انسان در نهجالبلاغه یا رویکرد علی به انسان – قسمت اول
کدامین انسان؟ انسان تطبیقی؟ یا انسان انطباقی؟ یا انسان دگماتیسم؟
1 - تعریف انسان در نهجالبلاغه:
با یک نگاه کلی اگر بخواهیم موضوع محوری نهجالبلاغه را تعیین کنیم باید بگوئیم که در یک کلمه موضوع نهجالبلاغه «انسان» میباشد و تمام تلاش علی در طول بیش از نیم قرن حیات اجتماعی و سیاسی و مکتبی و تاریخیاش این بود تا در چارچوب و در ادامه حرکت دوران ساز تنها معلم و مراد و مربی کبیرش پیامبر اسلام، تعریفی نو از انسان عرضه کند و شاید بهتر این باشد که بگوئیم تعریف نوین پیامبر اسلام از انسان در عرصه جامعه و تاریخ تکمیل نماید و جایگاه انسان در زندان ماهیت ارسطوئی که برای بیش از 12 قرن بر ادبیات و دیسکورس بشریت حکومت میکرد و بیش از 12 قرن بود که ایمان تمامی اندیشمندان و فلاسفه و متفکرین بشریت شده بود، متحول سازد و با جایگزین کردن انسان وجودی یا انسان اگزیستانسیالیستی به جای انسان ماهیتی ارسطوئی، انقلاب کپرنیکی در عرصه رویکرد بشریت به انسان قرن هفتم میلادی بوجود آورد.
اگر بخواهیم در این رابطه تمامی کلام و نوشتههای نهجالبلاغه امام علی را (که طبق گفته مسعودی کمتر از یک چهارم کل کلام و نوشتههای موجود امام علی در قرن چهارم یعنی چهار صد سال بعد از مرگ علی بوده است) در رابطه با موضوع محوری انسان آرایش بدهیم، باید بگوئیم که تمام تلاش علی در عرصه گفتار، کردار و رفتار یا بینش، منش، کنش فردی و اجتماعیاش برای این بوده است تا با تغییر چهار رابطه انسان (الف – رابطه انسان با خدا، ب – رابطه انسان با خودش، ج – رابطه انسان با جهان و وجود، د – رابطه انسان با جامعه و تاریخ) تعریفی نو از انسان در کانتکس تعریف پیامبر اسلام از انسان عرضه نماید که خروجی نهائی این تعریف امام علی از «انسان»، انسان وجودی یا اگزیستانسیالیستی میباشد که از قرن هفتم توسط پیامبر اسلام جایگزین انسان ماهیتی ارسطوئی شد چراکه انسانی که امام علی در چارچوب دیسکورس پیامبر اسلام در نهجالبلاغه ترسیم و نقاشی میکند برعکس انسان ارسطوئی - که یک انسان عارضی و ماهیتی میباشد - انسانی است که چه عربی باشد و چه عجمی، چه شیعه باشد و چه سنی، چه دیندار باشد و چه آزاده دارای مشخصه واحد فرازمانی و فراتاریخی میباشد که این خصوصیات و خصلتهای فرازمانی و فراتاریخی و عام انسانی باعث شده است تا انسان به عنوان یک ابژه در طول حیات خود از آغاز تا کنون تعریف پذیر نباشد (زیرا دائما در حال شدن و صیرورت و تکامل میباشد و همین رشد و تعالی و تکامل مستمر بشر در بستر زمان و شدن وجود باعث گردیده است تا انسان در کانتکس و چارچوب هیچ تعریفی نگنجد و هر گونه مانیفست و تعریفی از خود به صورت یک استاندارد در هم بشکند و دائما و هر لحظه تعریفی نو از خود به نمایش بگذارد که با تعریف گذشتهاش متفاوت میباشد) یعنی این ایده را برای اندیشمندان بشریت ایجاد کند که «انسان پیوسته موجود ناشناخته باقی خواهد ماند.»
در نتیجه تعریف پذیر نیست که در تحلیل نهائی این امر باعث میگردد تا تمامی تعریفهائی که تا کنون از انسان شده است صورتی تاریخی به خود بگیرد بطوریکه پیوسته باید از خود بپرسیم که «کدامین انسان در کدامین عصر، زمان، تاریخ، جغرافیا، فرهنگ، مذهب، سنت و مسلک؟» و از همین جا راه علی به تاسی از راه پیامبر اسلام در تعریف انسان از راه ارسطو و فلاسفه یونان جدا میشود و دیوار چینی بین رویکرد علی (در چارچوب رویکرد پیامبر اسلام و قرآن و وحی) به انسان با رویکرد فلاسفه یونان و ارسطو - که بیش از 12 قرن تا زمان علی بر لجام اندیشه بشریت افسار زده بودند - ایجاد میشود چرا که در دیسکورس ارسطوئی که یک دیسکورس ماهیتی از انسان میباشد انسان کلی تعریف پذیر است و ما میتوانیم در عرصه خیال و ذهن این انسان را در چارچوبی کلی محصور کنیم و توسط آن انسان کلی و عام و مجرد و خیالی و ذهنی را تعریفی مجرد بکنیم.
مثلا انسان را حیوانی اجتماعی یا ناطق یا ضاحک و غیره تعریف بکنیم و توسط این تعریف این انسان را در این چارچوب مهار و محصور بکنیم چرا که تنها زمانی که ما به نظام استاتیکی وجود توسط نفی تکامل در انسان و جهان قائل باشیم، میتوانیم یک تعریف ثابت از انسان ارائه دهیم. به عبارت دیگر ارائه تعریف ثابت از انسان به معنای نفی تکامل و صیرورت و شدن در انسان و جهان و جامعه میباشد و گرنه مگر میشود انسانی که در کانتکس شدن دائمی و تکامل مستمر انسانی و اجتماعی و تاریخی است دارای تعریف ثابت و ساکن و ذهنی و مجرد از واقعیت بشود.
هر نفس نو میشود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد / مستمری مینماید در جسد
شاخ اتش را بجنبانی به ساز / در نظر او مینماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع / مینماید سرعت انگیزی صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است / مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
مثنوی – مولوی – دفتر اول – ص 25 س 29
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنهها ست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بی منتها است
دیوان شمس – مولوی – ص 212 – غزل 362 – س 7
به هر جزوی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفه العین / عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است /به هر دم اندرو حشر و نشیر است
در او چیزی دو ساعت مینپاید /در آن لحظه که میمیرد بزاید
منظومه گلشن راز – شیخ محمود شبستری - ص 80 - س 4
یعنی بتوانیم توسط ناطق بودن یا اجتماعی بودن یا ضاحک بودن یا سیاسی بودن او را تعریف کنیم. چرا که او در چارچوب تکامل و شدن و صیرورت مستمر خود همه این چارچوبها را در هم میشکند و در همین رابطه است که شاید شعار کارل هم که میگوید «انسان موجود ناشناخته است» یک شعار مناسبی نباشد چراکه انسان موجود شناخته شدهائی است و تنها تعریفی که میتوان برای او کرد اینکه «موجودی در حال شدن» است و همین شدن پیوسته و مستمر او باعث میگردد که دائما انسانی نو از دل انسان کهن قبلی زائیده شود آنچنانکه به قول هراکلیت «دوبار نمیشود در یک آب فرو برویم» چراکه برای بار دوم هم انسان عوض شده است و هم محیطش و از اینجاست که برای تعریف نسبی انسان سه رویکرد متفاوت تطبیقی و انطباقی و دگماتیسم مطرح میشود.
2 - انسان دگماتیسم ارسطوئی حوزههای فقاهتی:
در رویکرد دگماتیسم به انسان - که همان انسان ماهیتی ارسطوئی میباشد – به خاطر اینکه تحول و تکامل مستمر انسان و محیطش نفی میشود و انسان را در چارچوب تابعیت جبری و یکطرفه عارضی و ماهیتی محدود و محصور میکند این امر باعث میگردد که پیوند دیالکتیکی انسان با محیطش چه به صورت انطباقی و چه به صورت تطبیقی انکار بشود. در نتیجه به موازات قطع این رابطه دیالکتیکی بین انسان و محیطش این انسان دگماتیستی و ماهیتی و عارضی ارسطوئی متولد گردد و در چارچوب انسان دگماتیست ارسطوئی است که ارسطو، برده و بردهدار بودن در نظام بردهداری پدیدهائی ذاتی و ازلی و ابدی و غیر قابل تغییر میداند که از ازل ترسیم شده است و به صورت جبری بر او تحمیل گردیده است و تا به ابد هم ادامه پیدا میکند و هیچکس را یارای ایجاد تغییر و تحول در آن نیست و جز تسلیم برده به نظام بردهداری راهی برای حیات او وجود ندارد.
لذا در همین رابطه است که مشخصه انسان دگماتیسم یا ماهیتی یا عارضی ارسطوئی عبارت است از:
الف - تکوین ماهیت انسان قبل از وجود به صورت ازلی و ابدی و دور از اختیار و انتخاب انسان.
ب - اصالت ماهیت به عنوان آبشخور و عامل تکوین وجود.
ج - تنوع و تکثر ماهیت به صورت امری ازلی و ابدی برعکس یکپارچگی وجود.
د - تفاوت ماهیتهای از پیش تکوین شده و از پیش مشخص شده بسترساز تکوین انسانهای مختلف میشود.
ه - فقدان خصیصه و خصلتهای عام و کلی در همه انسانها معلول سلطه ماهیت متنوع از پیش تعیین شده و جبری انسانها میباشد.
و - تعریف پذیری انسان تنها در چارچوب و کانتکس خصلتها و خصیصهای عارضی و ماهیتی.
ز - نفی تکامل و شدن مستمر در ساختار وجودی هستی و انسان.
ح - اعتقاد به هستی استاتیکی و حداکثر اعتقاد به رشد و تکامل در ظواهر وجود نه در جوهر آن.
ط - اعتقاد به برتری عقیده بر انسان یا دین و مذهب و مسلک بر انسان به علت نفی انسان عام و کلی به عنوان یک ابژه (نه مانند سوبژه ارسطوئی).
ی - تکیه بر ماهیت و اصالت دادن به ماهیت در چارچوب اعتقاد به تکوین از پیش تعیین شده ماهیت و غیر تکامل پذیر دانستن ماهیت جهت نفی هر گونه صفات و خصلت و خصیصه عام در انسانها.
ک - نفی هر گونه صفات و مشخصه و خصیصه عام و کلی در همه انسانها جهت نفی حقوق انسان به صورت یک حقیقت برتر.
ل - اعتقاد به مذهب و مسلک و عقیده به صورت یک امر ثابت و جذمی و غیر اجتهادپذیر جهت به استخدام درآوردن انسانهای ماهیتی و عارضی.
ن - نفی انسان عام و کلی و غیر تاریخی جهت نفی حقوق بشر و بسترسازی جهت تکوین هویت ستیزی مذهبی و مسلکی و استخدام انسان در خدمت اعتقاد و مذهب و مسلک.
با این عبارت است که به جای اینکه «دین در خدمت تعالی انسان باشد» و «دین بدل به راه بشود»، دین در مذهب دگماتیسم و جذمی، بدل به هدف ثابت میشود و همه چیز در خدمت آن درمیآید. «اقتصاد مال خرها و گاوها میشود» و مردم مستخدم اسلام دگماتیسم میشوند و متولیان مذهب دگماتیسم نمایندگان خدا جهت سلطه بر تودهها میشوند و استثمار و استبداد و استحمار تودهها لباس تقوا و زور بر تن میکند و تسلیم شدن تودهها به استبداد و استثمار و استحمار مذهبی به عنوان «عبادت» تعریف میشود، اسلام دگماتیسم هویتی و قدرت گرای فقاهتی جایگزین اسلام اجتهاد پذیر و هویت ستیز تطبیقی میشود.
3 - انسان انطباقی مدرن:
در رویکرد انطباقی به انسان از آنجائیکه در این رویکرد هر چند تحول و تکامل انسان را به عنوان یک حقیقت میپذیرد و برعکس رویکرد دگماتیسم برای تکوین ماهیت انسان معتقد به حقیقتی ازلی نیست و انسان را حقیقتی در حال شدن میداند، ولی با همه این احوال از آنجائیکه این شدن انسان را در رابطه انطباق با محیط مانند دیگر پدیدههای هستی تبیین و تفسیر میکند این امر باعث میگردد تا انسان انطباقی به صورت یک سنتز دیالکتیکی بین او و محیط تفسیر بشود که با انسان تطبیقی تفاوت کیفی دارد. این مشخصات و خودویژگیهای انسان انطباقی عبارتند از:
الف - هر چند رویکرد انطباقی به انسان برعکس رویکرد دگماتیسم (که برای انسان در چارچوب اصالت ماهیت ارسطوئی معتقد به اصالت از پیش تعیین شده ازلی و ابدی بود) اعتقادی به ماهیت از پیش تعیین شده ازلی و ابدی ندارد اما از آنجائیکه در رویکرد انطباقی اصالت به محیط دارای تحول دائمی داده میشود و رابطه انسان با محیط به صورت یکطرفه تبیین میشود، این امر باعث میگردد تا در رویکرد انطباقی انسان عام و کلی به صورت یک ابژه زایش نکند در نتیجه با نفی انسان عام و نفی خصیصه و خصلتهای کلی انسان عام هر گونه حقوق عام و کلی برای انسان نفی گردد و از همین جا بستر جهت سلطه ایدئولوژیها بر انسان در این رویکرد - مانند رویکرد دگماتیسم اما به شکلی دیگر - فراهم بشود و انسان مانند رویکرد دگماتیسم اما به شکلی دیگر در خدمت عقیده درآید «نه عقیده در خدمت انسان».
ب - در این رویکرد انسان کنکریت و مشخص جایگزین انسان فرازمانی و فرامکانی و فراتاریخی تطبیقی میشود و همین جایگزینی انسان کنکریت و مشخص به جای انسان فرازمانی و فراتاریخی باعث میگردد تا هر گونه خصیصه فراتاریخی و عام و کلی در انسان نفی شود و همین نفی خصیصههای فراتاریخی در انسان رویکرد انطباقی است که بسترساز آن میشود تا از دل این رویکرد عرفان و هنر و مذهب به عنوان پنجرهائی به بیرون جهت رهائی این انسان راهی برای نفوذ پیدا نکند چراکه رویکرد انطباقی انسان را تنها زندانی محیط در شکل طبیعت و جامعه و تاریخ میداند و برای زندان خویشتن انسان تعریفی و جایگاهی قائل نیست تا توسط آن بتواند عرفانهای متعالی و هنرهای رهائیبخش و مذهب نجاتبخش انسان به عنوان یک ابژه (نه سوبژه محض) تعریف بشود، از اینجا است که انسان مولود رویکرد انطباقی یک انسان ابزاری میشود نه یک انسان آزاد و خلاق و انتخابگر.
ادامه دارد