تفسیر سوره فجر

سوره «فجر» تبیین کننده سه رابطه «انسان و خدا، انسان و جهان، انسان و جامعه و تاریخ» - قسمت هشتم

 

آنچنانکه دیدیم از اواخر قرن اول هجری الی زماننا هذا، این اپیدمی صوفیانه و عارفانه به جان اسلام جامعه‌ساز و مسئولیت‌آفرین افتاد. به همین دلیل مهمترین پیام چهار سوگند آغاز سوره فجر، عبارت است از:

1 - تقدم توجه آفاقی بر توجه انفسی.

2 - راه و مسیر تحول انفسی از دل تحول آفاقی می‌گذرد.

3 - بدون تحول آفاقی تحول جامعه‌سازانه انفسی در فرد به وجود نمی‌آید.

4 - تقدم ادراکات حسی بر ادراکات ذهنی. به عبارت آبشخور ادراکات ذهنی انسان از مسیر ادراکات عینی و جزئی و حسی و برونی می‌گذرد.

5 - توجه به طبیعت و واقعیات هستی به عنوان نقطه آغاز انقلاب اپیستمولوژیک در انسان می‌باشد.

6 - آخرت از دل همین طبیعت بیرون می‌آید.

7 - دنیا و طبیعت و هستی همان قدر ارزش دارد که آخرت و قیامت ارزش دارد. لذا هرگز نباید دنیا را در پای آخرت ذبح کنیم و یا آخرت را در پای دنیا.

8 - تمدن و جامعه‌سازی و تاریخ‌سازی تنها از دل عشق و شور ساخته نمی‌شود، بلکه مقدم بر همه اینها داشتن نگاه برون‌گرا و عقلانیت استقرائی و توجه به ادراکات حسی و استقرائی است.

9 - تبیین آخرت و قیامت از دل تبیین و تشریح همین طبیعت تکراری و مهندسی شده جهان برون امکان‌پذیر است. در نتیجه کسی که به جهان برون و طبیعت و هستی و وجود بی‌تفاوت باشد، نمی‌تواند نسبت به آخرت ایمان و اعتقادی داشته باشد؛ و اصلاً برای او بی‌این طبیعت، امکان تبیین آخرت وجود ندارد؛ و این سخن ابن سینا که می‌گفت، «چون رسول صادق مصدق در باب آخرت سخن گفته من آخرت را قبول می‌کنم» یک دروغ بزرگ است، چرا که از دیدگاه قرآن «ایمان به آخرت، باید از دل ایمان به طبیعت و دنیا عبور کند» لذا کسی که به این دنیا و طبیعت و هستی ایمان ندارد، نمی‌تواند به آخرت ایمان پیدا کند. لذا به همان اندازه که آخرت انطباقی و آخرت دگماتیسم و آخرت روایتی و آخرت صوفیانه و آخرت فیلسوفانه و آخرت متکلمانه، انتفاع به موضوع می‌باشد، آخرت قرآن به دلیل اینکه در چارچوب همین طبیعت و وجود به صورت سنتزی و دیالکتیکی تکوین پیدا می‌کند، یک آخرت تطبیقی می‌باشد: «وَالْفَجْرِ - وَلَیالٍ عَشْرٍ - وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ - وَاللَّیلِ إِذَا یسْرِ - هَلْ فِی ذَلِک قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ

دسته دوم آیات سوره والفجر: «أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعَادٍ - إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ - الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مثل‌ها فِی الْبِلَادِ - وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ - وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ - الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ - فَأَکثَرُوا فی‌ها الْفَسَادَ - فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّک سَوْطَ عَذَابٍ - إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ» در 9 آیه دسته دوم آیات سوره فجر (برعکس 6 آیه دسته اول سوره فجر که بر طبیعت و نظم جهان خارج، اعم از فجر و شب و شفع و وتر و غیره، تنها به عنوان مشتی نمونه خروار تکیه کرده بود) یک مرتبه قرآن از دل طبیعت به طرف تاریخ، شیرجه می‌رود؛ و در راستای تبیین جهان و وجود، به صورت تطبیقی طبیعت را پشت سر می‌گذرد و وارد تاریخ می‌شود. تا به تعریف این حقیقت بزرگ بپردازد، «که اسلام تغییرگرا و جامعه‌ساز و انسازساز و دنیاگرا و تمدن‌ساز پیامبر اسلام، بر بن مایه نگاه و رویکرد دیالکتیکی از جهان و وجود استوار می‌باشد.» لذا به همین دلیل:

اولاً رویکرد قرآن و پیامبر اسلام، «یک رویکرد ذات‌گرا نیست» بلکه بالعکس، «یک رویکرد تاریخ‌گرا می‌باشد» که در چارچوب همین «رویکرد تاریخ‌گرای قرآن و پیامبر اسلام است که دینامیسم اسلام قابل تعریف و تبیین می‌باشد.» چراکه هم در عرصه تبیینات قرآن بر تاریخ - آنچنانکه اقبال می‌گوید - به عنوان یک منبع شناخت در کنار طبیعت و وحی نبوی و معرفت انفسی تکیه می‌کند؛ و هم با تزریق 23 ساله وحی نبوی، به جامعه و تاریخ، پیامبر اسلام تلاش می‌کرد تا وحی نبوی را از صورت تجربه‌های انفسی مجرد و فردی، خارج کند و شکل اجتماعی و تاریخی به آن ببخشد.

علی ایحال، در همین رابطه است که رویکرد قرآن یک رویکرد دگماتیسم ذات‌گرا، نمی‌باشد تا مانند «تورات فعلی یا انجیل فعلی»، به صورت مجرد و خارج از محیط انسان واقعی و اجتماع واقعی در شکل پکیجی، بخواهد اندیشه و نظریه خود را به جامعه به صورت یکطرفه تزریق نماید و به همین دلیل «اسلام پیامبر یک اسلام اجتماعی و سیاسی و تغییرساز و دنیاگرا می‌باشد، نه اسلام حکومتی یا فقاهتی یا اسلام صوفیانه یا اسلام تفسیرگرا یا اسلام اصحاب قدرت

ثانیاً «قرآن در تبیین و ایجاد سه رابطه خود با طبیعت و خود با خدا و خود با جامعه و خود با تاریخ، (که هدف اصلی‌اش می‌باشد) هرگز در جهت ایجاد این سه نوع رابطه، به صورت مکانیکی و جدا از هم نگاه نمی‌کند بلکه بالعکس امکان و ضرورت تکوین این سه رابطه را، در پیوند دیالکتیکی وجودی بین این سه رابطه می‌داند.» به عبارت دیگر «از نظر قرآن و پیامبر اسلام، تا زمانیکه رابطه انسان با طبیعت یا جهان برون و یا اجتماع و یا تاریخ و خداوند، به صورت دیالکتیکی در پیوند با یکدیگر حاصل نشود، امکان دستیابی مجرد و پایدار و مکانیکی، با این سه رابطه وجود ندارد

لذا در همین رابطه است که در سوره فجر، پس از تبیین رابطه انسان با طبیعت و جهان یا وجود، فوراً بدون وقفه به تبین رابطه بین انسان و اجتماع و تاریخ می‌پردازد؛ و در ادامه آن است که به تبیین رابطه انسان با خداوند می‌پردازد؛ و به همین دلیل، در چارچوب تبیین رابطه انسان با تاریخ، توسط همان رویکرد تاریخ‌گرایانه قرآن و پیامبر اسلام، به موضوع جوامع انحرافی تاریخ، مثل ثمود و عاد می‌پردازد که صاحبان قدرت سه گانه حاکم بر این جوامع به علت تمرکز قدرت در بالا، جامعه خود را به فساد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و اخلاقی مبتلا کردند؛ و توسط همین فساد تمرکز قدرت سه گانه اقتصادی و سیاسی و معرفتی، در بالائی‌های حاکم این جوامع بوده که عذاب قانونمند خداوند، بر آنها جاری و ساری شده است.

آنچه در 9 آیه دسته دوم سوره فجر در خصوص رویکرد تاریخی مطرح می‌کند، «نابودی جوامع گذشته اعم از عاد و ثمود به علت فساد تمرکز قدرت سه گانه در بالائی‌های حکومت و تسلیم شدن جوامع در برابر آنها بوده است» لذا مطابق این رویکرد، «قرآن معیار پایه‌داری جوامع در چارچوب تاریخ، تنها توسط عدالت در توزیع قدرت‌های سه گانه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تعریف می‌کند، نه بیشتر از آن و قانون خداوند و تازیانه عذاب الهی که در این آیات به آن تکیه می‌شود، همین فونکسیون قانونمند حاکمیت فساد حکومت‌ها و اصحاب قدرت سه گانه بر جوامع می‌باشد

بنابراین مطابق رویکرد قرآن، «تا زمانیکه جوامع رویکرد عدالت‌خواهانه توسط توزیع سه مؤلفه‌ای قدرت در پیش نگیرند، چه این جوامع، جوامع مذهبی و دینی و فقهی باشند چه غیر از آن، راهی جز نابودی نخواهند داشت.» پس در این آیات 9 گانه، «قرآن معیار پایه‌داری جوامع را خود قدرت نمی‌داند» چنانکه به پیامبر می‌گوید: «ای پیامبر ندیدی که پروردگارت با قوم عاد و ثمود و فرعون با آن همه توان و قدرتی که داشتند به خاطر اینکه عدالت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و معرفتی نداشتند چه کرد؟ و همه آنها را نابود کرد؟»

علی ایحال مطابق این 9 آیه سوره فجر: معیار پایداری جوامع بشر نه قدرت است و نه دین و نه فقه، بلکه تنها عدالت یا توزیع سه مؤلفه‌ای قدرت می‌باشد. «أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعَادٍ - إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ - الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مثل‌ها فِی الْبِلَادِ - وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ - وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ - الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ - فَأَکثَرُوا فی‌ها الْفَسَادَ - فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّک سَوْطَ عَذَابٍ - إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ»

دسته سوم آیات سوره فجر: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکرَمَنِ - وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ - کلّاً بَلْ لَا تُکرِمُونَ الْیتِیمَ - وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکینِ - وَتَأْکلُونَ التُّرَاثَ أَکلًا لَمًّا - وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا - کلّاً إِذَا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا - وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا»

در دسته سوم آیات سوره فجر، به تبیین رابطه انسان با خدا می‌پردازد. چرا که آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم، در سوره فجر «قرآن به تبیین سه رابطه انسان با طبیعت و انسان با جامعه و تاریخ و انسان با خدا، در پیوند با یکدیگر می‌پردازد» و در همین رابطه است که در سوره فجر، «قرآن رابطه انسان با خدا را در فرایند سوم رابطه سه گانه، یعنی بعد از رابطه انسان با طبیعت و رابطه انسان با جامعه و تاریخ مطرح می‌کند.» دلیل این امر آن است که اگر قرآن در سرلوحه آرایش تکوین رابطه‌ها، «به جای رابطه انسان با طبیعت و رابطه انسان با جامعه و تاریخ، رابطه انسان با خدا را مطرح می‌کرد، رویکرد انسان‌محوری قرآن به رویکرد اسکولاستیکی بدل می‌شد

در نتیجه، اصالت از انسان گرفته می‌شد و به آسمان‌ها داده می‌شد؛ و خدای مجرد و ایده‌آلیستی آسمان‌ها آنچنانکه سارتر و فویر باخ می‌گویند، باعث الینه و نابودی انسان زمینی می‌شد و قطعاً طرح چنان «بی‌نهایتی بزرگی» در برابر این «بی‌نهایت کوچک» آنچنانکه سارتر می‌گوید، باعث می‌گردید، «تا این بی‌نهایت کوچک در زیر دست پای آن بی‌نهایت بزرگ له بشود.» بنابراین، در این رابطه است که در دسته سوم آیات سوره فجر در راستای تبیین رابطه انسان با خدا، «قرآن با زبان انتقادی، یک رابطه غلط بین انسان و خداوند را به نقد می‌کشد و آن را نفی می‌کند. رابطه‌ای که بین خدا و انسان، در این آیات قرآن نفی می‌شود، رابطه‌ای است که انسان در چارچوب منافع فردی و شخصی خودش، می‌خواهد رابطه بین خودش و خدا را توسط آن تعریف کند

لذا «هر وقت که در عرصه ابتلا و آزمایش در این جهان، او تشخیص داد که منافع شخصی‌اش تأمین شده است، به داوری در رابطه با خداوند می‌پردازد و اعلام می‌کند که خداوند با من است، اما هر زمانی که در عرصه ابتلا، منافع شخصی و فردی او به خطر افتاد، او داوری می‌کند که خداوند بر علیه من بوده است و خدا مرا خوار کرده است و در همین رابطه است که قرآن با بیان کلاً اینگونه رویکرد به رابطه انسان با خداوند را نقد و نفی می‌کند و جوهر انحراف این رویکرد را در تکیه بر منافع شخصی و فردی می‌داند.

لذا با بیان «بَلْ لَا تُکرِمُونَ الْیتِیمَ - وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکینِ - وَتَأْکلُونَ التُّرَاثَ أَکلًا لَمًّا - وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» «رویکرد اجتماعی را به عنوان هسته تکوین رابطه انسان با خداوند مطرح می‌کند؛ و علت انحراف اینها را، در تبیین منافع فردی به عنوان رویکردی می‌داند که در چارچوب آن به تعریف رابطه خود با خداوند می‌پردازند»؛ یعنی «این‌ها، خدائی که برای خود تعریف کرده‌اند یک خدای نفسانی و سوبژکتیو است، نه خدای ابژکتیو خالق هستی»؛ و همین انحراف از خدای ابژکتیو و خالق هستی، به خدای سوبژکیو نفسانی، خود باعث شده است تا منافع فردی و شخصی خودشان به عنوان معیار ارزش داوری خداوند قرار گیرد.

بی شک آنچنانکه قرآن در این آیات مطرح می‌کند، اگر اینها به جای اینکه خدای نفسانی و سوبژکتیو خود را خدای خالق هستی بدانند، خدای ابژکتیو خالق هستی می‌دانستند و انتخاب می‌کردند، قضاوت اینها در باب داوری خدواند نسبت به خودشان عوض می‌شد، چرا که خدای خالق هستی خدائی است که با رویکرد اجتماعی و تاریخی انسان را تعریف می‌کند نه با رویکرد ذات‌گرایانه و فردگرانه. بنابراین مطابق دیدگاه قرآن، برای اینکه قضاوت اینها در باب رابطه فرد با پراکسیس اجتماعی و تاریخی تغییر بکند، باید خدای مورد اعتقاد آنها عوض بشود و در ذهن آنها «خدای خالق» جایگزین «خدای نفسانی» فردیشان بشود، چراکه «خدای نفسانی و فردی» من ناچار است که در قضاوت به نفع منافع فردی من قضاوت بکند، آنچنانکه «خدای خالق هستی» دیگر مجبور نیست که در راستای منافع فردی و شخصی من داوری بکند.

لذا به همین دلیل است که علامه محمد اقبال لاهوری در فصل سوم کتاب گرانسنگ و دوران‌ساز بازسازی فکر دینی در اسلام خود، تحت عنوان «تصور خدا و معنی نیایش» پس از نقد و نفی خدای کانت و خدای ارسطو، تحت عنوان «نفی خدای صانع و خدای ناظم» به تبیین خدای قرآن که خدای خالق می‌باشد، می‌پردازد؛ و در این رابطه معتقد است که «تا زمانیکه در عرصه بازسازی علم کلام، نتوانیم خدای خالق جایگزین خدای یونانی‌زده صانع و ناظم ذهنی مسلمانان بکنیم، امکان بازسازی فکر دینی در اسلام و مسلمانان وجود ندارد» چراکه تا زمانیکه «مسلمانان تحت تعالیم اسلام فقاهتی و اسلام اشعری‌گری صوفیانه عارفانه و اسلام یونانی‌زده فلسفی به خدائی معتقد باشند که دور از مردم در آسمان‌ها نشسته است و بر انسان‌ها حکمرائی یکطرفه از موضع قدرت می‌کند و رابطه‌ای دیگر با خلقت و تکامل و زمان و وجود ندارد و منتظر است تا قیامت تشکیل شود تا گناه‌کاران را به عذاب الیم شکنجه نماید، با چنین تصوری از خدا، امکان بازسازی فکر دینی و جامعه مسلمین وجود ندارد

لذا در همین رابطه است که اقبال، در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی می‌کوشد تا توسط خدای خالقی که خلقت او در چارچوب «کل یوم هو فی‌شان» دائماً در بستر زمان در حال جریان می‌باشد و هرگز او با خلقتش و مخلوقش، در چارچوب زمان فلسفی جدا نیست، به بازسازی فکر دینی در اسلام و مسلمانان بپردازدبه همین دلیل خدای اقبال، خدای خالق است، نه خدای صانع و ناظم ارسطوئی و باز در همین رابطه است که اقبال، معتقد است که «برای فهم خدای خالق هستی و وجود، نباید توسط عقل فلسفی و عقل فقهی و عقل صوفیانه هند شرقی که معتقد به فنا فی الله هستند اعتقاد به خدا پیدا کنیم، بلکه بالعکس تنها از طریق تجربه پیامبرانه و نبوی و اجتماعی و قرآنی می‌توان به خدای خالق و ابژکتیو دست پیدا کرد؛ و تا زمانیکه نتوانیم این خدای خالق و ابژکتیو توسط تجربه نبوی پیامبر اسلام که همین قرآن می‌باشد، حاصل کنیم، «امکان دوری از خدای صانع ارسطوئی و نیوتنی و اسپینو زائی، برای ما وجود ندارد

لذا در دسته سوم آیات سوره فجر، قرآن به تبیین خدای خلق هستی می‌پردازد و رابطه انسان با چنین خداوندی تعریف می‌کند.

دسته چهارم آیات سوره فجر:

«کلّاً إِذَا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا - وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا - وَجِیءَ یوْمَئِذٍ به جهنّم یوْمَئِذٍ یتَذَکرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّی لَهُ الذِّکرَی - یقُولُ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی - فَیوْمَئِذٍ لَا یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ - وَلَا یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ - یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ - ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً - فَادْخُلِی فِی عِبَادِی - وَادْخُلِی جَنَّتِی»

در دسته چهارم آیات سوره فجر که آیات انتهائی این سوره می‌باشد، قرآن پس از اینکه، «خدای منفعت‌گرا و سوبژکتیو و فردی را رد کرد و خدای خالق هستی که خدائی ابژکتیو می‌باشد که خالق هستی است و خلقت او در بستر زمان از آغاز الی زماننا هذا در چارچوب کل یوم هوفی شان ادامه دارد و هرگز از خلقت فاصله ندارد و دائماً در کار جدید، در وجود می‌باشد و خود او در پیوند با زمان و تحول این جهان است.» صد البته، اینچنین خدائی با آن خدای فردگرای انسان‌های منفعت‌طلب، فاصله‌ای از عرش تا فرش دارد، چراکه خدای خالق وجود، خدائی بیگانه با انسان و خلقت نیست که بیرون خلقت به صورت یکطرفه نظاره‌گر وجود باشد، بلکه بالعکس در پیوند با آن قرار دارد و به همین دلیل آنچنانکه در آیات فوق مشاهده کردیم، این خدای خالق در آن روزی که زمین متلاشی می‌شود و ملائکه امر او را مادیت می‌بخشند، همین انسان را دعوت می‌کند که: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ - ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً - فَادْخُلِی فِی عِبَادِی - وَادْخُلِی جَنَّتِی - ای انسان با ایمان - خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد - و به صف بندگان من درآی - و به بهشت من وارد شو.»

والسلام