آغاز هفتمین سال تولد نشر مستضعفین که همراه با آغاز چهلمین سال بنیانگذاری حرکت آرمان مستضعفین میباشد، گرامی میداریم: از اقبال تا شریعتی، از شریعتی تا آرمان مستضعفین و از آرمان مستضعفین تا نشر مستضعفین، چه کردهایم؟ چه میکنیم؟ و چه خواهیم کرد؟ - قسمت سوم
د - مبانی نظری بحران سازمان مجاهدین خلق در دهه 50 و 60 و 70 و 80:
به هر حال بحران تئوریک یا بحران ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق از سال 50 تا این زمان روندی متفاوت با روند سازمانهای غیر مذهبی در ایران پیدا کرده است چراکه اگر بپذیریم که عامل بحران تئوریک و ایدئولوژیک جریانهای چریکگرای مسلحانه غیر مذهبی در دهه 50 معلول الگوبرداری وارداتی از مدلهای جهانی مبارزه مسلحانه در آن شرایط تاریخی بوده است که از آمریکای مرکزی و لاتین گرفته تا تمام آفریقا و بالاخره خاور دور و آسیای جنوب شرقی ادامه داشته است، از آنجائیکه در این جریانها این کپی برداری و الگوبرداری وارداتی جایگزین مدل سازی بر پایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه ایران گردید هر چند همین مدل سازی وارداتی در کانتکس تدوین استراتژی مسلحانه و چریکی یا ارتش خلقی در رویکرد نظریه پردازان موسس مجاهدین خلق هم وجود داشت اما از آنجائیکه آبشخور و مبنای فلسفی و تاریخی مجاهدین خلق با جریانهای چریکگرای غیر مذهبی دهه 50 متفاوت بود، زیرا در رویکرد جریانهای غیر مذهبی به علت ماتریالیستی بودن مبنای فلسفی و مارکسیستی بودن مبنای تاریخی و اجتماعی این جریانهای غیر مذهبی آن الگوی برداری وارداتی در این جریانهای غیر مذهبی نه تنها مشمول الگوبرداری استراتژی مسلحانه چریکی و ارتش خلقی میشد بلکه مهمتر از آن مشمول مبانی فلسفی و تاریخی و اجتماعی یا به عبارت دیگر مشمول مبانی تئوریک و ایدئولوژیک آنها نیز میگردید.
به همین دلیل بود که دیدیم که از بعد از سال 54 به موازات اینکه جریانهائی از جناح غیر مذهبی با خط مشی مسلحانه چه در شاخه چریکی آن و چه در شاخه ارتش تودهائی وداع کردند و در چارچوب استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی وارد عرصه جدیدی از مبارزه در داخل ایران شدند، نتوانستند کوچکترین تحول در مبارزه طبقاتی جامعه ایران ایجاد کنند چراکه از آنجائیکه مدلهای نظری و فلسفی و تاریخی و اجتماعی آنها هم مانند مدل استراتژی جنبه الگوبرداری و وارداتی داشت، این امر باعث گردید تا الگوبرداری آنها در مرحله استراتژی تحزبگرایانه هم مانند مرحله مبارزه مسلحانه چریکی و ارتش تودهائی آنها جنبه وارداتی داشته باشد که صد البته علت اصلی آن الگوبرداری و کپی برداری آنها در عرصه تئوری عام یا فلسفی و تاریخی و اجتماعی میباشد که مطابق آن هر گونه مدل برداری دیگری هم که انجام بگیرد باز همان چریک نیمه اول دهه 50 است که تنها یونیفرم نظامی خود را بیرون آورده و به جای آن یونیفرم سندیکالیستی یا حزبی یا غیره به تن کرده است.
در رابطه با سازمان مجاهدین خلق و بحران تئوریک دهه 50 این تشکیلات قضیه فرق میکند چراکه بنیانگزاران مجاهدین خلق که در راس آنها شهید مهندس محمد حنیف نژاد قرار داشت در عرصه تئوری عام به خاطر اعتقاد توحیدی و الهی که داشت معتقد به الگوبرداری از تئوری عام فلسفی و تاریخی و اجتماعی به صورت وارداتی مانند جریانهای غیر مذهبی دهه 50 نبود بلکه بالعکس شهید محمد حنیف نژاد معتقد به مبانی عام توحیدی در عرصههای فلسفی و تاریخی و اجتماعی بود و به همین دلیل دو گانگی بین استراتژی الگوئی و وارداتی مجاهدین خلق با تئوری عام توحیدیشان (از آنجائیکه که در عرصه دیالکتیک بین این استراتژی الگوئی و وارداتی با مبانی فلسفی و تاریخی و اجتماعی عام که ایدئولوژی مجاهدین خلق را تشکیل میدهد اولویت اول با استراتژی است نه با ایدئولوژی، آنچنانکه این حرکت و برتری امروز هم در حرکت مجاهدین خلق شاهد آن میباشیم) باعث گردید تا در منظومه معرفتی مجاهدین خلق مبانی عام تئوریک از صورت فعال و توحیدی آبشخور تکوینی به صورت منفعل توجیهی بعدی درآید و همین موضوع علت شکست کلاسهای تبیین مسعود رجوی در سالهای 58 و 59 در دانشگاه شریف گردید، چرا که مسعود رجوی فکر میکرد تا با علمی کردن و سیانسی کردن مبانی فلسفی تئوری عام مجاهدین میتواند به عمر بحران تئوریک دهه 50 سازمان مجاهدین خلق پایان دهد.
لذا از آنجائیکه از نیمه دوم سال 59 به موازات رادیکالیزه شدن تضاد مجاهدین با رژیم مطلقه فقاهتی، شیر خفته چریکگرائی و ارتش خلقی دهه 50 دوباره در لباس استراتژی مجاهدین خلق بیدار شد، این امر باعث گردید تا با اولویت یافتن دوباره استراتژی وارداتی و الگوئی چریکگرائی و ارتش خلقی مجاهدین خلق که بیگانه با جامعه و جغرافیا و فرهنگ مردم ایران بود آن جهد تئوریک رجوی به علت انطباقی بودن مبانی فلسفی آن بی ثمر بماند و مجاهدین خلق و رجوی در ادامه این رویکرد خود بود که توسط برتری الگوئی و وارداتی استراتژی چریکی و ارتش خلقی با جایگزین کردن انقلاب ایدئولوژیک دهه 60 توسط حاکم کردن رهبری زنان بر سازمان مجاهدین از آنجائیکه همین انقلاب ایدئولوژیک دهه 60 آنها یعنی رهبری زنان به جای مردان هم در تشکیلات مجاهدین نتوانست از دل مبانی تئوری عام آنها بیرون بیاید، در نتیجه خود این انقلاب ایدئولوِژیک جانشین تبیین جهان و کلاسهای تئوریک مجاهدین شد.
دلیل اصلی آنهم این بود که بین انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق در دهه 60 با جزوههای تئوریک عام مجاهدین در آخر دهه 50 تفاوت ساختاری و زیربنائی وجود داشت و همین امر دلیل آن شد تا به کلی آن جزوهها و آن تئوریها از صفحه آموزشی و تبلیغاتی و سایت و سیمای مجاهدین حذف بشود زیرا مبانی نظری عامل انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در دهه 60 منبعث از استراتژی آنها بود نه از تئوری عام و ایدئولوژی آنها، چراکه مجاهدین به درستی فهمیده بودند که پاشنه آشیل حیات سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی در زن ستیزی و فرهنگ و اندیشه ضد زن اسلام فقاهتی این رژیم نهفته است لذا برای اینکه شیشه عمر این رژیم را بشکند (از آنجائیکه تا اواخر دهه 50 زن در تشکیلات مجاهدین هم نقش شهروند درجه دوم داشت) برای مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی راهی جز این نداشتند مگر اینکه با پذیرفتن رهبری زن به جای رهبری مرد در تشکیلات مجاهدین هم رژیم مطلقه فقاهتی را خلع سلاح بکنند و هم بستر جذب نیمی از جمعیت ایران که زن هستند در حمایت تشکیلاتی و سیاسی و عاطفی از حرکت خود فراهم بکنند.
به هر حال آنچه میتوانیم در جمع بندی نهائی خود از بحران دهه 50 سازمان مجاهدین خلق مطرح کنیم اینکه:
1 - ریشه اصلی بحران تئوریک و ایدئولوژیک مجاهدین در دهه 50 هرگز شهادت و غیبت رهبری و کودتای اپورتونیستی نبوده است بلکه ریشه اصلی بحران مجاهدین خلق در دهه 50 در بحران تئوریک و ایدئولوژیک اولیه آنها نهفته است.
2 – عمده کردن شهادت و غیبت رهبری مجاهدین و عمده کردن کودتای اپورتونیستی در سالهای 53 و 54 در راستای آدرس غلط دادن به مخاطبان خود است چراکه هم غیبت رهبری و هم ضربه شهریور 50 و هم کودتای اپورتونیستی سال 53 - 54 در تحلیل نهائی ریشه در همان بحران تئوریک و ایدئولوژیک مجاهدین خلق دارد.
3 – بحران تئوری عام یا ایدئولوژیک مجاهدین خلق ریشه در اولویت یافتن استراتژی الگوئی این سازمان بر تئوری انطباقی عام آن دارد و تا زمانی که تئوری عام اندیشه مجاهدین دنبال رو و بسترساز استراتژی الگوئی آنها باشد، از دیگ کلاسهای تبیین جهان مجاهدین و جزوههای تئوریک آنها پس از آزادی از زندان بخاری به هوا بر نخواهد خاست.
4 - ضعف استراتژی مجاهدین خلق در طول نیم قرن حیات سیاسی و تشکیلاتیشان معلول جایگزینی الگوبرداری و کپی برداری از مدلهای جهانی به جای مدل سازی استراتژی در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص و مبارزه طبقاتی و جغرافیائی و تاریخی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران است.
5 - انحرافات و لغزشهای سیاسی مجاهدین در عرصه منطقه و بینالمللی در شرایط فعلی همه معلول دنباله روی آنها از استراتژی الگوئی و وارداتی میباشد.
ه – فرایندهای تحول شریعتی در عرصه اتخاذ استراتژی مشخص به جای استراتژی الگوئی:
استراتژی تحول فرهنگی و حرکت خودآگاهیبخش تحزبگرایانه شریعتی در دهه بعد از شکست و سرکوب قیام 42 به عنوان سومین استراتژی برخاسته از خاکستر سرکوب قیام خرداد 42 میباشد که هر چند خود اندیشه شریعتی در این رابطه از آغاز آبستن آفتهائی بود، ولی به لحاظ ساختاری استراتژی تحول فرهنگی در چارچوب حرکت خودآگاهیبخش و تحزبگرایانه شریعتی کلا با دو استراتژی ولایتمدار خمینی که در سال 48 در نجف بنای نظری آن توسط کتاب «ولایت فقیه» تکوین پیدا کرد و استراتژی چریکگرای یا ارتش خلقی جریانهای مذهبی و غیر مذهبی در دهه 40 و 50 تفاوت کیفی و اساسی دارد چراکه:
1 - از زمانی که نطفه خام نظری این استراتژی یعنی در اواخر دوران اقامت شریعتی در غرب در اندیشه شریعتی منعقد گردید شریعتی به درستی دریافت که در جامعه ایران به علت خودویژگیهای تاریخی و فرهنگی و به علت حاکمیت اسلام فقاهتی که بر مبنای تعبد و تکلیف و تقلید استوار میباشد، امکان به بار نشستن استراتژی مسلحانه در هر شکل و صورت آن (یعنی چه به شکل تاکتیکی آنچنانکه جزنی معتقد بود و چه به شکل استراتژی آنچنانکه پرویز پویان اعتقاد داشت و چه به شکل چریک شهری آنچنانکه مسعود احمد زده اعتقاد داشت و چه به صورت هسته چریک روستائی آنچنانکه صفائی فراهانی اعتقاد داشت و چه به صورت ارتش خلقی آنچنانکه مجاهدین خلق به آن معتقد بودند) وجود ندارد، لذا هر چند خود شریعتی تا اواخر دوران اقامتش در فرانسه و غرب با تاسی از حرکت جبهه آزادیبخش الجزایر معتقد به استراتژی ارتش خلقی بود، ولی در اواخر دوران اقامتش در مغرب زمین، بنا بدلایلی که هنوز بر ما معلوم نیست و در هیچ جا شریعتی به طرح جزئیات آن نپرداخته است و تنها به طرح اشاره کلی بسنده کرده است دچار یک تحول نظری کیفی میشود و در چارچوب این تحول نظری کیفی است که شریعتی برای همیشه با استراتژی مسلحانه وداع میکند و به صورت پروسسی به سمت حرکت تحزبگرایانه خودآگاهیبخش مردمی حرکت میکند.
2 - آنچه مسلم است شریعتی در بدو ورود به غرب و فرانسه که در سال 1338 یعنی 6 سال بعد از کودتای 28 مرداد 32 و 4 سال قبل از سرکوب قیام خرداد 42 انجام گرفت به مبارزه مسلحانه البته در شکل ارتش تودهائی معتقد بوده است. اعتقاد او به استراتژی مسلحانه از آنجائیکه قبل از شروع طوفان چریکگرائی بعد از سرکوب قیام خرداد 42 در ایران و بعد از ورود شریعتی به اروپا شکل گرفت درست در زمانی بود که شریعتی پروسه نقد خودش را از جبهه ملی دوم در مغرب زمین از سر گرفته بود با عنایت به اینکه شریعتی در سال 1339 یعنی کمتر از یکسال بعد از ورودش به فرانسه به خاطر شرکت در تظاهراتی که در پاریس به مناسبت قتل پاتریس لومومبا کرده بود توسط پلیس فرانسه دستگیر میشود و به زندان میافتد.
آنچه مسلم است این به زندان افتادن شریعتی از آنجائیکه در اوج مبارزه خلق الجزایر با فرانسه صورت گرفت که در نتیجه آن زندانهای فرانسه پر از انقلابیون الجزایر بود، همین امر باعث گردید تا در زندان فرانسه، شریعتی با انقلابیون و اندیشمندان جبهه آزادی بخش الجزایر آشنا بشود، همان آشنائی که نشان میدهد باعث تحول کیفی در حرکت نظری و عملی شریعتی شد و در عرصه بازسازی استراتژی گذشته خود و گرایش او به مبارزه مسلحانه در سالهای اول حضورش در فرانسه بسیار موثر و تعیین کننده بود، تا آنجا که تا پایان عمر شریعتی این آشنائی با جبهه آزادیبخش الجزائر در عرصه نظری و عملی فراموش نکرد و در هر مقطعی به شکلی و صورتی از آن یاد خوش میکرد که البته عرصه نظری این تحول بازگشت پیدا میکند به آشنائی شریعتی با فانون که این آشنائی هم معلول آشنائی او با جبهه آزادیبخش الجزایر در زندان فرانسه بود که مختصری از پلمیک نظری بین شریعتی و فانون که بیشتر صورت مکتوب و نامهائی داشته است در مقدمه اسلام شناسی ارشاد آمده است که به صورت موجز و مختصر آنچه میتوان در رابطه با پلمیک بین فانون به عنوان بزرگترین نظریه پرداز جبهه آزادیبخش الجزایر و انقلاب رهائیبخش الجزائر و شریعتی مطرح کرد اینکه:
اولا بیش از هر چیز کتاب «مغضوبین زمین» فانون و به خصوص مقدمه سارتر بر این کتاب، شریعتی را مقهور شخصیت فانون کرد چرا که سارتر در این مقدمه کتاب «مغضوبین زمین» در توصیف این کتاب میگوید که کتاب مغضوبین زمین مانند بمبی است که فانون آن را در روسپی خانه پاریس منفجر کرده است و باز در همین مقدمه است که سارتر میگوید تا قبل از این روشنفکران کشورهای پیرامونی رادیو ترانزیستوریهائی بودند که ما آنها را در غرب پرورش میدادیم و سپس به کشورهای پیرامونی مانند کالا ارسال میکردیم، تا زمانی که ما در غرب میگوئیم «های، آنها در شرق بگویند های و وقتی ما در غرب می گوئیم هوی آنها به تقلید از ما در شرق بگویند هوی» علی ایحاله این کتاب و این مقدمه سارتر بر کتاب مغضوبین زمین فانون، شریعتی را برای همیشه نسبت به غرب و استعمار و سرمایهداری و بازگشت به خویش دچار تحول تاریخی کرد و همین کتاب فانون نیز باعث شد تا چهره فانون در نگاه شریعتی به عنوان یک تئوریسین بینالمللی نه خاص انقلاب الجزایر معرفی کند.
آنچنانکه همین مقدمه سارتر بر کتاب مغضوبین زمین فانون باعث گرایش شریعتی به اگزیستانسیالیسم و سوسیالیست سارتری یا بهتر است بگوئیم سوسیالیسم اگزیستانسیالیستی هم شد چراکه شریعتی همیشه تا پایان عمر علاوه بر اینکه خود را یک اگزیستانسیالیسم میدانست به سوسیالیسم اعتقاد تاریخی و علمی داشت، اما سوسیالیستی که شریعتی به آن اعتقاد داشت هرگز یک سوسیالیسم دولتی قرن بیستمی نبود چراکه به همان اندازه که شریعتی با سوسیالیسم استالینی مخالف بود، فاشیسم قرن بیستم اروپا را هم نقد و نفی میکرد و در عرصه سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم مارکس و انگلس، هر چند شریعتی در درسهای 26 و 27 اسلام شناسی ارشاد مبنای علمی سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم مارکس و انگلس مورد تائید قرار میدهد اما از زاویه اگزیستانسیالیستی سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم مارکس و انگلس را به نقد میکشد و به صورت مشخص میگوید هر چند پیش بینی مارکس در خصوص پروسه تحقق سوسیالیسم ابتدا در آلمان و سپس در انگلستان و بعد در فرانسه و آمریکا و در آخر روسیه یک پیش بینی علمی بوده است، اما علت برعکس شدن این پروسه و علت اینکه درست در زمانی که مارکس پیشبینی میکرد که در آلمان مناسبات سوسیالیسم باید حاکم شود در سال 1933 فاشیسم در آلمان ظهور میکند.
از نظر شریعتی علت درست درنیامدن پیشبینی مارکس این بوده که کارل مارکس اراده انسان را به عنوان یک فاکتور تعیین کننده در نظر نگرفته است و در همین رابطه شریعتی علت شکست مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم مارکس و انگلس در تحلیل علمی تکوین دو پدیده سرمایهداری سازشی و فاشیسم میبیند چرا که شریعتی در این رابطه میگوید علت اینکه به لحاظ علمی بحرانهای سرمایهداری آنچنانکه کارل مارکس در جلد دوم کتاب کاپیتال (خود که بزرگترین اثر کارل مارکس میباشد) پیشبینی کرده بود نتوانست سرمایهداری جهانی را در قرن بیستم به زانو درآورد این بود که مارکس به این حقیقت توجه نمیکرد که تئوریهای علمی او به همان اندازه که میتواند باعث آگاهی طبقه کارگر بشود از آنجائیکه صورت علنی دارد میتواند بسترساز پیچیده شدن خود سرمایهداری نیز گردد چراکه درست همان زمانی که پرولتاریای جهان به تئوری علمی مارکس دست پیدا میکنند سرمایهداران جهانی هم همان تئوریها را میخوانند در نتیجه از آنجائیکه موتور بحرانهای ویرانگر سرمایهداری از نظر کارل مارکس معلول رقابت بین سرمایهداران جهت کسب سود بیشتر در بازار سرمایهداری میباشد.
زیرا از آنجائیکه سود سرمایهدار در گرو نیروی کار ارزان توسط استثمار کارگران و مواد خام اولیه ارزان توسط استعمار کشورهای پیرامونی میباشد به علت اینکه رقابت بین سرمایهداران در عرصه بازار بسترساز مستمر کاهش قیمت کالا جهت برتری در عرصه رقابت بازار میشود و نظر به اینکه کسب مواد خام ارزان از کشورهای پیرامونی به علت رقابت سرمایهداران نمیتواند برای همیشه امکان پذیر باشد، از نظر کارل مارکس تنها راه کسب سود و کاهش قیمت در بازار رقابت سرمایهداری جهانی برای سرمایهداران استثمار روزافزون کارگران میباشد که مارکس این استثمار روزافزون طبقه کارگر توسط سرمایهداران موتور انقلاب کارگری و گوری میداند که سرمایهداری برای خود میکند چراکه مارکس در این رابطه معتقد است که سرمایهداری جهت کاهش قیمت برای برتری در رقابت بازار غیر از کاهش دستمزد کارگران و استثمار روزافزون این طبقه مکانیزم دیگری که به کار میگیرد افزایش تولید است.
زیرا هر چه حجم تولید یک قلم کالا بیشتر بشود قیمت تمام شده آن برای سرمایه دار کاهش مییابدف اما از نظر کارل مارکس این افزایش تولید جهت کاهش قیمت تمام شده بسترساز بحران متوالی برای سرمایهداری میشود زیرا افزایش تولید کالا به علت محدودیت حجم بازار باعث تورم کالا در بازار رقابتی سرمایهداری میگردد که این تورم کالا معلول افزایش تولید سرمایهداری بسترساز بحران جهانی برای سرمایهداری میشود که بزرگترین بحران سرمایهداری در این رابطه بحران 1930 بود که باعث گردید تا سرمایهداری جهت مهار این بحران میلیاردها دلار کالا به دریا بریزند تا در زمانی که جهان پیرامونی در آفریقا از فقر و گرسنگی در حال ذوب شدن بودند این کالاها به دریا ریخته میشود تا به صورت مجانی نصیب ماهیان دریا بشود برای اینکه برای سرمایهدار در عرصه نظام سرمایهداری انسانیت و حقوق بشر و دین و مذهب فقط در پرانتز سود تعریف میشود و لاغیر.
در همین رابطه است که مارکس معتقد است که این بحرانهای متوالی سرمایهداری خود گور دیگری میباشد که سرمایهداری جهت نابودی خود میکند، به همین دلیل از نظر کارل مارکس نابودی سرمایهداری در قرن بیستم توسط این دو عامل امری جبری میباشد که نتیجه این نابودی جبری سرمایهداری از نظر مارکس حاکمیت سوسیالیسم بر بشر و تاریخ توسط هژمونی جبری سازمان یافته طبقه پرولتاریا صنعتی خواهد شد.
شریعتی در درسهای 26 و 27 و 28 اسلام شناسی ارشاد تحت عنوان فلسفه تاریخ و تبیین جامعه شناسی کارل مارکس از زاویه سوسیالیست اگزیستانسیالیستی تئوریهای بحران سرمایهداری کارل مارکس را به نقد میکشد و در آن کانتکس میگوید آنچه که باعث شد تا تئوری علمی کارل مارکس در عرصه شناخت سرمایهداری به ثمر ننشیند، نادیده گرفتن اراده انسان به عنوان یک فاکتور تعیین کننده بود چراکه سرمایهداری زمانی که طبق اندیشه کارل مارکس دریافت که شیشه مرگ او در رقابت بین سرمایهداران نهفته است جهت استمرار حیات خود به سر عقل آمد و با به سر عقل آمدن سرمایهداری آنچنانکه هانری لوفر میگوید در عرصه تکوین سرمایهداری سازشی و جایگزینی آن به جای سرمایهداری رقابتی آدام اسمیتی با تکوین کارتلها و تراستهای انحصاری به دوران رقابت بین سرمایهداران پایان دادن، تا توسط آن همراه با آمبورژوازه کرده طبقه کارگر اروپائی و استعمار و استثمار هر چه بیشتر خلقهای کشورهای پیرامونی در راستای کسب مواد خام ارزان و نیروی کار ارزان جهت استمرار حیات به خطر افتاده خود بسترسازی کند.
بنابراین از دیدگاه شریعتی عامل استمرار حیات سرمایهداری نه به خاطر حقوق بشر و استخدام تئوریهای لیبرالیسم وحشی اقتصادی و سیاسی و معرفتی و اخلاقی است بلکه به خاطر به استخدام درآوردن علم و آمبورژوازه کردن کارگر اروپائی همراه با استثمار و استعمار هر چه بیشتر خلقهای جهان سوم میباشد. قابل ذکر است که فرج دباغ - معروف به عبد الکریم سروش آخرین خاکریز لیبرالیسم مذهبی در جامعه ایران - اخیرا در غرب در ادامه مبارزه 33 ساله هیستریک خود بر علیه شریعتی که از سال 61 توسط سخنرانی در دانشگاه فردوسی مشهد شروع کرد (که البته هدف او از این کار کسب حمایت سردمداران ضد شریعتی رژیم مطلقه فقاهتی در زمانی بود که به عنوان مهره اصلی کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی در حال بازیگری بود و به عنوان حسنعلی راشد رژیم مطلقه فقاهتی در رادیو تلوزیون رژیم مطلقه فقاهتی با تاسی از اسلام صوفیانه هانری کربن نماینده فرهنگی امپریالیسم فرانسه در سالهای بعد از شهریور 20 در ایران و استراتژی سید احمد فردید جهت تقدیس رژیم مطلقه فقاهتی سخن میراند) اخیرا در مغرب زمین توسط دو پروژه:
1 - خودی کردن شریعتی توسط رژیم مطلقه فقاهتی.
2 - بدون آلترناتیو بودن نظام سرمایهداری در تاریخ، حمله مجددی بر علیه شریعتی آغاز کرده است که در رابطه با پروژه دوم خود یعنی بدون آلترناتیو بودن نظام سرمایهداری امکان استمرار حیات سرمایهداری توسط سه فاکتور:
الف - تکیه کردن سرمایهداری مغرب زمین بر دکترین لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و معرفتی و اخلاقی.
ب - تکیه سرمایهداری مغرب زمین بر حقوق بشر و جایگزین کردن نظام حقی به جای نظام تکلیفی.
ج - شکست سوسیالیسم به علت نفی مالکیت خصوصی و حمایت مطلق از حاکمیت طبقه کارگر، میداند. بطوریکه در این رابطه حتی کتاب «اقتصاد اسلامی» مرتضی مطهری که مخالف سرمایهداری میباشد و همچنین کتاب «اقتصادنا» محمد باقر صدر که مدافع نفی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید توسط سرمایه داری است، به باد نقد گرفته و هر دو کتاب فوق را به عنوان دو متن اقتصاد سوسیالیستی نفی میکند چراکه معتقد است که نه پروژه سوسیالیسم ممکن میباشد و نه پروژه سوسیال دموکراسی و نه پروژه دموکراسی سوسیالیستی شریعتی و از نظر او تنها پروژهائی که میتواند امروز پاسخگوی بشریت در همه عرصه باشد لیبرالیسم در چهرههای اقتصادی و سیاسی و اخلاقی و معرفتی میباشد.
به همین دلیل به علت اینکه از نظر او مهندس بازرگان نخستین منادی مذهبی این دکترین در جامعه ما بوده است باید از طرف تمامی هواداران لیبرالیسم ایران در داخل و خارج کشور مورد حمایت و تاسی واقع شود و به همین دلیل او تحت پروژه اول خود بر علیه شریعتی امروز در غرب ندا برداشته که رژیم مطلقه فقاهتی به خاطر جوهر ضد دموکراتیک اندیشه شریعتی، اندیشه شریعتی را خودی کرده است در صورتی که به علت جوهر لیبرالیستی اندیشه بازرگان رژیم مطلقه فقاهتی توان خودی کردن اندیشه بازرگان را ندارد. فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش – در راستای این دو پروژه ضد شریعتی و هیستریک خود میکوشد بزرگترین پروژه شریعتی در اسلام شناسی درس 25 ارشاد خود که معتقد است که برای برخورد با سرمایهداری از نگاه اسلام باید از زاویه فوق سوسیالیستی که از نگاه او همان سوسیالیسم اگزیستانسیالیستی میباشد با سرمایهداری برخورد کنیم، میکوشد توسط این دو پروژه از زاویه راست یعنی اسلام صوفیانه خود، لیبرالیسم و سرمایهداری را تنها رویکرد جهت مقابله با مشکلات امروز بشر و برخورد با سوسیالیسم اعلام کند.
ادامه دارد