سلسله درسهائی از نهج البلاغه - درس بیست و ششم – قسمت اول
چالش «اسلام قرآنی» با «اسلام روایتی» از نگاه امام علی
نهج البلاغه صبحی الصالح - خطبه 210 – ص 325 – س 7
«و قد سأله سائل عن أحادیث البدع و عما فی أیدی الناس من اختلاف الخبر - کسی از امام علی در باب احادیث جعلی و مجعول (که بازار گرم آن از بعد از وفات پیامبر اسلام، توسط راویان و محدثین اسلام روایتی گرم شده بود، بطوریکه تنها ابوهریره در این زمان بیش از 30 هزار حدیث و روایت از زبان پیامبر اسلام، در خدمت اصحاب قدرت جعل کرده بود و به بازار داغ حدیث فروشی عرضه نموده بود)، پرسید: فقال (ع) امام علی در پاسخ آن فرد (در باب احادیث یا روایات جعلی منقول از پیامبر اسلام) فرمود: «إِنَّ فِی أَیدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ کذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْکماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهْماً - روایات یا احادیثی که امروز، (تازه این داوری امام علی در سال 36 هجری، یعنی 25 سال بعد از وفات پیامبر اسلام است و فقط مربوط به روایات سال 36 هجری که منقول از پیامبر اسلام بود، میباشد، نه روایات و احادیثی که امروز خروار خروار در کتابهای 110 جلدی مثل بحارالانوار مجلسی پس از 14 قرن از ائمه و پیامبر به دست ما رسیده است) در دسترس مردم میباشند، شش مشخصه دارد: مشخصه اول اینکه، روایات حق و باطل مخلوط میباشند. مشخصه دوم، مخلوط بودن روایات راست و دروغ از قول پیامبر اسلام است. مشخصه سوم روایات و احادیث موجود در جامعه مسلمین که منقول از پیامبر اسلام میباشند، مخلوط بودن روایات ناسخ با روایات منسوخ میباشد. مشخصه چهارم مخلوط بودن روایات عام و با روایات خاص پیامبر اسلام است. مشخصه پنجم، مخلوط بودن احادیث محکم با احادیث متشابه مطرح شده توسط پیامبر اسلام است؛ و بالاخره، مشخصه ششم روایات و احادیث موجود منقول از پیامبر اسلام، مخلوط بودن حفظ و وهم است.
«وَ لَقَدْ کذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) عَلَی عَهْدِهِ حَتَّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ مَنْ کذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ - موضوع جعل و خلط روایات (منقول از پیامبر اسلام، فقط مربوط به این 25 سال بعد از وفات پیامبر اسلام نمیشود)، بلکه این موضوع حتی بازگشت پیدا میکند به زمان حیات پیامبر اسلام، آنچنانکه یکبار در حضورش راویان و محدثین از او روایات دروغین نقل کردند تا آنجا که پیامبر اسلام بر علیه آنها خطبهای ایراد فرمود و در آن خطبه خطاب به این روایان و محدثین فرمود «هر کس از روی عمد نقل قول دروغین به من نسبت بدهد، جایگاه او در آتش باد» (علی ایحاله با همه این تفاسیر) «وَ إِنَّمَا أَتَاک بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَیسَ لَهُمْ خَامِسٌ - راویان احادیث و روایات (اسلام روایتی) چهار گروه بیشتر نیستند.
گروه اول «رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ لَا یتَأَثَّمُ وَ لَا یتَحَرَّجُ یکذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کاذِبٌ لَمْ یقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یصَدِّقُوا قَوْلَهُ وَ لَکنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقِفَ عَنْهُ فَیأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ وَ قَدْ أَخْبَرَک اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَک وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَک ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَی أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَی النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکاماً عَلَی رِقَابِ النَّاسِ فَأَکلُوا بِهِمُ الدُّنْیا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوک وَ الدُّنْیا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ - دسته اول از راویان و محدثین اسلام روایتی، آن گروهی از محدثین هستند که «منافقاند»، چراکه ادعای ایمان به اسلام میکنند و ادعای پیوند به اسلام دارند، در صورتی که خود میدانند که این روایات و احادیث که برای مردم نقل میکنند، دروغ است. ولی چون منافقند در این رابطه احساس گناه نمیکنند و راحت و از روی عمد، به پیامبر دروغ میبندند و در میان مردم شایع میکنند، در صورتی که اگر مردم میدانستند که این روایان اسلام روایتی، منافقینی بیش نیستند، ادعای آنها را رد میکردند و پنبه آنها را میزدند، ولی برعکس به خاطر جهل مردم، (از ماهیت نفاق این روایان، اسلام روایتی و بخاطر ظاهر بینی و دهان بینیشان)، داوری مردم ناآگاه (در باب این منافقین اسلام روایتی)، این است که میگویند: این محدثین و راویان اسلام روایتی، یار و همراهان پیامبر بودهاند و با پیامبر مبارزه کردهاند و پیامبر را دیدهاند» و به همین دلیل، این مردم ناآگاه سخن و روایات و احادیث دروغین و مجعول و تحریف شده آنها را قبول میکنند و جزء اعتقادات خود قرار میدهند.
دسته دوم «وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیئاً لَمْ یحْفَظْهُ عَلَی وَجْهِهِ فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یتَعَمَّدْ کذِباً فَهُوَ فِی یدَیهِ وَ یرْوِیهِ وَ یعْمَلُ بِهِ وَ یقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یقْبَلُوهُ مِنْهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کذَلِک لَرَفَضَهُ - گروه دوم از راویان احادیث پیامبر اسلام، «خاطئون» هستند و آنها کسانی هستند که از پیامبر اسلام چیزی شنیدهاند، اما (بخاطر اینکه فرهنگ مردم مسلمان، فرهنگ شفاهی میباشد، نه فرهنگ کتابتی، در نتیجه همین شفاهی بودن فرهنگ مردم باعث میشد تا مسلمانان با تکیه بر ذهن فردی خود، توسط حفظ کردن فردی، احادیث پیامبر را از طریق حافظه و ذهن به صورت فردی و جدای از یکدیگر به هم منتقل کنند، لذا همین کسب و انتقال ذهنی و فردی احادیث در عرصه فرهنگ شفاهی مسلمانان، باعث شده است تا به علت دخالت در برداشتهای فردی در زمان حفظ و انتقال این احادیث، ناقلین احادیث نتوانند به صورت واحد و کامل، حفظ امانت نمایند)، در نتیجه آنها نتوانستند آن احادیث را به طور کامل به حافظه خود بسپارند و به دیگران منتقل کنند، لذا همین اینها دچار خطا شدهاند، اگرچه (برعکس گروه اول که منافقین بودند و مانند ابوهریره بیش از 30 هزار روایت دروغین آگاهانه از زبان پیامبر ساختند)، گروه دوم نمیخواستند که به پیامبر دروغ عمدی ببندند (ولی همین فقدان فرهنگ کتابتی و دخالت فرد در عرصه فرهنگ شفاهی در زمان حفظ و انتقال سخنان پیامبر، باعث گشت) تا گروه دوم که گروه «خاطیان» میباشند، هم ناخودآگاه در حفظ و نقل حدیث به پیامبر دروغ ببندند، حاصل اینکه این گروه این روایات دروغین در دست دارند؛ و آنها را از قول پیامبر روایت میکنند و به آن هم عمل مینمایند و در زمان انتشار آنها در میان مردم، میگویند: «من این حدیث را خودم با گوش خودم از دهان رسول الله شنیدهام»، در صورتی که اگر افراد گروه دوم بدانند که در نقل حدیث از رسول الله دچار خطا و وهم و اشتباه شدهاند، آن حدیث را مردود اعلام میکنند؛ و همچنین اگر مردم هم بدانند که این افراد در نقل احادیث دچار توهم و خطا شدهاند، هرگز آن احادیث را از آنها قبول نمیکنند.
دسته سوم از راویان احادیث پیامبر اسلام، «اهل شبه یا اشتباه کنندگان» میباشند و آنها کسانی هستند که «وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) شَیئاً یأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَی عَنْهُ وَ هُوَ لَا یعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ینْهَی عَنْ شَیءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یعْلَمُ فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ یحْفَظِ النَّاسِخَ فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ - گروه سوم از راویان افرادی هستند که از پیامبر اسلام در یک زمانی چیزی یا مطلبی را شنیدهاند که مثلاً آن حضرت به موضوعی امر کرده است (اما با تغییر شرایط پیامبر اسلام بعداً نسبت به آن امر و تکلیف خود، تجدید نظر کرده است)، و بعداً امر خود را نسبت به آن موضوع، بدل به نهی کرده است، اما از آنجائیکه دسته سوم راویان احادیث پیامبر، تنها از حکم اول پیامبر مطلع بودهاند و نسبت به تغییر حکم پیامبر دیگر خبر ندارند، نمیدانند که منسوخ یا حکم اول را حفظ کردهاند، ولی ناسخ یا حکم دوم را حفظ نکردهاند، به همین دلیل اگر این گروه میدانستند که احادیث مطرح شده توسط آنها به وسیله خود پیامبر اسلام، بعداً منسوخ شده است آن احادیث را دور میانداختند و اگر مردم و مسلمانان هم میفهمیدند که احادیثی که گروه سوم از قول رسول مطرح میکنند، منسوخ شده است آنها هم آنها را رد میکردند.
دسته چهارم که خود امام علی نمونه اعلی آنها میباشد و از 9 سالگی با پیامبر اسلام بوده است و بیش از همه مسلمانان مطلع به احادیث و روایات پیامبر میباشد، ولی با همه این احوال، برای اینکه در برابر اسلام قرآن، اسلام روایتی نسازد، نه تنها او در 25 سال سکوت و خانهنشینی خود هیچگونه اقدامی جهت مکتوب کردن احادیث پیامبر که خود بطور کامل هم در حافظه داشت و هم خدای قلم و بیان بود، نکرد، بلکه در کل نهج البلاغه تنها یازده حدیث از پیامبر نقل مینماید و این درست در زمانی است که ماشین حدیثسازی تنها ابوهریره بیش از 30 هزار حدیث دروغین از زبان پیامبر اسلام ساخته و منتشر کرده است.
بنابراین در این رابطه است که امام علی در اینجا در رابطه با اینکه چرا اهتمامی جهت تدوین و تکثیر احادیث پیامبر اسلام بعد از وفات آن حضرت نکرده است، در توصیف گروه چهارم که توصیف خود او میباشد، میفرماید: «وَ آخَرُ رَابِعٌ لَمْ یکذِبْ عَلَی اللَّهِ وَ لَا عَلَی رَسُولِهِ مُبْغِضٌ لِلْکذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ لَمْ یهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَی وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ عَلَی مَا سَمِعَهُ لَمْ یزِدْ فِیهِ وَ لَمْ ینْقُصْ مِنْهُ فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ وَ الْمُحْکمَ وَ الْمُتَشَابِهَ فَوَضَعَ کلَّ شَیءٍ مَوْضِعَهُ - گروه چهارم، افرادی هستند که نه به خدا و نه به رسول خدا دروغ نمیبندند، آنها به جهت ترس از خدا و حفظ عظمت پیامبر اسلام، دروغ را دشمن میدارند و اشتباهی در این رابطه مرتکب نمیشوند. لذا به همان صورتی که حدیث و خبر از زبان پیامبر اسلام شنیدهاند، نقل میکنند و در زمان نقل حدیث از پیامبر اسلام، نه بر حدیث او چیزی میافزایند، و نه از حدیث او چیزی کم میکنند، آنها ناسخ را میشناسند و به آن عمل میکنند و منسوخ را هم در حفظ میدارند. هم خاص میدانند و هم عام را، هم محکم میشناسند و هم متشابه را و بالاخره هر چیزی را در موضع خاص آن حدیث قرار میدهند (و در چارچوب آگاهی به این مؤلفهها است که پس از سبک و سنگین کردن به نقل حدیث از پیامبر میپردازند)، چراکه « وَ قَدْ کانَ یکونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) الْکلَامُ لَهُ وَجْهَانِ فَکلَامٌ خَاصٌّ وَ کلَامٌ عَامٌّ فَیسْمَعُهُ مَنْ لَا یعْرِفُ مَا عَنَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ وَ لَا مَا عَنَی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) فَیحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ یوَجِّهُهُ عَلَی غَیرِ مَعْرِفَةٍ بِمَعْنَاهُ وَ مَا قُصِدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ - گاهی از رسول خدا (ص) سخنی صادر میگشت که دارای دو وجه یا دو بُعد بود، وجهی خاص داشت و وجهی عام؛ اما کسی که نمیتوانست این دو وجه را از هم تفکیک بکند، آن حدیث را میشنید، بدون آنکه معنا و مقصود و هدف و منظور پیامبر اسلام را درک کند.»
امام علی در اینجا و در خاتمه این خطبه به یک ضعف کلیدی اصحاب پیامبر اشاره میکند و تفاوت خودش در این رابطه با آن اصحاب تعریف مینماید؛ و آن اینکه میفرماید عیب اصحاب پیامبر این بود که نمیتوانستند سوالهای کلیدی از پیامبر بپرسند تا پیامبر در این احادیث و روایتها، پاسخهای خود را مطرح نمایند، پر پیداست که علت اینکه اصحاب پیامبر نمیتوانستند سوالهای کلیدی و عمیق مطرح نمایند، بازگشت پیدا میکند به ضعف نظری آنها، فراموش نکنیم که بخشی از قرآن، صورت دیالوگی دارد و در پاسخ به سوالهای روزمره مسلمانان مطرح شده است.
اینکه مثلاً در باره اهله یا انفاق و یا روح و حج و غیره پرسیدهاند و بعد قرآن پاسخ آنها را در قرآن نقل کرده است، طبیعی است که اگر این سوالها عمیقتر و همه جانبهتر، توسط سؤال کننده مطرح میشد و تعداد آنها هم بیشتر میگردید، هم مضمون پاسخها، عمیقتر میگشت و هم ماهیت دیالوگی قرآن فراگیرتر میشد. در همین رابطه است که امام علی در پایان این خطبه میفرماید: «وَ لَیسَ کلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) مَنْ کانَ یسْأَلُهُ وَ یسْتَفْهِمُهُ حَتَّی إِنْ کانُوا لَیحِبُّونَ أَنْ یجِیءَ الْأَعْرَابِی وَ الطَّارِئُ فَیسْأَلَهُ (علیه السلام) حَتَّی یسْمَعُوا وَ کانَ لَا یمُرُّ بِی مِنْ ذَلِک شَیءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَیهِ النَّاسُ فِی اخْتِلَافِهِمْ وَ عِلَلِهِمْ فِی رِوَایاتِهِمْ - اینچنین نبوده است که یاران پیامبر از پیامبر بپرسند و احادیث صحیح و راست و واقعی منقول از پیامبر اسلام، در پاسخ پیامبر به سؤال آنها باشد، بلکه برعکس این اصحاب پیامبر مینشستند و دوست میداشتند که یک عرب غریب بادیهنشین اطراف از راه برسد و سوالهای خودش را از پیامبر بپرسد و بعد پاسخ پیامبر به آن سؤالها را، این اصحاب به نام حدیث حفظ نمایند و بعداً به مسلمانان منتقل کنند؛ اما وضعیت من با اصحاب دیگر پیامبر متفاوت بود، چراکه من سوالهای خودم را با پیامبر مطرح میکردم و پاسخهای پیامبر به آن سوالها را منتقل میکردم. علی ایحاله اینها علل به چالش کشیدن اسلام روایتی توسط امام علی بود» (خطبه 210 – نهج البلاغه).
حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در فصل ششم کتاب گران سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام به تبیین جایگاه «اصل اجتهاد» در ساختمان اسلام در «اصول و فروع» میپردازد و در چارچوب تبیین جایگاه اصل اجتهاد به عنوان موتور حرکت اسلام است که در این فصل اجتهاد در فروع یا اجتهاد در فقه را (که برای بیش از هزار سال توسط حوزههای فقاهتی شیعه و سنی با محدود و محصور کردن اصل اجتهاد به موضوع فقهی موتور حرکت اسلام را خاموش کرده بودند)، در گرو اجتهاد در اصول اعم از اصول فقه و اصول کلام و اصول اعتقادی و اصول اخلاقی اسلام میداند؛ و بدون اجتهاد در اصول عام و کلی اسلام هر گونه اجتهاد در فروع و فقه را بیهوده میداند؛ و در راستای این اجتهاد در اصول است که او، در ادامه حرکت شاه ولی دهلوی میگوید: «که کل ساختار اسلام باید مورد بازسازی مجدد قرار بگیرد»، چراکه از آنها جز ویرانههائی باقی نمانده است.
باز در این رابطه است که اقبال نام مانیفست نظری حرکت اصلاحگرایانه خود را بازسازی فکر ددینی قرار داده است.
«بنابراین وظیفهای که مسلمانان در این زمان دارند، بسیار سنگین است. چراکه باید بیآنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگیناپذیر وی تجزیه نمیشد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی میکرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکمتری قرار میداشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترامآمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بودهاند اختلاف پیدا کنیم» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 112 - 113 از سطر آخر).
و لذا در این رابطه است که اقبال در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود تحت عنوان معرفت و تجربه دینی اینچنین به جمعبندی میپردازد.
«اکنون وقت مناسب آن است که کل اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل اول – ص 12 - س 1).
ادامه دارد