سلسله درسهائی از نهج البلاغه - درس بیست و ششم
چالش «اسلام قرآنی» با «اسلام روایتی» از نگاه امام علی – قسمت چهارم
باری، در این رابطه است که اقبال در فصل پنجم – کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی، میکوشد تا در چارچوب تبیین فلسفی و علمی و کلامی «پروسس حیات به تبیین بستر علتی، آزادی که همان تولد عقل برهانی استقرائی در بشر میباشد» بپردازد. از نظر او ضرورت نبوت و رسالت انبیاء الهی آنچنانکه امام علی میفرماید: «شورانیدن عقول توده است.»
«...فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ...- خداوند رسولانی را مبعوث کرد و انبیاء خود را پیاپی به سوی انسانها فرستاد تا انسانها را به ادای پیمان و میثاقی که با آفریدگارشان بسته بودند آگاه سازند و نعمت فراموش شده آنها را به یادشان بیاورند و با تبلیغ دلایل روشن، وظیفه رسالت را که شورانیدن عقول مردم میباشد، به جای آورند» (نهج البلاغه صبحی الصالح – خطبه یک – ص 43 – س 10).
بنابراین آنچنانکه امام علی در بیانات فوق هدف رسالت و نبوت انبیاء الهی «شورانیدن عقول تودهها تعریف مینماید»، اقبال به تاسی از امام علی و تاسی از آیه 25 سوره حدید هدف نبوت پیامبران الهی «شورانیدن عقول مردم تعریف میکند.»
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيزٌ - ما پیامبران خود را همراه با دلایل روشن و کتاب و میزان به طرف تودهها فرستادیم تا تودهها جهت برپائی عدالت و قسط بشورانند و آهن که نیروی شدید در آن است در خدمت تودههای شوریده بر ظلم و بر پا کننده عدالت قرار دادیم تا خدا بداند که در غیبت انبیاء و فرایند ختم نبوت چگونه تودهها خدا را یاری خواهند کرد. البته خداوند هم نیرومند است و هم عزیز» (سوره حدید – آیه 25).
اقبال معتقد است که با شروع دوران ختم نبوت که همراه با وفات پیامبر اسلام صورت گرفت، دوران جدیدی در عرصه تاریخ بشریت ظهور کرده است که در این دوران:
الف – دیگر تجربه دینی هیچ کس نمیتواند جانشین تجربه دینی پیامبر اسلام بشود.
ب – دیگر کسی نمیتواند تحت عنوان ولایت برای تودهها تکلیف تعیین کند.
ج - دیگر برای هیچ کس و تحت هیچ عنوانی نباید صفت پیامبری قائل شویم.
د – دیگر کار تمامی پیشگامان و پیشاهنگان و پیشروان تودهها، فقط و فقط شورانیدن عقول تودهها میباشد.
ه - دیگر «فقه اجتماعی قرآن» (نه فقه فردی نماز و روزه و...) برای جوامع عصر خاتمیت، «فقط جنبه الگوئی دارد، نه جنبه تکلیفی و اجرائی.»
و – دیگر کسی نباید با پروژه ختم نبوت، در دوران خاتمیت، «برخورد فقهی و فقاهتی بکند.»
ز – دیگر کسی نباید برای بشریت و جامعه مسلمانان، تکلیف تعیین نماید.
ح – دیگر هیچ کس نمیتواند، تحت هیچ عنوانی «عقول تودهها را نفی کند و یا محدود کند و یا به بازی بگیرد.»
ط – دیگر هیچ کس نمیتواند کلام و عمل خود را هم وزن کلام و عمل پیامبر اسلام اعلام کند.
ی – دیگر کسی نمیتواند «حق» اعلام شده توسط پیامبر «باطل» و یا «باطل» اعلام شده پیامبر را «حق» اعلام کند.
ک – دیگر سرنوشت و هدایتگری تودهها، باید توسط عقل جمعی و خرد جمعی انجام بگیرد، نه اراده فردی تحمیل شده بر تودهها.
ل - دیگر راه آسمان بسته میشود و هیچ کس نمیتواند در قبای پیوند با آسمانها، مشروعیت حاکمیت بر تودهها برای خود بنویسد.
م – دیگران دوران حاکمیت عقل برهانی استقرائی جمعی بشر فرا میرسد و راه آسمان از زمین میگذرد نه بالعکس؛ و تجربه جمعی بشر جانشین تجربههای باطنی و دینی و فردی میگردد.
ن – دیگر شخصیت هیچ کس نمیتواند حجت و دلیل، ادعا و سخنش بشود.
ع - دوران اتوریتهها و کاریزماها تمام میشود و عکس هیچکس جز عکس تودهها، نباید در ماه قرار بگیرد «و هر کس کشیش خود میباشد.»
ص- دیگر «فقه اجتماعی» باید به صورت «علم حقوق» دارید، آنچنانکه اقتصاد و سیاست باید به صورت علم کلاسیک محصول خرد جمعی بشر بشود.
ف – دیگر تنها «عقول جمعی بشر است» که باید سرنوشت بشر و جامعه و انسان را تعیین نماید.
س - دیگر به علت منابع سه گانه معرفتی طبیعت و تاریخ و تجربه دینی بشر، «عقل برهانی استقرائی بشر یک عقل دینی نیست، بلکه خرد جمعی بشر در عرصههای مختلف علمی میباشد.»
ق – دیگر عقل فقهی و عقل فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی و عقل عرفانی نئوافلاطونیان و بودائی هند شرقی و عقل کلامی اشاعره و معتزله نمیتواند بر عقل سکولار و خرد جمعی بشر سوار بشود.
ر – دیگر عقل غیر دینی در صورت خرد جمعی بشر در تمامی عرصههای انسانی و اجتماعی و طبیعی باید جایگزین عقل دینی و عقل آسمانی بشود. یعنی «راه زمین فقط از زمین باید عبور میکند.»
ش - دیگر آبشخور معرفت بشر به جای آسمان، «طبیعت و تاریخ و تجربه درونی میباشد.»
ت – دیگر علم و تحقیق و اراده و اختیار و عقل و خرد جمعی و آزادی بشر، باید جایگزین فتوا و تقلید و تکلیف و تعبد بشود.
گ – دیگر خداوند از طریق مردم و با مشارکت با مردم جامعه بشری را به پیش میبرد.
چگونه اسلام قرآنی را جایگزین اسلام روایتی یا اسلام فقاهتی بکنیم؟ برای جایگزین کردن اسلام قرآنی به جای اسلام روایتی یا اسلام فقاهتی:
اولاً باید جامعه مسلمین و پیشگامان و پیشاهنگان این جوامع، به این حقیقت ایمان پیدا کنند که قرآنی که امروز در دست ما است، گرچه بیش از صد سال از تکثیر و انتشار آن توسط ملک فؤاد اول پادشاه مصر در سال 1924 نمیگذرد، ولی بر خلاف ادعای اسلام روایتی و اخباریون، این قرآن «همان قرآن عصر پیامبر اسلام بدون هیچگونه تغییر و تحریف و کم و کاستی است»؛ و هیچ تحریفی در آن صورت نگرفته است و تمامی ادعاهای اسلام روایتی در باب تحریف قرآن، جهت تقدیس روایات تحریف شده و مجعول خود میباشد؛ و بر خلاف روایات شیخ کلینی و محمد باقر مجلسی، این قرآن در آغاز هفده هزار آیه نداشته است که امروز بدل به 6000 آیه شده باشد؛ و از بعد از اعتقاد به قرآن (به عنوان محصول تمامی تجربه نبوی پیامبر اسلام)، بدون هر گونه تحریفی است که میتوانیم مطابق سخن پیامبر، هر گونه حدیث و روایتی که از او به ما رسیده است، به قرآن عرضه نمائیم و آنچه که موافق قرآن بود بپذیریم و آنچه که مخالف با قرآن بود آن را به دیوار بزنیم.
به عبارت دیگر برای داوری «بین قرآن و روایات رسیده» باید با ترازو قرار دادن قرآن (نه ترازو قرار دادن روایات) به داوری در باب روایات و اسلام روایتی بپردازیم؛ و قبل از داوری در باب روایات و اسلام روایتی، ابتدا باید نسبت به تمامی روایات موجود در کتب حدیث شیعه و سنی شک کنیم و همه آنها را باطل و تحریف شده بدانیم و تنها به روایاتی اعتقاد پیدا کنیم که در ترازوی قرآن توانسته باشند، نمره قبولی به دست آورند.
ثانیاً باید به این اصل اعتقاد پیدا کنیم که «قرآن مستقل از روایات و اسلام روایتی، هم میتوان فهمید و هم توان تفسیر کرد» لذا هرگز نباید فهم قرآن را در گرو فهم حدیث و روایات بدانیم. هر چند که احادیث، پس از اینکه در ترازوی قرآن توانستند نمره قبولی به دست آورند، میتوانند مورد عنایت و توجه ما در فهم و تفسیر قرآن هم قرار گیرند.
ثالثاً باید به این باور برسیم که علت جعل و تحریف نجومی روایات در 14 قرن گذشته تاریخ اسلام (منهای 150 سال اولیه بعد از وفات پیامبر اسلام که فرهنگ مردم مسلمان صورت شفاهی داشت و همین شفاهی بودن تاریخ اسلام باعث شد تا ذهنهای فردی، جایگزین کتب جمعی بشود؛ و انتقال ذهن به ذهن جایگزین انتقال کتبی جمعی بین نسلها گردد)، در 12 قرن بعدی تاریخ اسلام که فرهنگ کتابتی جایگزین فرهنگ شفاهی 150 سال اول تاریخ اسلام شد، به علت اینکه تاریخ 14 قرن گذشته جوامع مسلمین دینی بوده است و فرهنگ مردم، فرهنگ دینی بوده است، همین امر باعث گردیده است تا جوامع و مردم، جهت تقدیس کردن خرافات و سنتهای فردی و اجتماعی و قومی و قبیلگی خود، «با تحریف و جعل روایات» رنگ تقدس به آنها ببخشند.
بنابراین، بر روایات و اسلام روایتی، به جای تکیه اعتقادی، باید تکیه فرهنگشناسی و مردمشناسی در 14 قرن گذشته بکنیم، نه تکیه قرآنشناسی و اسلامشناسی؛ و تنها توسط تکیه فرهنگشناسی و مردمشناسی بر این کوه روایات به ارث رسیده است که میتوانیم «به حجم عقبماندگی و حجم خرافات و حجم انحطاط فرهنگی و سنتی 14 قرن جوامع مسلمین پی ببریم». چراکه اکثریت قریب به اتفاق این روایات جعلی و تحریف شده در خدمت تبیین و تقدیس تضادهای سیاسی و قومی و طبقاتی و اجتماعی و قبیلگی میباشد.
به عبارت دیگر اکثریت قریب به اتفاق این روایات مجعول، در رابطه با تبیین و تقدیس شرایط اجتماعی است، زیرا در عصری که جامعه و فرهنگ مردم دینی است و هیچ تریبون جمعی وجود ندارد، «روایات مجعول، میتوانند بزرگترین تریبون و بلندگو در خدمت اصحاب قدرتی باشد که حق معرفت و حق سیاست و حق مالکیت را در انحصار خود درآوردهاند». آنچنانکه علامه امینی در جلد پنجم «الغدیر» اعتراف میکند که او بیش از 600 هزار روایت مجعول و تحریف شده در کتب احادیث شیعه در باب واقعه غدیر خم پیدا کرده است.
یادمان باشد که هر چند تنها در 150 سال اول بعد از وفات پیامبر فرهنگ مسلمانان صورت شفاهی داشته است و تمامی انتقال فرهنگ و دین و اعتقاد مسلمانان تنها توسط اذهان فردی منتقل میشده است، اما نباید فراموش کنیم که حتی بعد از آن 150 سال اولیه، هنوز برای قرنها آن رسوبات فردی دوران فرهنگ شفاهی مسلمین، بر فرهنگ کتابتی آنها حاکم بوده است. برای مثال اگر همین نهج البلاغه سید رضی یا تاریخ طبری که در قرن چهارم به نگارش درآمدهاند، میزان قرار دهیم آبشخور تمامی مطالب آنها محتوای ذهنی افرادی بودهاند که به صورت تصادفی مثلاً سید رضی یا طبری با آنها برخورد کردهاند، بطوریکه مسعودی در «مروج ذهب» مینویسد، «حجم خطبههای منقول از امام علی در قرن چهارم که به صورت فردی در اذهان مردم پس از 400 سال بعد از امام علی وجود داشت، بیش از سه برابر حجم نهج البلاغه فعلی بوده است.»
یا در خصوص «صحیح بخاری» که از اصحح کتب روایتی برادران تسنن میباشد، خود محمد اسماعیل بخارائی نقل میکند که «از میان 60 هزار روایت جمعآوری کرده، تنها توانسته این 15 هزار حدیث موجود در صحیح بخارائی گزینش نماید». بنابراین، این ادعای اسلام روایتی که می گویند: «قرآن قطعی الصدور است و ظنی دلاله، برعکس روایات که ظنی الصدور اما قطعی الدلاله میباشند» ادعائی غیر قرآنی است که به قول علامه طباطبائی چگونه قرآنی که ادعای نور و منیر و منور بودن برای خود میکند و میخواهد طبق ادعای خود بشریت را از ظلمات خارج و به سمت نور هدایت نماید، این قرآن در شناخت خودش در ظلمات میباشد و باید توسط روایات آن را روشن کرد.
یادمان باشد که تنها ابوهریره اندکی بعد از وفات پیامبر بیش از 30 هزار حدیث از زبان پیامبر جعل کرد؛ و در خدمت اصحاب قدرت قرار داد و آنچنان بازار روایتسازی بعد از وفات پیامبر اسلام در جامعه مسلمانان گرم و داغ شده بود که حتی تجار برای فروش کالاهای بنجل خود، در بازار به جعل احادیث از زبان پیامبر اسلام پناه میبردند تا توسط این روایات جعلی با تقدیس کردن کالاهای بنجل خود، آنها را به مسلمین قالب کنند.
رابعا برای تکیه کردن بر اسلام قرآنی به جای اسلام روایتی باید توجه داشته باشیم که «غیر از فقه فردی قرآن که همان عبادات اعم از نماز و روزه و غیره میباشد، فقه اجتماعی قرآن، آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی و علامه محمد اقبال لاهوری معتقدند، صورت الگوئی دارند، نه صورت تکلیفی تا موظف باشیم طابق النعل بالنعل پیاده کنیم» یعنی به جای اینکه در رابطه با فقه اجتماعی قرآن، بخواهیم از این فقه پیراهنی بسازیم و در هر شرایطی بر تن جامعه مسلمین بکنیم، باید توجه داشته باشیم که آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی و اقبال می گویند، «از فقه اجتماعی قرآن باید فقط استنباط متدولوژی پیامبر بکنیم که چگونه او توانسته، توسط این فقه حقوقی جامعه بدوی عصر خود را مدیریت کند»، لذا فقه اجتماعی قرآن، فقه برنامه حقوقی یا برنامه سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه تنها الگوئی جهت فهم متد پیامبر اسلام میباشد؛ یعنی برعکس آنچه که مدت 38 سال است که اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی حاکم در جامعه ما تبلیغ میکنند، جهت تاسی از متد پیامبر اسلام نباید، تکیه بر اسلام قرآنی در جامعه از فقه و لایحه قصاص قتل و اعدام و تیغ و داغ و درفش و غیره شروع بشود. بلکه بالعکس باید از هدف نبوت پیامبر و تمامی پیامبران ابراهیمی که شورانیدن عقول تودهها و تکیه بر عقل جمعی غیر دینی میباشد آغاز بکنیم. چراکه عقل برهانی استقرائی مولود حرکت قرآن و نبوت پیامبر اسلام یک خرد جمعی غیر دینی، مولود منابع معرفتی طبیعت و تاریخ و تجربه درونی میباشد.
خامسا آنچنانکه اقبال تاکید میکند، در عرصه اسلام قرآنی و در عصر خاتمیت، «نباید انتظار نبوت از هیچکس داشته باشیم» و «نباید اتوریتههائی در کنار پیامبر بسازیم که شخصیت آنها علاوه اینکه بر شخصیت پیامبر اسلام سایه بیاندازند، بر اسلام قرآنی نیز سایه اندازند». روش و متد ما در برخورد با اتوریتهها باید آنچنان باشد که معلم کبیرمان شریعتی میگوید و آن اینکه «ما امام علی را گرفتیم تا پیامبر اسلام را گم نکنیم، نه اینکه از این اتوریتهها دیوارهائی بسازیم که پیامبر و اسلام قرآنی پشت آنها گم بشود.»
یادمان باشد که «امام علی، نخستین قتیل شمشیر تکفیر اسلام فقاهتی است.»
پایان