سلسله مقولات فلسفی
اصناف و انواع خداپرستی: خداپرستی تطبیقی - خداپرستی انطباقی - خداپرستی دگماتیسم – قسمت پنجم
و – «صورت» از «بیصورتی» آید برون:
در این رابطه مولوی در غزل شماره 2707 - ص 1004 - س 28 - دیوان شمس میگوید:
کف دریاست صورتهای عالم / زکف بگذر اگر اهل صفائی
چنانکه مشاهده میکنید در این بیت مولوی در تفسیر آیه 17 - سوره رعد میگوید:
«آن کفی که قرآن میگوید آب بارانی که پس از نزول از بالا و ورود در زمین باعث جاری شدن سیل در زمین میگردد و پس از جاری شدن این سیل در زمین است که کفها بر روی آن ایجاد میشود و این کفها به قدری زیادند که سطح آب را میپوشاند ولی در نهایت این کفها از بین میروند و آن آب باقی خواهد ماند» آب در بالا قبل از ورود در زمین همان «امر بیصورت» میباشد، که پس از پیوند با وجود آن «امر بیصورت» به ناچار مجبور به «صورتدار» شدن میشود اما این «صورتدار شدن امر بیصورت» در زمین، «صورتی موقت» دارد چرا که در نهایت این «صورت» مانند کفی در جریان سیلان از «امر بیصورت» جدا و نابود میشود و بدین ترتیب است که از نظر مولوی «صورتسوزی» خداوند آنچنانکه امام علی در خطبه یک نهج البلاغه هم مطرح میکند امری است که از توحید وجودی خداوند منتج میشود که در سوره اخلاص رابطه بین «صورت و امر بیصورت» خداوند اینچنین مطرح میشود:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - اللَّهُ الصَّمَدُ - لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ» (سوره اخلاص – آیات 1 الی 4).
در این سوره که کلمه «احد» هم در آغاز و هم در پایان آمده است گرچه «احد» صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده است همچنانکه کلمه «واحد» نیز وصفی از این ماده است، چیزی که هست بین «احد» و «واحد» فرق میباشد چراکه کلمه «احد» در مورد چیزی و کسی به کار میرود که قابل کثرت و تعدد نباشد و از آنجا که تعدد و تضاد از مشخصات «امر صورتدار» است، بنابراین بر خلاف کلمه «واحد» (که هر «واحدی» یک ثانی و ثالثی دارد و مربوط به «امر صورتدار» میباشد) کلمه «احد» اگر هم برایش دومی فرض شود، باز خود همان است و چیزی بر او اضافه نشده است، لذا به این دلیل است که «احد» در سوره فوق دلالت بر «امر بیصورت» میکند و به مجرد اینکه این «امر بیصورت» با زمینی شدن «صورتدار» میگردد هم تعددپذیر میشوند و هم تضادپذیر.
آن جهان جز باقی و آباد نیست /زآنکه ترکیب وی از اضداد نیست
چون به صورت آمد آن نور سره /شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق /تا رود فرق از میان آن فریق
مولوی – مثنوی
بنابراین کلمه «احد» در سوره اخلاص دلالت بر «امر بیصورت» میکند و در تشریح این «امر بیصورت» است که در آیات بعدی این سوره به تشریح و توضیح آن میپردازد آنچنانکه کلمه «صمد» در این سوره که در توصیف «احد» و «امر بیصورت» مطرح شده است به معنای هر چیز کامل و غیر تکاملپذیر میباشد پس، «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ - وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ» در توصیف همین «امر کامل بیصورت غیر تکاملپذیر» میباشد؛ و بدین ترتیب است که میتوانیم نتیجه بگیریم که:
1 - دو نوع خداوند از آغاز پیدایش بشر در زمین تا این زمان توسط انسانها مورد پرستش قرار گرفته است:
الف – «خداوند صورتساز».
ب – «خداوند صورتسوز.»
2 – روند «خداوند صورتساز» بشر مولود تفسیر انسان از تجربه خداوند بوده است و همین انحراف از تفسیر «صورتساز» بشر از خداوند بوده که علاوه بر اینکه بسترساز بعثت انبیاء ابراهیمی شده است، مادیت تاریخی آن در پروسس حیات اجتماعی انسان به صورت بتپرستی تجلی کرده است و مبارزه تسلسلی ضد بتپرستی نهضت ابراهیمی از ابراهیم خلیل تا پیامبر اسلام همه در این راستا قابل توصیف میباشد.
3 - پروژه «حج» و پروژه «نماز» که معمار اصلی هر دو پیامبر اسلام میباشد در راستای خارج کردن انسان از دایره «خداوند صورتساز» به دایره «خداوند صورتسوز» است چراکه اوج پروژه «حج»، «طواف» میباشد و «طواف» چیزی نیست جز حرکت در اطراف یک «نقطه تهی» که خود نماد جسمانی «بیصورتی» است آن هم با هفت بار چرخیدن که دلالت بر بینهایت میکند.
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود /حاجی احرام دگر بند ببین راه کجاست
بنابراین «نقطه تهی» کعبه در گرانیگاه «طواف» در چارچوب هفت بار چرخیدن یا حرکت به سمت «بینهایت» تلاش پیامبر اسلام برای جایگزین کردن «خدای صورتسوز» به جای «خدای صورتساز» بشر بوده است آنچنانکه در نماز مسلمان با رکوع و سجود یا خم شدن در برابر بینهایت خودهای متفرقه خویش را به چالش میکشد تا به آن «من» حقیقی همگانی که نماد و خود انسان میباشد در کانتکس یک «امر بیصورت» دست پیدا کند. بنابراین در نماز، نمازگزار «خود»های «صورتدار» متفرقه خویش را به چالش میکشد تا بتواند به آن «من» «بیصورت» حقیقی که به مثابه انسان و انسانیت میباشد دست پیدا کند.
در همین رابطه است که هم پروژه «حج» و هم پروژه «نماز» بعد از بعثت پیامبر توسط خود پیامبر اسلام جهت هدایت و خروج مسلمانان از دایره «خدای صورتساز» به دایره «خدای صورتسوز» تعریف و معماری شده است و در رابطه با این دوگانگی «خدای صورتساز» و «خدای صورتسوز» است که مولوی در داستان موسی و شبان ثنویت این دو نوع رویکرد را به نمایش میگذارد بطوریکه در این داستان شبان نماینده «خدای صورتساز» است آنچنانکه موسی نماینده «خدای صورتسوز» میباشد:
مثنوی –دفتر دوم –بیت 1734 به بعد
دید موسی یک شبانی را به راه /کو همی گفتای کریم وای اله
تو کجائی تا شوم من چاکرت /چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهایت کشم /شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت /وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من /ای به یادت هی هی و هیهای من
زاین نمط بیهوده میگفت آن شبان /گفت موسی با که استت ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید /این زمین و چرخ از و آمد پدید
گفت موسیهای بس مدبر شدی /خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست و چه کفرست و فشار /پنبه اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد /کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست /آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زاین سخن تو حلق را / آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست /جان سیه گشته روان مردود چیست
گر همی دانی که یزدان داورست /ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنیست / حق تعالی زاین چنین خدمت غنیست
با که میگویی تو این با عم و خال / جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست / چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بنده است این گفتگو /آنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفتانی مرضت لم تعد / من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بییسمع و بییبصر شده است / در حق آن بنده این هم بیهده است
بیادب گفتن سخن با خاص حق / دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه /گرچه یک جنسند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است / گرچه خوشخو و حلیم و ساکن است
فاطمه مدحست در حق زنان /مرد را گوئی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش است /در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یو لد او را لایق است /والد و مولود را او خالق است
هر چه جسم آمد ولادت وصف اوست /هر چه مولودست او زاین سوی جوست
زآنک از کون و فسادست و مهین / حادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختی /وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت /سر نهاد اندر بیابان و برفت
گفت ای موسی از آن بگذشتهام /صد هزاران ساله زان سو گشتهام
من ز سدره منتهی بگذشتهام /صد هزاران ساله زان سو گشتهام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت /گنبدی کرد و زگردون بر گذشت
نقش میبینی که در آئینه است /نقش تست آن نقش آن آئینه نیست
دم که مرد نایی اندر نای کرد /در خور نایست نه در خورد مرد
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس /همچو نافرجام آن چوپان شناس
حمد تو نسبت بدان گر بهترست /لیک آن نسبت به حق هم ابترست
چند گویی چون غطا برداشتند / کین نبودست آنچه میپنداشتند
این قبول ذکر تو از رحمتست /چون نماز مستحاضه رخصتست
با نماز او بیالودست خون / ذکر تو آلوده تشبیه و چون
در سجودت کاش رو گردانیی / معنی سبحان ربی دانیی
کان سجودم چون وجودم ناسزا / مر بدی را تو نکوئی ده جزا
4 - نیاز انسان به خداوند چه «خداوند تصویرساز» و چه «خداوند تصویرسوز» نیاز به «بینهایت» است، چراکه نیاز به «بینهایت» برای انسان یک امر اگزیستنسیلی است تا زمانیکه انسان در آینه «بینهایت» به تماشای خود ننشیند هرگز نمیتواند انسانیت خود یا «من» حقیقی گم شده خود را در گورستان «خود»های متفرقه فردی و جمعیاش پیدا کند. برای همین امر در پروژه «حج» مسلمانان باید ابتدا با پوشیدن لباس احرام و محرم شدن تمامی اموری که باعث باز حیات و بازتولید «خود»های متفرقه فردی و اجتماعیشان میشود (از آرایش و پیرایش گرفته تا امر و نهی و کشتن موجودات ذی حیات حتی کندن گیاهان و غیره که 13 تا میباشد) بر خود حرام کنند، تا با مهار کردن این «خود»های محیط بر «من» حقیقی (نه کشتن آنها آنچنانکه مولوی و عرفان هند شرقی و تصوف معتقدند) شرایط جهت بازتولید «من» حقیقی که مشترک در تمام انسانها میباشد و اصلا «خود انسان» یا به قول قرآن «آدم» میباشد، فراهم بکنند.
«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - قسم به من حقیقی انسان و آنکه آن را با چنان نظام کاملی بیافرید - و در راستای کمال این من حقیقی انسان است که فجور و تقوی را به آن الهام کردیم - تا هر کس که توانست خودهای متکثر فردی و اجتماعی خود را در راستای باز حیات و اعتلای من حقیقیاش پاک نماید او رستگار بشود - و هر کس که آلودهاش کرد زیانکار گردد» (سوره شمس - آیات 7 تا 10).
بنابراین انسانها برای «شدن» خود نیازمند به «بینهایت» هستند و اگر آنها این «بینهایت» را نتواند در خارج پیدا کنند خود اقدام به «بینهایتسازی» میکنند و حیرت انسان تنها زمانی حاصل میشود که با مواجه «پیشاتصوری» و «پیشاتصدیقی» از «بینهایت»، در برابر «بینهایت» قرار گیرند. بنابراین تا زمانیکه ما در کانتکس «بینهایت» مسیر رهائی انسان را ترسیم نکنیم هر گونه تبیین مسیر رهائی انسان به بن بست منتهی خواهد شد. در همین رابطه هرگز رابطه مسیر رهائی انسان را با «بینهایت» نباید با پیوند عرفان و متافیزیک افلاطونی یکی دانست چراکه در پیوند بین عرفان و متافیزیک افلاطونی، متافیزیک افلاطونی بر ثنویت وجودشناسی و معرفت شناسی قرار دارند که این ثنویتها عبارتند از:
الف – دوگانگی «طبیعت و ماوراء».
ب – دوگانگی «ذهن و عین».
ج – دوگانگی «روح و بدن».
د - دوگانگی «دل و دماغ».
ه – دوگانگی «دنیا و آخرت».
و – دوگانگی «ماده و معنا».
ز – دوگانگی «فرد و اجتماع.»
والسلام