بحران «آشفتگی ساختاری» در ایران – قسمت سوم
حال در برابر دولت مصدق با خودویژگیهای فوق، دولت زاهدی قرار داشت که:
دولت زاهدی با کودتای 28 مرداد 32 سرپل بازگشت شاه فراری به کشور گردید، دولت زاهدی دولتی بود که سرپل بازگشت کارتلها و تراست سرمایهداری جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا به کشور گردید. دولت زاهدی دولتی بود که مستقیماً توسط پروژه امپریالیستی و قدرتهای امپریالیستی بر جامعه ایران تحمیل گردید. دولت زاهدی دولتی بود که با تثبیت کودتای 28 مرداد 32 برای نخستین بار با همکاری سیستمهای امنیتی امپریالیسم جهانی آمریکا، سیستم سرکوب ارگانیزه شده در جامعه ایران (که تا قبل از آن در دست لات و لوتها و لباس شخصیها و لومپنهای امثال شعبان بیمخ، رمضان یخی، حاج اسماعیل رضائی، طیب حاجی رضائی و غیره قرار داشت) تحت عنوان ساواک و نهادهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی، به عنوان بازوی سرکوب رژیم کودتائی نهادینه کرد (که البته این پروژه در طول 39 سال حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی در جامعه ایران جاری و ساری میباشد).
دولت زاهدی دولتی بود که «جامعه مدنی نوبنیاد» دولت مصدق (توسط سرکوب و اعدام و تیغ و داغ و درفش) از ریشه خشکانید. دولت زاهدی نخستین دولتی بود که در چارچوب استراتژی جهانی امپریالیسم آمریکا، توانست «قدرت مجریه» را در ایران، در دست بگیرد.
یادمان باشد که آخرین نخست وزیر قبل از مصدق، قوام السلطنه بود که او یکی از کهنه کارترین مهرههای انگلیسی بود که از بعد از کودتای سید ضیاء - رضاخان در سال 1299 (که توسط امپریالیسم انگلستان صورت گرفت) بر قدرت اجرائی مملکت ایران سوار شده بود. بنابراین آنچنانکه کودتای سید ضیاء – رضاخان در سال 1299 سرآغاز ظهور سلطه همه جانبه امپریالیسم انگلستان بر ایران گردید، کودتای 28 مرداد 32 سرآغاز ظهور و ورود و سلطه همه جانبه امپریالیسم آمریکا، بر ایران شد.
حال بدین ترتیب است که میتوانیم به تبیین پسلرزهای کودتای 28 مرداد 32 در دوران 64 ساله پساکودتا (از 28 مرداد 32 تا امروز) بپردازیم.
نخستین پسلرزه کودتای 28 مرداد 32 در دوران 64 ساله پساکودتا، «تکوین و شکلگیری ساختار سرمایهداری در ایران به شکل غیر متعارف با دو مشخصه نفتی و رانتی بوده است که این رشد غیر متعارف سرمایهداری نفتی و رانتی در 64 سال گذشته دوران پساکودتا، باعث ظهور بحران یا آشفتگی ساختاری در عرصه اقتصادی و طبقاتی و سیاسی شده است». بنابراین برای تبیین «ریشه تاریخی» رفرم شاه – کندی در دهه 40 هرگز نباید موضوع را به دوران کندی و پیروزی حزب دموکرات خلاصه نمائیم، چراکه بیشک «ریشه تاریخی» رفرم ارضی دهه 40 شاه – کندی بازگشت پیدا میکند به پسلرزههای دوران پساکودتای 28 مرداد 32.
به عبارت دیگر از بعد از کودتای 28 مرداد بود که به علت جایگزین شدن امپریالیسم تازه نفس آمریکا، به جای امپریالیسم انگلیس بر سرنوشت مردم ایران، هر چند که امپریالیسم آمریکا از بعد از جنگ بینالملل دوم (جهت جایگزین کردن هژمونی خود به جای امپریالیستهای اروپا، امثال انگلیس و فرانسه و آلمان و پرتغال و ایتالیا و غیره) در بدو ورود به کشورهای تحت سلطه مستقیم و غیر مستقیم خود، تلاش میکرد تا توسط تکیه بر ارتشهای کلاسیک در این کشور با مکانیزم کودتای نظامی این جایگزینی فوری و تحمیلی و یکطرفه به انجام برساند، ولی برعکس امپریالیستهای اروپائی، برای امپریالیسم آمریکا از همان آغاز مشخص بود که «مکانیزم کودتا» هر چند میتواند دروازه را برای امپریالیسم آمریکا جهت ورود به کشورهای پیرامونی فراهم کند، اما «ورود به کشورهای پیرامونی با ماندن در آن کشورهای تحت سلطه مستقیم و غیره مستقیم تفاوت دارد»، چراکه آنچنانکه ارسطو میگفت، «جهانگیری با جهانداری متفاوت میباشد» و یا آنچنانکه لوئی بناپارت میگفت: «با سرنیزه هر کاری میتوان کرد فقط نمیتوان روی آن نشست.»
بنابراین به همین دلیل بود که امپریالیسم تازه نفس آمریکا از بعد از جنگ بینالملل دوم جهت کسب هژمونی جهانی و تثبیت سلطه سیاسی و نظامی و اقتصادی خود بر کشورهای پیرامونی تلاش میکرد تا پس از ورود به این کشورها توسط «استحاله مناسبات ماقبل سرمایهداری این کشورها» بسترهای تثبیت سلطه اقتصادی و سیاسی و نظامی خود را (توسط سلطه بر بازار و منابع اولیه آن کشورها) فراهم کند. بنابراین به این ترتیب بود که برعکس «امپریالیستهای سلف اروپائیاش، امپریالیسم آمریکا جهت تثبیت سلطه خود بر کشورهای پیرامونی، فقط بر سرنیزه و سرکوب و استعمار مستقیم و غارت مستقیم سرمایههای اولیه این کشورها تکیه نمیکرد، بلکه برعکس از بدو ورود مستقیم و غیر مستقیم به کشورهای پیرامونی، جهت تثبیت سلطه نظامی و سیاسی و اقتصادی بر آنها، به موازات تکیه بر کودتای نظامی توسط ارتشهای کلاسیک تحتالامر و دستساز خود، بر مناسبات سرمایهداری تزریقی و وارداتی و دستوری (حاصل از استحاله مناسبات عقبمانده گذشته این کشورها) تکیه استراتژیک میکرد و پیوسته با شعار رفرم ساختاری، بسترساز تثبیت رژیمهای دستنشانده و کودتائی خود در این کشورها میباشد، تلاش میکرد تا مناسبات اقتصادی این کشورهای پیرامونی را استحاله نماید.»
از جمله این کشورها، کشور ایران بود که با کودتای 28 مرداد 32 بود که امپریالیسم آمریکا علاوه بر اینکه توانست در ایران برای اولین بار هژمونی خود را جایگزین امپریالیسم انگلیس بکند، از بعد از ورود به دروازه ایران (توسط کودتای 28 مرداد 32) جهت تثبیت هژمونی خود بر کشور ایران (برعکس امپریالیسم انگلیس که از بعد از کودتای 1299 سید ضیاء – رضاخان هژمونی و سلطه خودش را بر کشور ایران به صورت یکطرفه در راستای غارت مستقیم سرمایههای اولیه مردم ایران درآورده بود) با سرپل قرار دادن مناسبات وابسته سرمایهداری نفتی و رانتی و دستوری و وارداتی و تزریق شده از بالا، روپوش مخملی بر دستهای غارتگرانه خود بکشد. باری، به این دلیل است که باید ریشه تاریخی استحاله و تکوین سرمایهداری رانتی و نفتی و دستوری و وارداتی و تزریق شده نیم قرن گذشته جامعه ایران، به جای رفرم ارضی شاه – کندی در دهه 40 به کودتای 28 مرداد 32 باز گردانیم. به هر جهت با توجه به این موارد است که میتوانیم نخستین پسلرزه استراتژیک کودتای 28 مرداد 32 تکوین و استحاله مناسبات سرمایهداری در ایران بشکل غیر متعارف تعریف بکنیم.
قابل ذکر است که در این رابطه لازم می دانیم که بر اصطلاح «غیر متعارف» تکیه بیشتری داشته باشیم، چراکه هر چند در دوران دکتر محمد مصدق تحت لوای دو شعار «اقتصاد بدون نفت» و «موازانه منفی» مصدق با تکیه بر سرمایههای ملی و بورژوازی ملی ایران تلاش میکرد تا سرمایهداری ایران را در روند اعتلائی قرار دهد، بیشک در این رابطه مهمترین مشخصه سرمایهداری (مورد نظر دکتر محمد مصدق) همان سرمایهداری متعارف بود که در چارچوب «دینامیزم درونی و تاریخی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران تکوین پیدا میکرد.»
طبیعی است که اینچنین «سرمایهداری متعارفی» مبتنی بر دینامیزم درونی جامعه تاریخی ایران، میتوانست «تارپود سنت طلسم شده جامعه ایران را زیر و زبر سازد و بسترها جهت ظهور تولید اجتماعی صنعتی و کشاورزی و توزیع اجتماعی و مصرف اجتماعی (که همگی خود به خود بسترساز سوسیالیسم، یعنی اجتماعی کردن تولید و اجتماعی کردن توزیع و اجتماعی کردن معرفت و آگاهی میباشد) فراهم کند.»
به همین دلیل با کودتای 28 مرداد 32 روند رشد سرمایهداری متعارف (به صورتی که مصدق میخواست) متوقف گردید و سرمایهداری ایران بر پایه مؤلفههای نفتی و رانتی و دستوری و وارداتی و تزریق شده از بالا (در چارچوب دینامیزم برونی سرمایهداری جهانی) به صورت غیر متعارف، توسط امپریالیسم آمریکا جایگزین پروژه سرمایهداری متعارف مصدق گردید و با این استحاله «سرمایهداری متعارف» به «سرمایهداری نامتعارف» بود که علاوه بر اینکه سرمایهداری ایران در دوران 64 ساله پساکودتا، پیوسته دچار «بحران ساختاری و آشفتگی ساختاری» بوده است، همین سرمایهداری غیر متعارف و آشفته و بحرانزاده نفتی و رانتی ایران، در 64 سال گذشته مانند یک سرطان بد خیم تمامی نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و اداری ایران را از بعد از کودتا در طول 64 سال گذشته گرفتار بحران فراگیر همه جانبه کرده است.
قطعاً داوری ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که «تا زمانی که بحران و آشفتگی ساختاری مناسبات سرمایهداری ایران به شکل علمی حل نشود، امکان برخورد و حل بحرانهای مختلف طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره جامعه ایران وجود نخواهد داشت». بنابراین در این رابطه است که مشاهده میکنیم که در طول 64 سال مرحله پساکودتای 28 مرداد 32 نه بحرانهای طبقاتی و نه بحرانهای اقتصادی و نه بحرانهای سیاسی و نه بحرانهای اجتماعی و غیره جامعه ایران شکل متعارف نداشته است.
برای فهم آشفتگی ساختاری مناسبات سرمایهداری ایران در 64 سال مرحله پساکودتا 28 مردا د، تنها کافی است که «آشفتگی ساختار طبقاتی» در جامعه ایران، به خصوص از فرایند ظهور حاشیهنشینان کلان شهرهای ایران که مولود شکست پروژه رفرم ارضی شاه - کندی در دهه 40 میباشد، مورد مطالعه قرار دهیم تا به این حقیقت دست پیدا کنیم که «ریشه تاریخی بحران جنبشهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، همین آشفتگی و بحران ساختار طبقاتی در جامعه ایران میباشد که بسترساز آن شده است تا بیش از 18 میلیون نفر حاشیهنشینان کلان شهرهای ایران، مانند یک سونامی تمامی هرم طبقاتی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را دچار بحران و آفت بکند.»
و بدین ترتیب است که ریشه تاریخی آفتهای امروز جنبش کارگری ایران مشخص میشود که:
چرا طبقه کارگر ایران هنوز به صورت کارگاهی مبارزه میکند؟
چرا طبقه کارگر ایران هنوز در عرصه جنبش مطالباتی خود (با اینکه تمامی طبقه کارگر ایران گرفتار درد و مشکل مشترک میباشند) نتوانسته وارد مبارزه طبقهای و اتحادیهای و سندیکائی و شورائی بشود؟
چرا جای طبقه کارگر ایران در جنبشهای بزرگ اجتماعی ایران مثل جنبش خرداد 88 خالی است؟
چرا کارگران هپکو و آذراب که چهارماه تا شش ماه حقوق معوقه دارند، وقتی تظاهرات آنها توسط نیروی انتظامی سرکوب میگردد، جنبش کارگری ایران کوچکترین عکسالعملی از خود نشان نمیدهد؟
چرا هنوز که هنوز است خواستههای مشترک طبقه کارگر ایران همان خواستههای 30 سال قبل که عبارتند از: الف – افزایش حقوق، ب - پرداخت حقوق معوقه، ج - لغو قراردادهای سفید امضا، د - لغو قراردادهای پیمانی و غیره میباشد؟
چرا امروز طبقه کارگر ایران نمیتواند مانند شهریور 57 به بعد به صورت فراگیر و طبقهای و سازمانیافته جنبش مطالباتی خود را رهبری و هدایت نماید؟
چرا اوج کمی تظاهرات معلمان و بازنشستگان و پرستاران و کارگران و غیره امروزه در کلان شهر 17 میلیون نفری تهران بیش از سه هزار نفر نمیشود؟
چرا هنوز کارگران ایران به اصل سازمانگری سراسری طبقه خود به عنوان یک حاشیه نگاه میکنند؟
پاسخ به همه این چراها همان «بحران طبقاتی» طبقه کارگر و جنبشهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران میباشد که فوقا به شرح آن پرداختیم.
پایان