درسهای فراموش شده جنبش دانشجوئی ایران – قسمت اول
چندی پیش، نزدیک به صد تشکل دانشجوئی ایران در نامهای به حسن روحانی، از ادامه جو پادگانی در دانشگاههای ایران انتقاد کردند و در این نامه، که به امضای 92 تشکل دانشجوئی رسیده بود، علاوه بر انتقاد از جو رعب و تهدید و فضای امنیتی حاکم بر دانشگاههای ایران، اعلام کردند که «در چارچوب این فضای پادگانی حاکم بر دانشگاههای کشور (اعم از دانشگاههای دولتی و دانشگاه به اصطلاح آزاد و دانشکدههای به اصطلاح غیر انتفاعی) توسط دخالت دستگاههای امنیتی بیرون از دانشگاهها، به برنامههای دانشجوئی با عنوان دخالتهای غیر قانونی و فراقانونی اعتراض میشود، که خود این امر، (از دیدگاه امضاء کنندگان این نامه) بسترساز پاسیف شدن جنبش دانشجوئی در انتخابات دولت دوازدهم در بهار 96 میشود»؛ و همین امر عاملی میگردد، تا جنبش دانشجوئی نتواند در مبارزات انتخاباتی جناحهای درونی قدرت به نفع جناح غیر راست حکومتی دخالت کنند.
بنابه گفته امضاء کنندگان این نامه در این سال (سال 95) که منتهی به انتخابات ریاست جمهوری (دولت دوازدهم در اردیبهشت ماه 96) میشود، فضای دانشگاههای کشور بسیار نگران کننده است. خطر انفعال دانشجویان و تشکلهای دانشجوئی به خصوص در انتخابات پیش رو به شدت احساس میشود، و متاسفانه به نظر میرسد که دانشگاه و دانشجو موضوع مغفول مانده است و اولویتهای و تصمیمگیریهای شخص رئیس جمهور و دولت نیست. در این نامه 92 تشکل دانشجوئی ایران به حسن روحانی همچنین آماده است که: این انفعال و بی انگیزگی، بیش از همه باید هشداری برای دولت تدبیر و امید باشد، که ثمره شور و حرکت آفرینی دانشجویان دانشگاهیان است.
آنچه در این نامه بیشتر قابل توجه است، اینکه امضاء کنندگان این نامه به حسن روحانی گوشزد میکنند که، این گونه برخوردهای دستگاههای امنیتی با تشکلهای دانشجوئی باعث میگردد، تا جنبش دانشجوئی نتواند در انتخابات دولت دوازدهم در بهار 96 حضور فعالی داشته باشد. فراموش نکنیم که، فضای پادگانی دانشگاههای ایران که به صورت مهندسی شده از بعد از قیام 18 تیرماه 78 و به خصوص از بعد از قیام جنبش اجتماعی در سال 88 توسط حزب پادگانی خامنهای به شدت دنبال میشود، موضوعی است که مورد توافق تمامی جناحهای درونی حکومت از بعد کودتای فرهنگی بهار 59 میباشد؛ لذا طرح فضای باز دانشگاهی مدت 35 سال است که از بعد از کودتای فرهنگی بهار 59 جزء خط قرمزهای رژیم مطلقه فقاهتی است؛ و در منشوری نانوشته، تقریبا تمامی جریانهای و جناحهای درونی رژیم مطلقه فقاهتی در 37 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی هم قسم گردیدهاند، «که هرگز در باره خط قرمز بودن دو موضوع با هم چانه نزنند که یکی از این دو خط قرمز آنها، اعدام و نسلکشی زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 با فتوای دو خطی خمینی میباشد، دیگری، موضوع فضای باز سیاسی درون دانشگاهها است، که از بهار 59 در چارچوب کودتای مهندسی شده فرهنگی تحت نظر حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش به صورت سخت افزاری و نرم افزاری توسط قلع و قمع کردن دانشجویان سیاسی و بسترهای تشکیلاتی و فرهنگی دانشگاهها انجام گرفت و از آن زمان نظام پادگانی و جو رعب و تهدید و فضای امنیتی به صورت چتر چند لایهای توسط نهادهای امنیتی و نظامی و انتظامی رژیم مطلقه فقاهتی از بیرون از دانشگاهها، بر دانشگاههای کشور حاکم گردید.
به همین دلیل در 35 سال گذشته شاهدیم که هیچکدام از جریانها و جناحهای درونی حکومت حتی خود رهبران جنبش سبز حاضر نشدند، که در خصوص کودتای فرهنگی بهار 59 و اعدام و نسلکشی زندانیان سیاسی در تابستان 67 لام از کام خود بردارند. البته شاهد هستیم که حتی در همین زمان هنوز حسین حاجی فرج دباغ از کودتای سیاه فرهنگی 59 دفاع میکند، و شنیده نشده است که در طول 35 سالی که از آن کودتا سیاه میگذرد، کوچکترین نقدی به این فاجعه سیاسی تاریخ ایران بکند.
علی ایحال، هر چند در طول 35 سال گذشته جنبش دانشجوئی تلاشی بی وقفه جهت بازتولید و بازسازی تشکیلاتی خود بر ویرانههای کودتای فرهنگی بهار 59 داشته است، و با اینکه 25 سال است که از آن «ماجرای جنبش کُش، کودتای فرهنگی میگذرد» تا این زمان جنبش دانشجوئی نتوانسته است، از آن همه سرکوب نرم افزاری و سخت افزاری جان سالم بدر برد و هنوز بدن جنبش دانشجوئی ایران از زخمههای کودتای نرم افزاری و سخت افزاری بهار 59 مجروح میباشد. البته دلیل این امر هم آن است که از بعد از قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی ایران حزب پادگانی خامنهای به یک مرتبه از خواب بیدار شد و دریافت که بزرگترین گسل غیرفعال رژیم مطلقه فقاهتی که فکر میکردند توانستهاند توسط شورای بازگشائی دانشگاهها در دهه 60 به صورت مطلق عقیم و سترون و غیر فعال کنند، به یک مرتبه در نتیجه شکافی که در انتخابات خرداد 76 در درون جناحهای رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه صفحه تقسیم باز تقسیم قدرت بوجود آمده است با نفوذ جنبش دانشجوئی ایران در این شکاف این گسل غیر فعال، فعال شده است.
یعنی در تضاد جناحهای قدرت در بهار 76 همراه با حضور فعال این جنبش در آن انتخابات در حمایت از سید محمد خاتمی و در لوای شعار به اصطلاح «اصلاحات و فضای باز سیاسی» زلزلهای ناخواسته در صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت درون حکومت تکوین یافت و در ادامه این زلزله بود که در 18 تیرماه 78 یعنی دو سال بعد از انتخابات دولت هفتم سید محمد خاتمی، از خاکستر کودتای سیاه فرهنگی 59 رژیم مطلقه فقاهتی، ققنوس جنش دانشجوئی برای اولین بار توانست به پرواز در آید. لذا در این رابطه بود که جناحهای درونی قدرت در تابستان 78، اعم از جناح به اصطلاح اصلاحطلب و جناح اصولگرا یا بنیادگرایان، در چارچوب همان منشور نانوشته قبلی خود که همپیمان و هم قسم شده بودند، که دو خط قرمز رژیم مطلقه فقاهتی (کودتای فرهنگی بهار 59 و قتل و عام زندانیان سیاسی تابستان 67) هرگز به نقد عملی و نظری نکشند، دوباره به خود آمدند، لذا در تابستان 78 هم پیمان به سرکوب جنبش دانشجوئی پرداختند؛ و این سرکوب تا آنجا ادامه پیدا کرد که از بعد سرکوب قیام 18 تیر ماه 78 به صورت پروژهای مستمر و مهندسی شده، تمامی فضای نرم افزاری و سخت افزاری دانشگاههای ایران پادگانی و امنیتی شدند.
ولی نکتهای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه، هر چند رژیم مطلقه فقاهتی در دهه بین 78 تا 88 توانست توسط این سرکوب مهندسی شده خود جنبش دانشجوئی را به رکود بکشانند، در انتخابات دولت دهم در خرداد ماه 88 به علت اینکه در چارچوب کودتای مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای، شکافی بزرگ در جناحبندیهای درون حکومت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم شکل گرفت، به موازات ریزش نیروهای درونی رژیم مطلقه فقاهتی، گسل جنبش دانشجوئی ایران که نزدیک به یک دهه بود که دوباره غیر فعال شده بود و جنبش دانشجوئی در حال رکود فراگیر به سر میبرد، به یکباره شرایط جهت فعالیت دوباره خود آماده دید، لذا به این ترتیب بود که در جریان کودتای انتخاباتی بهار 88 رژیم مطلقه فقاهتی، این جنبش دوباره بازتولید کرد و ققنوس جنبش دانشجوئی توانست برای بار دوم در عمر رژیم مطلقه فقاهتی از خاکستر سرکوب شده قیام 18 تیرماه 78 به پرواز در آید.
اما از آنجائیکه جنبش دانشجوئی در دهه بعد از سرکوب تابستان 78 نتوانسته بود، به آسیبشناسی حرکت خود بپردازد, لذا در تابستان 88 از بعد از کودتای انتخاباتی دولت دهم توسط حزب پادگانی خامنهای، «دوباره جنبش دانشجوئی ایران با همان آسیبهای دهه 70 به میدان آمد»، در نتیجه به علت:
1 - عدم استقلال تشکیلاتی.
2 - عدم سازماندهی فراگیر.
3 - عدم دارا بودن بر نامه درازمدت و کوتاه مدت مبارزاتی.
4 - عدم رهبریت تثبیت شده دانشجوئی، این جنبش که با همه توان خود به میدان آمده بود، «به موازات شکست رهبری جنبش سبز، در هدایت جنبش اجتماعی سال 88 - به خصوص از بعد از عاشورای 88 - شکست خورد» و در نتیجه شکست جنبش دانشجوئی از بعد از عاشورای 88 توسط حزب پادگانی خامنهای بود که دوباره این جنبش به یک رکود فراگیر گرفتار شد، که تا خرداد 92 این رکود ادامه داشت.
اما از خرداد 92 جنبش رکودزده و خمودزده دانشجوئی ایرانی کوشید تا با تغییر تاکتیک خود، دوباره در زیر چتر شکاف بین جناحهای درونی رژیم مطلقه فقاهتی، یخهای رکود بعد از شکست 88 را آب نماید. اما این بار برعکس دو بهار سال 76 و 88 جنبش دانشجوئی ایران گرفتار اشتباه تحلیلی نسبت به جناحهای درونی حاکمیت شد و البته دلیل آن هم این بود که، جنبش دانشجوئی ایران، در چارچوب تجربه خرداد 76 و خرداد 88 فکر میکرد، که تضاد انتخاباتی بین جناحهای قدرت در بهار 92 نیز هم سنگ همان تضادهای جناحهای قدرت در بهار 76 و 88 میباشد. در صورتی که تضاد بین جناحهای درونی قدرت در بهار 92 هیچگونه شباهتی با جنگ جناحهای درونی قدرت در بهار 76 و 88 نداشت.
دلیل این امر هم این بود که، اصلا تکوین جنگ جناحها در انتخابات 76 و 88 به علت مقابله جناحی از جناحهای درونی نظام با حزب پادگانی خامنهای تحت عنوان جنبش اصلاحات و جنبش سبز بود. چراکه در انتخابات دولت هفتم در بهار 76 کاندید حزب پادگانی خامنهای اکبر ناطق نوری بود و در انتخابات دولت دهم در بهار 88 کاندید حزب پادگانی خامنهای، محمود احمدی نژاد بود اما در انتخابات دولت یازدهم در بهار 92 خود حسن روحانی کاندیدای مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای بود. زیرا حزب پادگانی خامنهای از بعد از شکست اقتصادی و سیاسی دولت کودتائی دهم و عصیان عریان این دولت کودتائی بر علیه حزب پادگانی خامنهای و زایش رکود بیسابقه همراه با تورم 50% و به راه افتادن سونامی بیکاری و بحران اجتماعی و اقتصادی همراه با تعطیلی صدور نفت به علت تحریمهای بینالمللی نفتی و بانکی، وادار و مجبور شد تا عطای جناح هزار تکه شده راست را به لقائش ببخشد و با انتخاب مهندسی شده حسن روحانی توسط او و حمایت از حسن روحانی به صورت مهندسی شده، کهنه کارترین مهره امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی، - مانند اتابک اعظم مشروطیت - در چهره اعتدالی وارد ساختمان پاستور بکند. به همین دلیل حسن روحانی، در انتخابات بهار 92 تحت شعارهای:
1 - لغو حصار سران جنبش سبز.
2 - تغییر فضای پادگانی دانشگاهها.
3 - شکست تحریمهای جهان سرمایهداری توسط توافق هستهای و تعطیل کردن پروژه هستهای رژیم.
4 - مبارزه با اولتراقدرت سپاه توسط شعار بازگشت سرهنگها به پادگانها.
5 - در دست گرفتن کلید همه مشکلات رژیم مطلقی فقاهتی، همراه با جلب حمایت جناح به اصطلاح اصلاحات سید محمد خاتمی و جناح کارگزاران هاشمی رفسنجانی توانست پروژه مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای را تماما عملیاتی و عینی سازد؛ و در این رابطه بود که در انتخابات مهندسی شده بهار 92 (برعکس کودتای مهندسی شده 88) مهره چینی صفحه شطرنج حزب پادگانی خامنهای جواب داد؛ و لذا در همین رابطه بود که جنبش دانشجوئی ایران در چارچوب همان تحلیل گذشته خود که در بهار 76 و 88 داشت، کوشید تا جنس تضاد جناحهای درونی قدرت در انتخابات بهار 92 هم جنس تضادهای جناحهای درونی قدرت در بهار 76 و 88 معرفی نماید.
در نتیجه فریب شعارهای حسن روحانی خورد، و از اینجا بود که جنبش دانشجوئی شش دانگ در انتخابات بهار 92 وارد عرصه انتخابات شد؛ و با 5/4 میلیون عضوی که این جنبش داشت، توانست موازنه قدرت را در انتخابات فوق، به نفع حسن روحانی تغییر دهد. که حاصل آن شد که در انتخابات فوق، دولت یازدهم در بهار 92 (برعکس تمام پیشبینیها، که فکر میکردند انتخابات دو مرحلهای میشود)، انتخابات دولت یازدهم در همان مرحله اول به سر انجام رسید و حسن روحانی توانست به عنوان سکاندار دولت یازدهم وارد ساختمان پاستور بشود.
اما از بعد از ورود حسن روحانی به ساختمان پاستور، او در برابر یک پارادوکس بزرگ قرار گرفت، چراکه حسن روحانی به درستی میدانست، که ورود او به پاستور معلول پروژه مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای در برابر جناح هزار تکه راست بوده است؛ و لذا اگر او در مرحله پساانتخابات بخواهد در عرصه شطرنج حزب پادگانی خامنهای اقدام به حرکتهای حاشیه ساز بکند، این امر زمینه ساز آن خواهد شد، تا عاقبت دولت یازدهم گرفتار همان سرنوشت دولت کودتائی دهم احمدی نژاد بشود. حسن روحانی به درستی میدانست، که خط قرمز خامنهای:
اولا حصار سران جنبش سبز میباشد.
ثانیا فضای پادگانی دانشگاههای ایران. حسن روحانی به خوبی میدانست، که خامنهای در هر چیز که حاضر به نرمش قهرمانانه باشد، در خصوص شکست حصار سران جنبش سبز و شکست فضای پادگانی دانشگاههای ایران حاضر به معامله و نرمش قهرمانانه نیست. حسن روحانی به خوبی میدانست، که شیشه عمر و اعتبار دولت یازدهم در توافق هستهای با کشورهای سرمایهداری که بسترساز شکست تحریمهای اقتصادی میباشد نهفته است.
حسن روحانی آگاه به این امر بود که، در چارچوب تحریمهای نفتی و بانکی جهان سرمایهداری او نه توان شکست اقتصاد رکودزده کشور را دارد و نه میتواند هزینه جنگهای نیابتی خامنهای در منطقه را پرداخت نماید؛ و بدین ترتیب بود که، حسن روحانی از همان آغاز ورود به ساختمان پاستور، به یکباره خود را در برابر این پارادوکس فلج کننده دید و این مساله زمانی برای حسن روحانی بیشتر هویدا شد که او در جریان معرفی کابینه خود به مجلس نهم، دریافت که بدون حمایت خامنهای نمیتواند رای مجلس را به دست آورد. البته کشاکش بین خامنهای و حسن روحانی در جریان انتخاب وزیر علوم بیشتر کش و قوس پیدا کرد. چراکه حسن روحانی به خوبی میدانست، که جنبش دانشجوئی که بسترساز پیروزی او در انتخابات بهار 92 شده است، هر چند در برابر معامله او با حزب پادگانی خامنهای در جریان انتخاب مهرههای دولت ساکت بشوند، هرگز نمیتوانند در خصوص انتخاب وزیر علوم بی تفاوت بمانند.
لذا همین امر باعث کش قوس بین حزب پادگانی خامنهای و حسن روحانی گردید که بالاخره کفه انتخاب این آخرین وزیر هم به نفع حزب پادگانی خامنهای تغییر کرد؛ و سرانجام دولت حسن روحانی توانست توسط توافق با خامنهای، کار خود را پس از یکسال که از انتخابات 92 میگذشت شروع نماید. اما به موازات شروع کار دولت یازدهم، رفته رفته جنبش دانشجوئی دریافت که در معامله انتخاباتی بهار 92 این جنبش وجه المصالحه یا وجه المعامله بین جناحهای قدرت قرار گرفته است؛ و از چراغ حسن روحانی، آبی برای آنها گرم نمیشود. جنبش دانشجوئی به خوبی میدانست، که هم فضای پادگانی دانشگاهها و هم حصر سران جنبش سبز، خط قرمزهای شکست ناپذیر حزب پادگانی خامنهای میباشند.
جنبش دانشجوئی به خوبی میدانست که حسن روحانی شکست تحریمهای جهان سرمایهداری به عنوان اولویت اول حرکت خود میداند. جنبش دانشجوئی آگاه به این امر بود که حسن روحانی برای شکست تحریمهای نفتی و بانکی نیازمند به پایان دادن پروژه دهها میلیارد دلاری هسته رژیم مطلقه فقاهتی میباشد که سکاندار هدایت این پروژه اولتراقدرت سپاه است، که هم در عرصههای سیاسی و اقتصادی و اداری داخل حرف اول میزنند و هم در عرصه منطقه توسط سکانداری جنگهای نیابتی حرف اول میزنند؛ لذا به همین دلیل حسن روحانی به درستی فهمیده بود که برای مقابله کردن با پروژه هستهای دهها میلیارد دلاری رژیم مطلقه فقاهتی باید با اولتراقدرت سپاه در داخل و منطقه گل آویز بشود، لذا در همین رابطه بود که خود را نیازمند به حمایت شش دانگ خامنهای میدید.
حسن روحانی خوب میدانست، که برای کسب و جلب حمایت خامنهای تنها سرمایهای که او دارد، عقب نشینی از شعار شکست حصر سران جنبش سبز و شعار شکست فضای پادگانی دانشگاهها است. به همین دلیل او در این رابطه با خامنهای وارد معامله شد و توانست توسط جلب نرمش قهرمانانه خامنهای شرایط جهت پایان دادن به پروژه مردافکن و استراتژیک رژیم مطلقه فقاهتی فراهم نماید.
علی هذا، در همین رابطه بود که حسن روحانی توانست به برجام برسد و تحریمهای نفتی جهان سرمایهداری را در هم بشکند و روزانه نزدیک به 3 میلیون بشکه نفت خود را وارد بازار اپیک بکند و شرایط برای ورود دلار و ارز به خزانه خالی خود فراهم نماید. اما هر چند برجام توانست برای روحانی پول نفت و ارز به همراه بیاورد و گلوگاه بسته دولت یازدهم را باز کند، ولی در مرحله پسابرجام، حسن روحانی دریافت که برجام برای او با هزینه هنگفتی تمام شده است. چراکه از یکطرف خامنهای توسط برخورد «یکی به نعل و یکی به میخ» خود میکوشید تا حمایت خودش را از برجام در مرحله پسابرجام به صورت یک شمشیر داموکلس بر سر روحانی و دولت یازدهم نگه دارد؛ و از طرف دیگر میدانست، که هزینههائی که او از این بابت به خامنهای پرداخت کرده است عبارتند از :
1 - موافقت با خط قرمز فضای پادگانی بر دانشگاهها بوده است.
2 - معامله شعار شکست حصر سران جنبش سبز بوده که او با سکوت خود جهت استمرار آن به عنوان یک کادو تقدیم خامنهای کرده است.
ادامه دارد