تفسیر سوره صف

انسان‌ها با «عمل آگاهانه» جامعه، جهان و خودشان را می‌سازند – قسمت چهارم

 

باری، پیامبر اسلام توسط توحید در تلاش بود تا به تغییر انسان و جامعه و جهان و تاریخ بشر بپردازد؛ بنابراین هر چند ابراهیم خلیل آنچنانکه قرآن می‌گوید توسط توحید در تلاش بود تا به توصیف و تفسیر توحیدی جهان بپردازد، پیامبر اسلام از همان بدو شروع نبوت خود پیوسته در تلاش بود تا توسط «توحید»، جهان و جامعه و انسان و تاریخ را تغییر بدهد. لذا در این رابطه است که سؤال سترگی که در اینجا مطرح می‌شود اینکه پیامبر اسلام با چه مکانیزمی توانست «توحید توصیفی و توحید اپیستمولوژی» را به «توحید ایدئولوژی یا پراکسیس یا عمل صالح» در راستای تغییر انسان و جهان و جامعه استحاله نماید؟ چراکه الی الان بزرگ‌ترین سؤال فلاسفه و نظریه‌پردازان در این عرصه در رابطه با پیوند جهان‌بینی و ایدئولوژی می‌باشد؛ یعنی آیا امکان استحاله و پیوند ساختاری و اپیستمولوژیک بین جهان‌بینی و ایدئولوژی وجود دارد یا نه؟

پاسخ قرآن و پیامبر اسلام به این پرسش سترگ «آری» می‌باشد، چراکه در رویکرد قرآن و پیامبر اسلام توسط «سر پل ایمان» امکان «استحاله جهان‌بینی به ایدئولوژی یا امکان استحاله توحید توصیفی به توحید تغییری فراهم می‌شود». در نتیجه در این رابطه است که قرآن همه جا در عرصه امر به انجام عمل صالح یا پراکسیس اجتماعی و انسانی مقدم بر آن با بیان «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» و مشتقات آن به طرح «ایمان» به عنوان سر پل می‌پردازد؛ و بدین خاطر در این رابطه است که در چهار آیه اول سوره صف در راستای «استحاله توحید توصیفی به توحید تغییری» یا «استحاله جهان‌بینی به ایدئولوژی»، پس از بیان «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ» (سوره حدید – آیه 1) (که آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم در راستای تبیین جهان‌بینی و توحید توصیفی می‌باشد) جهت استنتاج عملی از این جهان‌بینی می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» و یا در سوره والعصر پس از اینکه با بیان «وَالْعَصْرِ - إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (العصر – آیات 1 و 2) به توصیف انسان می‌پردازد، جهت استحاله عملی در ادامه با بیان «الا الَّذِینَ آمَنُوا» شرایط جهت طرح «...وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (العصر – آیه 3) فراهم می‌کند.

بنابراین در دیسکورس پیامبر اسلام و قرآن تنها زمانیکه فونکسیون جهان‌بینی توحید به صورت «ایمان» در انسان متبلور گردد، شرایط برای استحاله جهان‌بینی به ایدئولوژی یا توحید توصیفی به توحید تغییری فراهم می‌گردد و «ایمان» به عنوان سر پل استحاله جهان‌بینی به ایدئولوژی یا توحید توصیفی به توحید تغییری، تنها مختص به پیامبران است. «ایمان» از جنس آگاهی می‌باشد و شرط اعتقاد قلبی و وجودی فرد به توحید در سه مؤلفه توحید توصیفی و توحید اپیستمولوژیک و توحید تغییری ضروری می‌باشد.

«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ... - ای پیامبر اعراب به تو می‌گویند ایمان آوردیم، به آنها بگو شما ایمان نیاوردید شما اسلام آوردید چرا که هنوز ایمان وارد قلب‌های شما نشده است» (سوره حجرات – آیه 14).

باری حال که دریافتیم که «ایمان» بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که پیامبران ابراهیمی و در رأس آنها پیامبر اسلام برای بشریت به همراه آورده‌اند و دریافتیم که ایمان تنها سر پلی است که انبیاء ابراهیمی و در رأس آنها پیامبر اسلام و قرآن توسط آن می‌توانند توحید توصیفی و توحید جهان‌بینی و توحید اپیستمولوژیک را بدل به توحید تغییری یا ایدئولوژیک بکند، سؤال مهمی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه ایمان مورد نظر قرآن و پیامبر چگونه حاصل می‌شود؟

مهم‌ترین پاسخی که تا کنون به این سؤال فربه داده شده است، پاسخی است که علامه محمد اقبال لاهوری داده است و ایمان را سنتز تجربه دینی و تجربه باطنی می‌داند.

«ولی یک معرفت دست اولی از جنبه ارزیابی حیات از طرف داخل داریم. اشراق و درون‌بینی زندگی را همچون یک من تمرکز دهنده متجلی می‌سازد. چنین معرفتی که از آن جهت که چون فقط نقطه عزیمتی را در اختیار ما قرار می‌دهد چندان کامل نیست، تجلی مستقیم ماهیت نهایی واقعیت است. به این ترتیب، واقعیت‌های تجربه موید این امر است که ماهیت نهایی واقعیت روحانی است و باید همچون یک من تصور شود. ولی دامنه پرواز دین بلندتر از آن فلسفه است. فلسفه نگرشی عقلانی به اشیاء است و به همین جهت توجهی به این ندارد که آن طرف تصوری برود که تنوع سرشار تجربه را به صورت یک دستگاه و منظومه درمی‌آورد. فلسفه به حقیقت و واقعیت از فاصله دوری می‌نگرد، اما دین تماس نزدیک‌تری با حقیقت و واقعیت دارد. فلسفه نظریه است، اما دین تجربه زنده اتصال و پیوستگی. برای آنکه این پیوستگی صورت کمال پیدا کند، اندیشه باید برتر از خود رود و کمال خود را در وضعی از نفس جستجو کند که دین آن را با نام نیایش توصیف کرده است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل دوم – محک فلسفی تجلیات تجربه دینی – ص 73 – س 10).

بنابراین در رویکرد محمد اقبال لاهوری ایمان محصول «تجربه من بی‌نهایت» توسط «من با نهایت» در عرصه تجربه دینی و تجربه باطنی انسان می‌باشد، نه محصول تفکر ذهنی انسان، به عبارت دیگر از نظر محمد اقبال تجربه دینی و تجربه باطنی علت و دلیل تکوین و رشد ایمان در انسان می‌شود. لذا انسان‌هائی که توانائی تجربه دینی و تجربه باطنی ندارند هرگز و هرگز نخواهند توانست به گوهر ایمان دست پیدا کنند. در نتیجه تا زمانیکه که انسان نتواند به گوهر ایمان توسط تجربه دینی و تجربه باطنی دست پیدا کند، هرگز نخواهد توانست جهان‌بینی توصیفی یا توحید توصیفی و توحید اپیستمولوژیک خود را بدل به توحید تغییری یا پراکسیس باطنی و پراکسیس اجتماعی جامعه‌سازانه و پراکسیس طبیعی جهت تغییر خود و جامعه و جهان بکند.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ... - ای کسانی که ایمان آوردید، خدا و رسول او را وقتی که شما را به چیزی دعوت می‌کند، اجابت کنید که باعث می‌شود تا به شما حیات ببخشد» (سوره انفال - آیه 24).

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کتِبَ عَلَیکمُ الصِّیامُ کمَا کتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ - ای کسانی که ایمان آوردید روزه گرفتن برای شما مقرر شده است، آنچنانکه بر اقوام پیش از شما مقرر شده بود، شاید که شما توسط آن تقوی بورزید» (سوره بقره - آیه 183).

آیینه دل چون شود صافی و پاک / نقش‌ها بینی برون از آب و خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را

مولوی – مثنوی – دفتر دوم – ص 80 – س 10

 

هر که را باشد زسینه فتح باب / او زهر سینه ببیند آفتاب

نور باید پاک از تقلید و عول / تا شناسد مرد را بی‌فعل و قول

در رود در قلب او از راه عقل / نقد او بیند نباشد بند نقل

مثنوی – دفتر اول – ص 30 – س 22

 

زین نظر وین عقل رو بیزار شو / چشم غیبی جوی و برخوردار شو

زین نظر وین عقل ناید جز دوار / پس نظر بگذار و بگزین انتظار

عقل جزئی همچو برق است و درخش / در درخشی کی توان شد سوی رخش

برق عقل ما برای گریه است / تا بگرید نیستی در شوق هست

عقل رنجور آردش پیش طبیب / لیک نبود در دوا عقلش مصیب

راند دیوان را حق از مرصاد خویش / عقل جزئی را ز استبداد خویش

مثنوی – دفتر چهارم – ص 269 – س 11

 

پیل اندر خانه تاریک بود / عرضه را آورده بودنش هنود

از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود / اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد / گفت همچون ناو دانستش نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید / آن بر او چون باد بیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بد است

همچنین هر یک به جزوی چون رسید / فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتش آن بد مختلف / آن یکی دالش لقب داد آن الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتش آن بیرون شدی

چشم حس همچون کف دست و بس / نیست کف را بر همه آن دسترس

مثنوی – دفتر سوم – ص 157 – س 14 به بعد

 

جمله ذرات عالم در نهان / با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمعیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید / غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت / وسوسه تأویل‌ها بر بایدت

مثنوی – دفتر سوم – ص 153 – س 18 به بعد

 ادامه دارد