جنبش کارگری و جنبش دموکراسیخواهی سوسیالیستی در ایران – قسمت اول
1 - جنبش آزادیخواهی در ایران:
هر چند دو جنبش آزادیخواهانه و سوسیالیستی در ایران، از بعد از شهریور 20 به صورت دو حرکت موازی و جدای از هم تکوین پیدا کردند، اما از آنجائیکه آبشخور این دو جنبش علاوه بر اینکه ماخذ بیرونی داشتند، خود آنها بیگانه از هم بودند بطوریکه آبشخور جنبش آزادیخواهی از دهه 20 تا امروز، جنبش آزادیخواهی قرن نوزدهم اروپا بود. در صورتی که برعکس، آبشخور جنبش سوسیالیستی در ایران از بعد از دهه 20 تا امروز جنبش سوسیالیستی قرن بیستم اروپا است.
در همین رابطه است که این دو جنبش در طول هفتاد سالی که از عمرشان در ایران میگذرد، آبستن همه آسیبهائی بوده است که در طول دو قرن گذشته جوامع اروپائی در ظل دو انقلاب موازی کبیر فرانسه در قرن هیجدهم و انقلاب اکتبر روسیه در آغاز قرن بیستم تجربه کردهاند. چراکه انقلاب کبیر فرانسه در قرن هیجدهم نماد پیروزی جنبش آزادیخواهی مردم اروپا بود در صورتی که انقلاب اکتبر روسیه در قرن بیستم نماد پیروزی جنبش سوسیالیستی جوامع مغرب زمین از آمریکای شمالی تا روسیه بوده است. اگرچه با پیوند انقلاب کبیر فرانسه و «سرمایهداری تولیدی» تازه نفس مغرب زمین بستر تکوین لیبرالیسم اقتصادی در عرصه پروسه جنبش آزادیخواهی در جوامع غربی فراهم گردید، از آنجائیکه سرمایهداری تولیدی مغرب زمین از بدو تکوین جهت تسلط بر بازارهای داخلی و خارجی، «لیبرالیسم اقتصادی» را به عنوان مستمسک و ابزار نظری و ایدئولوژیکی خود قرار داد، این امر باعث گردید تا با استحاله جنبش آزادیخواهانه جوامع مغرب زمین از مضمون دموکراسی خواهانه قبلی به مضمون لیبرالیسم سیاسی – اقتصادی جدید، فونکسیون جنبش آزادیخواهانه مغرب زمین در چارچوب سرمایهداری غرب در راستای توجیه یک رقابت نابرابر در بازار سرمایهداری جهت کسب نیروی کار ارزان و مواد خام اولیه باد آورده برای کسب سود هر چه بیشتر طبقه حاکم سرمایهداری غرب که از بعد از انقلاب صنعتی انگلیس از فرایند تجاری قرن هفدهم و نیمه اول قرن هیجدهم وارد فرایند تولیدی شده بودند مادیت پیدا کند.
به این ترتیب بود که سرمایهداری جهانی تحت لوای «لیبرالیسم اقتصادی» با هر گونه اعمال محدویتی در برابر سودجوئی و بهره کشی ظالمانه (از تولید کننده و مصرف کننده توسط استثمار نیروی کار ارزان کارگران و استعمار یا غارت مواد اولیه کشورهای پیرامونی) و اجرای هر گونه برنامه عدالت خواهانه اجتماعی و اقتصادی حتی در کانتکس نظریه «دولت رفاه» یا برنامه «تامین اجتماعی» و «عدالت صرف توزیعی راولز» در چارچوب خود سرمایهداری مخالفت میکرد. البته اگرچه در فرایند اولیه تکوین سرمایهداری تولیدی مغرب زمین فونکسیون و اثرات شوم اجتماعی و معیشتی و فرهنگی و سیاسی تکیه سرمایهداری بر لیبرالیسم اقتصادی محدود به درون مرزهای ملی و منطقهای جوامع مغرب زمین میشد، ولی به موازات رشد و توسعه و گسترش سرمایهداری جهانی که به قول مارکس «بورژوازی میکوشید همه جهان را در آینه منافع خود تعریف کند و بر سان خویش بسازد» این اثرات شوم اجتماعی و معیشتی و فرهنگی و اخلاقی و سیاسی از طریق استعمار کشورهای پیرامونی توسط قدرتهای متروپل مغرب زمین به کشورهای پیرامونی و جوامع مستقل مشرق زمین هم سرایت کرد.
بدین ترتیب بود که کشور ما از قرن نوزدهم یکی از این جوامع مستقلی بود که به خاطر نفت و مواد اولیه ارزان و بازار کالا مورد تاخت و تاز ظالمانه و استعمارگرانه نظام سرمایهداری جهانی تحت لوای لیبرالیسم اقتصادی گردید. بطوریکه سرمایهداری جهانی در مدت کمتر از نیم قرن توانست بنیان اقتصاد و تولید ملی جامعه مستقل ایران را تحت لوای لیبرالیسم اقتصادی ویران کند؛ و بورژوازی ملی ایران که دارای تاریخی بیش از سیصد سال بود از واقعیت اجتماعی و اقتصادی به عرصه خاطره تاریخی منتقل نماید. صدها هزار کارگر مولد و ماهر و استاد کار اقتصاد ملی ایران را (که در انقلاب مشروطیت علاوه بر حضور و مادیت عینی پیروزی سیاسی خود را بر مناسبات زمینداری جشن گرفت) بیکار و آواره کرد و یا به خیل فقرا و گدایان و حاشیه نشینان شهری ملحق ساخت، همچنین منابع طبیعی و ثروتهای ملی این کشور از سوی این استعمارگران و وابستگان به آنها در داخل و حکام فاسد و خودکامه قاجار و پهلوی به یغما برد و در راستای این سونامی ویرانگر سرمایهداری جهانی تحت لوای لیبرالیسم اقتصادی بود که «جنبشهای آزادیخواهانه وارداتی مغرب زمین» در کشورهای پیرامونی از جمله در جامعه ایران تکوین پیدا کرد، که پرچمدار این جنبش آزادیخواهی در چارچوب لیبرالیسم اقتصادی در جامعه ایران مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود که در سال 1340 پس از انشعاب از جبهه ملی، نهضت آزادی ایران با این رویکرد تاسیس شد که البته به لحاظ نظری از بعد از فوت مرحوم بازرگان در سال 1373 فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش تا این زمان سکاندار لیبرالیسم اقتصادی در جامعه ایران میباشد.
آنچنانکه در طول 25 سالی که از فوت خمینی میگذرد او میکوشد تا با:
الف - تکیه بر اسلام صوفیانه و حداقلی.
ب - مبارزه همه جانبه با رویکرد سوسیالیستی شریعتی تحت شعار مخالفت با ایدئولوژی کردن اسلام.
ج – تکیه بر شعار هویت سیال و سه هویتی دانستن مردم ایران (1 - هویت غربی، 2 - هویت اسلامی، 3 - هویت ایرانی) و مخالفت با شعار بازگشت به خویشتن شریعتی (که تنها بر دو هویت ایرانی، اسلامی تکیه میکرد).
د - نفی هر گونه اندیشهای که سرمایهداری جهانی مغرب زمین را به نقد میکشد و غیره، خود را به عنوان تنها نظریه پرداز لیبرالیسم اقتصادی در جامعه امروز ایران معرفی نماید. فرج دباغ در طول 25 سالی که از فوت خمینی میگذرد در ادامه راه بازرگان امروز مفهوم آزادی را وابسته و مشروط به اقتصاد بازار و نظام سرمایهداری میداند و هر گونه آلترناتیو برای نظام سرمایهداری را به لحاظ تئوریک در جامعه ایران نفی میکند و معتقد است که بدون اقتصاد بازار و سرمایهداری امکان دستیابی به لیبرالیسم و آزادی سیاسی در جامعه امروز ایران وجود ندارد. مخالفت فرج دباغ (در ادامه منظومه معرفتی و سیاسی و اقتصادی مهندس مهدی بازرگان) با هر گونه اندیشه نقادانه با غرب مولود دیدگاه او و بازرگان جهت نپرداختن به آثار سوء و ویرانگر و مداخلات استعماری مغرب زمین در طول دو قرن گذشته در عرصه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جامعه ایران میباشد.
زیرا در دو قرن گذشته استعمارگران غربی تحت لوای شعار لیبرالیسم اقتصادی نه تنها جنبش آزادیخواهی و دموکراسیخواهی و استقلال طلبانه مردم ایران از مشروطیت تا نهضت ملی دکتر محمد مصدق را به چالش گرفتند، بلکه با نابود کردن اقتصاد ملی جامعه ایران در طول دو قرن گذشته به روند توسعه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران صدمات جدی و جبران ناپذیر و بازدارندهای وارد کردند، آنچنانکه به ضرس قاطع میتوان گفت مخالفت فرج دباغ در ادامه مهدی بازرگان با نقد و نفی استعمار مغرب زمین «تحت عنوان مخالفت با تئوری توهم» چشم بستن بر دو قرن از واقعیت تاریخی و سیاسی و اجتماعی جامعه ایران و نادیده گرفتن یکی از عوامل اصلی و اثرگذار سیر انحطاط سیاسی و اقتصادی جامعه ایران از مشروطه تا امروز میباشد.
چراکه سرمایهداری جهانی مغرب زمین تحت لوای لیبرالیسم اقتصادی و پیروی از سیاست یک بام و دو هوا در طول دو قرن گذشته علاوه بر اینکه اقتصاد ملی ایران را ویران کرد و نماینده سیاسی این اقتصاد ملی یعنی سردار بزرگ تاریخ ایران و نخستین دولت دموکراتیک تاریخ ایران، «دکتر محمد مصدق» توسط کودتای شوم 28 مرداد آمریکا – انگلیس سرنگون کردند، توانستند با سلطه بر بازار ایران تمامی سرمایههای نفتی و غیر نفتی ایران را به صورت مستقیم و غیر مستقیم به یغما ببرند و با نابود کردن شرایط عینی تحقق دموکراسی در جامعه ایران (که همان اقتصاد ملی میباشد)، جنبش دموکراسی خواهانه مردم ایران را بدل به یک اتوپیا و مدینه فاضله دست نایافتنی افلاطونی کنند؛ و در طول دو قرن گذشته با برداشتن موانع گمرکی از برابر واردات مصنوعات تولیدی خود، اقتصاد ملی ایران را درگیر یک رقابت نابرابر در بازار داخلی بکنند که خروجی نهائی این رقابت نابرابر نابودی اقتصاد ملی ایران بوده است.
همان اقتصادی ملی که مصدق با شعار «اقتصاد بدون نفت» خود قصد بازسازی و بازتولید آن را در سر میپرورانید، و سرمایهداری مغرب زمین تحت رهبری امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس جهت حمایت از صنایع داخلی خودشان، در برابر ورود رقیب اقتصادی و سیاسی چون مصدق که منادی جنبش دموکراسی خواهانه ضد استعماری در برابر «جنبش لیبرالیسم اقتصادی» در جهان بود و هدفش در ایران احیای استقلال ملی و بازسازی اعتماد به نفس ملی بود و علاقه مند به عدالت و برابری چه در حوزه سیاسی و چه در حیات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بود به زانو درآوردند. به همین دلیل جنبش لیبرالیسم اقتصادی بازرگان – فرج دباغ در طول نیم قرن گذشته تا امروز تنها فونکسیونی که برای جامعه ایران داشته است، هموار کردن راه استیلای امپراطوری سرمایهداری مغرب زمین به ویژه تحت شرایط حاکم بوده است.
بنابراین مبارزه فرسایشی فرج دباغ با شریعتی تنها به خاطر «ایدئولوژی کردن دین یا تئوری دموکراسی هدایت شده و متعهد» و یا «مخالفت شریعتی با اسلام صوفیانه مولوی و غزالی» و یا «مخالفت شریعتی با اسلام فیلسوفانه بوعلی و فارابی و ابن رشد تا شیخ مرتضی مطهری» و یا «مخالفت شریعتی با اسلام فقیهانه دگماتیسم حوزههای فقهی» نیست، بلکه مهمتر از همه، مخالفت فرج دباغ با شریعتی به خاطر مبارزه با دموکراسی سوسیالیستی شریعتی میباشد.
چراکه گناه نابخشودنی شریعتی این بود که در عرصه جنبش آزادیخواهانه ملت ایران در ادامه راه مصدق، پارادایم «دموکراسی سوسیالیستی» را جایگزین پارادایم «لیبرالیسم اقتصادی» بازرگان – فرج دباغ کرد و به این ترتیب است که شریعتی (برعکس آنچه که فرج دباغ بر علیه او تبلیغ میکند) نه غرب ستیز است و نه آزادی ستیز و نه دستاوردهای مدرنیته مغرب زمین را نفی میکند و نه معتقد به انکار آثار فکری و سیاسی و فرهنگی غرب میباشد، بلکه گناه نابخشودنی شریعتی این است که «بورژوازی و حر کت استعمارگرانه و استثمارگرانه سرمایهداری مغرب زمین را برای اولین بار در جامعه ایران نقد علمی و سوسیالیستی کرد و دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی مغرب زمین) را به عنوان تنها آلترناتیو لیبرالیسم اقتصادی مغرب زمین مطرح کرد.»
شریعتی با تز «دموکراسی سوسیالیستی» و تز «بازگشت به خویشتن» در ادامه راه مصدق (برعکس فرج دباغ که امروز بر سه هویت غربی و ایرانی و اسلامی تکیه میکند) علاقه مندی و پای بندی خودش را به «استقلال ملی و عدالت و برابری چه در حوزه سیاسی و چه در حیات اجتماعی و اقتصادی و معرفتی و فرهنگی» به نمایش گذاشت. دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی مغرب زمین) شریعتی، با لیبرالیزمی مخالف است که بیش از دو قرن است که به صورت ابزاری در دست مدافعان اقتصاد بازار برای مخفی کردن مظاهر شوم بی عدالتی و شکاف طبقاتی سرمایهداری جهانی مغرب زمین در شکل انواع آسیبهای ضد بشری از محیط زیست تا سلامت و فجایع ضد بشری و جنگهای خانمان سوزی که تنها در جنگ دوم بینالملل بیش از 40 میلیون غربی قربانی آن گردید و امروز با نقص گسترده حق زندگی حتی برای پناه جویان کشورهای پیرامونی که خود عامل ویرانی و جنگ و تروریسم و استبداد حکومتهای خودکامه و کودتاهای نظامی در این کشورها بودهاند، این بی عدالتی ضد انسانی و ضد بشری را در نگاه جهانیان به نمایش میگذارند، میباشد، درآمده است.
چرا که کدام وجدان بیدار بشریت است که امروز برای مرگ ایلان و کودکان سوخته شده غزه و پناه جویان آواره در کشورهای مغرب زمین در برابر ستم سرمایهداری غرب خون گریه نکند. شریعتی با دموکراسی سوسیالیستی خود از جنبشی حمایت میکند، که حق زندگی، حق داشتن مسکن و سر پناه، حق برخورداری از آموزش، حق سلامت و بهره مندی ازشان کرامت انسانی، حق استفاده از فرصت کار کردن، حق آزادی انتخاب شغل و محل سکونت، حق کسب آگاهی و بروز قابلیت انسانی خویش، حق دوست داشتن و زیستن در امنیت و رفاه در جامعه فقه زده و استبدادزده ایران برای همه میخواهد.
دموکراسی سوسیالیستی شریعتی (برعکس لیبرالیسم اقتصادی بازرگان و فرج دباغ) آزادی و حقوق انسانی مردم ایران را نه تنها در گرو آزادی رقابت در بازار با هدف کسب سود بیشتر نمیداند، و نه تنها مخالف با نظام ناعادلانه حاکم بر مناسبات درون بازار سرمایهداری است، بلکه با هر گونه مالکیت دولتی بر عوامل تولید و توزیع مخالف میباشد؛ و تنها هدفش دموکراتیزه کردن مدیریت بنگاههای تولید و توزیع و خدمات توسط شوراهای خودجوش مردمی میباشد. دموکراسی سوسیالیستی شریعتی بر خلاف لیبرالیسم اقتصادی بازرگان – فرج دباغ در عرصه دو مؤلفه سیاسی و اجتماعی –اقتصادی تنها یک برنامه و پروژه نیست که بتوان آن را صرفا با قرار گرفتن در راس حکومت و با تدوین قانون و صدور بخشنامه از بالا در کوتاه مدت به اجرا گذاشت، بلکه بالعکس فرایندی است که به تدریج و مرحله به مرحله از نقطه عزیمت تکوین شوراهای خودجوش و تکوین مبانی جامعه مدنی آغاز میشود و تا اجتماعی کردن بنگاههای قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی پیش میرود.
دموکراسی سوسیالیستی شریعتی، در راستای توانمندی جامعه مدنی در چارچوب نظام خودجوش از پائین شوراها، از گسترش فرهنگ دموکراسیخواهی و برابری طلبی و عدالتخواهی سوسیالیستی آغاز میکند و به موازات ایجاد توسعه تدریجی تشکلها و سازماندهی نهادهای مدنی و جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری و نهادهای صنفی، پیش میرود و در نهایت به اجتماعی کردن قدرت در سه شکل سیاسی و اقتصادی و معرفتی آن دست پیدا میکند. در منظومه معرفتی زیرساختی «دموکراسی سوسیالیستی» شریعتی، آنچنانکه امکان تحقق عدالت اجتماعی یا سوسیالیسم در غیاب آزادی و دموکراسی وجود ندارد، آزادی و دموکراسی در غیبت عدالت اقتصادی و اجتماعی و حقوقی امری غیر ممکن میباشد.
ادامه دارد