عاشورا: ترسیم آگاهانه و اختیاری منظومه معرفتی حسین در سه مؤلفه هماهنگ اسلامیات، کویریات و اجتماعیات – قسمت اول

الف – تجزیه «اسلام، جامعه، انسان» عامل انحطاط مسلمین از بعد از وفات پیامبر اسلام:

«السَّلامُ عـَلَیـْکَ یا وارِثَ آدَمَ صـَفـُوةِ اللهِ - السَّلامُ عـَلَیْکَ یا وارِثَ نـوُحٍ نَبــِیِ اللهِ - السَّلامُ عـَلَیـْکَ یـا وارِثَ إبـراهیـمَ خـَلیـلِ اللهِ - السَّلامُ عـَلَیـْکَ یا وارِثَ موســی کـَلیِم اللهِ - السَّلامُ عـَلَیـْکَ یـا وارِثَ عـیـسی روُحِ الله - السَّلامُ عـَلَیْکَ یا وارِثَ مـُحـَمـّدٍ حـَبـیبِ اللهِ - السَّلامُ عـَلَیـْکَ یـا وارِثَ اَمیرِ المُؤمِنینَ وَلَیِ اللهِ - السَّلامُ عـَلَیـْکَ یَابـنَ مـُحـَمـّدٍ المـُصـطـَفـی - السَّلامُ عـَلَیْکَ یَابـن عـلی المرتـضـی - السَّلامُ عَلَیْکَ یَابـن فاطـمة الزهراء - السَّلامُ عَلَیْکَ یَابـنَ خَدیجَةَ الکُبـری - السَّلام عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وابـنَ ثارِهِ والوِتـرَ المَوتـوُرَ - اَشـهَدُ اَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاةَ وَآتَیتَ الزَّکاة وَاَمَرتَ بـاُلمِعروف ِوَنَهَیتَ عـَنِ المُنکرِ وَاَطـَعـتَ اللهَ وَرَسـولَهُ حـَتّی اَتیکَ الیَقـینُ - فـَلَعـَنَ اللهُ اُمَةً قَتـَلَتـکَ - وَلَعَنَ اللهُ اُمَةً ظَلَمَتکَ وَلَعَنَ اللهُ اُمَةً سَمِعت بـِذلک فَرَضِیَت بـه...- سلام بر تو ای حسین وارث آدم، برگزیده خدا، سلام بر تو ای حسین وارث نوح، پیامبر خدا، سلام بر تو ای حسین وارث ابراهیم، دوست خدا، سلام بر تو ای حسین وارث موسی، هم سخن خدا، سلام بر تو ای حسین وارث عیسی، روح خدا، سلام بر تو ای حسین وارث محمد، محبوب خدا، سلام بر تو ای حسین وارث علی، ولی الله، سلام بر تو ای حسین، ای خون خدا و فرزند خون خدا - شهادت می‌دهیم که تو با عاشورا نماز را بر پا کردی و با عاشورا زکات دادی و با عاشورا امر به معروف کردی و با عاشورا نهی از منکر به جای آوردی و با عاشورا راه خدا و پیامبرش را اطاعت کردی و با عاشورا یقین خود را به نمایش گذاشتی - پس هم کسانی که تو را کشتن و هم کسانی که به تو ظلم کردند و هم کسانی که در برابر کشتن و ظلم به تو، ساکت بودند و با سکوت خود رضا دادند همه از ملعونین خداوند هستند» (زیارت وارث).

در نوای زندگی سوز از حسین / اهل حق حریت آموز از حسین

از نگاه خواجه بدر و حنین / فقر سلطان وارث جذب حسین

فقر عریان گرمی بدر و حنین / فقر عریان بانگ تکبیر حسین

فقر کافر خلوت دشت و در است / فقر مومن لرزه‌ی بحر و بر است

رمز قرآن از حسین آموختیم / زآتش او شعله‌ها اندوختیم

نقش الا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت

خون او تفسیر این اسرار کرد / ملت خوابیده را بیدار کرد

بر زمین کربلا بارید و رفت / لاله در ویران‌ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد / موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است /پس بنای لا اله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی با چنین سامان سفر

سر ابراهیم و اسمعیل بود / یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار / پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزت دین است و بس / مقصد او حفظ آئین است و بس

ما سواله را مسلمان بنده نیست / پیش فرعونی سرش افکنده نیست

تیغ لا چون از میان بیرون کشید / از رگ ارباب باطل خون کشید

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز / تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان / اشک ما بر خاک پاک او رسان

کلیات حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری

گرچه از قرن هشتم هجری (یعنی 700 سال قبل) و از بعد از انتشار کتاب گرانسنگ «مقدمه تاریخ ابن خلدون» به علت اینکه در این کتاب «عبدالرحمن ابن خلدون تونسی» برای اولین بار چشم مسلمانان را بر پروسس تکوین مدینه النبی (که او در این کتاب به عنوان «معجزه دوم پیامبر اسلام» در چارچوب «ایجاد الفت بین قبائل متخاصم عربستان» مطرح می‌کند) باز کرد، او در ادامه در این کتاب در قرن هشتم برای اولین بار موضوع «انحطاط تمدنی» جامعه مسلمین را به صورت علمی بر پایه از دست دادن عصبیت یا همبستگی اجتماعی خودشان تبیین نمود. گرچه برعکس اقبال و شریعتی (که در تبیین انحطاط جوامع مسلمین معتقد به دکترین «انحطاط اسلام قبل از انحطاط جوامع مسلمین» هستند) ابن خلدون مانند سیدجمال معتقد به تز «انحطاط مسلمین قبل از اسلام بود» و در همین رابطه جهت «نجات اسلام» از انحطاط، مانند سیدجمال معتقد بود که «ابتدا باید مسلمین را از انحطاط نجات دهیم» و تا زمانی که جوامع مسلمین نتوانند خود را از انحطاط نجات دهند، امکان نجات اسلام از انحطاط وجود ندارد.

در صورتی که اقبال و شریعتی معتقدند تا زمانی که ما نتوانیم اسلام را از «انحطاط» توسط نفی اسلام «فقاهتی دگماتیسم» و اسلام «فلسفی یونانی زده» و اسلام «صوفیانه معتقد به بی مقداری دنیا و بی اختیاری انسان» و اسلام «متکلمانه اشعری‌گری که اصالت را از انسان می‌گیرد و به صورت اسکولاستیکی این اصالت را به آسمان می‌دهد» نجات بدهیم، (از آنجائی که زیرساخت فکری جوامع مسلمین همین اسلام انحطاط زده فقاهتی) و صوفیانه و فلسفی و کلامی اشعری‌گری می‌باشد و با همه این احوال، اسلام در جوامع دینی مسلمان به عنوان یک نیروی عظیم است، امکان نجات مسلمین از انحطاط وجود ندارد؛ لذا در این رابطه است که از زمان ابن خلدون تا شریعتی (یعنی مدت 700 سالی) که موضوع انحطاط در دستور کار نظری پیشگامان فکری مسلمانان قرار گرفته است، (و موضوع نجات مسلمین از انحطاط به عنوان یکی از معیارهای نظری تشخیص و تعریف پیشگامان مسلمین شده است) در خصوص «نجات مسلمین از انحطاط دو دکترین و دو رویکرد نظری» متفاوت مطرح شده است.

دکترین اول که از قرن هشتم هجری توسط عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در کتاب «مقدمه تاریخ ابن خلدون» مطرح گردید بر این اساس قرار دارد که (گرچه مسلمین از اواخر قرن پنجم به بعد تا زمان ابن خلدون یعنی مدت نزدیک به سیصد سال گرفتار انحطاط شده‌اند، انحطاط جوامع مسلمین مولود «منحط شدن خود جوامع مسلمین توسط از دست دادن عصبیت این جوامع می‌باشد» و از بعد از انحطاط مسلمین بوده) که از نظر ابن خلدون «نگاه مسلمین به اسلام منحط شده است» و در چارچوب این رویکرد انحطاطی مسلمین به اسلام بوده است که باعث گردید تا اسلام گرفتار «سرطان فقه و فلسفه یونانی زده و تصوف هند شرقی و کلام اشعری‌گری» بشود. چراکه جوامع مسلمین پس از انحطاط اجتماعی خود با فرافکنی این انحطاط خود را به اسلام تاریخی منتقل کردند؛ لذا از نظر ابن خلدون از بعد از انتقال انحطاط اجتماعی به اسلام تاریخی توسط جوامع انحطاط زده مسلمین (برای توجیه این انحطاط اجتماعی) بود که، با پیوند اسلام قرآنی به صورت انطباقی با فقه حوزه‌های فقاهتی و فلسفه یونانی زده و کلام اشاعره و تصوف هند شرقی، اسلام آماس کرده انطباقی فقاهتی و فلسفی و کلامی و صوفیانه، جایگزین «اسلام تطبیقی قرآن» شد.

به همین دلیل از نظر ابن خلدون نه تنها برای «نجات جوامع مسلمین از انحطاط تمدنی» ما نیازمند به بازشناسی و بازسازی و بازتولید جوامع مسلمین توسط بازگشت به دوران عزتمندانه قرن دوم و سوم و چهارم و پنجم هستیم، مهم‌تر از آن حتی برای دستیابی به اسلام تطبیقی زمان حیات نبوی پیامبر اسلام ما نیازمند به بازگشت به دوران طلائی جوامع مسلمین هستیم؛ و در همین راستا بود که سیدجمال الدین اسدآبادی در قرن نوزدهم میلادی (یعنی نزدیک به 500 سال بعد از ابن خلدون) شعار و تئوری و خواسته ابن خلدون را در بین جوامع مسلمین فریاد زد. او در این رابطه می‌گوید:

«این چه بلائی است نازل گشته؟ این چه حالی است پیدا شده؟ کو آن عزت و رفعت؟ چه شد آن جبروت و عظمت؟ کجا رفت آن حشمت و اجلال؟ این تنزل بی اندازه مسلمین را علت چیست؟ این مسکنت و بیچارگی را سبب کدام است؟ آیا می‌توان در وعده الهی شک نمود؟ معاذالله، آیا می‌توان از رحمت خدا مایوس شد؟ نستجیر بالله، پس چه باید کرد؟ سبب را از کجا پیدا کنیم؟ علت را از کجا تفحص کرده و از که جویا شویم؟ جز اینکه بگوییم «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» مگر چنین نبود که تمام ملکوک روی زمین از نام اجداد گرامی ما بر خود می‌لرزیدند؛ و در حضورشان تخاذل و فروتنی می‌کردند. مگر چنین نبود که از رم و فرنگ اسیر می‌آوردیم، از حبشه غلام و کنیز می‌گرفتیم، بتان هند را سرنگون می‌کردیم، بتخانه‌ها را خراب می‌نمودیم، علمای جلیل، سلاطین مقتدر، عساکر جرار داشتیم، صاحب ثروت و مکنت بودیم، به اجانب محتاج نبودیم، لوازم زندگانی را خود فراهم داشتیم، به یک کلمه جامعه همه اسباب پاک را صحیح و تمام نعمت‌های خداوندی را در وجه اکمل داشتیم. لکن جملگی از دستمان به در رفت و در عوض فقر و پریشانی، ذلت و نکبت، احتیاج و مسکنت، بندگی و عبودیت در ما پیدا شد (سیدجمال - مقالات جمالیه).

آنچنانکه در این جملات و گفتار سیدجمال مشاهده می‌کنید، سیدجمال مانند عبدالرحمن ابن خلدون برای نجات مسلمین از انحطاط معتقد است که مسلمین تنها یک راه دارند و آن دستیابی دوباره به سلاطین مقتدر و عساکر جرار قرن دوم تا قرن ششم است، بدون این دو عامل امکان نجات مسلمین از انحطاط وجود ندارد. یعنی از نگاه سیدجمال و ابن خلدون، تا جامعه مسلمین را از انحطاط نجات ندهیم امکان نجات اسلام انطباقی از انحطاط فقیهانه و فیلسوفانه و متکلمانه و صوفیانه نیست. البته هر چند سیدجمال برعکس ابن خلدون در اواخر عمر خود دریافت که استراتژی نجات مسلمین از انحطاط توسط تکیه به سلاطین مقتدر و عساکر جرار، به خصوص از بعد تکوین و پیدایش مدرنیته مغرب زمین (از آنجائیکه به قول مارکس مدرنیته و سرمایه‌داری با تکوین خویش جهان را بر سان خویش ساخت) امری غیر ممکن می‌باشد، و در همین رابطه او در پایان عمرش کوشید تا با هجرت به مصر در کنار شیخ محمد عبده (البته با دو رویکرد متفاوت) استراتژی نجات اسلام از انحطاط صوفیانه ابن فارض را در دستور کار خود قرار دهد، اما از آنجائیکه سیدجمال (حتی در همین فرایند دوم استراتژی خود هم به علت اینکه مانند شیخ محمد عبده) می‌خواست با نادیده گرفتن آفت اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی و اسلام فلسفی یونانی زده، توسط مبارزه مکانیکی (مانند محمد بن عبدالوهاب) با اسلام صوفیانه به نجات اسلام تطبیقی بپردازد، شکست خورد.

اما رویکرد دوم که پروسه آن از قرن هیجدهم با نهضت کلامی شاه ولی الله دهلوی آغاز شد، در فرایند اقبال (حلقه دوم این پروسه) در سر آغاز قرن بیستم ابتدا «قوام فلسفی» پیدا کرد؛ و بالاخره در فرایند شریعتی (حلقه سوم این پروسه) در نیمه دوم قرن بیستم «قوام تاریخی و اجتماعی و انسانی» یافت. از آنجائیکه رویکرد دوم (برعکس رویکرد اول) به لحاظ زیرساختی و استراتژی برای «نجات مسلمین از انحطاط» معتقد به «نجات اسلام از انحطاط قبل از مسلمین بود» لذا از همان آغاز توسط دکترین بازسازی اسلام (نه «پروژه احیاء اسلام» غزالی، سیدجمال، عبده، رشیدرضا، سید قطب و...) ابتدا کوشیدند تا اسلام تاریخی را از حصار اسلام انطباقی فقاهتی و اسلام فلسفی یونانی زده و اسلام کلامی اشعری‌گری و اسلام صوفیانه نجات دهند، تا توسط آن امکان نجات مسلمین از انحطاط فراهم کنند.

به عبارت دیگر از نگاه اقبال و شریعتی آنچنانکه ابن خلدون و سیدجمال معتقد بودند با بازگشت به دوران طلائی عزتمندانه تمدن مسلمین در طول 400 سال آغازین بعد از وفات پیامبر امکان نجات از انحطاط حاصل نمی‌شود، بلکه تنها با نجات اسلام از انحطاط صوفیانه و فیلسوفانه و متکلمانه و فقیهانه است که نجات مسلمین از انحطاط حاصل می‌شود. البته بن مایه حرف اقبال و شریعتی در رابطه با استراتژی «نجات اسلام از انحطاط» بر این پایه قرار دارد که خود اسلام از بعد از وفات پیامبر اسلام در عرصه اسلام تاریخی دچار تجزیه و انحطاط شده است و این انحطاط و تجزیه اسلام صورتی مکانیکی داشته است (نه آنچنانکه فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش مدعی است صورت طبیعی و دینامیکی) و همین «تجزیه و شاخه شاخه شدن» اسلام از بعد از وفات پیامبر اسلام گرچه به لحاظ فرهنگی باعث رشد و تورم و قدرتمند شدن نظری اسلام گردید اما به لحاظ فونکسیون و عملکرد اجتماعی و تاریخی و انسانی بسترساز رکود و انحطاط مسلمین گردید.

به همین دلیل اقبال مدت بیش از 100 سال است که فریاد می‌زند که:

«چنانکه همگان می‌دانیم، فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است. ولی، تحقیق دقیق در قرآن و مکاتب کلامی مدرسی که به الهام اندیشه یونانی طلوع کرد، این واقعیت قابل توجه را آشکار می‌سازد که، در عین آن که فلسفه یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید، به طور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد. آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت می‌کردند. مدت 200 سال طول کشید تا دریافتند (و آن هم نه به صورتی کاملا واضح) که روح قرآن ضد تفکر یونانی است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل معرفت و تجربه دینی – ص 17 - س 20).

و شریعتی در همین رابطه در جلد 10 م. آ خود می‌گوید:

«اگر ما اسلام را نجات ندهیم و فقط مسلمین را نجات دهیم یعنی فقط آزادسازی سیاسی – اجتماعی بکنیم ولی نقد سنت نکنیم، سنت دوباره می‌آید خودش را بازتولید می‌کند. چه سنت استبدادی، چه سنت مذهبی. بر این اساس ما اول باید اسلام را نجات بدهیم بعد مسلمین را.»

و باز شریعتی در همین رابطه در جلد 1 م. آ - ص 140 و 141 می‌گوید:

«اسلام فردا، دیگر اسلام ملا نخواهد بود، اسلام قم و مشهد نیز تغییر خواهد کرد. هم اکنون دیگر دین در اختیار این متولیان رسمی و ارثی نیست و نسل تحصیل‌کرده جدید نیز نشان داد، که علیرغم همه کوشش‌هایی که نیم قرن است می‌شود تا او را با مذهب بیگانه سازند و از اسلام و تشیع بیزار کنند دعوت اسلام محمدی و تشیع علوی را عاشقانه پاسخ می‌گوید و همچون مبلغی مسئول و آگاه و مصمم به میدان آمده است؛ لذا اسلام فردا دیگر «اسلام مفاتیح» نیست، «اسلام قرآن» است. تشیع فردا دیگر «تشیع شاه سلطان حسین» نیست، «تشیع حسین» است، مذهب فردا دیگر «مذهب جهل و جور و تعصب و عوام کهنگی و تلقین و عادت و تکرار و گریه و ضعف و ذلت نیست، مذهب شعور و عدل و آگاهی و آزادی است» حسینیه ارشاد فردا یک مکان نیست، یک حادثه، یک جمع و یک مجلس نیست، «یک جریان است» , پدیده‌ای است که از متن ضرورت و نیاز زمان برآمده است؛ لذا چشم امید داشتن به روحانیت نوعی ساده لوحی است اگر این‌ها آبی نمی‌آورند سبویمان را نشکنند سپاسگزاریم.

لذا درد اقبال و شریعتی درد تجزیه اسلام محمدی است. اما درد سیدجمال و ابن خلدون درد تجزیه جامعه مسلمان می‌باشد. درمان سیدجمال و ابن خلدون بازگشت به دوران طلائی 400 ساله بعد از وفات پیامبر اسلام است، اما درمان اقبال و شریعتی تصوف زدائی و فقه زدائی و فلسفه یونانی زدائی و کلام اشعری زدائی از اسلام تاریخی برای دستیابی به اسلام تطبیقی پیامبر اسلام است.

ادامه دارد