تفسیر سوره فجر
سوره «فجر» تبیین کننده سه رابطه «انسان و خدا، انسان و جهان، انسان و جامعه و تاریخ» - قسمت سوم
ب – ماحصل:
1 - اسلام (وحی نبوی پیامبر اسلام) از آغاز تکوین خود (در دو فرایند 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی) یک «حرکت نظری –عملی تغییرگرا بوده نه تفسیرگرا و در راستای این مضمون تغییرگرایانه اسلام بوده است که تغییر انسانی و تغییر اجتماعی و تغییر تاریخی بشر از بدو تکوین پیامبر اسلام توسط وحی نبوی، اقدام به دعوت در این رابطه کرده است.» و باز در چارچوب همین خصیصه تغییرگرایانه انسانی و اجتماعی و تاریخی، اسلام بوده است که از بدو تکوین بعثت تا وفات پیامبر اسلام در سال 11 هجری (مدت 23 سال)، تلاش ایشان بر این امر قرار داشته است که وحی نبوی محصول تجربه باطنی فردی خودش را «از صورت فردی خارج نماید»، و در لوای «اصل ولایت خود» این وحی نبوی را وارد جامعه و تاریخ بشر بکند؛ و شاید مردافکن و استخوان سوزترین، مسئولیت پیامبر اسلام، همین تزریق وحی نبوی محصول تجربه باطنی فردی خودش، به جان و روح و وجود و کالبد و فیزیک، انسان و جامعه و تاریخ و تمدن بشری بوده است که این مهم پیامبر اسلام در مدت 23 سال، در دو فرایند 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی به انجام رسانید.
که صد البته، پرواضح است که در فرایند 13 ساله مکی، پیامبر وحی نبوی خود را در عرصه انسانی مادیت بخشید و در فرایند 10 ساله مدنی بود که او توانست وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود را، در مسیر جامعه انسانی جاری و ساری بکند، بطوریکه «در مکه او انسان نمونه ساخت» و «در مدینه - آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی به نقل حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میگوید، - جامعه نمونه و الگو که قرآن با اصطلاح امت وسط از آن یاد میکند بر پا کرد.»
پر پیداست که «هم انسان نمونه مکی او و هم جامعه نمونه مدنی او، همان وجود فردی خود پیامبر اسلام بوده است» که آنچنانکه محمد اقبال میگوید، توسط وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود پیامبر اسلام، وارد کالبد انسان و انسانیت و جامعه و تاریخ و در نهایت تمدن اسلامی شده است. بنابراین بطوریکه در آیات اولیه سوره مدثر و سوره مزمل، به وضوح قابل فهم میباشد، «از لحظه سرازیر شدن پیامبر اسلام پس از آغاز بعثت از غار حرا بهسوی انسانیت و جامعه بشری و تاریخ، او در یک دست - آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید - وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خودش داشت و در دست دیگرش همان انسانیت پرورش یافته وجودی خودش بود که در دوران 15 ساله فاز حرائی پراکسیس باطنیاش صاحب شده بود.»
لذا توسط این دو سلاح بود که - آنچنانکه اقبال میگوید - «او کوشید تا ابدیت را با تغییر، در کالبد انسان و جامعه و تاریخ آشتی بدهد»؛ و بدین ترتیب بود که «وحی نبوی محصول تجربه فردی و باطنی پیامبر اسلام - آنچنانکه اقبال میگوید - توانست هم انسان نمونه بر سان وجود پیامبر بسازد و هم جامعه الگوئی برای همه تاریخ بشر بر مثال شخصیت خود پیامبر بنا کند.» به عبارت دیگر پروسس 23 ساله تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام، در دو فرایند مکی و مدنی، از یکطرف تلاش انسانسازانه و جامعهسازانه پیامبر اسلام در طول این 23 سال عمر بعثت مستمر خود بوده است، و از طرف دیگر در چارچوب همین بعثت مستمر و 23 ساله پیامبر اسلام بوده است که او توانست تا اسلام به عنوان حرکت تغییرگرای اجتماعی – انسانی – تاریخی و تمدنساز، وارد تاریخ بشر بکند.
بنابراین پیامبر اسلام با بعثت مستمر 23 ساله خود، «هرگز نمیخواست دینی در اعداد دیگر ادیان بشر، جهت ادای وظیفه تکلیفی و تعبدی و فردی به وجود آورد»، چراکه ادیان ابراهیمی ماقبل از اسلام، در چرخه تعبد و تکلیف و وظیفه فردی، هنوز در گردونه تاریخ بشر وجود داشتند. آنچه که پیامبر اسلام، در کانتکس وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود، مأمور به انجام آن بود، «قرائتی نو از جهان و جامعه و انسان و تاریخ در عرصه عمل و نظر، در راستای بسترسازی جهت ساختن انسان نو و جامعه و تاریخ نو بوده است»؛ و لذا در همین رابطه است که در آیات اولیه بعثت، یعنی 5 آیه اول سوره علق، پیامبر اسلام امر به قرائت نو از جهان و انسان و تاریخ و جامعه میشود.
«اقْرَأْ به اسم رَبِّک الَّذِی خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّک الْأَکرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ - ای پیامبر: بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید - انسان را آفرید - همان پروردگاری که از هر کریمی کریمتر میباشد - به انسان قلم تعلیم داد - و انسان را آموخت آنچه را که نمیدانست» (سوره علق – آیات 1 تا 5).
در این آیات پنج گانه که پیامبر امر به خواندن میشود «خواندن» دلالت بر قرائت متن که پیامبر اسلام تا پایان عمرش طبق اعتراف طبری نمیدانست، نمیکند. چراکه، اگر «خواندن» در این پنج آیه، دلالت به «قرائت متن» بکند، طبق شواهد تاریخ حیات نبوی پیامبر اسلام، او هرگز در طول عمرش و در طول 23 سال عمر بعثتاش، توان خواندن حتی نام الله و نام خودش را هم نداشت. بطوریکه، در زمان صلح حدیبیه، او جهت پاک کردن کلمه رسول الله با انگشت و آب دهانش، طبق توافق با مشرکین، جای کلمه رسول الله در متن توافقنامه، از امام علی پرسید. پس اگر «قرائت» در این پنج آیه «خواندن» نیست، دلالت بر چه قرائتی میکند؟ بیشک «موضوع این قرائت که تا پایان بعثت 23 ساله پیامبر اسلام در مکه و مدینه ادامه داشت، همان قرائت نو، از جهان و انسان و جامعه و تاریخ، در کانتکس قرائت نو از خداوند میباشد؛ و توسط این قرائت نو از خدا و جهان و انسان و جامعه و تاریخ بود که او توانست بن مایه فلسفی و نظری اسلام تغییرگرای خود را بر پا کند» زیرا بن مایه فلسفی خدای نو و انسان نو و جامعه نو و تاریخ نو پیامبر اسلام بر این مبانی فلسفی قرار داشت:
1 - نو به لحاظ فلسفی امری ذهنی نیست تا ذهن بشر مجرد از واقعیت جهان برون توانسته باشد آن را به صورت ذهنی مجرد از وجود بسازد. به عبارت دیگر فهم نو در جهان خارج برای انسان، «یک کشف است، نه یک اختراع.»
2 - حتی اگر ذهن بشر هم وجود نمیداشت، «از نگاه قرآن و پیامبر اسلام، نو در برابر کهنه، به لحاظ فلسفی در جهان خارج به صورت یک واقعیت در بستر زمان و حرکت و تکامل موجودیت پیدا میکرد.»
3 - «در عالم خارج، کهنه و نو در پیوند دیالکتیکی که یکی از دل دیگری بیرون میآید، تکوین پیدا میکند.»
4 - کهنه و نو آنچنانکه افلاطون و مولوی میگویند، «معلول خروج جهان صغیر از دل عالم کبیر مُثل، نیست.» بلکه برعکس، «معلول پروسس دیالکتیکی همین جهان واقعی میباشد» که این شدن دیالکتیکی وجود، باعث میشود تا پیوسته، «از دل کهنه یا تز امروز و نو، به صورت سنتز زائیده شود.»
چیست نشانی آنک هست جهانی دیگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو و باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوعناست
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست
مولوی – دیوان شمس تبریزی - ص 212 - غزل 362 – سطر 7
اما بر خلاف مولوی که مانند افلاطون نو را مولود تولد جهان صغیر به صورت جزئی در عرصه زمان از کل عالم کبیر یا مُثل میداند، شیخ محمود شبستری عارف بزرگ قرن هشتم معتقد است که نو مولود پروسس دیالکتیکی وجود است که به صورت سنتزی، از دل کهنه خارج میشوند.
به هر جزئی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم زامکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفه العین /عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی
گلشن راز - شیخ محمود شبستری
و به همین دلیل است که مولوی در چارچوب همان دیدگاه افلاطونی خود، در زایش نو از دل جهان کلی عالم مُثل نتیجه میگیرد که:
قرنها بگذشت این قرن نویست / ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم / گرچه مستبدل شد این قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت ای همام / وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار / عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان / بلکه بر اقطار اوج آسمان
مثنوی – دفتر ششم – ص 399 – س 9
و باز در کانتکس همین بینش افلاطونیاش است که مولوی میگوید:
حق آنکه دایگی کردی نخست / تا نهال ما زآب و خاک رست
حق آن شه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید
آنچنان معمور و باقی داشتت / تا که دهری از ازل پنداشتت
شکر دانستیم آغاز تو را / انبیاء گفتند آن راز تو را
آدمی داند که خانه حادث است / عنکبوتی نه که در وی عابث است
مثنوی – دفتر دوم – ص 114 – س 26
و در همین رابطه بینش افلاطونی مولوی است که او در خصوص زایش نو از دل عالم مُثل میگوید:
عین آتش در اثیر آمد یقین / پرتو و سایه وی است اندر زمین
لاجرم پرتو نپاید زاصطراب / سوی معدن باز میگردد شتاب
قامت تو برقرار آمد بهساز /سایهات کوته دمی یک دم دراز
مثنوی – دفتر سوم – ص 205 – س 7
و در دفتر اول مثنوی در همین رابطه میگوید:
مرغ بر بالا پران و سایهاش / میدود بر خاک و پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود / میدود چندان که بیمایه شود
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست / بیخبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به سوی سایه او / ترکشش خالی شود از جستجو
ص 11 – س 10
البته برعکس دیدگاه افلاطونی مولوی در باب زایش نو، نظامی گنجوی تکوین نو از دل کهنه را به صورت دیالکتیکی تبیین میکند نه استاتیکی.
ای امر تو را نفاذ مطلق / از امر تو کائنات مشتق
نظامی گنجوی
5 - قرآن گرچه «نو را در جهان خارج به صورت یک امر واقعی تبیین و تعریف میکند - با همه اینها برعکس دیدگاه مولوی و افلاطون -، واقعیت نو را در جهان خارج، مولود زایش دیالکتیکی همین وجود و موجود خارج از ذهن انسان میداند.»
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ به الحقّ إِنْ یشَأْ یذْهِبْکمْ وَیأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ - آیا نمیبینید که خداوند آسمان و زمین را در چارچوب حق خلق میکند پس او میتواند شما را ببرد و به صورت جدید و نو بیاورد» (سوره ابراهیم – آیه 19). جدید در آیات قرآن، «همان نو در برابر کهنه میباشد» بنابراین از دیدگاه قرآن، «نو و کهنه در جهان خارج وجود دارد و معلول پروسس دیالکتیکی تکوین وجود به صورت تز و آنتی تز و سنتز میباشد.»
6 - «نو و کهنه در رویکرد قرآن مولود تکامل و حرکت و زمان فلسفی وجود میباشد» لذا تا زمانیکه، «اصل تکامل و اصل زمان فلسفی و اصل حرکت دیالکتیکی در وجود و موجود نتوانیم بشناسیم، امکان فهم نو و کهنه فلسفی در جهان خارج برای ما وجود ندارد.»
ادامه دارد