سلسله مقولات فلسفی

اصناف و انواع خداپرستی: خداپرستی تطبیقی - خداپرستی انطباقی - خداپرستی دگماتیسم – قسمت اول

 

الف – خداپرستی تصویرساز - خداپرستی تصویرسوز:

از زمانی که «انسان» توانست، حتی خارج از هدایت‌گری و بعثت انبیاء الهی توسط «تجربه‌های انفرادی و شخصی خویش» به خاطر «نیاز وجودی و اگزیستنسیلی به امر بی‌نهایت»، خداوند را، در هستی «تجربه کند» (گرچه در عرصه عملی این، «تجربه ابتدائی وجودی» که به قول داروین جزء خودویژگی‌های، نخستین «انسان تازه تکوین یافته» در آخرین حلقه «پروسس تکامل حیات» می‌باشد) دریافت که در برابر یک «امر بی‌نهایت» قرار دارد، در رابطه با «تفسیر و فهم نظری» این «تجربه امر بی‌نهایت» بود که انسان تازه تکوین پیدا کرده، در بزرگ‌ترین «تندپیچ فرایند اپیستمولوژی یا معرفت‌شناسانه» خود قرار گرفت. چراکه، علاوه بر اینکه، خود «تجربه امر بی‌نهایت، در آغاز برای انسان به خاطر اینکه، صورتی پیشاتصوری و پیشاتصدیقی به لحاظ معرفت‌شناسانه داشت بسترساز آن شده بود، تا او را گرفتار» حیرت در تماشای وجود بکند.

اما از آنجائیکه این «حیرت» او تنها مولود تجربه انفرادی و شخصی‌اش بود، و به لحاظ «فقر معرفت‌شناسانه» توان تفسیر این تجربه شخصی خود را نداشت برای فرار از بی‌طاقتی استخوان‌سوز خود در برابر «تحمل و فهم این حیرت» معلول تجربه اولیه بی‌نهایت و برای «تفسیر نظری آن امر اگزیستنسیلی ابتدائی و ضعیف» کوشید تا با مصداق‌سازی ذهنی و عینی و مجسم در بیرون از ذهن خویش، حتی در «ساحت خیال خود» تفسیری «تصویرساز» از آن امر «تصویرسوز» بکند؛ لذا از اینجا بود که «خداپرستی همراه با بت‌پرستی» در اصناف مختلف خود، حتی قبل از بعثت انبیاء، به صورت ذهنی و عینی یا فردی و اجتماعی در زندگی انسان تاریخی تکوین پیدا کرد و از اینجا بود که آنچنان که مارکس می‌گوید: «دین به عنوان یک ایدئولوژی کاذب» حتی قبل از بعثت انبیاء تکوین پیدا کرد. زیرا آدمیان توسط این خداپرستی تصویرساز خود، می‌توانستند با شرایط «زیست جهان خود» سازگار شوند؛ و با آن خداپرستی تصویرساز خود به صورت «انطباقی» نه «تطبیقی»، خود را با محیط سازگار کنند.

اما آنچنانکه مارکس می‌گوید این سازگاری امری فریبکارانه بود. زیرا می‌کوشیدند وضع موجود خود را توجیه کنند، آن هم از زبان خدا و از منظری آسمانی، تا مجبور نباشند که دست به تغییر محیط به صورت تطبیقی بزنند. علی ایحاله همین پیدایش «خداپرستی تصویرساز انطباقی» در عرصه حیات انسان تاریخی بود که آنچنانکه مالینوفسکی می‌گوید «این خداپرستی عامل انطباق فرد با جمع و فرد با محیط گردید»؛ و آنچنانکه مارکس می‌گوید «این خداپرستی تصویرساز انطباقی بود که به صورت روح زندگی بی‌روح و ایدئولوژی درآمد که طبقات زیردست را افیون می‌داد و افسون می‌کرد تا سلطه زبردستان را به رضایت تحمل کنند و انگشتی به اعتراض برنیاورند»؛ و از اینجا بود که «خداپرستی تصویرساز انطباقی» انسان آبشخور «دستگاهی از سمبل‌های مقدس» شد؛ و در کانتکس این «خداپرستی تصویرساز انطباقی» بود که تبیین وجودشناسانه انسان اولیه تکوین پیدا کرد.

زیرا برای او اشیاء به دو نوع «مقدس و غیر مقدس»، یا «برتر و فروتر» تقسیم می‌شدند، که در یکی او به دیده «هیبت و خشیت» می‌نگریست، و در دیگری در «رتبه و منزلت فروتر»؛ و علت این تقدیس و تکذیب آن بود که او با «تصویرسازی ذهنی و عینی انطباقی» دستگاهی از سمبل‌های خیر و شر در کادر ثنویت وجودشناسانه یا معرفت‌شناسانه می‌ساخت و به تبع این «دستگاه سمبلی» او امری را مقدس و امری را حرام و تحریم می‌کرد.

البته تظاهرات بیرونی «خداپرستی تصویرساز انطباقی» به صورت «بت‌سازی و بت‌پرستی» در حیات انسان تاریخی متبلور گردید؛ و بت که گفته می‌شود از کلمه «بودا» گرفته شده است در این دایره سمبل‌هائی بودند که انسان‌ها در عرصه «خداپرستی تصویرساز انطباقی» خود از ورای آنها به چیزهای دیگری در عرصه فردی و اجتماعی نگاه می‌کردند؛ و از اینجا بود که «خداپرستی انسان» در ایستگاه «خداپرستی تصویرساز انطباقی» باعث تلفیق سه مؤلفه «پرستشی» و «عبادت» و «معنویت» گردید.

اما از آنجائیکه در «خداپرستی تصویرساز انطباقی» عنصر «قدسیت و تقدس» در چارچوب «سمبل‌های مقدس» که به صورت «بت» مادیت پیدا می‌کردند، نقش تعیین کننده‌ای داشتند، این امر باعث گردید تا در «خداپرستی تصویرساز انطباقی» به جای «خدا»، «خدایان» جایگزین شوند و به جای یک «بت»، «بت‌ها» و «بتکده‌ها و بتخانه‌ها» تکوین پیدا کند؛ و به این ترتیب بود که گرچه «خداپرستی تصویرساز انطباقی» در چارچوب بت و بت‌پرستی توانست آدمی را از نظر ذهنی با «عینیت خارجی طبیعی و اجتماعی به صورت انطباقی (نه تطبیقی) توافق و سازگاری» بدهد، و زندگی آدمی را به صورت انطباقی (نه تطبیقی) در مجموعه هستی ممکن بسازد، اما هرگز نباید فراموش کنیم که آدمی در شرایطی به «خداپرستی تصویرساز انطباقی» التفات کرد که با وضعیت عینی محیط طبیعی و اجتماعی خود در تعارض بود، و برای او امکان استمرار زندگی فردی و اجتماعی ممکن نبود.

لذا در راستای بسترسازی برای استمرار حیات خود یکی از این دو راه در پیش روی داشت یا، می‌بایست به صورت تطبیقی واقعیت محیط طبیعی و اجتماعی خود را عوض کند، یعنی «عین را تغییر می‌داد تا با ذهن او موافق افتد» (برخورد تطبیقی)، یا برعکس «ذهن خود را تغییر می‌داد، تا موافق عین محیط خارج از خود شود» (برخورد انطباقی)، یا باید آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید:

حدیث بی‌خبران است با زمانه بساز /زمانه با تو نسازد تا با زمانه ستیز

برای «تطبیق خود با محیط به تغییر محیط بپردازد»، یا آنچنانکه خیام می‌گوید

زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز

باید به صورت «انطباقی با زمانه بسازد و خود را موافق آن» درآورد.

به عبارت دیگر در برابر انسان دو راه بیشتر وجود نداشت یا «راه انطباق و ساختن» یا «راه تطبیق و ستیزیدن» و به همین دلیل دو نوع خداپرستی:

1 - تصویرساز انطباقی.

2 - تصویرسوز تطبیقی، در «پروسه انسانی و اجتماعی»، «انسان تاریخی» تکوین پیدا کرد.

سلسله جنبان «خداپرستی تصویرسوز تطبیقی» پیامبران نهضت ضد بت‌پرستی ابراهیم خلیل از ابراهیم تا پیامبر اسلام بودند، که کوشیدند، تا به چالش کشیدن هر گونه بت‌پرستی ذهنی و عینی یا فردی و اجتماعی بشر، شرایط را برای «تغییر عین در راستای تطبیق به ذهن فراهم کنند». بنابراین نقش «خداپرستی تصویرساز انطباقی» این بود که نظام یا دستگاهی ذهنی به انسان ببخشند تا بدینوسیله ذهن او را به صورت انطباقی با عین سازگار کنند؛ و از اینجا بود که «خداپرستی تصویرساز انطباقی» برعکس «خداپرستی تصویرسوز تطبیقی» پیامبران ابراهیمی، همیشه‌شانی تزریقی از جانب اصحاب سه گانه قدرت داشته است و مصنوع اصحاب سه گانه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت مذهبی و اجتماعی بوده است. چراکه مؤلفه‌های سه گانه قدرت حاکم بر تاریخ بشر می‌کوشیدند تا:

اولا در برابر «خداپرستی تصویرسوز تطبیقی» پیامبران ابراهیمی بر طبل «خداپرستی تصویرساز انطباقی» در لباس بت و بت‌پرستی بپردازند.

ثانیا در ادامه آن تلاش می‌کردند تا این «خداپرستی تصویرساز انطباقی» را به نفع خود و به زیان طبقه محکوم تفسیر کنند.

یعنی صاحبان سه گانه قدرت «زر و زور و تزویر» در چارچوب «خداپرستی تصویرساز انطباقی» افکاری وارد باورهای اعتقادی توده‌های مردم می‌کردند که مردم توسط این باورها وضعیت طبیعی و انسانی و اجتماعی و تاریخی خود را نیکو می‌دیدند، و لذا نیازی به تغییر بهینه‌آن‌ها احساس نمی‌کردند. در نتیجه آنچنانکه مارکس می‌گوید در کانتکس «خداپرستی تصویرساز انطباقی» افکار طبقه حاکم، افکار حاکم می‌شود. البته در «خداپرستی تصویرسوز تطبیقی» پیامبران ابراهیمی - برعکس «خداپرستی تصویرساز انطباقی» - اصحاب سه گانه قدرت که در این چارچوب کیهان وجود را در آینه جامعه تعریف می‌کردند، جهان عظیم یا کیهان وجود، دستگاهی مقدم بر جامعه اجتماعی می‌باشد و لذا ما مجبوریم برای برخورد تطبیقی با جامعه همین جامعه را در آینه جهان عظیم تعریف بکنیم نه بالعکس.

خلاصه آنچه که تا اینجا گفته شد اینکه:

پیدایش «احساس عرفانی یا معنویت در انسان» همراه با «تجربه اولیه و انفرادی و شخصی امر بی‌نهایت» توسط «انسان اولیه» در آخرین حلقه «پروسس تکامل حیات» در پیوند با عدم توان انسان اولیه از «تفسیر حیرت تکوین یافته از مواجه با وجود» در جدال با «نخستین تجربه امر بی‌نهایت» و پناه بردن او به علت ناچاری به «مصداق‌سازی و تصویرسازی» آن «تجربه فردی در عرصه تفسیر فردی و اجتماعی خویش» بسترساز اولیه تکوین «خداپرستی تصویرساز انطباقی» گردید. زیرا:

اولا «امر بی‌نهایت تجربه کرده» به علت «فردی و شخصی بودن» آن، نه تنها برای همه افراد انسان صورت یکسانی نداشت بلکه بالعکس از آنجائیکه این «تجربه بی‌نهایت» توسط عینک جهان‌بینی یا زیست جهانی فردی او تحقق پیدا می‌کرد، به عدد انسان‌ها این «امر بی‌نهایت» به صورت گوناگونی تجربه می‌شد «الطُّرُقُ الَی اللهِ به عددِ اَنفاسِ بل به عدد انفاس الخلائق».

ثانیا از آنجائیکه این «امر بی‌نهایت» تجربه شده توسط سطح شناخت و «فرایند تاریخی معرفت‌شناسانه انسان تاریخی» تفسیر می‌شد، به همین دلیل منهای «تفاوت در تجربه‌های بی‌نهایت انسان‌ها که به عدد خود انسان‌ها بود» تفاوت در «تفسیر این تجربه‌ها به عدد معرفت مختلف انسان‌ها» به آن اضافه گردید آنچنانکه، عظیمی از انسان‌ها هر چند می‌توانستند به «تجربه بی‌نهایت» دست پیدا کنند ولی توان «تفسیر این بی‌نهایت» برای‌آن‌ها هرگز حاصل نمی‌شد و گاها و بعضا در حد همان «تجربه بدون تفسیر» باقی می‌ماندند. آنچنانکه می‌توان گفت که «پراکندگی در عرصه تفسیر تجربه‌های بی‌نهایت بسیار گسترده‌تر از خود تجربه بی‌نهایت» گردید بطوریکه اگر بگوئیم گمراهی انسان در رابطه با «خداپرستی تصویرساز انطباقی» معلول انحراف در «تفسیر آن تجربه‌های بی‌نهایت بوده است» سخنی به گزاف نگفته‌ایم.

اما از آنجائیکه در مراحل اولیه «معرفت شناسی» انسان تاریخی در عرصه پروسس تکامل خود بالاجبار مانند دیگر پدیده‌های هستی در چارچوب «اصل انطباق با محیط» به عنوان موتور حرکت خود سیر می‌کرد، همین امر باعث گردید تا انسان‌ها در این فرایندهای اولیه تاریخی، پروسس تکامل خود را برای تبیین آن «امر بی‌نهایت تجربه کرده فردی» خود گرفتار همین زیست جهان یا جهان‌بینی انطباقی خود بشوند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا انسان‌ها در فرایندهای اولیه تکامل معرفت‌شناسانه خود در «چارچوب معرفت شناسی انطباقی» با «خود و محیط» که صورت تصویرسازی داشت، به تبیین و تفسیر فردی خود از خداوند در چارچوب همان جهان‌بینی انطباقی و آن «امر بی‌نهایت تجربه کرده خود»، در کانتکس ذهن تصویرساز خویش و در شکل انعکاس «تصویر خود» به قالب بندی تفسیر آن بی‌نهایت بپردازند.

از اینجا بود که «خداپرستی تصویرساز انطباقی» در تاریخ حیات انسان نمود پیدا کرد. آنچنانکه در تحلیل نهایی این «بی‌نهایت» را به صورت «بتی» در شکل خویش درآورد (که هم دست داشت، هم پا، هم سر، گردن و چشم) و مهم‌تر از آن آنچنانکه فویر باخ می‌گوید «بعد از اینکه او خدا، یا بی‌نهایت تجسم یافته مخلوق خود ساخت در جایگاه خالق خود قرارداد و خالق در پای مخلوق به سجده و پرستش افتاد، که حاصل آن از خود بیگانگی شدن انسان بود.»

صورت‌گر نقاشم هر لحظه بتی سازم / وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش بر انگیزم با روح در آمیزم / چون نقش ترا بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری / یا آنک کنی ویران هر خانه که می‌سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو / چون بوی تو دارد جان جان راهله بنوازم

هر خون که زمن روید با خاک تو می‌گوید / با مهر تو هم رنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی‌تست خراب این دل / یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

دیوان شمس – غزل شماره 1462 – ص 563 – س 16

ادامه دارد