میلاد «امام علی، امام انسان و انسانیت، همراه با میلاد امام حسین، امام احرار و آزادگان تاریخ، بر همه بشریت مبارک باد»
«اسلام تغییرساز» - «اسلام تفسیرگرا» - قسمت دوم
ماحصل:
1 - از نظر اقبال هم اشاعره و هم معتزله که سرسلسله جنبان رویکرد کلامی مسلمانان از اواخر قرن اول هجری بودهاند، مولود فلسفه وارداتی یونانی بودند؛ به عبارت دیگر از نظر اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی اشاعره و معتزله به ناخواسته یا آگاهانه به دامن فلسفه یونانی افتاده بودند.
2 - اقبال در رویکرد خود «به اسلام تغییرساز اجتماعی، ضد تصوف جبرگرای حافظی یا عرفان شیرازی بوده است.»
3 - اقبال معتقد است که برای دستیابی «به اسلام تغییرساز اجتماعی، باید بین ابدیت و تغییر پیوند تطبیقی ایجاد کنیم.»
4 - اقبال در اندیشه خود، در خصوص آسیبشناسی جوامع مسلمین در هزار ساله گذشته، برعکس ابن خلدون که تنها بر یک انحطاط جامعهشناسی و تمدنی به نام زوال عصبیت تکیه میکند» بر سه انحطاط:
الف – فقهی.
ب – فرهنگی.
ج – سیاسی، مسلمانان تکیه دارد. از نظر اقبال سه انحطاط فقهی و سیاسی و فرهنگی مسلمین تنها در چارچوب بازسازی اسلام تغییرساز اجتماعی و استحاله اسلام تفسیراگرای فقهی و فلسفی یونانیزده و صوفیانه هند شرقی ممکن میباشد.
5 - اقبال در راستای بازسازی فکر دینی در اسلام تغییرساز اجتماعی قرآن، در کتاب بازسازی فکر دینی و دیوان و نامههای خود همزمان «سه انحطاط فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی و انحطاط صوفیانه بودازده هند شرقی و انحطاط فقیهانه توراتزده حوزههای فقاهتی به چالش میکشد.»
6 - اقبال نظریه «فنا فی الله» عرفای بودازده مسلمان در رابطه انحطاط صوفیانه مسلمین به عنوان عامل نفی کننده اختیار و آزادی در انسان و مسلمانان تبیین مینماید و معتقد است که در اندیشه صوفیانه عرفای مسلمان توسط نظریه« فنا فی الله»، انسان را در زیر گامهای سنگین خداوندان صوفیان مسلمان له میشود.
7 - اقبال در نقد سوسیالیسم دولتی زائیده انقلاب اکتبر روسیه معتقد بود که «سوسیالیسم دولتی انقلاب اکتبر در قرن بیستم در مرحله «لا»ی ضد فئودالیسم و «لا»ی ضد کلیسا و «لا»ی ضد سلطنت باقی ماندهاند»؛ و به علت اینکه نتوانستهاند توسط سوسیالیسم سیاسی و سوسیالیسم معرفتی و سوسیالیسم اجتماعی به سوسیالیسم صرف اقتصادی خود هویت «الا: ببخشند، همین فقدان فرایند «الا» و محصور شدن به فرایند «لا» باعث گردیده تا سوسیبالیسم دولتی معلول انقلاب اکتبر روسیه گرفتار انحطاط و زوال بشود.
8 - اقبال در راستای پروژه اصلاحگرانه خود معتقد به دو مؤلفه اصلاح نظری و اصلاح عملی جهت نجات از انحطاط بود، به این ترتیب که آنچنانکه اقبال «بنیانگذار اسلام بازسازی شده در عرصه پروژه اصلاح نظری خود بود»، در عرصه عملی «اقبال از بنیانگذاران کشور پاکستان میباشد.»
9 - اقبال به علت اینکه به لحاظ تاریخی هم زمان با الغای خلافت عثمانی در سال 1924 توسط متفقین اعم از روسیه و فرانسه و انگلیس بود، لذا در راستای «حرکت اصلاحطلبانه عملی خود، جهت جایگزینی خلافت متلاشی شده عثمانی معتقد به تکوین کشور مستقل اسلامی بود، البته پایه نظری پروژه اقبال در این رابطه بر مبنای سوسیالیسم سیاسی و سوسیالیبسم اقتصادی و سوسیالیسم اجتماعی و سوسیالیسم معرفتی قرار داشت.»
10 - هر چند در عرصه اصلاح عملی «اقبال پروژه خود را در ادامه پروژه اصلاحگرایانه سیدجمال تعریف و تبیین میکرد ولی از آنجائیکه اقبال معتقد بود که به علت اینکه پروژه اصلاحگرایانه عملی سیدجمال بر پروژه اصلاحگرایانه نظری بازسازی اسلام قرار نداشت، همین امر باعث بنبست و شکست پروژه اصلاح عملی سیدجمال گردید.»
11 - اقبال در عرصه اصلاح نظری، خود را ادامه دهنده راه شاه ولی دهلوی اعلام میدانست اما در فرایند اصلاح عملی حرکت خود در ادامه حرکت سیدجمال الدین اسدآبادی تعریف میکرد و در همین رابطه است که در کتاب بازسازی فکر دینی اعلام میکند که شاه ولی الله دهلوی نخستین نظریهپرداز مسلمانی بود که شعار بازسازی همه جانبه همه بنای اسلام را مطرح کرد.
12 - حرکت اصلاحطلبانه دو مؤلفهای عملی و نظری اقبال مولود فهم انحطاط سه مؤلفهای فقهی و سیاسی و فرهنگی اقبال میباشد؛ به عبارت دیگر کلید واژه فهم حرکت دو مؤلفهای اصلاحگرایانه نظری و عملی اقبال در فهم انحطاط سه مؤلفهای فقهی و سیاسی و فرهنگی او نهفته است نه بالعکس؛ یعنی تا زمانیکه ما به فهم تئوریک انحطاط مسلمین از نگاه و عینک اقبال دست پیدا نکنیم، امکان فهم تئوریک اصلاح دو مؤلفهای نظری و عملی اقبال برای ما وجود ندارد.
13 - علت اینکه اقبال هم در عرصه نظری و هم در عرصه عملی از بعد از الغای خلافت عثمانی و از بعد از بنبست و شکست سیدجمال، شعار بازسازی مطرح کرد این بود که اعتقاد داشت که «هم بنای نظری مسلمانان که همان اسلام تفسیرگرا میباشد و هم بنای عملی که همان امپراطوری عثمانی میباشد ویران شده است»، لذا از نظر اقبال وظیفه ما در این شرایط بازسازی بر روی این ویرانههای نظری و عملی میباشد در این رابطه است که اقبال اصلاً به «پروژه احیاءگرانه در عرصه نظری و عملی اعتقادی نداشت» و آنها را آفتابه خرج لحیم کردن میدانست.
14 - اقبال در پروژه اصلاحگرایانه دو مؤلفه عملی و نظری خود، توسط شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام»، معتقدم به تقدم اصلاح نظری بر اصلاح عملی است.
15 - اقبال در عرصه پروژه نجات از انحطاط فقاهتی و فقهی مسلمین برعکس غزالی که به پروژه جایگزینی اخلاق در احیاء العلوم تکیه میکرد و برعکس ابن خلدون که در «مقدمه تاریخ» خود، بر سکولار کردن سیاست و علم تکیه میکرد، معتقد است که رمز بازسازی فقه در حوزه فقاهتی بازسازی در کلام دینی میباشد؛ لذا در این رابطه بود که اقبال «اجتهاد در اصول» در عرصه کلام، جهت بازسازی فقه حوزههای فقاهتی مقدم بر «اجتهاد در فروعات فقهی» میدانست و در همین رابطه او هر گونه «اجتهاد در فروعات فقهی» قبل از «اجتهاد در اصول کلامی»، آب در هاون کوبیدن میدانست.
16 - اقبال در ریشهیابی علت انحطاط فلسفی مسلمین بارها هم در کتاب بازسازی فکر دینی خود و هم در دیوان خود و هم در 1300 نامهای که از او باقی مانده است اعلام میکندکه «اساساً رویکرد قرآن ضد رویکرد فلاسفه یونانی و در رأس آنها فلسفه ارسطوئی و فلسفه افلاطونی میباشد.»
17 - اقبال معتقد است که بزرگترین ضربهای که اندیشه ارسطوئی و افلاطونی بر مسلمین وارد کرده است، دور کردن معرفتگرائی مسلمین از مطالعه جزئیات در هزار سال گذشته است که داوری او در این رابطه این است که، قرآن با تکیه بر تاریخ و طبیعت در کنار تجربه باطنی به عنوان منابع شناخت امر به مطالعه جزئیات جهت کسب معرفت و شناخت میکند. در صورتی که در «رویکرد ارسطوئی و افلاطونی معرفت و شناخت، تنها در چارچوب ذهنی کلیات حاصل میشود.» لذا در همین رابطه است که اقبال معتقد است که به میزانی که مسلمانان بتوانند به معرفتشناسی قرآن روی آورند، میتوانند از معرفتشناسی ارسطوئی و افلاطونی فاصله بگیرند، در نتیجه میتوانند از انحطاط فلسفی فاصله بگیرند.
18 - اقبال معتقد است که سرانجام کلام معتزله و اشاعره گرفتار شدن در فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی است.
19 – اقبال حتی اندیشه امام محمد غزالی هم که در ظاهر ادعای ضد یونانی داشت، گرفتار فلسفه ارسطوئی و افلاطونی میداند.
20 - هر چند در عرصه معرفتشناسی اقبال بر سه تجربه حسی و دینی و تاریخی تکیه دارد، ولی به علت اینکه در آرایش این تجربهها بر تجربه حسی تکیه اصلی میکند، کتاب بازسازی فکر دینی با فصل معرفت و تجربه دینی آغاز میکند، که در این فصل تلاش اقبال دعوت از مسلمانان جهت توجه به طبیعت و معرفت حسی و جزئی میباشد.»
21 - تکیه اقبال در چارچوب تبیین فلسفی زمان و تکامل در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی تحت عنوان «تصور خدا و معنی نیایش تبیین حرکت و تکامل در وجود» و حتی خود خداوند جهت تبیین مبانی فلسفی اسلام تغییرساز و نفی اسلام تفسیرگرا میباشد.
22 - از نظر اقبال «زمان به لحاظ فلسفی چیزی جز همان حرکت و تکامل نیست.»
23 - اقبال در نقد تصوف مسلمانان و تبیین انحطاط صوفیانه معتقد است که ریشه انحطاط صوفیانه در نفی انسان توسط نظریه «فناء فی الله» میباشد. لذا از آنجائیکه از نظر اقبال «قرآن و اسلام تغییرساز پیامبر، انسان ارزشمحور میباشد، در نتیجه در این رابطه است که اقبال معتقد است که تا زمانیکه نتوانیم به مقابله نظری با تصوف جامعهستیز و اختیارستیز و دنیاگریز و فردگرا مقابله کنیم، امکان رهائی از انحطاط صوفیانه برای مسلمین وجود ندارد.»
24 - اقبال در تبیین مبانی اسلام تغییرگرا با تکیه بر آیه 11 سوره رعد: «...إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ...» میگوید:
«قرآن میفرماید «حَتَّی یغَیرُوا (کسر حرفی) مَا بِأَنْفُسِهِمْ» نمیگوید، «حتی یغیروا (به فتح حرفی) مَا بِأَنْفُسِهِمْ» اگر چنین میگفت معنایش این بود: خداوند اوضاع و احوالی را که برای مردمی وجود دارد، چه خوب و چه بد، عوض نمیکند مگر آن وقت که اوضاع و احوالی که مربوط به خودشان است یعنی مربوط به روح و اخلاق و خصوصیاتی که در دست و عملشان است عوض شود. نه برعکس این قرآن میفرماید: «یغَیرُوا» (با کسری) یعنی تا خودشان به ابتکار و دست خود و استقلال فکری خویش اقدام نکنند، وضعشان عوض نمیشود. پس اگر ملت دیگری بیاید و بخواهد به قهر و جبر، اوضاع و احوال مردمی را عوض کند، مادامی که خود آن مردم تصمیم نگرفتهاند، مادامی که خود آن مردم ابتکار به خرج ندادهاند، مادامی که خود آن مردم استقلال فکری پیدا نکردهاند، وضع آنها به سامان نمیرسد.» بنابراین از نظر اقبال هر وقت ملتی رسید به جائی که خودش برای خودش تصمیم گرفت و خودش راه خود را انتخاب کرد و خودش در کار خود ابتکار به خرج داد، میتواند انتظار رحمت و تائید الهی را داشته باشد.
25 - اقبال معتقد است که «بنا کردن یک تمدن بر تئوری محض از محالات است»؛ لذا در این رابطه است که او در پروژه بازسازی خود اصلاح عملی در کنار اصلاح نظری قرار میدهد؛ و در عرصه معرفتشناسی تجربه حسی را در کنار تجربه دینی و تجربه تاریخی قرار میدهد و در عرصه رویکرد سیاسی و علمی خود مردم را در کنار طبیعت قرار میدهد.
26 - اقبال در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود تحت عنوان جهت تبیین مبانی فلسفی اسلام تغیرساز خود در چارچوب عمل نیایش در اسلام در رد نظریه کانت – دکارت – پوپر که انسان را تنها در این جهان توسط مطلق کردن ذهن او تماشاگر میدانند و هیچ نقش بازیگرانه عملی و اجتماعی برای انسان قائل نیستند، اقبال معتقد است که نیایش در اسلام عرصه و بستری است که انسان تماشاگری صرف را در این جهان رها میکند و تمرین بازیگری همراه با تماشاگری با او تمرین میکند.
«عمل نیایش به قصد دست یافتن به معرفت، به تفکر شباهت دارد، ولی نیایش در عالیترین صورت خود بیشتر و برتر از تفکر مجرد است. آن نیز مانند تفکر یک فرایند مشاهده درونی یا مراقبه است، ولی فرایندهای مراقبهای در نیایش به یکدیگر نزدیکتر میشوند و نیرویی پیدا میکنند که بر اندیشه محض ناشناخته است. در عمل تفکر، ذهن حقیقت و واقعیت را مشاهده و دنبال میکند، در نیایش از وظیفه جستجوی کلیتی که گام آهسته کرده است دست برمیدارد و از اندیشه برتر و بالاتر میرود و خود حقیقت و واقعیت را تسخیر میکند تا آگاهانه در زندگی آن شرکت جوید. در این گفته هیچ امری سری و معمائی وجود ندارد. نیایش به عنوان وسیله اشراق نفسانی، عملی حیاتی و متعارفی است که به وسیله آن جزیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف میکند» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل سوم – ص 105 – س 16).
27 - در عرصه معرفتشناسی و اپیستمولوژی تمام تلاش اقبال بر این است تا بین تجربه دینی و تجربه بیرونی یا حسی انسان پیوند ایجاد کند، البته اولویت اقبال بر تقدم تجربه حسی بر تجربه دینی قرار دارد. آنچنانکه در عرصه بازسازی نظری اسلام تطبیقی، اقبال معتقد به پیوند بین ابدیت و تغییر است. البته در این رابطه هم اقبال، جهت انجام رویکرد تطبیقی خود معتقد به تقدم ابدیت بر تغییر است.
28 - اقبال اصلیترین راه جهت نجات مسلمین از انحطاط فرهنگی، «رهائی فرهنگ مسلمانان از متافیزیک یونان میداند.»
29 - اقبال جهت «تبیین ارزشمحوری انسان، در اسلام تغییرساز قرآن میگوید برعکس موسولینی که میگوید برای اینکه «نان داشته باشی باید آهن داشته باشی»، من میگویم «برای اینکه نان داشته باشی باید آهن باشی نه آهن داشته باشی.»
30 - اقبال در عرصه تبیین دینامیزم اسلام تطبیقی، «اصل اجتهاد در اصول و فروعات» را به عنوان موتور حرکت اسلام تغییرساز میداند.
پایان