درسهای فراموش شده جنبش دانشجوئی ایران – قسمت چهارم
د - چهارمین درس فراموش شده جنبش دانشجوئی ایران اینکه، «این جنبش هر چند از سال 55 به علت شکست همه جانبه جنبش چریکی در اشکال مذهبی و غیر مذهبی آن توانست، در سالهای 56 و 57 مستقل از جریانهای سیاسی جنبش سیاسی ایران در کنار جنبش اجتماعی ایران حرکت خود را از سر بگیرد، اما به علت اینکه جنبش دانشجوئی ایران در سه دهه 20 و 30 و 40 تا نیمه دهه 50 تحت هژمونی جریانهای جنبش سیاسی نتوانسته بود، برای خود جنبش دانشجوئی بسترهای تئوریک و تجربی و نظری و برنامهای تدوین نماید، و هیچکدام از جریانهای سیاسی حاضر نبودند که برای جنبش دانشجوئی ایران به صورت مستقل دستاورد نظری و تئوریک و برنامهای فراهم کنند، و حداقل دستاوردهای تجربی و عملی جنبش دانشجوئی ایران را مدون کنند و برای جنبش دانشجوئی ایران به عنوان یک ستون و مؤلفه جامعه مدنی ارزش ساختاری و سیاسی قائل شوند.»
همه جریانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی، «تنها زمانی به فکر جنبش دانشجوئی ایران میافتادند، که نیاز به سربازگیری و جذب سمپات داشتند»؛ لذا در راستای این هدف خود، پیوسته تلاش میکردند تا جنبش دانشجوئی ایران هرگز به مقامی نرسد تا برای خود سرود استقلال و هویت بخوانند. چرا که آنها به نیکی میدانستند و امروز هم میدانند که اگر جنبش دانشجوئی ایران به لحاظ نرمافزاری و سختافزاری به هویت مستقل دست پیدا کند، در آن صورت هرگز جنبش دانشجوئی به عنوان یکی از شاخههای سیاسی و تشکیلاتی این جریانهای سیاسی و جناحهای حکومتی در نخواهد آمد.
البته جدای از این امر، «موضوع دیگری که باعث گردیده تا جریانهای سیاسی جنبش سیاسی ایران اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای جنبش دانشجوئی ایران ارزش هویت مستقلانه نرمافزاری و سختافزاری قائل نشوند، به این خاطر بوده است که کل این جریانهای سیاسی در طول نزدیک به یک قرنی که از عمر جنبش دانشجوئی ایران میگذرد، به خصوص از بعد کودتای رضاخان و شکست نهضت مشروطیت، دیگر برای جامعه مدنی جنبشی در ایران ارزش استراتژیکی قائل نبوده و امروز هم قائل نیستند»؛ و «همه این جریانها، حرکت تحولخواهانه در ایران، از بعد از کودتای رضاخان و پهلوی دوم در 28 مرداد 32 به نحوی در گرو قدرت یافتن نیروهای پیشاهنگ به صورت چریکی یا ارتش خلقی یا کودتای نظامی یا حزب طراز نوین لنینی، به جای جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری میدانستند، و میدانند.»
فراموش نکنیم که «جامعه مدنی دوران مصدق هم، یک جامعه مدنی جنبشی نبود، بلکه بالعکس یک جامعه مدنی دستوری و تزریقی تکوین یافته از بالا بود» و البته «مبارزه خود مصدق هم از آغاز یک مبارزه پارلمانتاریستی بود، نه اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی مانند شریعتی.» هر چند که مصدق در مبارزه ملی کردن صنعت نفت، مجبور شد تا «بر جنبش کارگری صنعت نفت ایران تکیه استراتژیک بکند» اما از آنجائیکه:
اولا این تکیه مصدق بر جنبش کارگری از بعد از ملی شدن صنعت نفت و پیروزی بر استعمار انگلیس دوام استراتژیک پیدا نکرد.
ثانیا به علت اینکه مصدق نتوانست جایگاه استراتژیک طبقه کارگر ایران از کارگران صنعت نفت خوزستان به تمامی کارگران ایران گسترش بدهد. همین امر، مانع از تکوین جامعه مدنی جنبشی در دوران مبارزه رهائیبخش دکتر محمد مصدق در ایران گردید. «اگر مصدق به موازات اعتلای جنبش رهائیبخش و ضد استعماری کارگران صنعت نفت خوزستان، توان آن پیدا میکرد تا استراتژی جامعه مدنی جنبشی، بر پایه حرکت رهائیبخش کارگران صنعت نفت خوزستان بنا کند، هم مصدق پیروز میدان مبارزه با امپریالیسم تا آخر میشد، و هم جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین به صورت پایهدار در تاریخ ایران تکوین پیدا میکرد.» در نتیجه در آن صورت حال امروز ما غیر این بود، که امروز پس از 37 سال انقلاب، شاهد آن هستیم.
علی ایحال، فقدان یک مبارزه سازمانگرایانه جنبشهای اجتماعی، علت شکست مصدق در کودتای 28 مرداد گردید. چراکه نه جنبش سیاسی ایران که رهبری آن در دست حزب توده بود، و نه جنبشهای دانشجوئی و غیره، حاضر نشدند تا در روز 28 مرداد با حضور در صحنه آنچنانکه در ترکیه امروز شاهد بودیم، کودتا را به شکست بکشانند. به خصوص که روحانیت سنتی و حوزههای فقاهتی خود مدافع دربار و کودتا بودند؛ لذا در خصوص استراتژی جنبشی در 150 سال گذشته تاریخ حرکت تحولخواهانه مردم ایران، تنها استثناء در این قاعده، معلم کبیرمان شریعتی بود، که برعکس همه آن رویکردها معتقد بود که حرکت تحولخواهانه در ایران در گرو جنبشهای اجتماعی و جامعه مدنی جنبشی میباشد، در همین رابطه بود که او تز «شیعه یک حزب تمام» را مطرح کرد.
فراموش نکنیم که برعکس آنچه که جریانهای ضد شریعتی از احمد فردید تا داریوش شایگان و سید حسین نصر و حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - مطرح میکنند، «تز شیعه یک حزب تمام شریعتی، تز اسلام حکومتی نبود، چراکه شریعتی پیوسته از هر گونه دین حکومتی و حکومت دینی به شدت انتقاد داشت و پیوسته خشنترین حکومتهای تاریخی، حکومتهای دینی میدانست و معتقد بود که وقتی زور لباس تقوی به تن کند هر جنایتی مجاز و مشروع میشود.» البته شعار شیعه یک حزب تمام شریعتی که در آخرین فصل حیات ارشاد او، یعنی در آبانماه 51 مطرح کرد، تکیه او بر جنبش اجتماعی بود، چراکه شریعتی پیوسته در اواخر حرکت ارشاد خود، آنچنانکه در مقدمه «درس 39 اسلام شناسی و تاریخ ادیان» خود میگوید، از شعار قبلی خود که معتقد بود که جنبش دانشجوئی به خاطر دو خصلت «نداشتن و نخواستن» میتواند به عنوان ستون فقرات حرکت جنبشی او مطرح شوند، فاصله گرفت و دلیل آن هم این بود که «شریعتی به عینه در اثر تجربه دریافت که به علت اینکه جنبش دانشجوئی بر روی یک آب روان قرار دارد، نمیتواند به عنوان یک نیروی استراتژیک در عرصه استراتژی به آن تکیه کرد.»
به همین دلیل شریعتی، «رفته رفته در راستای اصلاح استراتژی جنبشی خود، از جنبش دانشجوئی به عنوان ستون فقرات استراتژی جنبشی خود فاصله گرفت و کوشید تا جنبش اجتماعی را، جایگزین جنبش دانشجوئی جهت هژمونی استراتژی جنبشی خود بکند.» به همین دلیل، «شعار شیعه یک حزب تمام شریعتی، در راستای جایگزین کردن جنبش اجتماعی به جای جنبش دانشجوئی بود» که البته به علت اینکه ماهیت طبقاتی و خواستگاه طبقاتی جنبش اجتماعی ایران، طبقه متوسط شهری میباشد، همین خواستگاه طبقه متوسط شهری، این جنبش باعث گردیده است که جنبش اجتماعی در ایران نتواند در طول 150 سال گذشته از قیام تنباکو تا قیام تابستان 88 و الی زماننا هذا، از پایگاه و ساختار با ثباتی در عرصه نرمافزاری و سختافزاری برخوردار گردد.
همین سیالیت نرمافزاری و سختافزاری جنبش اجتماعی ایران باعث شده است، تا این جنبش توان و پتانسیل مبارزه درازمدت نداشته باشد و تنها در چارچوب مبارزه کوتاه مدت صورتی فعال به خود بگیرد. که خود این امر باعث شده است تا جنبش اجتماعی ایران چه در عرصه تعیین هژمونی خود و چه در روند مبارزه گرفتار چپرویها و راسترویهای کودکانه بشود. آنچنانکه در زمستان سال 57 دیدیم که به موازات اعتلای مبارزه ضد استبدادی جنبش اجتماعی ایران، به یکباره این جنبش با شعار «به کوری چشم شاه، عکس امام تو ماهه»، هژمونی خمینی و روحانیت سنتی را برگزیند و خود را تسلیم این هژمونی بکند. همان انتخابی که باعث گردید تا الی زماننا هذا، مدت 37 سال این جنبش مجبور به دادن تاوانهائی بشود، که بیش از همه تاریخ این جنبش داده است.
به هر حال در میان تمامی نظریهپردازان تاریخ 150 ساله جنبش تحولخواهانه مردم ایران، تنها شریعتی بود که بر جنبش دانشجوئی ایران، در چارچوب استراتژی جامعه مدنی جنبشی تکیه کرد. ولی به علت اینکه تکیه شریعتی بر جنبش دانشجوئی ایران در عرصه استراتژی جنبشی، یک تکیه استراتژیک بود، شریعتی در این رابطه شکست خورد و جنبش دانشجوئی نتوانست حرکت ارشاد شریعتی را آنچنانکه خود او فکر میکرد اعتلاء و سازماندهی بدهد و حرکت سازمانگرایانه و تحزبگرایانه شریعتی را، از بعد از بسته شدن ارشاد و دستگیری شریعتی ادامه دهند.
ماحصل اینکه، در بیش از 70 سالی که از عمر جنبش دانشجوئی ایران میگذرد، این جنبش تا این زمان فاقد هر گونه تئوری نظری و عملی و برنامهای بوده است؛ و همین خلاء تا آنجا عمق پیدا کرد، که در جریان قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران که برای اولین بار در تاریخ 70 ساله جنبش دانشجوئی ایران، «این جنبش توانست، به صورت مستقل تحت هژمونی خودش حرکت مستقلانه و تحولخواهانهای داشته باشد، و تا آنجا پیش رفت که توانست، جنبش اجتماعی ایران را تحت هژمونی خودش به حرکت درآورد»، به علت همین فقدان برنامه و تئوری حتی توان هدایت یک راهپیمائی از خوابگاه دانشجوئی امیرآباد تا مثلا میدان انقلاب هم نداشتند؛ لذا شاهد بودیم که در مسیر راهپیمائیهای جنبش دانشجوئی در همین قیام تابستان 78 هر گروهی از دانشجویان ساز خودشان میزدند؛ و در این قیام آنچه غائب بود، همین وحدت هژمونی و وحدت برنامه و وحدت تصمیمگیریها بود.
البته اوج فاجعه آنجا است که، امروز شاهدیم که جنبش دانشجوئی گرچه به موازات اعتلای جنبش اجتماعی با تمام توان وارد عرصه مبارزه میشوند، ولی همین فقدان تئوری و برنامه و رهبری و تشکیلات مستقل دانشجوئی باعث میگردد، تا به موازات اینکه جنبش اجتماعی به نحوی شکست میخورد یا سرکوب میشود، جنبش دانشجوئی شکست بخورد و به کمای رکورد تاریخی فرو برود. آنچنانکه این ماجرا در جریان جنبش اجتماعی سال 88 شاهد بودیم. البته طنز تاریخ جنبش دانشجوئی ایران اینجا است که هر زمانیکه این جنبش دانشجوئی میخواهد از رکود خارج بشود، باز جهت خروج از رکود، باید با تحریک جریانهای بیرون از جنبش دانشجوئی جهت سربازگیری، از رکود خارج شود و روندی اعتلائی به خود بگیرد.
پر پیداست که «تا زمانی که جنبش دانشجوئی ایران با چنین آسیبی و خلائی، پس از اینکه دوران رکود خود را پشت سر گذاشت، و به این شکل خود به خودی و با تحریک عوامل بیرونی وارد اعتلای خود به خودی بشود، این جنبش عصای دست اصحاب قدرت میشود.» آنچنانکه شاهدیم که از بهار 76 که جنبش دانشجوئی ایران توانست به صورت خودبخودی دوران رکود 20 ساله بعد از کودتای فرهنگی را پشت سر بگذارد، در خدمت تضاد جناحهای درونی حکومت مطلقه فقاهتی درآمده است؛ و پا به پای جناحهای قدرت کوشیده است در خدمت جناحهای درونی حکومت باشد تا آنجا که در نامه اخیر 92 تشکل دانشجوئی به روحانی دیدیم، که در این نامه تشکلهای امضاء کننده دانشجوئی این نامه، به روحانی گوشزد کردند که فضای پادگانی دانشگاهها بسترساز غیبت جنبش دانشجوئی در انتخابات دولت دوازده در بهار 96 خواهد شد.
البته فراموش نکنیم که در جریان قیام 88 جنبش اجتماعی یکی از اصلیترین علل شکست جنبش سبز، در هدایت جنبش اجتماعی، همین فقدان تشکیلات و توان سازماندهی و برنامه و تئوری بود، که این امر باعث گردید تا هژمونی جنبش سبز نتواند حتی جهت پر کردن خلاء تشکیلاتی خود، در راستای اعتلای جامعه مدنی در ایران، جنبشهای عام اجتماعی، مثل جنبش کارگری جذب خود نماید. در نتیجه «حتی تکیه هژمونی جنبش سبز بر جنبش دانشجوئی هم، در آن قیام یک تکیه حاشیه برای سیاهی لشکر ساختن بود.» لذا این همه سبب آن شد، «تا در غیبت جنبش کارگری، و در غیبت جامعه مدنی پایدار در ایران، جنبش دانشجوئی، نه تنها نتواند هژمونی جنبش اجتماعی ایران را در دست بگیرد، بلکه مهمتر از آن با چپرویهای کودکانه شرایط جهت سرکوب همه جانبه حزب پادگانی خامنهای هم فراهم کرد.»
ه – پنجمین درس فراموش شده جنبش دانشجوئی ایران، «عدم نیاز این جنبش به جنبشهای عام اجتماعی (که در راس آنها جنبش کارگری میباشد) است، البته خود این آسیب معلول فقدان استراتژی و برنامه در حرکت جنبش دانشجوئی ایران است». چراکه «نیاز به وحدت با شاخههای عام جنبش اجتماعی ایران که در راس آنها جنبش کارگری قرار دارد، زمانی ایجاد میشود، که جنبش دانشجوئی نیاز استراتژیک به این نیروها (حتی در شکل جبههای و ائتلاف) داشته باشد»؛ لذا «تا زمانی که خود جنبش دانشجوئی دارای حرکت مستقلی نباشد و به صورت سمپاتهای دیگر جریانها حرکت کند، طبیعی است که، این جنبش فاقد برنامه و فاقد تئوری و فاقد تشکیلات فراگیر مستقل، هرگز نیازمند به پیوند و وحدت با دیگر جریانهای جنبش عام اجتماعی که در راس آنها جنبش کارگری قرار دارد، نمیباشد.»
پایان