چرا «جنبش کارگری» یا «طبقه کارگران ایران» و «اقشار میانی» یا «طبقه متوسط شهری» در خیزش دی ماه 96 «غایب» بودند؟ - قسمت دوم
در نتیجه همین غیبت و عدم هژمونی طبقه کارگر و جنبش کارگران ایران باعث گردیده است که در طول 39 سال گذشته، شرایط برای ظهور دو سونامی بزرگ «حاشیهنشینان کلان شهرهای ایران» و «اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری» اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران فراهم گردد، چرا که از آنجائیکه نه 18 میلیون نفر حاشیهنشینان کلان شهرها و نه بیش از 20 میلیون نفر اقشار میانی در سه لایه «نیمه مرفه و غیر مرفه و مرفه» طبقه متوسط شهری (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) در «فقدان جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین» به صورت مستقل، توانائی هژمونی و هدایت جنبشهای پیشرو و خیزشهای جوشیده از اعماق اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را ندارند، در نتیجه این خلاء باعث گردیده است تا این دو سونامی «حاشیهنشینان» و «طبقه متوسط شهری» (در عرصه مبارزه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) به صورت «بلوک جداگانه در رقابت با طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا ایران قرار گیرند.»
همین پلاریزاسیون یا قطببندی درون اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران عاملی گردید تا این دو سونامی طبقه متوسط شهری و حاشیهنشینان کلان شهرهای ایران به علت خودویژگیهای روانشناسی و جامعهشناسی طبقاتی خود جهت دستیابی به منافع کوتاهمدت خود از آغاز الی الان راهی جز این نداشته باشند مگر اینکه از «نمایندههای سیاسی حاکم» (و بالطبع جناحهای درونی حکومت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود) دفاع نمایند. البته همین دفاع حاشیهنشینانان کلان شهرها و اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری از بالائیهای قدرت جهت «رقابت با طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستای ایران» (در اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) در طول 39 ساله گذشته به عنوان پاشنه آشیل تمامی جنبشها و خیزشهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران اعم از مطالباتی و دادخواهانه و اعتراضی و اعتصابی بوده است.
بطوریکه برای نمونه در جنبش ضد استبدادی سال 57 (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) شاهد بودیم که به علت حمایت حاشیهنشینان و اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری از رهبری روحانیت دگماتیست موجسوار از راه رسیده صفر کیلومتر، شرایطی جبری برای طبقه کارگر ایران (که از بعد از 17 شهریور 57 تحت رهبری جنبش کارگران صنعت نفت ایران به عنوان کنشگران اصلی میدان جنبش ضد استبدادی درآمده بودند) بوجود آمد که جنبش اعتصابی طبقه کارگران ایران خود راهی جز حمایت از رهبری روحانیت موجسوار از راه رسیده دگماتیست حوزههای فقاهتی نداشته باشند و همین ناچاری جنبش اعتصابی طبقه کارگر ایران (در دنبالهروی از روحانیت موجسوار و از راه رسیده دگماتیست حوزههای فقاهتی در سال 57 در عرصه جنبش ضد استبدادی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) باعث گردید تا «روحانیت حوزههای فقاهتی که آخرین گروهی بودند که با تکیه بر تشکیلات سنتی و اعتقادات دگماتیست خود جهت کسب قدرت سیاسی حاکم به میدان آمده بودند»، میراثخوار تمامیتخواه انقلاب ضد استبدادی 57 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران بشوند.
البته در ادامه آن در تمامی جنبشها و خیزشهای اعتراضی و مطالباتی و دادخواهانه و اعتصابی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این فاجعه رقابت بین دو بلوک پلاریزاسیون شده اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران ادامه پیدا کرد و تکرار گردید. از جمله ظهور هیولای پوپولیسم ستیزهگر دولت نهم و دهم (که در چارچوب رقابت جناحهای درونی حکومت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود پس از تصمیم حزب پادگانی خامنهای و نرمش قهرمانانه او جهت حذف جریان راست پوپولیسم ستیزهگر تحت هژمونی محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی این جریان این بار در فرایند پساانتخابات دولت دوازدهم به عنوان آلترناتیو حزب پادگانی خامنهای دوباره دست به بازتولید سیاسی خود زده است) و فرصتطلبی جریان تندرو سرکوبگر دهه اول رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحت هژمونی سیدمحمد خاتمی و با پرچم به اصطلاح «اصلاحطلبانه» از درون حکومت مطلقه فقاهتی (در طول 20 سال گذشته در رنگهای مختلف زرد و سبز و بنفش) و همچنین «سرگردانی رهبری قیام جنبش دانشجویان ایران در تیرماه 78» (در چارچوب حرکت به اصطلاح اصلاحطلبانه جریانهای فرصتطلب درونی حکومتی) و در ادامه آن «شکست و رکود خیزشهای سال 71 در مشهد و اسلامشهر و قزوین» و غیره و باز «شکست و رکود جنبش اجتماعی سال 88» و بالاخره «رکود خیزش هشت روزه دیماه سال 96» اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، سنتز و مولود و محصول همین پلاریزاسیون یا قطببندی طبقاتی درون اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران میباشد (که از یکطرف طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستای ایران قرار گرفتهاند و از طرف دیگر دو سونامی بزرگ ویرانگر «حاشیهنشینان کلانشهرها» و «اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری» در سه لایه «مرفه و نیمه مرفه و غیر مرفه» قرار دارند و آنچنانکه فوقا به اشاره مطرح کردیم همین پلاریزاسیون یا قطببندی طبقاتی درون اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، باعث ظهور رقابت هژمونیسوز بین بلوک طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا ایران از یکسو و طبقه متوسط شهری یا اقشار سه لایهای میانی مرفه و نیمه مرفه و غیر مرفه از سوی دیگر شده است که 18 میلیون نفر حاشیهنشینان کلانشهرهای ایران به عنوان محلل سرگردان بین این دو قطب اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران به علت خودویژگیهای روانشناسی و جامعهشناسی طبقاتی آنها، پیوسته دنبالهرو خرده بورژوازی میباشند).
به هر حال این عوامل و دلایل عینی و ذهنی باعث گردیده است تا در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، طبقه کارگر ایران در ترازنامه مبارزه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران جایگاه منفی در برابر دو بلوک رقیب اردوگاه یعنی طبقه «متوسط شهری» و «حاشیهنشینانان» کلانشهرهای ایران داشته باشند؛ و البته مصیبت بزرگتر آنجا است که این دو بلوک رقیب اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در عرصه مبارزه سیاسی و اعتراضی و اعتصابی و حتی مطالباتی خود در دو جبهه بزرگ «آزادی و نان» در عرصه میدانی از هم تفکیک میشوند؛ و به همین دلیل در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «جبهه آزادی» (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) مشمول حمایت «طبقه متوسط شهری» بوده است و «جبهه نان» (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) مشمول حمایت «زحمتکشان و طبقه کارگر» ایران شده است.
در نتیجه به علت همین شکاف طبقاتی بین دو جبهه «آزادی و نان» (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) بوده است که در طول 20 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که «خشنترین و سرکوبگرترین جریانهای درون حاکمیت مطلقه فقاهتی» (در دهه اول عمر این رژیم یعنی دوران ولایتمداری مطلق خمینی) در مرحله پساوفات خمینی جهت بالا بردن قدرت چانهزنی خود در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت با حزب پادگانی خامنهای (و جریان هزار تکه راست اعم از «راست پادگانی» به رهبری سپاه و «راست داعشی» تحت رهبری مصباح یزدی و اعوان و انصارش و «راست سنتی» تحت رهبری روحانیت حکومتی و «راست بازاری» تحت رهبری حزب مؤتلفه و «راست بوروکراتیک» تحت رهبری علی لاریجانی و علی اکبر ولایتی و غیره) تحت لوای شعار به اصطلاح «اصلاحطلبانه درون حکومتی» به صورت فرصتطلبانه رهبری همین طبقه متوسط شهری ایران را در «جبهه آزادی» در دست گرفتهاند.
جنبش به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی در 20 سال گذشته در رنگهای مختلف زرد و سبز و بنفش آن به صورت فرصتطلبانه ادعای نمایندگی همین «اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری» داشتهاند؛ و همین امر باعث گردید تا در جریان خیزش هشت روزه دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، «اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری» غایب باشند و حتی مهمتر از آن اینکه در جریان خیزش هشت روزه دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران به علت اینکه:
اولاً این خیزش کل موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی را به چالش کشید.
ثانیاً به خاطر شعار اصلی این خیزش که «نه به گرانی و مبارزه برای نان بود» طبقه متوسط شهری یا اقشار میانی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران احساس خطر کنند و همین احساس خطر طبقه متوسط شهری یا اقشار میانی در برابر خیزش هشت روزه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران باعث گردید تا در چارچوب «دیالکتیک سوردل» این گروه اجتماعی میانی در خلاء رهبری مستقل خود دوباره به طرف همان فرصتطلبان به اصطلاح اصلاحطلب درون حکومتی پناه بگیرند.
به همین دلیل در برابر عبور کنشگران اصلی خیزش دیماه 96 از جنگ جناحهای درونی قدرت با شعار:
«اصلاحطلب و اصولگرا / دیگر تمام شد ماجرا» طبقه متوسط شهری با شعار «رفر اندم، رفراندم / این است شعار مردم» به عنوان آلترناتیو شعارهای خیزش دیماه 96 (اعم از شعار «دزد غارت میکند / رژیم حمایت میکند» یا «مبارک و بنعلی / نوبت سید علی» و یا «تورم و گرانی/ پاسخگویش شمائید» و یا «ملت گدائی میکند/ آقا خدائی میکند» یا «سوریه را رها کن / فکری به حال ما کن» و یا «اسلام پله کردهاند / مردم ذله کردهاند» یا «نه شاه میخوایم نه ملأ /همه جمع بشیم در شورا») مطرح کردند، «طرح استراتژی رهائی زنان در این زمان بر پایه اولویت آزادی اجتماعی توسط برداشتن روسریها نسبت به آزادی مدنی و آزادی سیاسی زنان ایران» در این مرحله (که بعداً از طریق جریانهای ضد مذهبی خارج از کشور هم حمایت شد) توسط طبقه متوسط شهری یا اقشار میانی جامعه ایران، جهت اعلام «شعار آلترناتیوی» طبقه متوسط یا اقشار میانی جامعه ایران در برابر شعار «به چالش کشیدن کل نظام خیزش دیماه 96» میباشد.
البته کل جناحهای درونی حکومت و در رأس آنها حزب پادگانی خامنهای با علم کردن شعار «آتش زدن پرچم در دورود و حرکتهای خشونت زا»، قبلاً شعارهای آلترناتیوی خیزش دیماه 96 را به چالش گرفته بودند و باز در همین رابطه اغتشاشگر خواندن وقیحانه سیدمحمد خاتمی و پیامهای سیدمصطفی تاجزاده و عباس عبدی در خصوص خطر سوریه شدن ایران و نامه مهدی کروبی به روحانی و درخواست از او جهت علنی کردن محاکمهاش و عقبنشینی کردن روحانی از شعار به بنبست رسیده رفع حصر او و باز شعار پوپولیسم ستیزهگر محمود احمدینژاد در بوشهر (در پاسخ احمدینژاد به یکی از معترضین) که گفت: «اگر کسی رهبری را قبول ندارد باید بمیرد» و تلاش جریانهای سیاسی خارج از کشور تابع «سیاست رژیم چنج امپریالیسم آمریکا» جهت دعوت به قیام مسلحانه در همین زمان، همه و همه در این رابطه قابل تفسیر میباشند.
البته در خصوص غیبت طبقه کارگر ایران در جریان خیزش دیماه 96 (برعکس غیبت طبقه متوسط شهری در این خیزش)، آنچه در این رابطه باید به آن عنایت شود اینکه علت و دلیل عدم حضور طبقه کارگر ایران در خیزش دیماه 96 بازگشت پیدا میکند به «بحران ذهنی – عینی درون طبقهای طبقه کارگر ایران» که این «بحران درون طبقهای» در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ادامه داشته است؛ و باعث گردیده است تا طبقه کارگر ایران در دوران 39 ساله پساانقلاب ضد استبدادی 57 به صورت «طبقهای در خود» (نه طبقهای برای خود) استحاله بشود و همین استحاله طبقه کارگر ایران از «طبقهای برای خود» (که از بعد از 17 شهریور 57 با ورود به عرصه جنبش ضد استبدادی مردم ایران به صورت جنبش اعتصابی تحت هژمونی جنبش کارگران صنعت نفت ایران حاصل شده بود) به «طبقهای در خود» در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم باعث گردیده است تا:
اولاً طبقه کارگر ایران در 39 سال گذشته نتواند به صورت «جنبش فراگیر طبقهای» (نه کارگاهی) وارد مبارزه صنفی و سیاسی با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بشود.
ثانیاً طبقه کارگر ایران نتواند حتی به حداقلهای مطالبات صنفی خودش، امثال:
الف - افزایش حداقل حقوق در چارچوب سبد معیشتی یک خانواده چهار نفری (به جای تکیه منحصر به فرد بر نرخ تورم دستوری در انحصار حاکمیت).
ب - دستیابی به «توازن قوا در شورایعالی کار» جهت تعیین حداقل حقوق سالانه موضوع «ماده 167 قانون کار».
ج - لغو قراردادهای موقت.
د - کسب حقوقهای معوقه خود.
ه - دستیابی به تشکیلات مستقل کارگری و غیره دست پیدا کند.
و – محصور ماندن جنبش کارگری ایران در چارچوب جنبش مطالباتی و صنفی و کارگاهی و غیره.
ادامه دارد