مطلقه فقاهتی جهت حفظ رژیم به لرزه درآمدهاش تنها حاضر به داشتن یک ماکت اتمی شد. (که بیشتر به درد آزمایشگاه عملی کلاس درس دانشگاهی میخورد تا خوابهای اتمی که این هیولا در 20 سال گذشته در رابطه با این پروژه دیده بود) چرا که مطابق این توافق:
1 - تعداد سانتریفوژها به 5060 عدد کاهش مییابد.
2 - اورانیوم غنی شده تا 300 کیلو کاهش پیدا میکند.
3 - فعالیت فردو و نطنز و اراک تا 15 سال تحت کنترل بی سابقه آژانس قرار میگیرد که طبق گفته علیرضا زاکانی نماینده مجلس: اولا لغو تحریمهای اعلام شده تا 8 سال طول خواهد کشید، ثانیا تا 10 سال آینده حق ساختن سانتریفیوژ ندارند، ثالثا تعهد ایران در جمع کردن سانتریفیوژ در زمان خاموش کردن آنها 50% خرابی دارد و از بین میرود و در زمان جابجائی 30% آنچه باقی مانده از بین خواهد رفت یعنی در مجموع 80% سانتریفیوژهای موجود از بین خواهد رفت، رابعا طبق این توافق تا 8 سال آینده ایران حق ندارد درجات بالاتر سانتریفیوژ داشته باشد و بعد از 8 سال تنها حق ساختن 30 زنجیره دارد.
آنچه مهمتر از رقص قهرمانانه و خوردن جام زهر دوم و پنبه شدن رشتههای بیست ساله با صرف صدها میلیارد دلار نفتی در این زمان (یعنی دوران پساتوافق) میباشد، مقابله هیولای جنگ سالار با این توافق در این شرایط قبل از انتخابات مجلس دهم و خبرگان پنجم میباشد (که در اسفندماه 94 انجام میگیرد). به این ترتیب که با آنکه خود خامنهائی و حزب پادگانی او شش دانگ از آغاز تا انتها به حمایت از این پروژه پرداختهاند با همه این احوال از فردای توافق برجام، هیولای جنگ سالار به میدان آمده است و با تمام تلاش میکوشد تا این توافق را بر علیه امنیت و قدرت موشکی رژیم مطلقه فقاهتی تحلیل کند و در این رابطه بستر جهت شکست آن فراهم کند، اما در این رابطه هر چند این هیولای جنگ سالار طرفی نخواهد بست ولی باید در نظر داشته باشیم که این جناح با این حرکت ضد توافق «برجام» میکوشد تا با جلب نیروهای افراطی هوادار رژیم مطلقه فقاهتی حضوری فعال و تعیین کننده در انتخابات اسفند ماه 94 داشته باشد.
والسلام