سلسله درسهای از نهج البلاغه – قسمت اول
«خدای علی» یا «خداشناسی علی» در نهج البلاغه
الف – علی از زبان مولوی:
ای علی که جمله عقل و دیدهای / شمهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد / آب علمت خاک ما را پاک کرد
باز گو دانم که این اسرار هوست / زآنکه بی شمشیر کشتن کار اوست
باز گو ای باز عرش خوش شکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادارک غیب آموخته / چشمهای حاضران بر دوخته
از تو بر من تافت چون داری نهان / میفشانی نور چون مه بی زبان
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب / تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ماله کفوا احد
تو ترازوی احد خو بودهای / بل زبانه هر ترازو بودهای
زین سبب پیغمبر با اجتهاد / نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کاو را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقیت زپایت وا کند
چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیاء آزادی است
مثنوی – دفتر اول – چاپ کلاله خاور – ص 73
ب – مبانی معرفتی خداشناسانه علی:
1- متافیزیک علی: «لُو کُشِفَ الغِطاءَ ما ازْدَدْتُ یقینا- اگر پرده برداشته شود، بر یقین من افزوده نمیشود.»
خدای علی - «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ - من از آن موقع که خداوند را شناختم، هرگز در باره آن شک نکردهام» «سنگ بنای متافیزیک امام علی، بر پیوند وجودی بین خدا و انسان قرار دارد» چرا که امام علی.
اولا به خداوندی معتقد است که نه مانند خداوند اسپینوزا خود این جهان باشد، و نه مانند خدای هگل، خدای حلولی است که صورت خود را رفته رفته در پروسه تاریخ و تکامل به صورت این جهان درآورده باشد، و همگام با تکامل جهان رشد و تکامل نماید، بلکه برعکس همه اینها، «امام علی به خداوندی اعتقاد دارد که نه در این جهان قرار دارد، بلکه برعکس جهان و وجود در خداوند قرار گرفته است» به عبارت دیگر «امام علی، برعکس خدای عرفا که به خدائی اعتقاد داشتند که در انسان وجود داشت - به خدائی معتقد است، که انسانها و ما، در خدا قرار گرفته است.»
«امام علی نه در عرصه وجود، و نه در عرصه انسان، و نه در پهنای آفاق، و نه در عرصه انفس، به خداوند محاط اعتقادی ندارد، او به خداوندی معتقد است که به صورت ابژه و واقعیت در پیوند تنگاتنگ با همه وجود اعم از آفاق و انفس قرار دارد؛ و دائما در چارچوب پیوند بین خداوند و جهان آفاق و انفس است که به عنوان فاعل و خالق، نه ناظر و صانع این جهان و این وجود را خلقی متداوم میکند؛ و با این خلق مداوم خداوند است، که در عرصه آفاق و انفس، خداوند گذشته و حال را کهنه میسازد، و نوها را از دل آن کهنهها بیرون میآورد.»
ثانیا «خدای علی خداوندی است که (برعکس خداوند ارسطو و خداوند افلاطون، بیرون از این جهان در عالم ماوراء الطبیعت و در فلک هفتم ننشسته است) به عنوان خالق و فاعل این جهان دائما در حال خلق جدید میباشد، حالها را گذشته میکند و آینده ها را حال میسازد. نوها را کهنه میکند، و از دل آن کهنهها، نوهای جدید میآفریند، و بدون آنکه در چارچوب علم باری و علم خود آنچنانکه اشاعره میپنداشتند زندانی باشد، او به سوی آینده نامعلوم، و از پیش طراحی نشده، خلقت را میشکافد، و هستی را به صورت یک سیستم باز به پیش میبرد. هرگز از صحنه این خلقت دائما در حال خلق جدید، غائب نیست و هستی را در عرصه حیات و تکامل و هدفداری از کوانتومها تا کهکشانها معماری میکند.»
آگاهی علی به چنین خدائی است، که اگر پرده کنار رود بر آگاهی او از وجود خداوند افزوده نمیشود. چرا که، «خدای علی درون وجود است، نه بیرون از وجود، فاعل است، نه ناظر، خالق است، نه صانع، محیط است، نه محاط، در ما نیست، ما در او هستیم، محرک اولی نیست، بلکه خالق دائما در حال خلق است.»
ثالثا «خدای علی، خدای فلسفی نیست، که با درک فلسفی بتوان به او شناخت پیدا کرد. خدای علی، خدای وجودی است، که تنها با درک باطنی و تجربه دینی یا دل، میتوان به آن شناخت پیدا کرد.»
رابعا از آنجائیکه امام علی راه اصلاح دین (از بعد از وفات پیامبر اسلام، نه مانند فقیهان از راه اصلاح فقه میدانست، و نه مانند نظامیان از راه فتوحات و کشورگشائی دنبال میکرد، و نه مانند متکلمین از راه درک فلسفی و کلامی میدانست، بلکه برعکس همه اینها) را در «اصلاح خداشناسی مردم و مسلمین» دنبال میکرد. چرا که امام علی معتقد بود، تا زمانیکه ما به خداوند سلطانی (و بیرون از جهان، و بشری) و محاطی و ناظری و محرک اولی معتقد باشیم، جامعه مسلمین و انسان مسلمان نمیتواند، به صورت مختار و آزاد سرنوشت خود را به دست خود تعیین نماید.
امام علی معتقد بود مسلمین با خدای مجبور و محصور در زندان علیت و علم خویش نمیتوانند جامعهای با اخلاق بسازند و به پرستش عاشقانه چنین خدائی بپردازند. خدای امام علی (در عرصه آفاق و انفس) خداوندی محیط بر وجود (نه محاط در انسان و جهان) میباشد. هستی و وجود در نگاه امام علی صورت یکپارچه و واحد دارد که این وجود یکپارچه در عرصه حیات و هدفداری و تکامل مانند یک «من» واحد به سوی آینده نامعلوم و تکاملی حرکت میکند، لذا او خدا را مانند یک «من بزرگ» میداند که ما مانند مرواریدهائی در دریای وجود او شناور هستیم.
جمله اجزا در تحرک در سکون / ناطقان کانا الیه راجعون
ذکر تسبیحات و اجزای نهان / غلغلی افکنده اندر آسمان
پس زمین و چرخ را دان هوشمند / چون که کار هوشمندان میکنند
مثنوی – دفتر سوم – ص 144- س 37 به بعد
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو و باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست، بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نو، نو این از کجاست؟
نو زکجا میرسد؟ کهنه کجا میرود؟ / گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست
دیوان شمس تبریزی – ص 212 – س 7 به بعد
گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد، ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم بدم
مثنوی – دفتر اول – ص 25 – س 29 به بعد
«مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ... - او با همه وجود است بدون پیوستگی و غیر از همه وجود است بدون دوری و گسیختگی» نهج البلاغه صبحی الصالح - خطبه اول – ص 40 – س 3()
متحد نقشی ندارد این سرا / تا که مثلی وانمایم مر تو را
هم مثال ناقصی میآورم / تا زحیرانی خرد را واخرم
مثنوی – دفتر چهارم – ص 223 – س 10
ما رمیت اذ رمیت فتنهای / صد هزاران خرمن اندر حفنهای
آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیش آن خورشید چون جست از کمین
مثنوی – دفتر ششم – ص 420 – س 7
هر نفس نو میشود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد / مستمری مینماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز / در نظر او مینماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع / مینماید سرعت انگیزی صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است / مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
مثنوی – دفتر اول – ص 25 – س 29
«ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ - در این جهان چیزی را ندیدیم، مگر اینکه خدا را با او و قبل از او و بعد از او دیدم» (امام علی).
ما زخود سوی تو گردانیم سر / چون توئی از ما به ما نزدیکتر
با چنین نزدیکئی دوریم دور / در چنین تاریکی بفرست نور
این دعا هم بخشش و تعلیم توست / ورنه در گلخن گلستان از چه رست
مثنوی - دفتر دوم - ص 33
متصل نی منفصل نی ای کمال / بلکه بی چون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات / زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین نی علتی
ادامه دارد