تاثیر، «برجام» بر «جنبش‌های اجتماعی ایران» در مرحله پساتوافق – قسمت دوم

 

ب – تاثیر «برجام» در مرحله «پساتوافق» بر «جناح‌های درونی قدرت»:

در خصوص تاثیر «برجام» در مرحله پساتوافق بر جناح‌های درونی قدرت، باید توجه داشته باشیم که هدف رژیم مطلقه فقاهتی در طول 20 سال سرمایه‌گذاری بر روی این پروژه و صرف صد میلیارد دلار نفتی از سرمایه‌های این ملت نگون بخت به خصوص در طول دهه بعد از اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین و اشغال لیبی این بود که می‌خواستند توسط این پروژه علاوه بر اینکه در منطقه خاورمیانه توازن قدرت استراتژیک با کشور متجاوز و اشغال‌گر و دارای زرادخانه اتمی اسرائیل پیدا کنند، بتوانند مانند کره شمالی توسط این پروژه آینده حکومت خودشان را در برابر تجاوز نظامی غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تضمین نمایند.

لذا در این راستا بود که آنچنانکه دیدیم دولت دهم در زمان تصویب شورای امنیت سازمان ملل نسبت به قرار گرفتن کشور ایران جزء فصل هفتم منشور سازمان ملل اعلام کرد این مصوبات شورای امنیت «کاغذ پاره‌ای بیش نیست» و باز در همین رابطه بود که در سال 90 که دولت دهم توانست فقط 119 میلیارد دلار نفت بفروشد، بیش از صد میلیارد دلار در این پروژه سرمایه‌گذاری کرد و چهار اسبه این دولت تلاش می‌کرد تا بتواند با این پروژه بود و نبود رژیم مطلقه فقاهتی را مانند کره شمالی به ناف پروژه هسته‌ای وصل کند.

علی ایحال، در طول 20 سال گذشته سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی به پروژه هسته‌ای در قالب بود و نبود خود نگاه می‌کردند و استمرار حیات خود را در گرو تحقق این پروژه می‌دانستند و به همین دلیل برای مدت بیش از ده سال این پروژه به صورت صد در صد مخفی توسط حزب پادگانی خامنه‌ای هدایت می‌شد تا اینکه با افشاگری‌های مجاهدین خلق این پروژه در مرحله نطفه و جنین سقط گردید. در نتیجه این جنین برعکس پاکستان و کره شمالی از بد شانسی حزب پادگانی خامنه‌ای مرده به دنیا آمد.

هر چند حتی پس از افشا شدن این پروژه رژیم مطلقه فقاهتی در دوران 16 ساله، دولت‌های هفتم و هشتم خاتمی، و نهم و دهم احمدی نژاد که تنها دولت منتخب الیگارشی سپاه پاسداران بود، می‌کوشید با مقاومت در برابر فشارهای غرب و صرف هزینه‌های نجومی توسط دلارهای نفتی این مردم نگون بخت به استمرار این پروژه تا منزل نهائی ادامه بدهد و غرب را در عرصه یک مذاکره بی حاصل فرسایشی، بالاخره در برابر یک امر واقع شده مانند پاکستان و هندوستان و کره شمالی قرار دهد، اما از آنجائیکه از سال 90 تحریم‌های اقتصادی جامعه جهانی تحت مدیریت امپریالیسم آمریکا برای اولین بار در تاریخ حیات سرمایه‌داری جهانی به عرصه بانکی رژیم مطلقه فقاهتی کشیده شد، در نتیجه این امر باعث گردید که هر چند رژیم در فرایندهای قبلی تحریم‌های اقتصادی و سیاسی توانست مقاومت بکند، اما با ورود این تحریم‌ها به فرایند بانکی توسط جامعه جهانی (که حتی کشور عراق که صد در صد دست نشانده رژیم مطلقه فقاهتی بود نتوانست تحریم بانکی رژیم مطلقه فقاهتی را دور بزند) به یک باره با قطع شریان نفتی و بانکی این رژیم، خامنه‌ای احساس کرد که دارد توسط این پروژه «آفتابه خرج لحیم می‌کند» چرا که نه تنها تحریم نفتی – بانکی باعث گردید تا رکود تورمی برای اولین بار به صورت هماهنگ زیرساخت‌های اقتصادی رژیم مطلقه فقاهتی را به چالش بکشد و رشد تولید ناخالص ملی برای اولین بار به منهای 6% برسد، بلکه مهم‌تر از آن این تورم و رکود و بیکاری و بلوکه شدن کل درآمدهای نفتی و هزینه‌های چهار جنگ نیابتی می‌رفت تا بسترساز متلاشی کردن این رژیم توسط اعتلای جنبش‌های اجتماعی زیر خاکستر ایران بشود (که البته قطره‌ای از آن در سال 88 به نمایش در آمد).

در چنین شرایطی بود، که نه تنها ثبات رژیم مطلقه فقاهتی گرفتار سونامی فراگیر از بالا و پائین شده بود، حتی موجودیت این رژیم دچار تهدید جدی می‌شد. به خصوص که هر چه زمان می‌گذشت (بر اثر کودتای انتخاباتی 88 حزب پادگانی خامنه‌ای) تضادهای درونی حاکمیت همراه با ریزش نیروهایش بیشتر می‌شد و به همین دلیل در چنین شرایطی تنها راهی که برای حزب پادگانی خامنه‌ای باقی می‌ماند، خوردن جام سوم زهر (بعد از شکست پروژه اشغال سفارت در سال 58 و شکست شعار «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان») بود، که تحت عنوان «نرمش قهرمانانه» به آن تن داد. اما از آنجائیکه خامنه‌ای نه جایگاه کاریزمائی خمینی را دارد و نه موقعیت فقهی و حوزه‌ای او را، در نتیجه از همان آغاز تکوین این توافق، او می‌دانست که عبور از این عقبه برای او در فرایند الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی‌اش خطرناک خواهد بود زیرا برای سالیانی جناح جنگ سالار رژیم مطلقه فقاهتی تحت هژمونی الیگارشی سپاه به این پروژه به عنوان «شیشه عمر رژیم مطلقه فقاهتی» نگاه می‌کردند.

از اینجا بود که سیاستی که خامنه‌ای برای حفظ هژمونی خود بر الیگارشی سپاه به خصوص از بعد از توافق «برجام» انتخاب کرد این بود که «به آهو می‌گفت برو، اما به تازی می‌گفت بگیر» یعنی به موازات اینکه تمامی انجام پروژه نرمش قهرمانانه از آغاز تا انعقاد زیر نظر مستقیم او مهندسی می‌شد و توسط سرانگشت اجرائی یا دولت منتخب او به اجرا در می‌آمد، به موازات اینکه جناح جنگ سالار یا حزب پادگانی‌اش تحت هژمونی الیگارشی سپاه درمی‌یافتند که تمامی «بافته‌های بیست ساله آن‌ها رشته شده است» او جهت کسب حمایت استراتژیک این الیگارشی (که برای خامنه‌ای در طول 26 سالی که از عمر رهبریش می‌گذرد سپاه به مثابه یک حزب سیاسی و ایدئولوژیک می‌باشد، که دارای سازمان سیاسی است و صدها هزار نفر عضو رسمی شش دانگ دارد و در ادارات و دانشگاه‌ها و واحدهای تولیدی و محلات از شهر تا روستا حضور تمام قد دارد) کوشید تا در عین حالیکه (با حمایت شش دانگه از دولت یازدهم در طول این ماراتن و حمایت پس از توافق توسط دو سرپل خود یعنی علی لاریجانی در مجلس و شمعخانی در شورای امنیت ملی) فرمان ماشین به طرف راست هدایت می‌کرد. با زدن چراغ راهنمای چپ (توسط عَلم کردن تضادهای سیاسی گذشته با آمریکا و جداسازی آمریکا از غرب و پیوند نظامی با روسیه و مطلق کردن تضادش با عربستان در منطقه توسط سیاسی کردن فاجعه کشتار منا و حمله چهار اسبه به جناح هاشمی رفسنجانی و حضور نظامی مستقیم و غیرمستقیم در جنگ‌های نیابتی منطقه اعم از سوریه و لبنان و عراق و یمن و آزمایش‌های نمادین موشکی و غیره) هژمونی خود را مانند 26 سال گذشته بر الیگارشی سپاه تثبیت نماید.

چراکه او به خوبی می‌داند که سپاهی که از بعد از پایان جنگ با صدام و حزب بعث، توسط او تکوین پیدا کرده است برای او (که نه حمایت گسترده توده‌ای دارد و نه صاحب اتوریته در حوزه‌های فقاهتی می‌باشد و نه فقیه برجسته‌ای در حوزه‌های فقاهتی شیعه است و نه مانند خمینی از جایگاه کاریزمائی برخوردار می‌باشد و نه تشکیلات سیاسی دارد و با همه این احوال، بیش از 80% قدرت‌های اجرائی، سیاسی، نظامی، قضائی، مقننه، اداری و اقتصادی مملکت بدون اینکه در برابر نهادی پاسخگو باشد در دست دارد) حکم پدیده منحصر به فردی در جهان امروز دارد که می‌تواند به عنوان تنها بازوی سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و اقتصادی و اداری و امنیتی چه در تضادهای درونی حکومت و چه در سرکوب جنبش‌های اجتماعی داخلی و چه در عرصه تثبیت هژمونی‌اش بر هلال شیعه در منطقه خاورمیانه به کار گرفته شود (آنچنانکه در جریان سرکوب جنبش دانشجوئی در 18 تیر 78 و سرکوب جنبش‌های اجتماعی در جریان کودتای انتخاباتی 88 خامنه‌ای این حزب پادگانی خود را آزموده است).

به همین دلیل است که سپاه یا حزب پادگانی خامنه‌ای خود را صاحب اصلی نظام می‌داند و حفظ هژمونی خامنه‌ای بر این نظام جزو رسالت خود به حساب می‌آورد و در همین رابطه است که در جریان سیاسی کردن فاجعه منا و فرافکنی و فرار از جلو، او در رابطه با کشته شدن بیش از 464 نفر از حجاج مظلوم ایران، محمد علی جعفری فرمانده سپاه از بعد از موضع‌گیری خشن خامنه‌ای در گیلان بر علیه عربستان سعودی رسما آمادگی خود را جهت حمله نظامی به عربستان اعلام کرد. همچنین در رابطه با این تکیه استراتژیک خامنه‌ای بر الیگارشی سپاه است که خامنه‌ای در همین زمان اعلام می‌کند که «سپاه یک سازمان سر به زیر که سرگرم کارهای اداری خود باشد نیست بلکه یک ناظر آگاه و بینا و متوجه به مسائل داخلی و خارجی است.»

بنابراین در مرحله پساتوافق مهم‌ترین مشکل خامنه‌ای حفظ جایگاه الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی خود در عرصه مدیریت سیاسی و اداری و اقتصادی و امنیتی و نظامی و انتظامی نظام مطلقه فقاهتی می‌باشد چراکه خامنه‌ای می‌خواهد که این الیگارشی از بالای نهادهای مدیریت نظام ناظر و کنترل کننده مسائل داخلی و خارجی کشور باشد. برعکس هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی که معتقد به بازگشت سپاه به پادگان‌ها هستند و به همین دلیل این الیگارشی امروز در جامعه کنونی ایران به صورت اولین خاکریز و مانع:

1 - تامین آزادی.

2 - عدالت اجتماعی.

3 - استقرار دموکراسی.

4 - پیشبرد امر توسعه پایه‌دار.

5 - قدرت یابی جامعه مدنی، در آمده است و حتی در حال تثبیت موقعیت خود در راس مدیریت نظام مطلقه فقاهتی برای بعد از حیات خامنه‌ای می‌باشد (البته در دوران 8 ساله دولت کودتائی احمدی نژاد این الیگارشی برای اولین بار توسط تصاحب دولت توانست به اوج دوران طلائی خود دست پیدا کند. اما با کنار گذاشتن این الیگارشی در عرصه انتخابات دولت یازدهم، اکنون قدرت دولت از کف آن‌ها خارج شده است و در شرایط فعلی الیگارشی سپاه، به علت «پیوند دولت یازدهم با هاشمی رفسنجانی» در موضع رویاروئی با دولت روحانی قرار دارد. آنچنانکه دیدیم در شهریور ماه زمانیکه روحانی در جلسه استانداران با رد دخالت استصوابی شورای نگهبان گفت «شورای نگهبان در انتخابات اسفند ماه باید نظارت کند نه اجرا و دخالت» محمد علی جعفری فرمانده سپاه خطاب به او گفت «سخنان او مغایر با اصول انقلاب است») و خامنه‌ای به خوبی می‌داند که جناح هاشمی رفسنجانی در راستای وادار کردن او به تقسیم باز تقسیم راس قدرت، تمام تلاشش این است تا با شعار «بازگشت سپاه به پادگان‌های خود» حزب پادگانی خامنه‌ای را خلع ید کند.

به همین دلیل در مرحله پساتوافق تمامی دغدغه خامنه‌ای این است که بتواند الیگارشی سپاه به عنوان تنها بازوی آهنین و سیاسی و اقتصادی و امنیتی و نظامی و انتظامی خود جهت:

1 - سرکوب جنبش‌های اجتماعی ایران که از بعد از شکست جنبش سبز به صورت آتش زیر خاکستر در آمده‌اند.

2 - مقابله کردن با جناح‌های داخلی در راس هرم قدرت و نظام که امروز هاشمی رفسنجانی نماد اصلی آن می‌باشد.

3 - سرکوب جناح‌های آلترناتیو شده داخلی که دیروز حسینعلی منتظری نماد آن بود و امروز میرحسین موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد رهبران جنبش سبز نماد اصلی آن می‌باشند.

4 – کنترل مهندسی شده انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی که کودتای انتخاباتی خرداد 88 مشتی نمونه این خروار بود.

5 - نظارت و کنترل مسائل داخلی و خارجی کشور.

6 - دخالت مستقیم و غیر مستقیم در جنگ‌های نیابتی منطقه جهت تثبیت هژمونی نظام بر هلال شیعه.

7 - تثبیت جایگاه خود و تضمین آینده آن در راس هرم قدرت نظام.

8 - تثبیت فضای پلیسی – نظامی بر کشور ایران، نگه دارد.

البته در برابر حفظ این الیگارشی سپاه به عنوان حزب پادگانی و مشت آهنین و قدرت سرنیزه و بازوی سرکوب او، خامنه‌ای به خوبی می‌داند که «بازنده اصلی این توافق در مرحله پساتوافق خود این الیگارش می‌باشد»، (چراکه پروژه هسته‌ای رژیم مطلقه فقاهتی که تمامی نقشه و اجرای آن از آغاز تا انجام در طول 20 سال حیات مخفی و آشکار این پروژه زیر مدیریت این الیگارشی صورت گرفته است، از نظر الیگارشی سپاه به عنوان تنها سوپاپ اطمینانی بود که می‌توانست علاوه بر بیمه کردن آینده رهبری خامنه‌ای و نظام مطلقه فقاهتی، آینده خود الیگارشی سپاه حتی بعد از خامنه‌ای در عرصه داخلی و خارجی و منطقه در برابر حملات داخلی و خارجی گارانتی و بیمه کند. زیرا پروژه هسته‌ای برای این الیگارشی و هیولای قدرت، «هم فال بود و هم تماشا»، یعنی توسط این پروژه سپاه می‌توانست حتی بعد از خامنه‌ای در داخل با تکیه بر آن، حرف اول در عرصه سیاست و مدیریت نظام بزند و در عرصه منطقه توسط توازن استراتژیک با کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل، سپاه می‌توانست موقعیت هژمونی خود را تثبیت نماید و در صحنه بین‌المللی توسط این پروژه سپاه می‌توانست در برابر هر گونه هجمه مستقیم و غیر مستقیم پدافند اتمی ایجاد کند، آنچنانکه امروز کره شمالی بر آن تکیه کرده است. همچنین مهم‌تر از همه، از آنجائیکه موفقیت این پروژه می‌توانست شرایط داخلی و خارجی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران را بحرانی کند از آنجائیکه هنر جنگ سالاران سپاه مدیریت در عرصه بحران‌های خود ساخته می‌باشد تا از آب گل آلود ایجاد کرده بتوانند ماهی بگیرند).

لذا در همین رابطه است که به علت اینکه انجام این توافق باعث گردید تا با «خارج شدن ایران از فصل هفتم منشور سازمان ملل» دوران بحران سیاسی و نظامی این رژیم در کوتاه مدت منتفی گردد، در مرحله پساتوافق، بزرگ‌ترین ضربه استراتژیک بر الیگارشی سپاه وارد می‌شود. چرا که سپاه در این شرایط «هم از دوغ بهار محروم شده است و هم از کرکوک پائیز» (و این موضوعی است که هم خامنه‌ای خوب می‌فهمد و هم هاشمی رفسنجانی و هم خود سردمداران الیگارشی سپاه) و صد البته همین زخم خوردن الیگارشی سپاه توسط این توافق باعث شده است تا در مرحله پساتوافق سپاه جهت ترمیم این زخم کاری خود سیطره سیاسی، اداری، اقتصادی، تشکیلاتی، امنیتی، نظامی، انتظامی و حتی قضایی‌اش تا اعماق حاکمیت رژیم از شهر تا روستا از داخل تا خارج در برابر چراغ سبز و سکوت و بسترسازی خامنه‌ای پیش ببرد.

به همین دلیل در مرحله پساتوافق خامنه‌ای برای جلب حمایت الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی و بازوی سرکوب و آهنین خود حتی اقدام به مبارزه سیاسی اداری با دولت روحانی و هاشمی رفسنجانی می‌کند. در نتیجه بزرگ‌ترین خطر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و امنیتی و نظامی و انتظامی، جنبش‌های اجتماعی ایران و مبارزه آزادی‌خواهانه و حرکت عدالت‌طلبانه و دستیابی به جامعه مدنی در مرحله پساتوافق تاخت تاز الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی خامنه‌ای می‌باشد. آنچنانکه هر گونه تحلیل سیاسی از مرحله پساتوافق چه در رابطه با داخل ایران و چه در خصوص منطقه خاورمیانه و چه در رابطه با شرایط امکان اعتلای جنبش‌های اجتماعی ایران و همچنین در رابطه با فضای سیاسی جامعه ایران و موضوع تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناح‌های داخلی هرم قدرت نظام، بدون در نظر گرفتن و تبیین تاخت و تاز الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی خامنه‌ای نارسا و ناکار خواهد بود.

علی ایحال در رابطه با «تاثیر برجام در مرحله پساتوافق» بر حاکمیت و جنبش‌های داخلی و فضای سیاسی جامعه باید این تحلیل را از تبیین الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی خامنه‌ای شروع بکنیم و تا زمانی که توسط تحلیلی مشخصی نتوانیم جایگاه این الیگارشی یا حزب پادگانی خامنه‌ای در مرحله پساتوافق حتی تا بعد از حیات خامنه‌ای تبیین علمی بکنیم، تمامی تحلیل‌های ما عقیم خواهد بود. یعنی نه می‌توانیم به «تاثیر برجام در مرحله پساتوافق بر جنبش‌های اجتماعی دست پیدا کنیم» و نه می‌توانیم به «تاثیر برجام بر حاکمیت و تقسیم قدرت در داخل نظام دست پیدا کنیم»، و نه می‌توانیم دیپلماسی خارجی رژیم مطلقه فقاهتی تحلیل منطقی کنیم. زیرا در مرحله پساتوافق حداقل تا زمانی که خامنه‌ای زنده است دوران، دوران حاکمیت الیگارشی زخم خورده سپاه یا حزب پادگانی او می‌باشد و طبیعی است که این مار زخم خورده توسط توافق برجام می‌کوشد چه در انتخابات اسفند ماه 94 و چه در سیاست منطقه خاورمیانه و چه در سرکوب جنبش‌های اجتماعی و چه در بستن فضای سیاسی و چه در تقسیم باز تقسیم قدرت در حاکمیت در مرحله پس از توافق حرف اول بزند.

ادامه دارد