فلسفه «نیایش، عبادت، دعا و مناسک» از نگاه اسلام و قرآن – قسمت اول
ماه رمضان: ماه کشف «جزیره کوچک من انسان» در «کل من بزرگتر وجود»
توسط «دعا و نیایش، عبادت، صوم و صلات»
الف – خدمت ساقی گری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت
کلیات اقبال – رموز بیخودی – ص 70 – س 3
حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، در پایان فصل دوم کتاب گرانسنگ و دوران ساز بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل محک فلسفی تجلیات تجربه دینی - ص 73 – س 24 – با بیان: «و صلات یکی از باز پسین کلماتی بود که بر زبان پیغمبر اسلام جاری شد همراه با طرح نیایش، به عنوان تنها حلقه پیوند بین من با نهایت انسان و من بینهایت خدا» این فصل از کتاب خود را به پایان میبرد تا جهت فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی - یعنی فصل تصور خدا و معنی نیایش - بسترسازی تئوریک کند. بطوریکه از نظر علامه محمد اقبال لاهوری، پیوند من با نهایت انسانی در چارچوب من بینهایت الهی به عنوان کلیدواژه فهم فلسفه نیایش و دعا و عبادت و مناسک و صوم و صلات، در اسلام و قرآن میباشد و بدون فهم نیاز من با نهایت انسانی، در حاضر کردن من بینهایت الهی، در ساحت تجربه باطنی خویش، توسط نیایش و دعا و صوم و صلات و عبادت و مناسک امکان اعتلای خود انسانی وجود ندارد.
به همین دلیل اقبال آنچنانکه فناء فی الله، من با نهایت انسانی در من بینهایت الهی، توسط عرفان و تصوف هند شرقی و مولوی به چالش میکشد، بر بقا بالله من بینهایت الهی، در عرصه تجربه باطنی، جهت پیوند با من با نهایت انسانی، توسط نیایش و دعا و صوم و صلات و عبادت و مناسک اصرار میورزد. چرا که اقبال در علم کلام بازسازی شده خود تنها برای انسان و خداوند در عرصه زمان فلسفی و حقیقی نه زمان تسلسلی و ریاضی معتقد به من است، آنچنانکه رمز تعالی من با نهایت انسانی در گرو پیوند من بینهایت الهی میداند.
محمد اقبال من با نهایت انسانی را همان امانت الهی میداند که قرآن در آیه 72 سوره احزاب، با عبارت،
«انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین آن یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» از آن یاد میکند. اقبال من با نهایت انسانی را همان گوهری میداند که پیامبر اسلام با عبارت: «من عرف نفسه فقد عرف ربه – هر کس که من با نهایت را بشناسد، میتواند من بینهایت را بشناسد» از آن یاد میکند. اقبال من با نهایت در انسان را همان آبشخوری میداند که ابراهیم خلیل سلسله جنبان توحید در تاریخ بشر در راه دستیابی به آن میگوید،
«آن صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین - نمازم و عبادتم و مردن و زندگیم برای پیوند این من با نهایت به آن بینهایت میباشد» (سوره انعام – ایه 162 / ).
اقبال من با نهایت در انسان همان عالم اکبری میداند که امام علی در اشعار خود با این عبارت از آن یاد میکند:
«دواو ک فیک و ماتبصر / و داوک منک و ماتشعر / وانت الکتاب المبین الذی / با حرفه یظهر المضمر/ اتزعم انک جرم صغیر / و فیک انطوی العالم الاکبر» و به همین دلیل علامه محمد اقبال لاهوری در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، پس از تبیین تصور خدا به موضوع کلیدی نیایش میپردازد. لازم به ذکر است که اقبال پس از اینکه دریافت:
شبی پیش خدا بگریستم زار /مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمیدانی که این قوم /دلی دارند و محبوبی ندارند
کلیات اقبال – ارمغان حجاز – ص 445 –س 5 /
که بزرگترین فاجعه تاریخ مسلمانان، معلول گم شدن اختیار و حریت و آزادگی آنها در دالان سیاه فلسفه یونانی و عرفان هند شرقی و کلام اشعریگری و معتزلی و فقه دگماتیسم حوزههای فقاهتی میباشد، در راه بازسازی، حریت مسلمانان کوشید توسط بازسازی انسان، خلیفه الله و گزیده و امانتدار خدا و نفی جبر طبیعی و جبر اجتماعی و جبر الهی و جبر تاریخی محبوبی برای دلهای مسلمانان انحطاطزده بازسازی کند. بازسازی تصور خدا در باور مسلمانان، توسط نیایش و دعا یا تجربه باطنی، بزرگترین عصای راه اقبال در این رابطه میباشد.
پر واضح است که محمد اقبال در این عرصه، ابتدا به انحطاط مسلمین پی برد و در راستای علتیابی انحطاط مسلمین بود، که او برعکس سیدجمال و عبده و سیدقطب، علت انحطاط مسلمین را در انحطاط کلیت اسلام ارزیابی کرد، لذا مانند شاه ولی الله دهلوی فریاد برآورد که تمام دستگاه مسلمانی باید توسط «اجتهاد در اصول»، مورد بازسازی مجدد قرار گیرد؛ و این برخلاف رویکرد سیدجمال و عبده و سیدقطب بود. چراکه هم سیدجمال و هم عبده و هم سیدقطب و هم احمد کواکبی و البته قبل از آنها عبدالرحمن بن خلدون تونسی در مقدمه تاریخ العبر خود، به انحطاط تمدنی مسلمین پی برده بودند، ولی در عرصه درمان درد انحطاط تمدنی مسلمین، نظریات مختلفی از طرف آنان مطرح شده بود، بطوریکه ابن خلدون در فصل سیزدهم جلد اول کتاب گرانسنگ مقدمه تاریخ العبر خود، «حیات دوباره عصبیت از دست رفته مسلمانان به عنوان راه نجات مسلمین از انحطاط» مطرح کرده بود؛ و سیدجمال که در آغاز حرکتش علت انحطاط مسلمین را، «در از دست دادن علمای جلیل و سلاطین مقتدر و عساکر جرار»، تشخیص داده بود، هر چند در پایان عمر خود، این تشخیص خود را نفی کرد و دریافت که، «انحطاط مسلمین زائیده انحطاط اسلام است.»
اما در عرصه علتیابی انحطاط اسلام، او مانند علتیابی انحطاط مسلمین، گرفتار اشتباه شد و اشتباه راه رفتن، جایگزین راه اشتباه رفتن قبلی خود کرد و بدین ترتیب بود که او راهی به دِه نبرد، چراکه جهت مبارزه با اسلام صوفیانه که از نظر او علت انحطاط اسلام بود به اسلام دگماتیسم فلسفی یونانیزده و اسلام دگماتیسم فقاهتی حوزههای فقهی شیعه و سنی پناه برد؛ لذا در این رابطه بود که او از چله در آمد و در چاه اسلام دگماتیسم فقاهتی و فلسفی افتاد. در نتیجه سیدجمال هم در مبارزه با انحطاط سیاسی مسلمانان شکست خورد و هم در مبارزه با انحطاط اسلام دگماتیسم.
پر پیداست که راه اشتباه و اشتباه راه رفتن سیدجمال جهت نجات انحطاط اسلام و مسلمین توسط شاگردان و رهروان او اعم از عبده و سیدقطب دنبال شد، زیرا در فرایند محمد عبده – سیدقطب، از آنجائیکه آنها برای نجات از انحطاط اسلام و مسلمین برعکس سیدجمال - که به فلسفه دگماتیسم یونانیزده جهت مقابله با اسلام دگماتیسم صوفیانه تکیه میکرد -، اینها جهت مقابله با انحطاط اسلام و مسلمین بر اسلام دگماتیسم فقاهتی حوزههای فقهی تکیه کردند، در نتیجه انحطاط مسلمین را در انحطاط فقه تشخیص دادند و در همین رابطه کوشیدند توسط احیاء دوباره اسلام دگماتیسم فقاهتی، درمانی برای انحطاط اسلام و مسلمین پیدا کنند و با شعار: «الاسلام هو الحل، الفقه هو الاسلام و الفقه هو الحل» سیدقطب شکست خوردند، یعنی همان راه انحرافی که بعد از عبده و سیدقطب به خمینی و مطهری رسید، چراکه خمینی و مطهری با تاسی از شعار و اندیشه سیدقطب کوشیدند تا کمال فقه حوزههای فقاهتی شیعه را به عنوان درمان نجات انحطاط مسلمان و در راس آنها شیعیان ایران معرفی کنند و در نتیجه آنچنانکه در کتاب ولایت فقیه – ص 49 – س 1 میگوید: «الفقهاء حکام علی السلاطین، سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجراء کنند.
در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد.»
البته راه انحرافی سیدجمال – عبده – سیدقطب، در شاخه دیگر آن به احمد کواکبی رسید و او در آغاز قرن بیستم در کتاب «طبایع الاستبداد» خود علت انحطاط اسلام و مسلمین را در فقدان آزادی و حاکمیت استبداد دینی تشخیص داد، که از دیدگاه او این درد، با حاکمیت فقه و فقها قابل درمان میباشد. احمد کواکبی در کتاب «طبایع الاستبداد» خود که اولین کتاب سیاسی و مذهبی است که در آغاز انقلاب مشروطیت در ایران به فارسی ترجمه شد، استبداد دینی را مقدم بر استبداد سیاسی نقد کرد (همان موضوعی که بعدا نائینی در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» خود، قبل از اینکه از دفاع مشروطیت پشیمان بشود و آنها را به دجله بریزد، به تاسی از احمد کواکبی بر آن تکیه کرد).
علی ایحاله، راه انحرافی سیدجمال - عبده – سیدقطب در سال 1930 توسط حضرت مولانا علامه محمد اقبال در سلسله سخنرانی که بنا به در خواست انجمن اسلامی مدرس، در شهرهای مدرس و حیدرآباد و علیگره هندوستان داشت، وارد گردونه جدیدی شد، زیرا اقبال در این سلسله سخنرانی خود، که بعدا به صورت کتاب دوران ساز «بازسازی فکر دینی در اسلام» در آمد، طرحی نو در جهان اسلام و مسلمین در افکند، و پس از انتقاد از حرکت سیدجمال این طرح خود را اینچنین معرفی کرد.
«شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی، آن کس که کاملا به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگی ناپذیر وی تجزیه نمیشد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی میکرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکمتری قرار میداشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بودهاند اختلاف پیدا کنیم؛ و من در مورد سخنرانی حاضر خویش چنین خواهم کرد» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 113- س 2).
ب – بازسازی تصور خدا و معنی دعا و نیایش در باور مسلمانان:
علامه محمد اقبال لاهوری در طرح نوین خود پس از اینکه دریافت که انحطاط مسلمین معلول انحطاط اسلام است، جهت نجات اسلام و مسلمین از انحطاط، به جای اینکه بر شعارهای «احیاء دین» یا «اصلاح دین» تکیه کند، شعار «بازسازی دین» را مطرح کرد و توسط آن در ادامه راه شاه ولی الله دهلوی معتقد گردید که تمام دستگاه اسلام و مسلمانی مورد بازسازی مجدد قرار گیرد. هدف اقبال، از شعار بازسازی فکر دینی در اسلام این بود که، برعکس رویکرد گذشتگان دیگر امکان اصلاح و احیاء دین از درون اسلام توسط اخلاق غزالی یا فقه عبده یا فلسفه یونانیزده سیدجمال و غیره وجود ندارد، باید کل شالوده و ستونهای اصلی اسلام مورد بازسازی مجدد قرار گیرد، چراکه او معتقد بود، جز ویرانهای از اسلام تاریخی باقی نمانده است.
«اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود. در این سخنرانیها هدف من بحث فلسفی در باره بعضی از مفاهیم اسلام است به این امید که شاید این کار لااقل در فهم شایسته معنی اسلام به عنوان پیامی که به بشریت فرستاده شده سودمند افتد و نیز به منظور تهیه زمینه برای مباحث بعدی است» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 12- س 1).
ادامه دارد