«بحران در بحران» یا «جنگ در جنگ»
از «جنگ نفت» تا «جنگهای نیابتی» و «جنگ تقسیم باز تقسیم درونی قدرت»
سه جنگ خانمانسوز «نفت و نیابتی و تقسیم باز تقسیم قدرت» در راستای انتخابات اسفند 92 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در این شرایط یعنی در تند پیچ بحران سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، عمر 37 این رژیم باعث گردیده است، تا شرایط اجتماعی و تاریخی جامعه ایران در این برهه حساس تاریخی روندی پیچیدهتر از گذشته پیدا کند، چراکه اولا:
در این شرایط، سه جنگ «نفت و نیابتی و تقسیم باز تقسیم درونی هرم قدرت رژیم» پیوندی ساختاری پیدا کردهاند.
ثانیا هر سه جنگ فوق در این شرایط، «هستی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران را به چالش گرفتهاند» بطوریکه در این شرایط حساس تاریخی، امکان جداسازی تحلیلی فونکسیون این سه جنگ بر جامعه امروز ایران نیست. چراکه، هر سه جنگ فوق در تحلیل نهایی، معلول و سنتز، ماهیت هژمونیطلبانه و تمامیتخواهانه، جناح راست یا بنیادگرا یا سنتگرا یا الیگارشی سپاه یا حزب پادگانی خامنهای میباشد برای مثال، در «جنگ تقسیم باز تقسیم قدرت درونی نظام» در این شرایط، به علت نزدیک شدن به انتخابات دو قلوی اسفند 94 (یعنی انتخابات مجلس دهم و خبرگان رهبری پنجم) از آنجائیکه این دو انتخابات به خصوص انتخابات خبرگان رهبری در شرایطی انجام میگیرد، که منهای اینکه برای سومین بار در عمر 37 ساله رژیم مطلقه فقاهتی، تضاد داخلی رژیم به راس هرم قدرت رسیده است و این تضاد درونی نظام از خرداد 88 الی زماننا هذا، برای سومین بار قدرت رهبری را به چالش کشیده است، به لحاظ شرایط تاریخی و زمانی، «خبرگان پنجم در شرایطی قرار دارد که آنچنانکه خامنهای در 19 دیماه سال جاری اعلام کرد، «نخستین و مهمترین وظیفه این خبرگان رهبری، تعیین جانشینی و جایگزینی رهبری فعلی میباشد» و باز در همین رابطه است که هاشمی رفسنجانی اعلام کرد که «انتخابات خبرگان پنجم رهبری در اسفند ماه 94 مهمترین انتخابات رژیم در طول 37 سال گذشته میباشد.»
البته همه اینها امری طبیعی است، زیرا، با عنایت به اینکه، در ساختار رژیم مطلقه فقاهتی و طبق قانون اساسی موجود، بیش از 80 درصد قدرت سیاسی، قضائی، تقنینی، نظامی، انتظامی، تبلیغاتی، اقتصادی، اداری و فرهنگی حکومت، در نهاد رهبری متمرکز شده است، لذا در این رابطه است که، تجربه 37 ساله گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، این حقیقت را برای جناحهای درونی قدرت، اعم از سنتگرایان و بنیادگرایان و اصلاحطلبان و طرفداران جنبش سبز و غیره روشن ساخته است، که بدون دستیابی یا حمایت قطب رهبری از آنها، امکان موفقیت برای این جناحها وجود ندارد.
در نتیجه تمامی جناحهای درونی نظام در این زمان، به این حقیقت دست پیدا کردهاند که در طول 26 سالی که از عمر رهبری خامنهای گذشته است به علت ماهیت و حمایت بیچون و چرای خامنهای از جریان راست در اشکال مختلف بنیادگرا و سنتگرای افراطی یا بازاری یا معتدل آن در این مدت 26 سال، هر چند جناح اصلاحگرا برعکس جناح بنیادگرا و سنتگرا توانسته باشد، حمایت بخش خاکستری جامعه ایران را - آنچنانکه در جنبش خرداد 76 و 88 دیدیم - جذب کند، اما از آنجائی که جناح اصلاحطلب درون نظام، در طول 26 سال گذشته عمر رهبری خامنهای نتوانسته حمایت خامنهای یا رهبری را جذب نماید، شکست خوردهاند. چراکه در شرایطی که قدرت حکومت دست دیگری باشد و جامعه مدنی توانمندی هم وجود نداشته باشد، جذب حمایت اجتماعی بخش خاکستری در غیبت جامعه مدنی نیرومند، نمیتواند کار ساز باشد، آنچنانکه در جریان جنبش اصلاحات، دولت هفتم و هشتم سید محمد خاتمی، جامعه ایران این حقیقت را به وضوح تجربه کرد. زیرا آنچنانکه، سید محمد خاتمی در پایان دوران 8 ساله دولت هفتم و هشتم خود اعلام کرد «علت شکست او این بود که این دولت تنها به عنوان تدارکاتچی حکومت و رهبری بوده است نه چیزی بیشتر از آن» و البته شکست دولت هشتم، آنچنان از جانب جریان راست و رهبری و خامنهای دنبال شده است، که علاوه بر اینکه خامنهای در زمان بستری در بیمارستان اجازه عیادت به خاتمی نداد، امروز سید محمد خاتمی که 8 سال رئیس جمهور این رژیم بوده است و برای 8 سال به عنوان، دومین شخصیت سیاسی این حکومت طبق قانون اساسی برای این رژیم خاک خورده، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم حتی حق طرح تصویر او در روزنامههای طرفدار اصلاحات هم نمیدهد.
حاشا و کلا از این همه وقاهت و بلاهت، اما برعکس، جریان اصلاحطلب در طول 26 سال گذشته عمر رهبری خامنهای، دولتهای جریان راست از هاشمی رفسنجانی تا احمدی نژاد، هر چند توان جذب بخش خاکستری جامعه ایران مانند جریان اصلاحات و جنبش سبز نداشتهاند، ولی به علت حمایت خامنهای یا نهاد رهبری از این دولتها، آنها در عرصه مدیریت سیاسی دولت خود پیروز شدند. آنچنانکه دیدیم که در جریان کودتای انتخاباتی خرداد 88 به علت حمایت شش دانگ خامنهای از دولت دهم، این دولت، در همان روزهای اول بعد از کودتای انتخاباتی خرداد 88 در میدان ولی عصر، طرفداران میرحسین موسوی یا جنبش سبز که حتی طبق آمار خود رژیم مطلقه فقاهتی بیش از 16 میلیون نفر بودند، «خس و خاشاک» خواند و دیدیم این دولت با حمایت خامنهای، منهای اینکه توانست بیش از دو برابر کل درآمد تاریخ نفت ایران یعنی بیش از 700 میلیارد دلار، دلار نفتی کسب نماید و با حمایت خامنهای توانست صدها میلیارد دلار از این درآمد نفتی، در پروژه هستهای تزریق کند. با همه این احوال، همین دولت با حمایت خامنهای، توانست توسط حذف یارانهها بزرگترین جراحی در اقتصاد ایران بکند و توسط پروژه مسکن مهر با استقراض از بانکها، حجم نقدینگی را به بیش از دو برابر تاریخ گذشته ایران برساند و رشد تولید ناخالص ملی را به منهای 7% بکشاند.
علی ایحال در همین رابطه بود، که دولت یازدهم شیخ حسن روحانی، از بعد از اینکه توانست با حمایت خامنهای در انتخابات خرداد 92 پیروز بشود، از فردای ورودش به پاستور، بزرگترین پارادوکسی که در برابر خود دید، این بود که مانند جنبش اصلاحات و جنبش سبز به طرف بخش خاکستری جامعه، که به او رای داده بودند حرکت کند، یا اینکه مانند دولت نهم و دهم به طرف خامنهای سمتگیری نماید، «چراکه عامل جذب بخش خاکستری جامعه ایران توسط روحانی در انتخابات خرداد 92 یکی مخالفت با سپاه و پروژه هستهای بود، دوم، شعار شکست حصر رهبران جنبش سبز بود.
به عبارت دیگر، همین دو شعار شیخ حسن روحانی در دوران کانداتوری انتخابات خرداد 92 بود، که توانست در برابر جناحهای سنتگرا و بنیادگرای راست به پیروزی برسد؛ و حتی قالیباف که سپاه شش دانگ به حمایتش برخاسته بود، پشت سر بگذارد. اما با ورود شیخ حسن روحانی به پاستور، او دریافت که، اگر بخواهد با تکیه بر شعار شکست حصر سران جنبش سبز پیش برود، از آنجائیکه شکست حصر سران جنبش سبز، خط قرمز خامنهای است، او هر چند با این شعار میتوانست بخش خاکستری جامعه ایران که در انتخابات خرداد 92 با عقبنشینی عارف به او رای داده بودند، در صحنه نگه دارد، اما چیز بزرگتری که شیخ حسن روحانی در این رابطه از دست میداد، حمایت خامنهای بود، که بدون آن شیخ حسن آنچنانکه در جریان معرفی کابینهاش در مجلس دیدیم (و به خصوص در جریان انتخاب وزیر آموزش عالی) بدون حمایت خامنهای، شیخ حسن روحانی، حتی توان دستیابی به کابینه هم نداشت؛ و البته مهمتر از آن شیخ حسن روحانی از همان آغاز ورود به پاستور، باورش بر این بود که بدون حمایت خامنهای امکان توافق با 5+1 در خصوص پروژه هستهای وجودندارد. چرا که الیگارشی سپاه مانند یک بختک بر روی این پروژه افتاده بود و بود و نبود حیات سیاسی و موجودیت خود را در استمرار این پروژه میدید؛ لذا تنها با حمایت خامنهای بود که روحانی امکان موفقیت در توافق با 5+1 به دست آورد؛ و باز در همین رابطه بود که شیخ حسن روحانی دریافته است، که رمز برون رفت از تورم رکودی که رشد تولید ناخالص ملی را به منفی 7% رسانده بود، فقط و فقط با انجام توافق با 5+1 ممکن میباشد؛ و در همین رابطه روحانی میدانست که این همه جز با حمایت خامنهای برای او امکان پذیر نیست، و صد البته او میدانست که برای جذب حمایت خامنهای از دولتش، باید شعار شکست حصر سران جنبش سبز را وجهالمعامله مصالحه با خامنهای قرار دهد. چراکه خامنهای خوب میداند که شکست حصر سران جنبش سبز همان، و اعتلای دوباره جنبش سبز همان و البته اعتلای جنبش سبز برای خامنهای معنایی جز اعتلای آلترناتیو رهبری خود ندارد.
لذا در این رابطه بود که روحانی در برابر این پارادوکس حیات دولت خود، بین مردم و خامنهای، خامنهای را انتخاب کرد و با فدا کردن شعار شکست حصر سران جنبش سبز در پای خامنهای، البته بخش خاکستری جامعه را، از دست داد. ولی چیزی که روحانی توسط این قربانی کردن شعار شکست حصر سران جنبش سبز، در پای خامنهای توانست به دست بیاورد، یکی موفقیت در توافق با 5+ 1 است، (که به علت عدم حمایت خامنهای از سید محمد خاتمی، او نتوانست پیروز بشود، در نتیجه خاتمی با شکست در این پروژه نتوانست در عرصه دولت و برنامههای خود موفقیتی داشته باشد. البته خاتمی برعکس روحانی، اگرچه نتوانست مانند روحانی موفقیت به دست بیاورد، ولی توانست بخش خاکستری جامعه ایران را در صحنه به سود خود نگه دارد) لذا به همین دلیل بود که از بعد از اینکه روحانی حاضر شد، شکست حصر سران جنبش را در پای خامنهای ذبح بکند، خامنهای شش دانگ به حمایت از روحانی برخواست؛ و توسط شعار «نرمش قهرمانانه» خود کوشید با در دست گرفتن سکان مدیریت توافق با 5+ 1 در خصوص تواق هستهای، از یکطرف جلو قدرت مخالفت سپاه را بگیرد و از طرف دیگر با بسترسازی در نهادهای مختلف حکومتی شرایط برای پیش رفت این پروژه فراهم سازد.
باری، آنچه در این شرایط تمامی جناحهای داخلی رژیم به آن دست پیدا کردهاند اینکه بدون کرسی رهبری در نظام مطلقه فقاهتی، امکان هیچگونه تحول و حرکت رو به جلو وجود ندارد؛ لذا در همین رابطه است که در این تند پیچ تاریخی عمر 37 رژیم مطلقه فقاهتی، که از یکطرف، «با وداع با استراتژی کره شمالی به عنوان تئوری بقاء حکومت» و «وداع با پروژه هستهای خود»، قبول کرده است تا وارد تعامل با جهان سرمایه داری بشود و از طرف دیگر به علت اینکه، جنگهای نیابتی در منطقه که از روز سه شنبه یازدهم دیماه با اعدام شیخ نمر باقر النمر روحانی شیعه اهل سعودی و به موازات آن حمله جناح جبهه پایداری به رهبری مصباح یزدی به مقرر دیپلماتیک عربستان در تهران و مشهد و آتش زدن این ساختمانها در روز چهارشنبه مورخ 12 دیماه، باعث گردید، تا در روز پنج شنبه مورخ 13 دیماه عادل الجبیر وزیر امور خارجه عربستان رسما اعلام کند که، «در پی حمله به مقرهای دیپلماتیک عربستان، آن کشور روابط دیپلماتیک خود با ایران را قطع میکند» و از آنجائیکه تجاوز به حریم سفارتخانه یک کشور با هر گونه توجیهی که صورت گیرد، تجاوز به خاک آن کشور محسوب میشود و از نظر محافل بینالمللی امری محکوم میباشد و با عنایت به هزینهای که رژیم مطلقه فقاهتی در سال 58 توسط اشغال سفارت آمریکا پرداخت کرده است، و در شرایطی که بالاخره رژیم مطلقه فقاهتی با خارج کردن 12 هزار سانتریفیوژ و تحویل 10 تن اورانیوم غنی شده قبلی خود به روسیه و پر کردن قلب راکتور اراک با بتن چهار اسبه تلاش میکرد، تا با اعلام فرجام برجام دریچههای جهان سرمایهداری را بر روی اقتصاد رکودزده و تورمی که 5/5 میلیون بیکار همراه با بیش از پنج میلیون نفر معتاد رسمی و 12 میلیون نفر حاشیه نشین شهری و بیش از 20 میلیون فقیر زیر خط فقر مطلق به بار آورده است، و در شرایطی که تمام نگاهها و انتظارات، سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی معطوف به باز شدن پنجرههای جهان سرمایهداری به اقتصاد به گل نشسته ایران میباشد، جناح افراطی جریان راست که در راس آنها بنیادگرایان جبهه پایداری - تحت هژمونی مصباح یزدی میباشند - با حمایت بخشی از الیگارشی سپاه، که استمرار حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خود را در ایران در گرو شکست برجام و استمرار پروژه هستهای و بحران سیاسی و اقتصادی معلول این پروژه در داخل و منطقه و بینالمللی میدیدند، تلاش میکنند تا در این شرایط با گلآلود کردن آب منطقه، توسط اعدام شیخ نمر باقر النمر و حمله به مقرهای دیپلماتیک عربستان، «جنگهای نیابتی رژیم مطلقه فقاهتی در منطقه را، وارد فرایند جدیدی بکنند».
از اینجا است که، برعکس آنچه که سردمداران جبهه پایداری فکر میکردند (تا توسط اشغال مقرهای دیپلماتیک عربستان و قطع رابطه با عربستان و تشدید تضاد شیعه و سنی در منطقه، خامنهای را نسبت به حمایت از برجام و دولت روحانی وادار به عقب نشینی سازند) موضوع اشغال و آتش زدن مقرهای دیپلماتیک عربستان نتیجهای عکس داد، چراکه عربستان سعودی جنگی تمام عیار جهت حذف شیعه حکومتی و دولتی در سطح منطقه از نیجریه تا عربستان و سوریه و لبنان و عراق و بحرین شروع کرد که حتی اعدام شیخ نمر باقر النمر در این رابطه برنامهریزی شده بود. در نتیجه، از بعد از حمله جبهه پایداری به مقرهای دیپلماتیک عربستان، رژیم ارتجاعی عربستان کوشید، تا با اعلام قطع رابطه با ایران، موضوع را به عرصه جنگهای نیابتی خود با ایران بکشاند و در ائتلافی با شیخ نشینهای ارتجاعی خلیج فارس و ائتلاف رسمی با ترکیه و آمریکا و کشورهای عضو ناتو و کشورهای عربی و کشورهای سنی مذهب دولتی منطقه، همراه با جنگ نظامی در چهار کشور سوریه و عراق و لبنان و یمن، جنگ فراگیر سیاسی با رژیم مطلقه فقاهتی از سر گیرد که سفر رجب طیب اردوغان در روز 7 دیماه به ریاض و حمایت او از عربستان از بعد از قطع رابطه با ایران و اعلام پایان آتش بس عربستان با حوثیهای یمن در فردای روز اعدام نمر، همه در این رابطه حاصل شد و این همه باعث گردید تا جناحهای داخلی رژیم مطلقه فقاهتی ایران را به نقطهای برساند، تا پس از اینکه دریافتند که عربستان قاتل صحنه توسط این حرکتهای ملوک الطوایفی، جبهه پایداری برنده سیاسی و نظامی صحنه شده است، هم صدا به مخالفت با جبهه پایداری در این شرایط بپردازند؛ و همین امر باعث گردیده است تا در این شرایط علاوه بر اینکه جنگ نفت در منطقه که پیشبینی میشود تا نفت را به بشکهای زیر 20 دلار هم بکشاند، جنگ داخلی جناحهای قدرت در عرصه مبارزه انتخاباتی اسفندماه 94 را هم تحت تاثیر خود قرار دهد.
چرا که از یکطرف دولت روحانی، در این شرایط بلبشوی سیاسی داخلی ایران و منطقهای کوشید تا چهار اسبه و به صورت شبانه و روزی با اوراق کردن 12 هزار سانتریفیوژ و خارج کردن 10 تن اورانیوم و بتن ریزی در قلب راکتور اراک که تا قبل از این شرایط به علت تبلیغات جناح راست افراطی تحت مدیریت جبهه پایداری مصباح یزدی توان آن را نداشت به اهداف برجام خود دست پیدا کند و با فرجام برجام، دولت یازدهم به عنوان برنده میدان بشود؛ و لذا در این رابطه بود که در ساعت یک بعد از نیمه شب روز یکشنبه مورخ 27 /10/94 برجام به فرجام رسید و روحانی تمامی ماهیهای خودش را از این آب گل آلود گرفت.
آنچنانکه در عرصه منطقه هم، عربستان سعودی توانست از این آب گل آلود در راستای پیشبرد سیاسی و نظامی حرکت خود در جنگهای نیابتی بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی ایران حداکثر بهرهبرداری از این شرایط سیاسی پیش آمده بعد از اعدام شیخ نمر باقر النمر بکند بطوریکه اگر بگوئیم تمامی پلان اعدام نمر توسط عربستان از پیش طراحی شده بود و اعدام او بیش از آنکه یک حرکت در جهت سرکوب شیعیان داخلی عربستان باشد، و انتقام گیری از رژیم مطلقه فقاهتی در کشتار سران جریانهای وابسته به عربستان در سوریه در حملات اخیر باشد، یک تصمیمی بود که به صورت جمعی در عرصه دیپلماتیک جنگهای نیابتی منطقه خاورمیانه گرفته شده است.
البته آنچه در این شرایط باعث گردید تا شهد فرجام برجام بر کام دولت یازدهم که برنده اصلی این میدان است تلخ بشود سقوط لجام گسیخته قیمت نفت در عرصه جنگ نفت به عنوان بزرگترین جنگ خانمانسوز اقتصادی جهان سرمایهداری در این شرایط حساس منطقه است، که با همراهی مرتجعین منطقه، به ائتلاف فدراسیون روسیه و ایران و عراق در منطقه خاورمیانه تحمیل کرد ه است. البته در جنگ نفت، منهای پایههای سیاسی این جنگ مبانی رکود اقتصاد جهانی هم بسترساز این امر شده است که ماحصل همه اینها این شده، تا جنگ نفت مانند اژدهای افسرده داستان مارگیر بغدادی - دفتر سوم مثنوی - در حرارت گرمای جنگ منطقه آنچنان حرارت پیدا کند که حتی خود مارگیر هم که در راس آنها کشور عربستان و شیخ نشینهای ارتجاعی خلیج فارس میباشد، لقمه بکند.
پایان