تفسیر سوره «حمد» یا «فاتحه الکتاب» - قسمت دوم
سوره «حمد» تبیین جایگاه «الله» در منظومه نظری و عملی پیامبر اسلام
آنچه در این رابطه باید به آن عنایت و توجه بشود، اینکه جایگاه آغازین عمل واجب در نماز تکبیره الاحرام میباشد؛ که نماز با آن آغاز میشود؛ و تکبیره الاحرام چیزی نیست جز کلام «الله اکبر» گفتن توسط نمازگزار که بیان آن در آغاز نماز بدون امکان جایگزین با اذکار دیگر میباشد؛ به عبارت دیگر طبق سنت و دستور پیامبر اسلام، در تمامی نمازهای یومیه مسلمانان باید همراه با بلند کردن دستان تا بناگوش، با صدای بلند حداقل پنج بار در شبانه روز اعلام کنند «الله اکبر». لذا در این رابطه است که میتوان بهصورت قطعی داوری کرد که «تمام رمز و سرّ و جوهر نماز در همین شعار الله اکبر آغازین نماز نهفته است». آنچنانکه فوقا مطرح کردیم آبشخور تمام وحی نبوی و رسالت نبوی پیامبر اسلام هم در همین «تجربه الله» یا «خدای جهان» پیامبر اسلام نهفته است.
بنابراین تا زمانیکه ما نتوانیم به جایگاه «الله» در دستگاه نظری و عملی پیامبر اسلام واقف بشویم، هرگز نخواهیم توانست به رمز و جوهر سوره حمد و نماز و حج و دیگر پراکسیس فردی و جمعی که پیامبر اسلام جهت پروژه فردسازی و جامعهسازی خود به کار گرفته است پی ببریم. باری، در این رابطه است که میتوانیم در خصوص جایگاه سوره حمد پس از ذکر «الله اکبر» آغازین نماز، داوری کنیم و بگوئیم، به این خاطر است که پیامبر اسلام توسط این «حرکت و ذکر نمادین» تلاش داشته است تا پروسس سه مرحلهای: پیشانبوی یا فاز حرائی، فاز 13 سال مکی، فاز جامعهسازانه 10 سال مدنی خودش را توسط «سوره حمد» تبیین نماید.
آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم، خود پیامبر اسلام در عرصه پروسس «خودسازی معراجی و اسرائی» خویش از فرایند 15 ساله حرائی آغاز کرد؛ و در عرصه «پراکسیس باطنی» 15 ساله فاز حرائی بود که او به بزرگترین تجربه حیات خود دست پیدا کرد؛ و آن تجربه همانی است که در آیه 35 سوره نور با بیان «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» و در آیه 11 سوره شوری با بیان «...لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ...» از آن یاد کرده است؛ و لیله القدری که در سوره پنج آیهای «قدر» قرآن به تبیین آن پرداخته است، اشاره به همین «دوران سخت، تجربه الله» پیامبر اسلام میباشد که قطعاً در اواخر دوران حیات 15 ساله فاز حرائی یا پراکسیس باطنی، برای پیامبر اسلام حاصل شده است.
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ - وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ - لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ - تَنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ - سَلَامٌ هِی حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ - ای پیامبر ما آن حقیقت بزرگ را در شب قدر بر تو نازل کردیم - تو چه میدانی که شب قدر چیست؟ - شب قدر مرحلهای از حیات است که ارزش آن بیش از هزار ماه میباشد - چراکه در آن مرحله است که به اذن خداوند حیات روحی بر مخاطب نازل میشود - و با نزول این حیات است که آن شب همراه با سلام صبح میگردد.»
باری، بالاخره پراکسیس باطنی 15 ساله حیات پیامبر اسلام یا همان دوران لیله القدر حیات پیامبر اسلام به بار نشست و در مراحل نهائی این پراکسیس باطنی 15 ساله فاز حرائی پیامبر اسلام بود که او توانست «تمام هستی و وجود را، در دریای وجود محیط شده «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» تجربه نماید؛ و از آنجا بود که با دستیابی پیامبر اسلام به تجربه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» دوران نبوی او آغاز گردید؛ و آنچنانکه عبدالقدوس گنگهی میگوید، از بعد از این تجربه فربه بود که پیامبر معراج را رها کرد و اسرای حیات نبوی خود را که در گرو مسئولیت انسانسازی و جامعهسازی و تاریخسازی او بود، شروع کرد.
«محمد به معراج رفت و بازگشت. یکی از شیوخ بزرگ طریقت، عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون: سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم، هرگز به زمین باز نمیگشتم. شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود پیدا کرد که در یک جمله اختلاف روانشناختی میان دو نوع خودآگاهی پیغمبرانه و خودآگاهی صوفیانه را بتواند به این خوبی آشکارسازد، چراکه مرد صوفی نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی پیدا میکند، به زندگی این جهان باز گردد، البته در آن هنگامی هم که بنابر ضرورت باز میگردد، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد. ولی برعکس بازگشت پیامبر برای تمام بشریت جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. پیامبر به سوی مردم باز میگردد و در جریان زمان وارد میشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه، جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند. لذا برای عارف و صوفی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله نهائی است، اما برای پیامبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که عاملی میگردد تا جهان را تکان دهد. در پیامبر آرزوی اینکه ببیند تجربه دینیاش به صورت یک نیروی جهانی در آمده است به حد اعلی وجود دارد. لذا به این ترتیب است که بازگشت پیامبر از معراج بهسوی بشریت نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه دینی او به شمار میرود. پیامبر در حیات خلاق خود، هم در باره خود داوری میکند و هم در باره جهان و واقعیتهای عینی که میکوشد تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد. با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است، پیامبر به وسیله آن خود را برای خود باز مییابد و در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمیدارد. بنا براین راه دیگر برای داوری کردن در ارزش تجربه دینی یک پیامبر، آزمون آن پیامبر در انواع انسانیتی است که ایجاد کرده است و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنی است که از رسالت آن پیامبر برخاسته است. پیامبری را میتوان همچون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربه اتحادی، تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروهای حیات اجتماعی را از نو بازسازی کند یا شکل تازهای به آنها بدهد. در شخصیت پیامبر، مرکز محدود حیات در عمق نامحدود خود فرو میرود، تنها به این قصد که، بار دیگر با نیروی بازتولید شده ظاهر شود و توسط این نیرو، کهنهها را براندازد و خط سیر جدید حیات را آشکارسازد. این اتصال و پیوند پیامبر با هسته وجود، به هیچ وجه تنها مخصوص آدمی نیست. شکل بهکارگیری کلمه وحی در قرآن نشان میدهد که این کلمه در قرآن معرف خاصیتی از حیات در کل وجود است که خصوصیت و شکل وحی برحسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت میباشد. گیاهی که به آزادی در مکان رشد میکند، جانوری که برای انطباق با محیط تازه حیات دارای عضو تازهای میشود و انسانی که از اعماق درون خود، روشنی تازهای دریافت میکند، همه نماینده حالات مختلف پروسه وحی در عرصه وجود هستند که بنابر ضرورتهای ظرف خود پذیرای وحی و یا بنابر ضرورتهای نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد، اشکال گوناگونی پیدا میکند همچنین این وحی در دوران کودکی بشریت، شکلی را آشکار میسازد که من آن را خودآگاهی پیامبرانه مینامم و به وسیله آن وحی پیامبرانه در اندیشه فردی و انتخاب راه حیات، انسانها از طریق پیروی از دستورها و داوریها و انتخابها و راهها از پیامبر صرفهجویی میکنند. ولی با تولد عقل و ملکه نقادی در انسان، حیات به خاطر نفع خود، آن اشکال از خودآگاهی که در مرحله قدیمتر تکامل بشری به آن صورت جریان داشت، متوقف میسازد. انسان نخستین در آغاز در چارچوب غریزه حرکت میکرد، اما عقل استدلال کننده که تنها همان سبب تسلط وی بر محیط است، خود عامل تکامل و پیشرفت در پروسه حیات شد. بنابراین چون عقل استدلال کننده در انسان تولد یافت بایستی که آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت تقویت بکنیم. شک نیست که جهان قدیم، در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کمابیش تحت فرمان تلقین بود، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود. ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاهسازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده است که نمیتوانسته است از طبقهبندی معتقدات دینی مبهم و سنتها آن سوتر رود و هیچ نقطه اتکایی در باره اوضاع عینی حیات برای ما فراهم نمیآورد. پس چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت که چنان مینماید که پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع وحی وی مربوط میشود، او به جهان قدیم تعلق دارد و از مرحلهای که با تولد عقل استدلالگر دیگر فقط پای روح وحی در کار میباشد، متعلق به جهان جدید است؛ زیرا پروسه حیات در وی منابع دیگری از معرفت اکتشاف میکند که شایسته خط سیر جدید آن است ظهور و ولادت اسلام همراه گردید با ظهور و ولادت عقل برهانی استقرایی و به همین دلیل نبوت و رسالت با ظهور اسلام و ظهور عقل برهانی استقرایی ضرورت پایان یافتن خود نبوت و رسالت را کشف کرد و با اعلام آن کمال خود را به نمایش گذاشت که خود این امر معرف دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی توسط هدایت از خارج باقی بماند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 143 – س 1).
ثالثاً آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم، گرچه خو پیامبر اسلام در بستر پراکسیس باطنی 15 ساله فاز حرائی توانست به کشف «الله»، «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» دست پیدا کند و گرچه از بعد از این کشف فربه بود که «محمد، پیامبر شد» و توانست «تجربه باطنی» خودش را به «تجربه دینی» و «تجربه نبوی» جهت نجات بشریت و انسانسازی و جامعهسازی استحاله نماید، با همه این احوال، کار بزرگتر از آن کشف عظیم و آن تجربه انسانساز و تاریخساز، «الله» خدای جهان که پیامبر اسلام انجام داد، این بود که از بعد از «استحاله معراج خود به اسری»، او تلاش کرد تا در راستای انسانسازی و جامعهسازی، این «تجربه باطنی و فردی خودش را بهصورت اجتماعی درآورد.»
سوره حمد و طرح این سوره در نمازهای یومیه و تکرار حداقل ده بار در شبانه روز توسط مسلمانان، معرف تلاش پیامبر اسلام در این رابطه میباشد، چراکه جوهر آیات شش گانه سوره حمد به دو قسمت تقسیم میشود سه آیه اول این سوره یعنی: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ - الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ - مَالِک یوْمِ الدِّینِ»، فقط پیامبر به توصیف آن «الله»ای میپردازد که در «تکبیره الاحرام و در آغاز نماز با کلام الله اکبر از او یاد میشود» و اما در سه آیه آخر سوره حمد یعنی آیات: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ - اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ - صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ»، پیامبر اسلام از مرحله «الله» و توصیف آن «الله» وارد فونکسیون فردی و اجتماعی ایمان به آن «الله» آن در عرصه انسانسازی و اجتماعسازی میشود. تا بدین ترتیب در عرصه سه آیه آخر سوره حمد، توسط فونکسیون ایمان به «الله» در انسان و اجتماع، آنها از فرایند «الله» وارد فرایند «توحید» بشوند و این حقیقت را بهصورت شبانه روز، پیامبر اسلام به مسلمین آموزش میدهد؛ به عبارت دیگر به ما میآموزد که «اگر کشف و شناخت الله نتواند وارد فرایند انسانی و اجتماعی توحید بشود، بیشک کشف الله فقط جنبه صوفیانه خواهد داشت»؛ و آنچنانکه عبدالقدوس گنگهی (طبق نقل قول علامه محمد اقبال لاهوری) میگوید، «آن کشف الله صوفیانه، فقط به درد معراج فردی میخورد، یا به درد خوش بودن صوفیانه میخورد.»
کشف «الله» در رویکرد پیامبر اسلام زمانی میتواند ارزشآفرین بشود که بیدرنگ پس از کشف «الله» وارد پروسس «توحید» گردد؛ و با پروسس «توحید» است که کشف «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» میتواند دارای سنتز انسانی و اجتماعی و تاریخی بشود. بیشک بدون پروسس «توحید» و تنها بهصورت صوفیانه و عارفانه به کشف «الله» در مرحله معراج فردی بسنده کردن، خود نمایانگر آن است که کشف «الله» نتوانسته است دارای سنتر انسانی و اجتماعی برای مؤمنین به «الله» بشود. لذا در این رابطه است که پیامبر اسلام توسط سه آیه آخر سوره حمد مسلمانان را به این امر آگاه میدهد که باید پس از شناخت «الله» ایمان به این «الله» در زندگی فردی و اجتماعی دارای فونکسیون و سنتز باشد؛ و به همین دلیل است که در سه آیه آخر سوره حمد، «قرآن بهصورت جمعی و اجتماعی صحبت میکند، نه بهصورت فردی.»
رابعاً بزرگترین کار و عمل پیامبر اسلام (چه در عرصه پروسس نبوی تدوین قرآن و چه در عرصه پراکسیس 23 ساله انسانسازانه و جامعهسازانهاش و چه توسط پروژههای ماندگار عبادیاش از پروژه حج تا پروژه تغییر قبله و پروژه نماز و غیره) «گفتمانسازی» از «توحید» بوده است.
یادمان باشد که چه در قرن هفتم میلادی که پیامبر مبعوث گردید و چه در زمانهای ماقبل آن، «بشریت خداپرست بوده است و به خداوند ایمان و اعتقاد داشتهاند» و پیامبر اسلام در این رابطه رهآورد جدیدی برای بشریت به همراه نیاورده است. رهآورد جدیدی که پیامبر اسلام برای بشریت به همراه آورد، «توحید» بود. همان توحیدی که پیامبر اسلام از کشف «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» خود دریافت کرده بود.
بدین خاطر آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم، پیامبر اسلام همراه با کشف «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، بیدرنگ دریافت که برعکس خداشناسی قرن هفتم میلادی بشر و قرنهای ماقبل آن، او باید «در درون این خداوند به تماشای جهان بنشیند» و از لحظه «تماشای وجود در خداوند بود که پیامبر اسلام از الله به توحید در جهان و وجود دست پیدا کرد»؛ و از آنجا بود که پیامبر اسلام دریافت که «رسالتش در گرو گفتمان مسلط کردن توحید میباشد». لذا به این ترتیب بود که تمامی تلاشی که پیامبر اسلام در طول 23 حیات نبوی خود چه در فرایند مکی و چه در فرایند مدنی انجام داد، بر این امر قرار داشت تا «توحید را در جهان و اجتماع و تاریخ بهعنوان گفتمان مسلط برای بشریت در آورد.»
در نتیجه اگر رسالت پیامبر اسلام را در «گفتمانسازی از توحید» برای بشریت تعریف نمائیم، داوری غیر واقعگرایانهای نکردهایم، چراکه، اگر رویکرد توحیدی پیامبر اسلام بدل به گفتمان مسلط در عرصه جامعه و جهان و تاریخ بشر نمیشد، رویکرد توحید پیامبر اسلام در حد یک نظریه مجرد باقی میماند و در عرصه زمان و بستر تاریخ اسلام بیشک این توحید نظری مجرد دچار تحریف میگردید. آنچنانکه دیدیم، در رابطه با پیامبران اسلاف پیامبر اسلام، رویکرد توحید آنها به خاطر اینکه در حد نظری مجرد باقی ماند و نتوانست بدل به گفتمان جهانی و تاریخی بشود، دچار تحریف شد. در نتیجه در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «پیامبر اسلام در امر گفتمانسازی از توحید موفق گردید»؛ و در مقایسه با پیامبران اسلاف خود که در این امر شکست خوردند و نتوانستند نظریه توحیدی خود را بدل به گفتمان بکنند، پیامبر اسلام در این امر موفق شد؛ و علت اینکه توحید پس از 14 قرن بعد از بعثت و وفات پیامبر اسلام هنوز بهعنوان گفتمان مسلط در جهان و تاریخ و بشریت میباشد، به این خاطر است که پیامبر اسلام از قرن هفتم میلادی با به چالش کشیدن آفات توحیدی، بشریت را در این رابطه واکسینه کرد.
ادامه دارد