تفسیر سوره انبیاء – قسمت پنجم

سوره انبیاء، تبیین قرآن به عنوان «ذکر» انسان‌ساز و ضیاء جامعه‌ساز و فرقان تاریخ‌ساز

آیات 1 تا 15 سوره انبیاء

 

ز- «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» اصلی که در این آیه قرآن جهت پاسخ به دشمنان و مخالفین حرکت پیامبر دوباره مطرح می‌کند و بر آن تکیه می‌نماید، اصل عدم منافات میان بشر بودن پیامبر اسلام و نبوت او که از دیدگاه قرآن بزرگ‌ترین مشخصه پیامبر اسلام بشر بودن او می‌باشد برعکس آن از نگاه دشمنان بزرگ‌ترین ضعف پیامبر اسلام بشر بودن او می‌باشد؛ لذا به همین دلیل است که گرچه قبلا در همین سوره در این رابطه قرآن صحبت کرده بود، برای بار دیگر در این آیه موضوع بشر بودن پیامبر اسلام و عدم منافات آن با نبوت پیامبر به میان می‌کشد تا بشر بودن پیامبر اسلام بر خلاف نگاه دشمنان به عنوان حسن بزرگ نبوت پیامبر مطرح نماید.

علت اختلاف نگاه قرآن با نگاه دشمنان پیامبر در خصوص بشر بودن پیامبر اسلام در این است که قرآن در این رابطه به یک اصل معتقد است و آن اینکه بشر بودن پیامبر به این علت می‌باشد که سنخیت بین هدایتگر و هدایت شونده باید وجود داشته، بدون وجود این سنخیت امکان هدایتگری برای پیامبران وجود ندارد و در همین رابطه بود که پیامبر اسلام هم در کلام و هم در عمل و زندگی عادی خویش می‌کوشید پیوسته بر بشر بودن خود تکیه کند و بر آن مباهات نماید. اگر پیامبر اسلام در کلام خود می‌فرماید «از دنیای شما سه چیز دوست دارم، صلاه و زن و عطر» تکیه پیامبر بر همین بشر بودن خود است و اگر می‌بینیم که در جنگ احد مانند یک سرباز در کنار مسلمانان هم می‌جنگد و هم فرماندهی می‌کند تا آنجا که در شروع جنگ احد رای او که معتقد بود در مدینه بمانند و با دشمن بجنگند، مغلوب می‌شود و در آخر هم به شدت زخمی می‌شود، تلاش او جهت بشری بودنش می‌باشد.

برعکس عیسی و موسی که به علت شرایط تاریخی معرفت بشری بر بشری مافوق بودن آن‌ها تاکید می‌شده است، اگر عیسی در گهواره حرف می‌زند و اگر عیسی بدون پدر در رحم مریم تکوین پیدا می‌کند، همه در این رابطه می‌باشد که تلاش می‌شود تا بعد بشر مافوق بودن عیسی به رخ مردم کشیده شود، اما در خصوص پیامبر اسلام شرایط کاملا متفاوت می‌باشد چراکه در صورت بشر بودن پیامبر اسلام، این پیامبر می‌تواند آنچنانکه قرآن می‌گوید به عنوان الگو و نمونه برای بشریت هدایتگر و امام باشد؛ لذا در صورت مافوق بشر بودن پیامبر اسلام حتی در حد عیسی بن مریم هم هرگز نمی‌توانست برای بشریت نمونه و الگو گردد و در همین رابطه است که امام علی در نهج البلاغه، آن زمانی که می‌خواهد از پیامبر اسلام تعریف نماید تنها در چارچوب بشری بودن او تکیه می‌کند.

«اَللَّهِ وَ لَقَدْ کَانَ ص یَأْکُلُ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِیَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ - او روی زمین غذا می‌خورد و چون بندگان می‌نشست و به دست خود کفش خود را وصله می‌زد و جامعه خود را وصله می‌نمود و بر خر بی پالان سوار می‌شد و دیگری را بر ترک خود سوار می‌کرد» (نهج البلاغه صبحی الصالح - خطبه 160 – ص 228 - س 6).

لذا با توجه به همین بعد بشری بودن پیامبر اسلام است که مولوی حتی معراج پیامبر اسلام را برای همه مسلمانان قابل تاسی می‌داند و لذا مسلمانان را تشویق می‌کند که اگر مسلمان هستید به پیروی از پیامبرتان به معراج برآئید.

ملولان همه رفتند در خانه ببندید /بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید

به معراج برآئید چو از آل رسولید /رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرائید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

دیوان شمس – غزل 638 - ص 270 - س 24

بنابراین اگر در آیه 7 سوره انبیاء کلمه «رِجَالًا» را با جمله «نُوحِی إِلَیهِمْ» تعریف کنیم، آیه فوق حجتی است بر علیه احتجاج مشرکین در خصوص ابطال نبوت پیامبر اسلام بر پایه بشر بودن او باشد. بنابراین مضمون آیه 7 این است که مگر انبیای گذشته غیر بشر بودند که انتظار دارید پیامبر شما بشر نباشد؟ بشریت که با نبوت منافات ندارد.

ح – «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا یأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ - ما پیامبرانمان را پیکرهائی قرار ندادیم که غذا نخورند و عمر جاویدان داشته باشند» این آیه باز در پاسخ به سوال اول می‌باشد که ظالمین در رد نبوت پیامبر اسلام و در راستای نفی ولایت ایشان که تنها پشتوانه تبلیغ پیام و حرکت پیامبر بود و برای سست کردن ایمان توده‌ها نسبت به نبوت پیامبر اسلام در چارچوب شانتاژ و جوسازی مخفیانه خود مطرح می‌کردند که «هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ؟ - آیا به جز این است که او (پیامبر اسلام) بشری مثل شما می‌باشد؟»

البته این موضوع یکی از آفت‌های روانشناسی بخش عوام توده‌ها می‌باشد که تا برای آن‌ها چیزی مقدس و آسمانی و ماوراء بشر نباشد، قابل اعتقاد و اعتماد و ایمان آوردن نیست لذا در این رابطه برای تقدس بخشیدن و ایمان آوردن به یک دعوت قبل از هر چیز، می‌بایست موضوع آن را متافیزیکی و ماوراء بشری و آسمانی بکنند و از چهره و کاراکتر زمینی او را پاک کنند. دلیل این امر هم آن است که در نگاه این‌ها زمین و هر چه زمینی است، پست است و آسمان و هر چه آسمانی است، مقدس می‌باشد و البته زیربنای فلسفی این اندیشه برمی‌گردد به جهان‌بینی فلسفی افلاطون که از بنیانگزاران ایده‌الیسم فلسفی می‌باشد که در رویکرد فلسفی او به جهان او معتقد است که تمامی آنچه که در جهان ما شاهد آن هستیم سایه‌هائی از واقعیت و حقیقت می‌باشد که اصل آن‌ها در «عالم مُثل» می‌باشد و در خصوص انسان، از آنجائیکه مبنای تبیین فلسفی افلاطون و سنگ زیربنای اندیشه او بر پایه روح قرار داشت، معتقد بود که آنچه که در انسان ارزش دارد روح است که از «عالم مُثل» پائین آمده و به صورت زندانی در زمین در بدن انسان قرار گرفته است و لذا تا زمان مرگ انسان، از آنجائیکه مرگ انسان چیزی نیست جز جدا شدن این روح از بدن و بازگشت این روح به «عالم مُثل»، این روح زندانی در بدن باقی می‌ماند.

از نظر افلاطون مشخصه «عالم مُثل» فقدان اعداد و اضداد و حاکمیت اتحاد و وحدت است که مولوی در این رابطه در تبیین این اندیشه افلاطونی که به آن معتقد می‌باشد می‌گوید:

مرغ بر بالا پران و سایه‌اش / می‌دود بر خاک و پران مرغ وش

ابلهی صیاد آن سایه شود /می‌دود چندانکه بی مایه شود

بی خبر کان عکس آن مرغ هواست / بی خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او / ترکشش خالی شود از جستجو

مثنوی - دفتر اول - ص 23 - س 6 بیت 420 به بعد

آنچنانکه در مثال فوق از مولوی مشاهده می‌کنید از نظر افلاطون داستان معرفت انسان در زمین داستان شکاری است که شکارچی آن - که انسان باشد – به جای اینکه خود پرنده را شکار کند - از آنجائیکه اصل پرنده در آسمان و در عالم مثل می‌باشد - سایه او را به شکار می‌گیرد، چراکه تنها در این جهان سایه‌ها وجود دارد نه خود حقیقت یا واقعیت. به همین دلیل از نظر افلاطون برای انسان در این زمین و دنیا کسب معرفت حقیقی ممکن نیست.

عین آتش در اثیر آمد یقین / پرتو و سایه وی است اندر زمین

لاجرم پرتو نپاید ز اصطراب /سوی معدن باز می‌گردد شتاب

قامت تو بر قرار آمد به‌ساز /سایه‌ات کوته دمی یک دم دراز

مثنوی – دفتر سوم - ص 205 - سطر 7

و باز در رابطه با این اندیشه افلاطونی نسبت به تبیین جهان است که میرفندرسکی می‌گوید:

چرخ با این اختران نیک و خوش زیباستی / صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت / بر رود بالا همین با اصل خود یکتاستی

صورت عقلی که جاویدان و بی پایان بود / با همه و بی همه مجموعه یکتاستی

بنابراین از نظر افلاطون آنچه در زمین و این دنیا وجود دارد، پست و اعتباری می‌باشد و بالعکس آنچه که در عالم عقلانی یا عالم فوقانی یا «عالم مُثل» وجود دارد، متعالی و جاویدان و دارای اصالت و حقیقت می‌باشد چراکه در آن عالم نه کثرت اعداد وجود دارد و نه تفرقه اضداد.

و باز در همین رابطه اندیشه افلاطونی است که مولوی می‌گوید:

متحد بودیم و یک گوهر همه / بی سر و بی پا بودیم آن سر همه

یک گوهر بودیم همچون آفتاب /بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد نور سره /شد عدد چون سایه‌های کنگره

کنگره ویران کنید با منجنیق / تا رود فرق از میان آن فریق

آنچنانکه مشاهده می‌کنید مولوی به تاسی از اندیشه افلاطونی عالم جهان و زمین را عالم اعداد و اضداد می‌داند و تنها راه نفی اضداد یا فرق‌ها و اعداد یا کثرت‌ها را ویران کردن فاصله بین ما و «عالم مُثل» می‌فهمد. خلاصه اینکه از نظر افلاطون عالم بالا، عالم ارزش‌ها است، عالم وحدت و عالم اتحاد است، اما عالم زمین، عالم اعداد و اضداد و سایه و زندان روح می‌باشد.  

این نگرش افلاطون که تا قرن هفتم بر اندیشه بشریت به عنوان اندیشه مسلط حضور داشت، توسط قرآن به چالش کشیده شد و قرآن علاوه بر اینکه این دو گانگی بین جهان لاهوت و ناسوت، بین دنیا و آخرت، بین روح و بدن، بین دل و دماغ که همه ناشی از اندیشه افلاطونی بود، توسط توحید به عنوان جهان‌بینی از بین برد و معرفت و کسب شناخت برای انسان در این جهان ممکن دانست و «عالم مُثل» افلاطونی و طبقات وجود به صورت ناسوتی، عقلانی، لاهوتی و غیره نفی کرد، به انسان و به این جهان ارزش داد و نه تنها انسان و این دنیا و بشر را پست ندانست بلکه ارزش این بشر را با جانشین خداوند کردن در زمین از ملائکه و موجودات غیر بشری دیگر، که بشر برای خود ساخته بود، بالاتر دانست. به همین دلیل در این آیه باز قرآن بر بشر بودن پیامبر اسلام که از نظر ظالمین و دشمنان وحی نبوی یک عیب بود، به صورت ارزش می‌نگرد و غذا خوردن و مردن پیامبر آن به عنوان نمونه مشخص بشری بودن، جزء ارزش‌های پیامبران به حساب می‌آورد.

ط – «ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَینَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ - آنگاه وعده خویش را با آنان وفا کردیم و آن‌ها را نجات دادیم و دشمنان ظالمشان را هلاک کردیم» در این آیه به نتیجه گیری هشت آیه ماقبل یعنی هشت آیه آغازین سوره انبیاء می‌پردازد و آنچنانکه در مقدمه تفسیر این سوره مطرح کردیم، پیام سوره انبیاء به خاطر حساسیت شرایط نهضت توحید و رهائی پیامبر اسلام در سال ششم بعثت همراه با علنی شدن مبارزه و حرکت پیامبر در عرصه داخلی و منطقه‌ائی و بین‌المللی تقویت روحی مومنین، حرکت و تضعیف روحیه دشمنان این نهضت است که به موازات علنی شدن مبارزه نیازمند به آن می‌باشند.

در این آیه قرآن به صراحت این دو پیام را فریاد می‌زند و به تبیین آن می‌پردازد. پیام اول اینکه خداوند به مومنین و هواداران نهضت توحید و رهائی پیامبر اسلام که نهضت آن‌ها محصول و در ادامه 25 قرن تسلسل نهضت توحید و رهائی ابراهیم خلیل بود، در این آیه با بیان «ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَینَاهُمْ» وعده پیروزی این نهضت نوپا را می‌دهد، زیرا مراد از وعد در جمله «ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ» وعده نصرتی است که به مومنین و هواداران این نهضت در سال ششم بعثت می‌دهد که نهضت ایشان در این فرایند علنی شدن یاری خواهد کرد و حرکت ایشان را جهانی و تاریخی می‌کند. آنچنانکه در همین رابطه در آیات 171 تا 173 سوره صافات فرمود:

 

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ - إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ - وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ - قانون ما در باب بندگان پیامبرمان همیشه چنین بوده است که نهضت آن‌ها حتما از جانب ما یاری خواهد شد» و به همین دلیل این نهضت حتما غالب می‌شوند و باز در این رابطه است که در آیه 103 سوره یونس می‌فرماید:

«حَقًّا عَلَینَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ - بر ما خداوند واجب است که مومنان و هواداران این نهضت را نجات دهیم.»

پیام دوم اینکه برعکس آیه 3 که دشمنان نهضت رهائی‌بخش پیامبر اسلام را با بیان «الَّذِینَ ظَلَمُوا» ظالمان قوم و جامعه معرفی می‌کند، در این آیه با بیان «وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» دشمنان نهضت را با صفت مسرفین مشخص می‌سازد. برای فهم این تفاوت باید در نظر داشته باشیم که هر دو عنوان «ظَلَمُوا» و «الْمُسْرِفِینَ» یک حقیقت را تبیین می‌کند. به این ترتیب که عنوان مسرفین بیانگر خصلت فردی این دشمنان حقیقت می‌باشد، اما عنوان ظالمین بیانگر فونکسیون اجتماعی این گروه است. به عبارت دیگر ظالمین جامعه که همان قاسطین مخالف حرکت قسط طلبانه توده‌های برشوریده بر خویش تحت نهضت بیدارگرانه انبیاء ابراهیمی و در راس آن‌ها پیامبر اسلام می‌باشند، به موازات این ظلم اجتماعی گرفتار اسراف نفسانی نیز می‌باشند که حاصل جبری و قطعی عملکرد این‌ها، هلاکت خواهد بود.

آنچنانکه در این آیه مطرح می‌کند «وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» و در آیه 6 هم همین سرنوشت را برای آن‌ها تبیین کرد «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیةٍ أَهْلَکْنَاهَا... - پیش از این دشمنان رویاروی نهضت پیامبر اسلام آن طایفه و فرقه‌ای که مانند این‌ها در برابر حقیقت ایستادن هلاک کردیم.»

ادامه دارد