«قفل‌گر» گَه «قفل» سازد گَه «کلید»

از فرایند دوم تکوین جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم در سال‌های 56 و 57 که همراه با تثبیت هژمونی «روحانیت موج سوار و از راه رسیده» بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران گردید و در خلاء جنبش سیاسی هدایت‌گر و سازمان‌گر و برنامه‌ریز (که به علت شکست استراتژی چریک‌گرائی و ارتش خلقی در دهه 50 و فقدان زود هنگام معلم کبیرمان شریعتی در خرداد ماه سال 56 و عدم آمادگی تشکیلاتی گروه‌های طرفدار رویکرد تحزب‌گرایانه و سازمان‌گر پیرو حرکت ارشاد شریعتی جهت سازماندهی قیام ضد استبدادی مردم ایران در «فرایند اول تکوین جنبش ضد استبدادی مردم ایران» در سال 56)، «روحانیت از راه رسیده و موج‌سوار»، در حالی از اواخر سال 56، با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» جهت کسب هژمونی جنبش ضد استبدادی مردم ایران خیز برداشت که هیچگونه «آمادگی تشکیلاتی و برنامه قبلی به لحاظ نظری و عملی، جهت هدایت جنبش ضد استبدادی مردم ایران، چه برای مرحله قبل از پیروزی انقلاب ضد استبدادی و چه برای مرحله بعد از انقلاب نداشت.»

 

تنها سکوئی و بستری که می‌توانست «روحانیت از راه رسیده و موج‌سوار» را بر خر مراد قدرت سوار نماید «تکیه بر روحانیت سنتی بود که بیش از 50 هزار مسجد و تکیه و حسینیه و امامزاده در سراسر ایران از شهر و روستا گرفته تا حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ در اختیار داشتند، و توسط این 50 هزار پایگاه سنتی و مذهبی، در چارچوب اسلام‌های دگماتیسم فقاهتی و زیارتی و شفاعتی و مداحی‌گری و روایتی، اراده توده‌های محروم و مظلوم ایران را تسخیر کرده بودند.» همان 50 هزار پایگاه روحانیت سنتی که از آنجائیکه «این پایگاه‌ها منبع امرار و معاش و زندگی آنها از صدر تا ذیل بود»، در طول چهار قرن بعد از تکوین صفویه و تشیع صفوی و حکومتی در ایران که همان شیعه سنتی می‌باشد، هرگز حاضر نشدند در کوچکترین مبارزه رهائی‌بخش و آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه، مشارکت کنند.

البته تنها در طول چهار قرن حیات تاریخی خود، این روحانیت سنتی برای یکبار به‌صورت یکدست از بالا تا پائین از مرجعیت تا روحانیت مساجد و جماعات و وعاظ، از میلانی تا مکارم و طباطبائی و مطهری و انصاری و جزائری و غیره، به صحنه آمدند و صف‌آرائی کردند و موجودیت ارتجاعی و واپس‌گرای تاریخی خود را به نمایش گذاشتند، و آن زمانی بود که معلم کبیرمان شریعتی از سال 48 مبارزه اصلاح‌گرایانه نظری و عملی خود را در ادامه راه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، برای رهائی اسلام و مسلمین از سرگرفته بود.

به همین دلیل روحانیت سنتی و فقاهتی و دگماتیسم ایران که موجودیت تاریخی و اجتماعی و طبقاتی خود را توسط حرکت شریعتی در خطر می‌دیدند، یکپارچه برای اولین بار در تاریخ چهار قرن حیات خود، به جنگ شریعتی و ارشاد آمدند و با «سلاح فقهی مباهته» جنگ کثیف تاریخ بر علیه شریعتی و ارشاد از سرگرفتند. چراکه معلم کبیرمان شریعتی، در «حرکت اصلاح‌گرایانه نظری و عملی اسلام و مسلمین خود، در بستر مبارزه سه مؤلفه زر و زور و تزویر، از آنجائیکه معتقد به اولویت و تقدم «مبارزه با تزویر یا استحمار کهنه و نو» در راستای مبارزه با زر و زور، جهت دستیابی به پروژه «دموکراسی- سوسیالیستی» خود بر پایه «اجتماعی کردن اقتصاد و سیاست و معرفت توسط سوسیالیسم و دموکراسی و پلورالیسم بود»، محوری‌ترین شعار شریعتی در مبارزه با استحمار کهنه در جامعه ایران عبارت بود از «این‌ها را از مردم نگیرید، بلکه مردم را از اینها بگیرید

همین شعار محوری شریعتی باعث گردید تا روحانیت سنتی از رأس تا ذیل به‌صورت یک صف واحد و غیر قابل تفکیک و تجزیه در برابر حرکت خودآگاهی‌بخش و رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه او صف‌آرائی نمایند. فراموش نکنیم که «بزرگ‌ترین اقدام عملی و نظری شریعتی، در مبارزه با استحمار کهنه در داخل ایران، آلترناتیوسازی در برابر روحانیت سنتی و فقاهتی شیعه بود، برعکس جلال آل احمد که با قربانی کردن روشنفکر در پای روحانیت فقاهتی ایران، جایگاه سنتی و تاریخی این گروه واپس‌گرا را تثبیت نظری و تاریخی کرد

علی ایحال در این چارچوب بود که شریعتی در آخرین نامه به پدر بزرگوارش استاد محمد تقی شریعتی صاحب تفسیر نوین قرآن می‌گوید: «اسلام فردا اسلام منهای روحانیت و منهای آخوند است» و لذا از زمانیکه صنف روحانیت با تلاش شیخ مرتضی مطهری تحت «عنوان مبارزه با منهایون» (مطهری توسط شعار نفی منهایون بود که کل حرکت رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه شریعتی را به چالش می‌کشید و پایگاه آنها پس از خروج از ارشاد در مسجد الجواد واقع در میدان 25 شهریور بود) دریافتند که شریعتی در راستای «آلترناتیوسازی خود در برابر صنف روحانیت رسمی فقاهتی معتقد به جایگزین کردن نیروی پیشگام به جای روحانیت است»، چهار اسبه و شش دانگ به جنگ شریعتی آمدند؛ و در این جنگ آنچنانکه مرتضی جزائری می‌گفت، روحانیت جهت خلع پایگاه اجتماعی شریعتی، به دروغ در چارچوب اصل «مباهته فقهی»، شعار «عدم ولایت شریعتی سر دادند» تا توسط این شعار در جامعه سنت‌زده و فقه‌زده و معتقد به اسلام‌های دگماتیسم زیارتی و شفاعتی و فقاهتی و مداحی‌گری و روایتی ایران، قبل از اینکه شریعتی بتواند توسط حرکت خودآگاهی‌بخش خود مردم را از آنها بگیرد، روحانیت سنتی کوشیدند تا با شعار «نفی ولایت شریعتی»، بین عوام و شریعتی جدائی بیاندازند.

همان کاری که خمینی در سال 59 در جریان نقد لایحه قصاص توسط جبهه ملی در چارچوب «اصل مباهته فقهی» با کافر خواندن مصدق کبیر، سرسلسله جنبان مبارزه رهائی‌بخش خلق‌های جهان از بعد از جنگ بین‌الملل دوم، کوشید تا عوام را نسبت به مصدق، بدبین سازد.

علیهذا شعار «اسلام منهای روحانیت» شریعتی علاوه بر اینکه از مضمون «اسلام منهای فقاهت» برخوردار بود، از «جوهره اسلام منهای صنف روحانیت نیز برخوردار بود؛ زیرا در چارچوب شعار اسلام منهای روحانیت و آخوند بود که شریعتی بارها و بارها اعلام می‌کرد که ما در اسلام هرگز یک گروه رسمی به‌عنوان روحانیت یا صنف روحانی نداریم.» و پر پیداست که بزرگ‌ترین فونکسیون توحید پیامبر اسلام، از نظر اقبال و شریعتی، برداشتن واسطه‌های بین خدا و انسان‌ها بود تا آنچنانکه ولتر می‌خواست، در اسلام هم، هر کس روحانی و کشیش خود باشد و هر کس آنچنانکه پیامبر اسلام و اقبال و شریعتی آرزو می‌کردند بتوانند، بدون واسطه روحانیت و کشیش‌ها، خود مستقیما با خداوند تماس بگیرند، و «بی‌نهایت کوچک» بتواند به‌صورت اگزیستانسی با «بی‌نهایت بزرگ» اتصال وجودی پیدا کند.

لذا در همین چارچوب است که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در فصل ششم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام می‌گوید:

«بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: 1- تعبیر روحانی از جهان. 2- آزادی روحانی فرد. 3- اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند»( ص 203 - س 16).

بند دوم اصول عام مورد خواسته همه بشریت از نظر اقبال لاهوری، «همان اصل آزادی روحانی فرد می‌باشد که عبارت است از همان تئوری و نظریه اسلام منهای روحانیت شریعتی» چراکه از نظر محمد اقبال برای اینکه بشریت بتواند «به آزادی روحانی فرد دست پیدا کند باید واسطه‌های بین خداوند و انسان‌ها که همین صنف روحانیت می‌باشد حذف گردد»؛ به عبارت دیگر از نظر اقبال و شریعتی «تا زمانیکه صنف روحانیت به‌عنوان یک گروه اجتماعی توسط لباس و درس و فکر و اسم و قالب و محتوا و تکیه طبقاتی رسمیت داشته باشد، از آنجائیکه این‌ها ادعای متولی داشتن بر اسلام و مسلمین دارند و خود را نماینده خدا و تعیین شده دست امام زمان می‌دانند، برای خود آنچنانکه خمینی در کتاب ولایت فقیه مدعی است، ولایت و قدرت پیامبری قائلند و حکومت و قدرت را حق آسمانی فقیه و روحانی می‌دانند، نه تنها جامعه اسلام و مسلمین نمی‌توانند - آنچنانکه اقبال و شریعتی می‌خواستند - به آزادی روحانی فرد در اتصال با بی نهایت دست پیدا کنند، مهم‌تر از آن، اینکه از آنجائیکه این صنف در چارچوب فقه سنتی هزار ساله خود، فقه فردی و تکلیفی مردم عامی مسلمان را توسط تقلید و تعبد بدل به فقه حکومتی و سیاسی و اجتماعی می‌کنند، همین استحاله فقاهتی توسط این صنف باعث می‌گردد تا هر زمانی این گروه اجتماعی و رسمی بتوانند، آماده تسخیر قدرت در اشکال سه گانه اجتماعی و سیاسی و معرفتی یا فرهنگی بشوند» همان فاجعه خانمانسوزی که 37 سال است که دامنگیر ملت مظلوم و محروم ایران شده است.

پر پیداست که خطر صنف روحانیت فقاهتی از هر خطر دیگر، برای اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی بیشتر می‌باشد. چراکه در راستای همین اجتماعی کردن و سیاسی کردن و حکومتی کردن فقه فردی است که پیوسته این‌ها به‌عنوان متولی این فقه اجتماعی و سیاسی و حکومتی دنبال قدرت در اشکال مختلفان اعم از مالی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی می‌روند؛ و لذا در این رابطه است که دیگر تفاوتی نمی‌کند که ما روحانیت را در کنار بازار بینیم، یا در کنار زمین‌دار و یا در رأس قدرت رژیم مطلقه فقاهتی.

«ریشه اصلی همه اینها همان فقه قدرتی و سیاسی و اجتماعی و حکومتی می‌باشد؛ که در این رابطه دیگر تفاوتی بین اسلام داعشی و اسلام روحانیت و اسلام فقاهتی و اسلام حوزه‌های شیعه و سنی نمی‌کند. همه اینها، توسط استحاله فقه فردی به فقه سیاسی و فقه اجتماعی و فقه حکومتی راهی جز این ندارند که با تکفیر دیگری در عرصه قدرت، اقدام به خونریزی و جنایت کنند» آنچنانکه در تابستان سال 67 و سال 88 در ایران شاهدان بودیم.

بنابراین در رویکرد اقبال و شریعتی، برای اینکه مسلمانان اعم از شیعه و سنی بتوانند از چنگال اسلام داعشی و اسلام فقاهتی و اسلام حکومتی شیعه و سنی نجات پیدا کنند و بتوانند دیگر شاهد هولوکاست تابستان 67 و 88 در ایران نباشند و آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید، بتوانند «به آزادی روحانی فرد دست پیدا کنند»، باید قبل از هر چیز «تکلیف خود را با روحانیت و فقاهت روشن نمایند» چراکه تا زمانیکه صنف روحانیت و فقه سیاسی و فقه حکومتی در شیعه و سنی جاری و ساری باشند، باز تولید اسلام داعشی در تشیع و تسنن امر طبیعی خواهد بود و تکوین دوباره هولوکاست تابستان 67 و 88 برای ملت مظلوم ایران امری جبری خواهد بود.

علی ایحال، «تا زمانیکه ریشه فقه حکومتی و فقه سیاسی خشک نشود، بازتولید اسلام داعشی در شیعه و سنی امری محتوم و جبری خواهد بود» لذا در این رابطه است که هم اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که «برای دستیابی به شعار اسلام منهای روحانیت که لازمه دستیابی به آزادی روحانی فرد مسلمان است - آنچنانکه پیامبر عظیم الشان اسلام می‌خواست - باید قبل از هر چیز تکلیف خود را با فقه غیر فردی یا فقه اجتماعی یا فقه سیاسی یا فقه حکومتی روشن سازیم»؛ و این راهی است که قبل از اقبال و شریعتی در قرن هیجدهم میلادی شاه ولی دهلوی متکلم و فقیه و مفسر و عارف بزرگ هند در کتاب گرانسنگ «حجه الله بالغه» خود در برابر مسلمین قرار داد؛ و به همین ترتیب بود که از نگاه شاه ولی الله دهلوی، «اصلاح نظری و عملی مسلمانان باید از فرایند اصلاح فقهی شروع بشود

در رابطه با اصلاح فرایند فقهی است که دیدگاه نهائی شاه ولی دهلوی بر این امر قرار دارد که «باید فقه حکومتی که همان فقه سیاسی می‌باشد بدل به فقه فردی، در راستای فقه عبادتی قرآن بشود؛ و تا زمانیکه این زلزله نظری و تئوریک، در سرطان هزار ساله فقه مسلمانان شیعه و سنی ایجاد نشود، اسلام منهای روحانیت و آزادی روحانی فرد برای مسلمانان شیعه و سنی دست یافتنی نیست.» البته، برای اصلاح فقه مسلمانان، آنچنانکه اقبال و شریعتی به ما یاد داده‌اند، «راه اصلاح فقه مسلمانان، از مسیر اصلاح کلام اسلامی می‌گذرد، نه از فقه اسلامی» لذا تمامی صاحب نظران مسلمان شیعه و سنی که به خیال خود می‌خواهند، (آنچنانکه امروز محسن کدیور در ادامه راه منتظری مدعی آن است) از طریق «اصلاح در فقه به اصلاح اسلام مسلمانی دست پیدا کنند، سورنا را از دهان گشادش می‌نوازند.»

علیهذا، برای اصلاح اسلام و مسلمانی، آنچنانکه اقبال و شریعتی به ما یاد دادند، «باید توسط اصلاح کلامی اسلام، به اسلام منهای فقاهت و اسلام منهای روحانیت دست پیدا کنیم». البته آنچنانکه شریعتی به ما آموخت، «هرگز نباید اینها را از مردم بگیریم، بلکه با خودآگاهی بخشیدن به مسلمانان، باید آنها را از اینها بگیریم.»

ماحصل اینکه، به‌موازات تثبیت هژمونی روحانیت بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57، به علت فقدان تمهیدات نظری و عملی و تشکیلاتی، «روحانیت موج‌سوار از راه رسیده» مردم ایران، در اوج اعتلای مبارزه ضد استبدادی خود بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم، تنها فهمیده بودند که «چه کسی باید برود و چه کسی باید جانشین او بشود، بدون آنکه بدانند چه نظامی می‌خواهد برود، و چه نظامی می‌خواهد جانشین آن بشود»؛ و لذا در این رابطه است که، باید به حال تمامی نیروهای پیشگام و روشنفکر و مترقی و نواندیش ایران گریه کرد که در سال‌های 57 تا 59 که سرنوشت این ملت نگون‌بخت رقم زده شد، «حتی یک تحلیل علمی همه جانبه از کتاب ولایت فقیه خمینی که تعیین کننده مانیفست همه نظریه‌های سردمداران فقاهتی در 37 گذشته بوده است، نشد

بر این مطلب بیافزائیم که کتاب «ولایت فقیه» خمینی، بیش از آنکه یک کتاب فقاهتی و فقهی باشد، «یک کتاب کلامی است» چراکه در این کتاب خمینی برای تبیین قدرت فقها و روحانیت، «از آسمان به زمین می‌آید، (نه از زمین و مردم به آسمان) و از خدا به فقیه می‌رسد (نه از فقیه به خدا و پیامبر) و تمامی اختیاراتی که پیامبر اسلام داشته، تحت عنوان ولایت، در اختیار فقیه و روحانیت قرار می‌دهد و بدین ترتیب مشروعیت حاکمیت و حکومت توسط فقیهان امری آسمانی می‌داند، نه زمینی توسط انتخابات مردم

بدین ترتیب است که خمینی در کتاب ولایت فقیه معتقد است و ادعا می‌کند که «فقه حوزه‌های فقاهتی برای همه شرایط بشر از آغاز خلقت تا پایان وجود و از کودکی تا مرگ و از فرد تا اجتماع و حکومت و کشور، دارای برنامه و پاسخ‌های فقهی، چه در عرصه اقتصادی و چه در عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، دارای برنامه می‌باشد»؛ و لذا به این دلیل است که خمینی در کتاب ولایت فقیه اعتقاد دارد که «ما برای مدیریت کشور ایران به‌جز چند آئین‌نامه داخلی ادارات، نیازمند به هیچ چیز دیگر نیستیم»؛ و باز به همین دلیل است که، خمینی در کتاب ولایت فقیه، (که بعداً عین محورهای آن با تلاش حسینعلی منتظری، به‌صورت قانون اساسی درآمد) معتقد به «دخالت کلی و همه جانبه فقیهان در جرح تعدیل کردن ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی می‌باشد؛ و حکومت و قدرت سیاسی حق فقیه می‌داند، حقی که از طرف خداوند توسط پیامبر اسلام به فقیهان تنفیذ گردیده است

لذا در این رابطه بود که خمینی در حکم نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان در سال 57 اعلام کرد که «اینجانب بنابه حکم شرعی جنابعالی را به نخست وزیری برمی‌گزینم»؛ و باز در همین رابطه بود که بازرگان خطاب به خمینی می‌گفت «بعد از خداوند شما در روی زمین داریم»؛ و باز در همین رابطه بود که زمانیکه خامنه‌ای در نماز جمعه ولایت مطلقه فقاهتی را نقد کرد، خمینی فوراً با اعلامیه خود خطاب به خامنه‌ای گفت: «فقیه ولایت مطلقه دارد و می‌تواند نماز و روزه و حج مردم را هم تعطیل کند

در نتیجه از سال 58 که ارگان‌های حکومتی و سیاسی و اداری و اجتماعی رژیم مطلقه فقاهتی تکوین پیدا کردند الی زماننا هذا، در طول 37 سال گذشته هر چند رژیم مطلقه فقاهتی جهت کسب مقبولیت صوری جهانی، با تکیه به لیبرالیسم سیاسی مغرب زمین، قوای حکومتی به‌صورت صوری و فرمالیته، در چارچوب اندیشه مونتسکیو و جان لاک و روسو، از هم جدا کرده‌اند و صندوق‌های رأی و انتخابات به‌صورت صوری به کار گرفته شده‌اند، با همه این احوال در چارچوب «پارادکس بین ولایت مطلقه فقاهتی و نهادسازی لیبرالیستی، فصل الخطاب ولایت فقیه می‌باشد» به همین دلیل در 37 سال گذشته دموکراسی و آزادی و حقوق بشر مؤلفه‌هائی بودند که رژیم مطلقه فقاهتی خودش در چارچوب دیسکورس فقاهتی خودش تعریف کرده است.

همین امر نیز باعث گردیده است تا در 37 سال گذشته «نظریه‌های معتقد به استحاله رژیم از درون توسط صندوق‌های رأی و مشارکت در قدرت به بن بست برسند» و تمامی طرفداران اصلاحات رژیم مطلقه فقاهتی از درون، در آخر دریابند که آنچنانکه سید محمد خاتمی در پایان 8 سال دولت هفتم و هشتم خود گفت، در نظام مطلقه فقاهتی، «حتی رئیس جمهور جز یک تدارکاتچی بیشتر نیست»؛ و باز در همین در چارچوب است که در تابستان سال جاری از بعد از اینکه احمد منتظری فرزند حسینعلی منتظری فایل صوتی پدرش در سایت مشارالیه قرار داد، با عنایت به اینکه نوار صوتی فوق مربوط به جلسه 24 مرداد سال 67 بوده است و منتظری در این فایل صوتی با هیئت موسوم به گروه مرگ (که شامل نیری به‌عنوان حاکم شرع و مرتضی اشراقی به‌عنوان دادستان وقت و مصطفی پورمحمدی به‌عنوان نماینده ری شهری وزیر اطلاعات همراه با رئیسی می‌باشند) صحبت می‌کند، جریان هولوکاست تابستان 67 را به چالش می‌کشد، منتظری در این نوار:

اولاً مسئول اصلی اعدام‌ها را خود خمینی می‌داند، اما بسترساز اصلی کشتارهای جمعی توسط فتوای خمینی، از نظر منتظری در این نوار، سید احمد خمینی بوده است؛ و هیئت مرگ را آلت دست حاکمیت می‌خواند.

ثانیاً در این نوار منتظری علاوه بر اینکه اعلام می‌کند که اعدام‌ها مشمول افرادی شده است که قبلاً از همین قوه قضائیه رژیم مطلقه فقاهتی حکم گرفته بودند و یا در حال گذراندن حکم خود بودند و یا حکم خود را تماماً کشیده بودند و منتظر آزادی از زندان بوده‌اند، همچنین در این فایل صوتی منتظری به‌صورت مشخص حتی از «اعدام زنان باردار در اصفهان نمونه می‌آورد»؛ و تمامی آنها را خلاف فقه حوزه‌های فقاهتی می‌داند.

ثالثاً در این نوار منتظری بیش از جناح راست، جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب را مقصر می‌داند که در زمان انجام هولوکاست تابستان 67 تمامی قدرت قضائی و سیاسی و اداری رژیم مطلقه فقاهتی در ید قدرت آنها بوده است، از موسوی اردبیلی که رئیس قوه قضائیه بوده است گرفته تا موسوی خوئینی که دادستان بوده و میرحسین موسوی که نخست وزیر وقت بوده است و غیره، به عبارت دیگر همه سردمداران جناح اصلاح‌طلب امروز رژیم مطلقه فقاهتی، جزء سردمداران قدرت در زمان هولوکاست تابستان 67 بوده‌اند؛ که در طول 28 سالی که از هولوکاست تابستان 67 می‌گذرد، لام از کام برنداشته‌اند؛ و در این مدت 28 ساله، حتی با سکوت خود رضایت خودشان از انجام هولوکاست تابستان 67 اعلام کرده‌اند.

البته آنچه در رابطه با فونکسیون پخش این نوار منتظری در عرصه داخلی و خارجی قابل توجه است، اینکه چرا در بیست و هشتمین سال هولوکاست تابستان 67 این فایل صوتی توانست مانند یک سونامی تمامی ارکان حکومت را به لرزه درآورد؟ قابل ذکر است که تمامی مطالبی که منتظری در این فایل صوتی مطرح کرده است، در کتاب خاطرات منتظری آمده بود و در این رابطه فایل صوتی منتظری مطالبی بیشتر از آنچه که در کتاب خاطرات خود نوشته است، نقل نکرده است.

برای پاسخ به این سؤال، نخست باید در نظر داشته باشیم که اکثریت توده‌های مردم امروز جامعه ایران، «هنوز در مرحله شفاهی از آگاهی‌پذیری قرار دارند و به همین دلیل از طریق منابع سمعی و بصری بیشتر مشتاق دریافت آگاهی هستند تا منابع کتبی» مثل خاطرات منتظری. فراموش نکنیم که شبکه‌های اجتماعی که امروز به‌صورت شیشه عمر رژیم مطلقه فقاهتی درآمده است، علاوه بر بسترسازی جهت دیالوگ مستقیم و آزادانه و بدون سانسور گروه‌های اجتماعی ایران، خود بستر تأمین این منابع سمعی بصری به‌صورت فراگیر شده است، به طوری که فراگیر شدن امکان دسترسی مردم به فایل صوتی فوق، توسط شبکه‌های اجتماعی نقش درجه اول در تأثیرگذاری فایل صوتی فوق در داخل و خارج کشور داشته است.

همین امر باعث گردید تا فایل صوتی فوق مانند یک سونامی مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی را به چالش بکشد؛ و در راستای به چالش کشیده شدن مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی توسط این نوار صوتی بود که تمامی جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی از راست و چپ و از اصلاح‌طلب تا اصول‌گرا و از راست پادگانی تا راست بازاری و راست سنتی و راست افراطی و راست انحرافی و غیره توسط حزب پادگانی خامنه‌ای مأمور و موظف به اعلام برائت از منتظری شدند؛ که برای نمونه در اینجا به ذکر چند موضع‌گیری‌های دستوری در این رابطه می‌پردازیم:

1 - مصطفی پور محمدی در نفی این نوار اعلام کرد: «افتخار می‌کنیم که دستور خدا را در رابطه با منافقین اجرا کردیم و در مقابل دشمنان خدا و ملت با قدرت ایستادیم

2 - دبیرخانه خبرگان رهبری اعلام کرد که: «شاید هنوز هم برای عده‌ای درک تصمیم تاریخی و انقلابی امام در برخورد جدی و بدون مسامحه با منافقین و محاکمه عادلانه سران و برخی اعضای گروهک منافقین در سال 67 و نشان دادن فهم عمیق و دوراندیشانه آن مرد الهی در حفظ نظام اسلامی که ثمره مجاهدت‌ها و خون دل‌های پیران و جوانان این مملکت است دشوار باشد.»

3 - هاشمی رفسنجانی که سال‌ها است در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناح‌های درونی توسط راست پادگانی (که خود او مولد آن می‌باشد) آچمز شده است، در رد این فایل صوتی اعلام کرد «با ابراز تأسف شدید از موج جدید ایجاد شده برای حمله به امام، می‌توان گفت که تقریبا در همه رسانه‌های معاند خارجی این موج ادامه دارد تا جائی که اخیراً شهردار پاریس نمایشگاهی از بازسازی اعدام‌های تابستان 67 برگزار کرده است

4 - صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه رژیم مطلقه فقاهتی می‌گوید: «آنچه از احکام دادگاه‌ها برحسب موازین شرعی و قوانین انجام شده است، قابل خدشه نیست اما باید بدانید که قوه قضائیه همچنان با اقتدار عمل خواهد کرد و هر گونه تشویش اذهان عمومی در این گونه امور امنیتی مسلماً پیگرد قضائی خواهد داشت

علی ایحال، آنچه می‌توان از برخوردهای فوق با فایل صوتی منتظری فهمید، عبارت است از اینکه با توجه به شرایط خودویژه رژیم در این زمان، شرایط جهت فهم و احساس موضوع هولوکاست تابستان 67 و هولوکاست تابستان 88 برای مردم ایران بیشتر آماده می‌باشد. فراموش نکنیم که در طول 37 سالی که از عمر رژیم مطلقه فقاهتی می‌گذرد، این رژیم دارای سه خط قرمز عبورناپذیر حکومتی می‌باشد که تمامی جناح‌های درونی رژیم مطلقه فقاهتی، اعم از اصلاح‌گر یا اصول‌گرا و جنبش سبز و غیره، موظف به رعایت آن می‌باشند.

نخستین خط قرمز رژیم مطلقه فقاهتی، سرکوب جنبش سیاسی ایران در دهه 60 می‌باشد که به‌صورت مشخص از 30 خرداد سال 60 آغاز شد و در تابستان 67 (که با فتوای خمینی زندانیان باقی مانده سیاسی اعدام شدند)، این سرکوب قهرآمیز به نقطه اوج خود رسید و با هولوکاست تابستان 67 بود که صورت حساب جنبش سیاسی ایران در داخل کشور توسط خمینی پاک شد؛ اما نکته‌ای که در رابطه با سرکوب خونین جنبش سیاسی ایران در دهه 60 نباید از نظر دور بداریم، اینکه هر چند جناح به اصطلاح اصلاح‌گر سردمداران اصلی این سرکوب خونین بودند، و جناح راست یا اصول‌گرا در حاشیه قرار داشته‌اند، با همه این احوال هر دو جناح به‌صورت نانوشته توافق کرده‌اند که هرگز در رابطه با نقد این سرکوب یکدیگر را به چالش نکشند.

چراکه هر دو جناح به‌درستی می‌دانند که «هر گونه نقد سرکوب خونین جنبش سیاسی ایران در دهه 60 و بخصوص در رابطه با اعدام‌های تابستان 67 باعث نقد بلاواسطه خود خمینی و در نتیجه کل رژیم مطلقه فقاهتی می‌شود

خط قرمز دوم حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی، موضوع انتقاد از جنگ رژیم مطلقه فقاهتی با حزب بعث عراق و صدام حسین می‌باشد؛ که بخصوص از بعد از فتح خرمشهر و عقب‌نشینی عراق به مرزهایش و وارد شدن رژیم مطلقه فقاهتی در خاک عراق، تحت شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» خمینی، یا شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد» و غیره (که همه در چارچوب شعار صدور انقلاب رژیم مطلقه فقاهتی صورت می‌گرفت) خود جنگ و ادامه آن مورد انتقاد فراوان نیروهای داخلی اپوزیسیون قرار گرفت که در تابستان 67 بالاخره با خوردن جام زهر، رژیم مطلقه فقاهتی حاضر به قبول آتش بس گردید.

در مجموع از آنجائیکه هر گونه انتقاد به جنگ هشت ساله، باعث انتقاد به شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» خود خمینی می‌شود، رژیم مطلقه فقاهتی هر گونه انتقاد به جنگ 8 ساله، (حتی بیش از دو دهه که از پایان آن جنگ می‌گذرد)، به معنای نقد خمینی و کلیت رژیم تلقی می‌کند و به همین دلیل جناح‌های مختلف رژیم موضوع جنگ 8 ساله را به‌عنوان دومین خط قرمز خود تلقی می‌نمایند و در این رابطه است که تلاش می‌کنند که هیچکدام از جناح‌ها در عرصه رقابت وارد محدوده ممنوعه فوق نشوند.

سومین خط قرمز رژیم مطلقه فقاهتی، موضوع سرکوب جنبش دانشجوئی می‌باشد که از بهار سال 59 با کودتای فرهنگی و حمله نظامی به دانشگاه‌های ایران آغاز شد و سپس در چارچوب شورای به اصطلاح انقلاب فرهنگی تحت هژمونی حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش -، این کودتا سخت‌افزاری رژیم مطلقه فقاهتی، روند نرم‌افزاری خود را بر علیه عقیم و سترون کردن جنبش دانشجوئی به لحاظ نظری و عملی ادامه پیدا کرد؛ و پس از بازگشائی دوباره دانشگاه‌های سترون شده توسط عبدالکریم سروش بود که در تیرماه سال 78 با اعتلای دوباره جنبش دانشجوئی ایران، این جنبش با همدستی دو جناح اصلاح‌طلب و اصول‌گرا سرکوب گردید؛ و از همان زمان با استقرار فضای پادگانی بر دانشگاه‌های ایران توسط حزب پادگانی خامنه‌ای، هر دو جناح می‌کوشند تا موضوع سرکوب جنبش دانشجوئی در 37 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، جز خط قرمز حکومتی به‌حساب آورند و مورد نقد و انتقاد قرار ندهند و فضای پادگانی حاکم بر دانشگاه‌های ایران توسط حزب پادگانی خامنه‌ای، مورد چالش قرار ندهند.

البته منهای این سه خط قرمز حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی که مورد توافق جناح‌های درونی حکومت می‌باشند، از خرداد 88 حزب پادگانی خامنه‌ای پس از سرکوب و قلع و قمع جنبش اجتماعی و جنبش سبز وج نبش دانشجوئی ایران، می‌کوشد تا قیام 88 جنبش اجتماعی را هم تحت عنوان «فتنه» جزء خط قرمز حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی قرار دهد؛ اما از آنجائیکه رهبری آن جنبش در دست جناح رقیب یا اصلاح‌طلبان یا جنبش سبز بوده است، همین امر باعث گردیده است تا در طول 7 سالی که از سرکوب جنبش سبز و جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی در سال 88 می‌گذرد، حزب پادگانی خامنه‌ای و جناح راست در مؤلفه‌های مختلف آن اعم از راست پادگانی و راست بازاری و راست سنی و راست افراطی، نتوانند خط قرمز بودن سرکوب جنبش سال 88 را بر جناح رقیب تحمیل نمایند.

لذا در این رابطه است که دیدیم بالاخره در روز یکشنبه مورخ 21 شهریور 95، سعید مرتضوی که مدت دو دهه در پست دادستانی رژیم مطلقه فقاهتی قرار داشت، کوشید تا توسط نامه‌ای از پیش طراحی شده توسط حزب پادگانی خامنه‌ای که خطاب به خود خامنه‌ای نوشته بود،

اولاً از خود خامنه‌ای به خاطر کشتار زندانیان جریان فاجعه کهریزک در سال 88 عذرخواهی نماید.

ثانیاً افرادی که در سال 88 در جریان فاجعه کهریزک در زیر شکنجه و تیغ و داغ درفش و تجاوز رژیم مطلقه فقاهتی کشته شده‌اند، از آنان با عنوان شهید یاد کند؛ که من حیث‌المجموع آنچه می‌توان از نامه سعید مرتضوی که یکی از شاه کلیدهای امنیتی و سرکوب حزب پادگانی خامنه‌ای در دو دهه بوده است، دریافت اینکه حزب پادگانی خامنه‌ای بالاخره در رابطه با خط قرمز اعلام کردن سرکوب قهرآمیز 88 شکست خورده است و جهت پاک کردن صورت حساب می‌کوشد تا مانند سال‌های 56 و 57 رژیم توتالیتر پهلوی، با قربانی کردن مهره‌های خود، آنچنانکه در جریان قتل‌های زنجیری به سردمداری سعید امامی شاهد بودیم، کل رژیم را از طوفان نجات بدهد، چرا که خوب می‌داند، کسی که باد بکارد مجبور است در نهایت طوفان درو کند.»

مضفا اینکه از آنجائیکه عذرخواهی سعید مرتضوی در پیشگاه خامنه‌ای صورت گرفته است، خود این امر نشان دهنده آن می‌باشد که موضوع، «در چارچوب یک سناریوی طراحی شده توسط راست پادگانی برای حضور در انتخابات دولت دوازدهم در 29 اردیبهشت 96 می‌باشد» زیرا حزب پادگانی و راست پادگانی خوب می‌دانند که بزرگترین عاملی که باعث جریحه‌دار شدن مردم ایران گردیده است «سرکوب مغول‌وار جنبش اجتماعی در سال 88 و بخصوص در عاشورای 88 می‌باشد»؛ که تمامی این سرکوب‌های خونین توسط حزب پادگانی خامنه‌ای و راست پادگانی به سردمداری سپاه انجام گرفته است.

لذا در این رابطه است که حزب پادگانی خامنه‌ای و راست پادگانی برای اینکه انتخابات اسفندماه 94 دوباره در اردیبهشت ماه 96 برای آنها تکرار نشود، از یکطرف می‌کوشند تا با مهار امنیتی شبکه‌های اجتماعی، این شبکه‌ها را محدود و محصور نمایند، و از طرف دیگر از آنجائیکه از تسلیم شدن و تسلیم کردن سران محصور جنبش سبز مأیوس گردیده‌اند «توسط اینگونه سناریوها از پیش طراحی شده (مثل سناریوی توبه سعید مرتضوی) بر آنند تا صورت حساب را پاک نمایند.»

به هر حال «قفل‌ساز» رژیم مطلقه فقاهتی در 37 سال گذشته نشان داده است که گرچه کار اصلی‌اش «قفل‌سازی» است، ولی دارای این ظرفیت هم باشد که با «خوردن جام‌های زهر» تحت عنوان‌های مختلف، به خیال خویش اقدام به «کلیدسازی» بکند. آینده نشان خواهد داد که «کلیدسازی‌های» رژیم مطلقه فقاهتی سرنوشتی مانند «قفل‌سازی» آنها خواهد داشت.

پایان