آغاز «چهل و یکمین» سال حیات سیاسی، اجتماعی «آرمان مستضعفین» همراه با آغاز «نهمین» سال حیات سیاسی و اجتماعی «نشر مستضعفین»، ارگان عقیدتی – سیاسی «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» را گرامی میداریم.
نگاهی واکاوانه به «دیدگاههای نظری و عملی» چهل سال «آرمان مستضعفین» و هشت سال «نشر مستضعفین» - قسمت ششم
مکانیزمهائی که شریعتی در جهت جمعی کردن مدیریت جنبش ارشاد به کار گرفته بود، همگی اشتباه بود، که آن مکانیزمهای اشتباهی شریعتی عبارت بودند از:
1 - «قطبی کردن حرکت جنبش ارشاد در تضاد با اردوگاه ارتجاع مذهبی، جهت جذب روحانیت به اصطلاح مترقی». که البته به علت هژمونی شیخ مرتضی مطهری در جبهه ضد شریعتی و در اردوگاه ارتجاع مذهبی در داخل و خارج از کشور مکانیزم قطبی کردن شریعتی نتوانست در اردوگاه ارتجاع مذهبی بر علیه او شکاف عمیقی ایجاد کند تا توسط آن شریعتی بتواند (از آن آب گلآلود اردوگاه ارتجاع مذهبی در داخل کشور و در منطقه و خارج از کشور) اقدام به ماهیگیری روحانیت به اصطلاح مترقی بکند، یا بستر جهت جذب روحانیت منفرد به اصطلاح مترقی فراهم کند.
فراموش نکنیم که شیخ مرتضی مطهری اگرچه تا سال 47 فکر میکرد که شریعتی یک فرد است و میتواند او را تحت هژمونی خودش درآورد و از قلم و بیان و رویکرد و بینش و نگرش او «به عنوان سرپل جهت جذب جوانان به خودش استفاده نماید»، از نیمه دوم سال 47 (قبل از سفر حج اول شریعتی) شیخ مرتضی مطهری رفته رفته به این باور رسید که نه تنها او نمیتواند شریعتی را در اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی یونانیزده (ارسطوئی و افلاطونی) خود هضم نماید، بلکه برعکس شریعتی در چارچوب شعار اسلامی بازسازی شده تطبیقی اقبال در آینده نزدیک، شریعتی به صورت یک آلترناتیو نظری در سه مؤلفه کلامی و فلسفی و فقهی در برابر او و اردوگاه بزرگ ارتجاع مذهبی، اعم از اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی یونانیزده و اسلام کلامی اشعریگری و غیره ظاهر خواهد شد.
از اینجا بود که شیخ مرتضی مطهری از سال 48 و بخصوص در سال 49 زین خود را رکاب کرد و کوشید تا به مبارزه عملی و نظری بر علیه شریعتی جهت منفرد کردن و حذف او بپردازد و در این رابطه بود که شیخ مرتضی مطهری از یکطرف تلاش میکرد تا به صورت نظری (برعکس گذشته خود که از اندیشه اقبال و شریعتی حتی مرحوم مهندس بازرگان دفاع و حمایت میکرد) به شدت در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه رئالیسم» در چارچوب رویکرد اسلام فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی خود، اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی و حتی اسلام انطباقی مهندس مهدی بازرگان را به چالش نظری بکشد و با این رویکردهای تطبیقی و انطباقی، مرزبندی نظر بکند.
از طرف دیگر شیخ مرتضی مطهری جهت به انزوا کشانیدن و منفرد کردن شریعتی در عرصه عملی کوشید تا با تثبیت هژمونی خود بر حسینیه ارشاد، شریعتی را که تنها پایگاهش حسینیه ارشاد بود، خلع پایگاه نماید. که البته با حمایت مرحوم همایون و مرحوم میناچی از شریعتی، این پروژه شیخ مرتضی مطهری به سنگ خورد، در نتیجه در نیمه دوم سال 49 پس از اینکه شیخ مرتضی مطهری دریافت که کودتای خزنده او در ارشاد (با حمایت همایون و میناچی از شریعتی) شکست خورده است، جهت مقابله و مبارزه حرکت شریعتی در حسینیه ارشاد و به انزوا کشانیدن او، اعوان و انصار خود را از حسینیه ارشاد به مسجد الجواد میدان 25 شهریور (7 تیر فعلی) برد و تلاش کرد تا با روحانیتزدائی کردن حسینیه ارشاد و منفرد کردن شریعتی، در رابطه با روحانیت، جنبش ارشاد شریعتی را به بن بست بکشاند و رویکرد شریعتی، در جهت ایجاد صفبندی در روحانیت و جذب به اصطلاح روحانیت مترقی، ناکام سازد.
البته ترفند دیگری که در این رابطه در سال 49 مطهری جهت به محاق بردن حرکت ارشاد شریعتی در پیش گرفت این بود که " از آنجائیکه اسلام متن تودههای مسلمان ایران در آن سالها، اسلام فقاهتی تکلیفی و تقلیدی و تعبدی بود، شیخ مرتضی مطهری جهت ایجاد دیوار چین بین حرکت شریعتی و تودههای مسلمان ایران، تلاش کرد تا توسط اخذ فتوای انحراف و تکفیر شریعتی از تمامی مراجع و فقهای حوزههای فقاهتی قم و مشهد و حتی نجف، از میلانی تا علامه طباطبائی، حرکت شریعتی جهت نفوذ به ذهنیت متصلب مردم ایران و تودهای و مردمی شدن آن، عقیم و سترون نماید. شایعهسازی و شانتاژ بر علیه شریعتی توسط شیخ مرتضی مطهری از غسل جنابت نکردن شریعتی و دائم الجنب او گرفته تا ساواکی بودن موضوع هجرت شریعتی به انگلستان و غیره، همه در این رابطه صورت میگرفت. که البته این اردوکشی شیخ مرتضی مطهری بخصوص از سال 49 تنها فونکسیونی که داشت این بود که تاکتیک شریعتی جهت ایجاد شکاف در روحانیت برای جذب روحانیت به اصطلاح مترقی به بنبست کشانید و شریعتی به جز چند روحانیت انگشت شمار مثل صدربلاغی و غیره، نتوانست حتی روحانیت مدعی ترقیخواه بودن در آن زمان جذب حرکت ارشاد خود بکند.
جریانهای ضد شریعتی در داخل و خارج از کشور از مثلت شوم سیدحسین نصر و داریوش شایگان و حسین حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش - گرفته تا جریانهای رنگارنگ روحانیت امروز که سوار شده بر خر مراد قدرت میباشند، همه سنتز و میوه آن شجره خبیثه میباشند که از سال 49 بر علیه شریعتی غرس گردید.
البته شیخ مرتضی مطهری هر چند توانست توسط پلاریزاسیون روحانیت فقاهتی و غیر فقاهتی از حرکت شریعتی، حرکت ارشاد شریعتی را منفرد سازد و تقریباً تمامی صف روحانیت فقاهتی و غیر فقاهتی بر علیه شریعتی بسیج نماید، اما پروژه او جهت منفرد کردن شریعتی از مردم ایران و تودهای شدن حرکت او به بن بست رسید و دلیل شکست او، نسبت به ایجاد شکاف بین شریعتی و تودههای مردم ایران آن بود که شریعتی جهت پیوند با تودههای مردم ایران به جای سرپل قرار دادن روحانیت، بر جنبش دانشجوئی و دانشآموزی و جوانان و زنان و نیروهای تحصیلکرده و روشنفکران و نواندیشان تکیه کرد و به علت همین سرپل قرار دادن نیروهای نواندیش و روشنفکر و تحصیلکرده و جنبش دانشجوئی و جنبش دانشآموزی و جنبش زنان به عنوان آلترناتیو روحانیت بود که تمامی ترفندهای شیخ مرتضی از فتوای تکفیری گرفته تا اردوکشی مسجد الجواد و شایعهسازی ضد انسانی او همه نقش بر آب شد.
شریعتی برای اولین بار توانست طلسم پیوند بین پیشگام و تودههای مسلمان ایران بشکند و سونامیوار مانند پرومته آتش خودآگاهیبخش خود را در وجدان اجتماعی و مذهبی و تاریخی مردم ایران روشن سازد. که برای فهم عظمت این موضوع تنها کافی است که بدانیم با همه تلاشی که شیخ مرتضی مطهری جهت اخذ فتوای تکفیر شریعتی از خمینی (بخصوص بعد از هجرت و وفات او کرد) با اینکه خمینی در طول عمرش حتی حاضر نشد یکبار نام شریعتی را بر زبان بیاورد، در عین حال خمینی به علت فهم جایگاه اجتماعی و تاریخی شریعتی در وجدان تودههای مسلمان ایران (او که مثل آب خوردن حتی استخوانهای مصدق را در جریان موضعگیری جبهه ملی با لایحه قصاص سیدمحمد بهشتی در سال 59 تکفیر میکرد)، جهت از دست ندادن نیروهای جوان جامعه مسلمان ایران، حاضر نشد در پاسخ به درخواست و نامه سراسر کذب و ناجوانمردانه شیخ مرتضی مطهری که بعد از فوت شریعتی به خمینی نوشته بود، پاسخ بدهد یا شریعتی را مانند تمامی مراجع و فقهای حوزه فقاهتی تکفیر کند.
علی ایحال، یکی از مکانیزمها و تاکتیکهای شریعتی جهت جمعی کردن مدیریت جنبش ارشاد خود، «تاکتیک ایجاد قطببندی و صفبندی و شکاف در روحانیت، جهت جذب به اصطلاح روحانیت مترقی بود». البته داوری نهائی ما در رابطه با این تاکتیک شریعتی، آنچنانکه قبلاً هم اعلام کردهایم بر این امر قرار دارد که از آنجائیکه «بدون استثناء کل روحانیت آبشخور اولیه تکوین اندیشه آنها، همان اسلام دگماتیسم فقاهتی و روایتی میباشد، به قول مولوی در داستان معاویه و شیطان که از زبان شیطان در پاسخ به سؤال معاویه در دفتر سوم مثنوی مطرح میکند:
مهر اول، کی زدل برون رود
یا
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
به همین دلیل نکتهای که شریعتی در این رابطه در نظر نگرفت این بود که «روحانیتی که در چارچوب اسلام فقاهتی و اسلام روایتی حوزههای فقاهتی روحانی شده است، اصلاً و ابداً صلاحیت پیشگام شدن برای جنبش رهائیبخش مردم ایران ندارد و حضور آنها حتی به صورت فردی در جنبش پیشگام، به عنوان یک آفت میباشد که به شدت مانند یک سرطان بدخیم منتظر و مترصد فرصت رشد و ظهور میباشد.»
یادمان باشد که در نیمه اول دهه 50 زمانیکه سیدمحمود طالقانی در راستای اسلام فقاهتی خود در زندان قصر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم به زندانیان درس اصول آخوند خراسانی و شیخ مرتضی انصاری یاد میداد، مرحوم مهندس مهدی بازرگان در اعتراض به این حرکت ارتجاعی سیدمحمود طالقانی میگفت: «او در زندان مشغول تدریس چرت و پرتهای گذشته حوزه فقاهتی به زندانیان سیاسی است». به هر حال دلیل شکست شریعتی در جذب روحانیت منفرد عدم توجه به این اصل بود که شریعتی نمیدانست که بن مایه اولیه همه روحانیت بدون استثناء همان اسلام فقاهتی و اسلام روایتی حوزههای فقاهتی میباشد که اصلاً آن اسلام فقاهتی (آنچنانکه علامه طباطبائی صاحب المیزان در مقدمه تفسیر المیزان میگوید) سنخیتی با اسلام قرآنی که شریعتی و اقبال مدعی بازسازی آن را داشتند، ندارد.
تاکتیک دومی که شریعتی جهت «جمعی کردن مدیریت جنبش ارشاد خود» به کار گرفت، به خصوص از بعد از خروج دار و دسته شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد و از بعد از ناامید شدن او در جذب روحانیت منفرد، این بود که از بهار سال 50 توسط «سیستماتیک کردن اندیشه خود در چارچوب اسلام شناسی ارشاد» تلاش کرد تا توسط کلاسهای صرف نظری مختلف از اسلام شناسی خودش گرفته تا جامعهشناسی توسلی و آموزش عربی و حتی توسط هنر تئاتر و غیره، به پرورش کادر همه جانبه (یا به قول خودش به پرورش افرادی بپردازد که توان تولید فکر و اندیشه داشته باشند)، پرداخت. البته در این پروژه هم شریعتی مانند پروژه اول، جهت جمعی کردن مدیریت جنبش ارشاد خود شکست خورد و دلیل این امر همان بود که شریعتی «به اشتباه فکر میکرد که کادر همه جانبه یا به اصطلاح او افرادی که توان تولید فکر جدید داشته باشند، در عرصه نظری حاصل میشوند»، همان اشتباهی که باعث گردید تا شریعتی در طول نزدیک به 20 ماه کار سیستماتیک در عرصه کلاسهای هزاران نفری اسلام شناسی ارشاد، حتی نتواند یک کادر همه جانبهای که بتواند جنبش ارشاد شریعتی را (در عرصه استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی تکوین یافته از پائین) از حصار ساختمان حسینیه ارشاد به عرصه جنبشهای سه مؤلفهای دموکراتیک و اجتماعی و سوسیالیست جامعه ایران بکشاند»، پرورش دهد.
لذا دیدیم که با خاموش شدن چراغ حسینیه ارشاد در آبانماه سال 51 توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، جنبش ارشاد شریعتی در قالب آکادمیک و نظری محصور شده در یک سلسله کتابهای بیشمار الی الان باقی مانده است. همان آفتی که شریعتی پیوسته (در برابر اندیشههای صاحب نظران گذشته) بر علیه آنها فریاد میکشید.
بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
لذا داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که بزرگترین آفتی که جنبش ارشاد شریعتی در این زمان تهدید میکند، «آفت آکادمیک شدن و کویری شدن جنبش ارشاد شریعتی در ظل شعار عرفان، برابری و آزادی به جای یک جنبش پیشگامی که پتانسیل هدایتگری جنبشهای سه مؤلفهای اردوگاه بزرگ جنبشهای ایران در چارچوب شعار آگاهی و برابری و آزادی داشته باشد.»
پر واضح است که علت این اشتباه شریعتی و ناتوانی او جهت پرورش کادرهای همه جانبه برای خروج از مدیریت فردی حاکم بر جنبش ارشاد شریعتی، همان رویکرد «صرف نظری به استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین در شکل مکانیکی میباشد»، چراکه شریعتی برعکس اقبال چنین فکر میکرد که «تنها در چارچوب بازسازی نظری» میتواند جنبش ارشاد خود را نه تنها در داخل ایران، بلکه در عرصه منطقه و بینالمللی به عنوان جنبش غالب و رهائیبخش درآورد. البته برعکس شریعتی، اقبال گرچه در چارچوب پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام خود، معتقد به نجات اسلام توسط بازسازی نظری در چارچوب اجتهاد در اصول و فروع اسلام بود و در این رابطه پاشنه آشیل حرکت سیدجمال اسدآبادی، در همین خلاء تکیه بازسازی اسلام تبیین میکرد، اما تفاوت بزرگی که در این عرصه «بین رویکرد اقبال و شریعتی وجود داشت» این بود که «اقبال، برعکس شریعتی، معتقد بود که برای اینکه پروژه بازسازی اسلام جنبه نظری و آکادمیک و روشنفکرانه پیدا نکند، باید هم پا و به موازات پروژه بازسازی نظری اسلام، پروژه بازسازی مسلمین به صورت عملی و اجتماعی در دستور کار پیشگامان قرار گیرد.»
در این رابطه بود که اقبال برعکس سیدجمال و شریعتی «به موازات پروژه نظری بازسازی فکر دینی در اسلام خود، پروژه عملی نجات مسلمین (بخصوص از بعد از سقوط خلافت عثمانی در سال 1924 در ترکیه فعلی) در دستور کار خود قرار داد» و این رویکرد دو مؤلفهای نظری و عملی اقبال آنچنان در هم تنیده شده بودند که در تحلیل و آنالیز هفت فصل کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال، بخصوص در سه فصل آخر آن، ما نمیتوانیم، بین دو رویکرد نظری و عملی اقبال دیوار چین بکشیم و از هم تفکیک نمائیم. طبیعی است که این داوری ما در باب رویکرد اقبال، به معنای حمایت از پروژه تفکیک پاکستان از هندوستان او نیست (هر چند که جدائی پاکستان از هندوستان، یک دهه بعد از فوت اقبال اتفاق افتاد، ولی بیشک اقبال در این پروژه نقشی کلیدی داشته است که جای چشم پوشی نیست) علیهذا آنچه در اینجا ما به دنبال آن هستیم، اینکه در مقایسه با شریعتی، اقبال معتقد به «پیوند عملی و نظری دو مؤلفه بازسازی اسلام و مسلمین به صورت تنگاتنگ و دیالکتیکی بود» برعکس شریعتی که «در تبیین استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین خود، بر نجات اسلام تنها تکیه نظری صرف میکرد» و توسط «تبیین خودآگاهی مجرد در چارچوب این اسلام نجات یافته نظری میکوشید تا این خودآگاهی مجرد و نظری را به عنوان موتور دینامیسم جنبش ارشاد خود، جهت فراگیر کردن و مردمی کردن در داخل ایران و منطقه و جهان مطرح نماید.»
ادامه دارد