عاشورا: ترسیم آگاهانه و اختیاری منظومه معرفتی حسین در سه مؤلفه هماهنگ اسلامیات، کویریات و اجتماعیات - قسمت چهارم
د – مبانی تئوری انحطاط:
یکی از ضعفهای کلیدی پیشگامان نظری و عملی جامعه ما و جوامع مسلمان به خصوص در 700 سال گذشته و بالاخص از بعد از انقلاب کبیر فرانسه و ورود مدرنیته نظری و عملی به کشورهای پیرامونی این بوده و این هست که پیوسته در رابطه با تبیین تئوری حرکت تحولخواهانه جامعه خود همیشه معتقد به «تبیین نظری و تئوریک وجه مثبت قضیه بودهاند» و چنین میانگاشتند که به موازات فهم وجه مثبت حرکت تحولخواهانه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی خود میتوانند به آرمانها و ایدههای نظری خود دست پیداکنند و هرگز خود را مجبور به شناخت تئوری مؤلفه منفی که در حرکت تحولخواهانه خود خاکریز اول بوده است نمیدیدند.
مثلا چنین فکر میکردند که برای دستیابی به آزادی و دموکراسی تنها کافی است که ما تئوری دموکراسی و آزادی را فهم کنیم و تنها با همین تئوری دموکراسی و آزادی ما خواهیم توانست به آزادی دست پیدا کنیم؛ لذا از آنجائیکه این تئوریها، هم در جایگاه دیگری در قرن 18 و 19 تکوین پیدا کرده بود آنها برای دستیابی به آزادی و دموکراسی دیگر خود را حتی نیازمند به دستیابی در همین تک مؤلفه مکانیکی هم نمیدیدند در نتیجه با کپی برداری از تفکیک سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه منتسکیو و ادغام کردن با قانون انتخابات عمومی مهندسی شده تکلیفی و تعبدی و تزریقی فقاهتی و در چارچوب تعریف دموکراسی یعنی حاکمیت رای و نظر اکثریت و یا کپی برداری از آزادیهای فردی ولتر و انتخابات جان لاک میخواستند به تحقق آزادی و دموکراسی در جامعه خود دست پیدا کنند.
همین امر باعث شده است که حداقل در طول دو قرن گذشته آب در هاون بکوبند و به جای آب دنبال سراب بروند و زمانی که میخواهند با استبداد پهلوی مبارزه کنند، مبارزه ضد استبدادی آنها بدل به مبارزه ضد شاه بشود و بدون در دست داشتن تئوری استبداد، عکس شاه را بردارند و عکس دیگری را به جای او در کره ماه بنشانند و پیوسته بگویند که «کی میخواهد برود و کی جایش میخواهد بنشیند» در نتیجه تور ماهیگیری آنها به جای ماهی «آزادی» یک مرتیه نهنگ صید کند و مستبدی برود و مستبدی بس مهیبتر از او در شکل هیولای مذهبی ظاهر بشود. به طوری که مانند مهندس بازرگان در برابر آن مجبور بشویم برای تقدیس قدرت صدرات خودمان خطاب به او بگوئیم که «بعد از خداوند در زمین شما هستی» و به این ترتیب است که صد سال دیگر هم نه از طریق انقلاب و نه اصلاحات و نه رفرم، ما نخواهیم به آزادی و دموکراسی برسیم و پیوسته دستاورد ما استبدادی مخوفتر از قبلی خواهد بود. چرا؟
برای اینکه پیشگام نظری و عملی ما فکر میکند که بدون فهم و دستیابی تئوری استبداد با کپی برداری از تئوری آزادی مغرب میتواند به دموکراسی و آزادی در جامعه ایران یا جوامع مسلمین و کشورهای پیرامونی دست پیدا کند و با زدن سورنا از دهان گشادش میتواند آواز هارمونیک تولید کند و یا در خصوص دستیابی به سوسیالیسم بیش از صد سال است که چنین میاندیشیم که بدون فهم تئوری سرمایهداری کنکریت جامعه خودمان میتوانیم تنها با دستیابی به تئوری سوسیالیسم، سوسیالیسم را در جامعه خودمان مستقر کنیم.
علی ایحاله خروجی نهائی این تفکر آن میشود که چنین بپنداریم که آنچنانکه در خصوص تئوری دموکراسی و آزادی نیازمند به فهم تئوری استبداد در جامعه و تاریخ خود نیستیم، در عرصه سوسیالیسم هم بدون فهم و دستیابی به تئوری سرمایهداری کنکریت در جامعه خودمان میتوانیم به سوسیالیسم دست پیدا کنیم. همین امر باعث میگردد تا ما حتی در عرصه دستیابی به تئوری سوسیالیسم به خود زحمت بومی کردن تئوری عام سوسیالیسم وارداتی مغرب زمین را هم ندهیم و تنها با کپی برداری از آثار کلاسیک سوسیالیستهای نیمه دوم قرن نوزدهم یا نیمه اول قرن بیستم اروپا بخواهیم به سوسیالیسم در جامعه خودمان لباس عینی بپوشانیم که حاصل این میشود که این تفکر پیشگامان نظری و عملی جامعه ما و جوامع مسلمین و کشورهای پیرامونی تلاش جهت دستیابی به سوسیالیسم، گرفتار همان سرنوشتی بشود که آزادی و استبداد شده است.
البته در خصوص انحطاط هم باز سرنوشت پیشگامان نظری و عملی جامعه ما و جوامع مسلمین در 700 سال گذشته همین سرنوشت آزادی و استبداد یا سرمایهداری و سوسیالیسم داشته است. به این ترتیب که این پیشگامان فکر میکردند بدون فهم تئوری انحطاط میتوانند به تئوری ترقی و رشد و اعتلا جامعه خود یا جوامع مسلمین دست پیدا کنند. در نتیجه از آنجائیکه میخواستند بدون دستیابی به تئوری انحطاط به صورت کنکریت و مشخص در جوامع خود به تئوری رشد و توسعه و رونق و اعتلا دست پیدا کنند، همین امر باعث شده است تا جهت دستیابی به این تئوریهای مکانیکی رشد و توسعه و رونق و اعتلا تنها به کپی برداری از دستاوردهای مغرب زمین در این رابطه بپردازند.
به هر حال به همین دلیل برای آسیبشناسی حرکت حداقل 200 ساله گذشته خودمان در این رابطه باید به این حقیقت اعتقاد و ایمان پیدا کنیم که:
اولا آنچنانکه مؤلفه مثبت آزادی و دموکراسی و سوسیالیسم و رونق و توسعه و رشد، دارای تئوری میباشد مؤلفه منفی مبارزه یعنی استبداد و سرمایهداری و انحطاط نیز دارای تئوری میباشند.
ثانیا آنچنانکه تئوریهای مؤلفه مثبت آزادی و سوسیالیسم و رشد و اعتلا، علاوه بر مبانی تئوری عام آن دارای تئوری مشخص و کنکریت میباشند که تنها با فهم مبانی کنکریت این تئوریهای عام است که امکان تطبیق این تئوریهای بر جوامع مختلف میباشد، در عرصه مولفههای منفی مبارزه هم باز همین قانون حاکم میباشد.
ثالثا برای دستیابی به تئوریهای عام و کنکریت مولفههای مثبت مبارزه به دوا و قبلا باید به تئوری منفی آن دست پیدا کنیم. مثلا برای دستیابی به تئوری آزادی و دموکراسی باید قبلا به تئوری استبداد و مبارزه با استبداد دست پیدا کنیم و یا برای دستیابی به رشد و سوسیالیسم قبل از آن باید به تئوری و شناخت سرمایهداری و انحطاط دست پیدا کنیم.
رابعا هرگز بدون شناخت و دستیابی به تئوری استبداد و سرمایهداری و انحطاط، امکان دستیابی به سوسیالیسم و آزادی و رشد و توسعه نیست.
خامسا همیشه فهم مؤلفه منفی به دلیل مشخص و کنکریت بودن آن صورتی سختتر و مشکلتر فهم تئوریک مؤلفه مثبت دارد.
یعنی کشف تئوری استبداد در جامعه و تاریخ ایران بسیار مشکلتر است از کشف تئوری آزادی میباشد و علت اینکه مبارزههای آزادیخواهانه و سوسیالیستی یا توسعه طلبانه ایران تا کنون نتوانسته است به نتیجه برسد آن بوده که این پیشگامان بدون فهم و شناخت استبداد و سرمایهداری و انحطاط میخواستهاند به آزادی و سوسیالیسم و توسعه و رشد و اعتلا دست پیدا کنند که این امر شدنی نیست.
در نتیجه در طول بیش از 150 سال گذشت گرچه ما پیشکسوت انقلاب دموکراتیک مشروطیت در کشورهای پیرامونی بودهایم در نتیجه همین خلاء باعث شده تا پیوسته از چاله دربیائیم و به چاه درغلطیم؛ و به این ترتیب است که ما میتوانیم به اصل ضرورت فهم تئوری انحطاط در جامعه خودمان و در جوامع مسلمان و پیرامونی برسیم و به این نتیجه دست پیدا کنیم که بدون فهم تئوری انحطاط امکان نجات از انحطاط و مقابله با آن وجود ندارد.
لذا برای تبیین تئوری انحطاط در جوامع مسلمین و جامعه خودمان باید نخست به این امر توجه داشته باشیم که انحطاط برحسب موضوع چهارگانه به چهار قسمت:
1 - انحطاط اعتقادی.
2 - انحطاط اجتماعی.
3 - انحطاط تمدنی.
4 – انحطاط انسانی، تقسیم میشود.
که در انحطاط اعتقادی به بررسی عوامل انحطاط فرهنگی و مذهبی میپردازیم، در صورتی که در انحطاط اجتماعی ما به بررسی عوامل انحطاط زای اجتماعی که شامل الف – استعمار، ب – استثمار، ج – استحمار، د – استبداد، است میپردازیم و در بررسی انحطاط تمدنی با مقولههای فربه تری مثل عوامل زیرساختی آنچنانکه تاین بی میگوید یعنی تهاجم و تدافع تاریخی یا آنچنانکه ابن خلدون میگوید «هم بستگی و عصبیت» یا آنچنانکه هایدگر میگوید با «مقوله ایدهآلیست» و یا همچون اشپنگلر با «مقولات تنویت و مجوسی گری و انتظار» و... روبرو میشویم و در انحطاط انسانی ما با از خود بیگانگیهای مختلف تخصصی و غیر تخصصی طبقاتی و اجتماعی و سیاسی و غیره روبرو میشویم.
البته پس از فهم تفاوت «انواع انحطاط» در عرصه تبیین مبانی تئوری انحطاط است که باید به شناخت «عوامل انحطاط» بپردازیم که در شناخت عوامل انحطاط باید توجه داشته باشیم که باید به آرایش این انواع انحطاط در جامعه خود و جوامع مسلمان بپردازیم. به این ترتیب که امکان ندارد که تنها یکی از این انواع انحطاط در یک جامعه تحقق پیدا کند بلکه بالعکس به علت پیوند تنگاتنگی که در پروسه تکوین انحطاط وجود دارد همیشه چند نوع انحطاط با هم تکوین پیدا میکنند. یعنی وقتی که در یک جامعه با انحطاط تمدنی روبرو هستیم قطعا دیگر انواع انحطاط مثل انحطاط اعتقادی و انحطاط اجتماعی یا انحطاط انسانی هم وجود دارند؛ لذا در این رابطه است که در مرحله شناخت عوامل انحطاط ما مجبور به شناخت و آرایش این انواع انحطاط میشویم و از این جا است که اختلاف بین نظریه پردازان مطرح میشود.
مثلا در جامعه خودمان گرچه هم سیدجمال و هم مرحوم مهندس بازرگان و هم معلم کبیرمان شریعتی به موضوع انحطاط در جامعه ایران پی برده بودند اما از آنجائیکه اینها در آرایش انواع انحطاط و کشف انواع انحطاط در جامعه ایران رویکرد متفاوتی داشتهاند در نتیجه در تبیین عوامل انحطاط در جامعه ایران و انواع آن رویکردی کاملا متفاوت داشتهاند، بطوریکه هم سیدجمال و هم ابن خلدون مثلا معتقد به اولویت انحطاط تمدنی جوامع مسلمین بودند، اما در تعیین عوامل انحطاط تمدنی ابن خلدون معتقد است که عامل انحطاط تمدنی جوامع مسلمین از دست دادن عصبیت یا همبستگی اجتماعی میباشد، در صورتی که سیدجمال به علت اینکه با عینک سیانسی و علوم تجربی و علوم طبیعی قرن نوزدهم اروپا به این امر توجه میکرده است، عامل انحطاط تمدنی جوامع مسلمین را یک عامل ابزاری و تکنولوژی و سیاسی میدانسته و لذا شعار «این العساکر جرار و این السلاطین الجبار» سر داده است و معتقد بوده است که توسط بازیابی قدرت نظامی و سیاسی جوامع مسلمین میتوانند بر انحطاط تمدنی غلبه کنند.
البته در این رابطه باز بین سیدجمال و بازرگان اختلاف وجود دارد چراکه گرچه هم سیدجمال و هم مهندس بازرگان با رویکرد علم تجربی و طبیعی قرن نوزدهم اروپا یعنی دوران خدائی علم سیانس به موضوع انحطاط جوامع مسلمین و جامعه ایران نگاه میکردهاند، در تعیین عوامل انحطاط بازرگان و سیدجمال به دو نتیجه کاملا متفاوت دست پیدا کردهاند، چراکه سیدجمال از نگاه برونی به انحطاط جامعه مسلمین نگاه میکند، در نتیجه بر عامل استعمار در این رابطه تکیه میکند در صورتی که مهندس مهدی بازرگان از نگاه درونی به انحطاط جامعه ایران نگاه میکند لذا او عامل استبداد در جامعه ایران را مطلق میکرد و با مطلق کردن عامل استبداد از آنجائیکه بازرگان دارای تئوری استبداد در جامعه ایران نبود جهت مقابله کردن با استبداد در جامعه ایران اقدام به کپی برداری از تئوریهای جامعه سرمایهداری مغرب زمین در قرن نوزدهم میکرد و معتقد بود که با لیبرال سرمایهداری مغرب زمین میتوان به آزادی و دموکراسی در جامعه ایران دست پیدا کرد؛ و توسط آزادی سیاسی از نگاه بازرگان میتوان با انحطاط اجتماعی مقابله کرد.
اما دیدگاه شریعتی و اقبال در رابطه با انحطاط در جامعه ایران و جوامع مسلمین با دیدگاه بازرگان و سیدجمال و ابن خلدون متفاوت میباشد زیرا اقبال و شریعتی برعکس آنها عامل انحطاط جوامع مسلمین و جامعه ایران را در مرحله اول انحطاط اعتقادی میدانند، و در این رابطه اقبال و شریعتی معتقدند که جامعه ایران و جوامع مسلمین جوامعی دینی هستند و دین در این جوامع به عنوان یک نیرو میباشد در نتیجه تا زمانی که ما نتوانیم این نیروی عظیم دین در این جامعه را از زنگار و غبار استحمار نو و کهنه نجات و صیقل بدهیم امکان دستیابی به این نیروی عظیم و در نتیجه مقابله با انحطاط در جوامع مسلمین وجود ندارد.
به همین دلیل اقبال و شریعتی موضوع «نجات اسلام قبل از مسلمین» را در دستور کار خود قرار دادند و در این رابطه بود که شعار «بازسازی اسلام جهت بازسازی جوامع مسلمین از انحطاط مطرح کردند» و به همین دلیل است که ترم استحمار برای اولین بار در دیسکورس مسلمین و کشورهای پیرامونی از طرف معلم کبیرمان شریعتی مطرح گردید که آنچنانکه در کنفرانس استحمار در مهر ماه 51 در دانشگاه دختران تهران، شریعتی مطرح کرد این استحمار علاوه بر اینکه به عنوان عامل انحطاط مسلمین و جامعه ایران میباشد خود به دو دسته استحمار نو و استحمار کهنه تقسیم میشود که در این چارچوب است که شریعتی برعکس بازرگان و سیدجمال استعمار و استبداد و حتی استثمار را در چارت استحمار نو و کهنه میفهمد نه برعکس.
بنابراین در رابطه با آرایش عوامل انحطاط در جوامع مسلمین است که بازرگان عامل استبداد داخلی را انحطاط زا میداند اما سیدجمال عامل برونی استعمار و معلم کبیرمان شریعتی و حضرت علامه محمد اقبال لاهوری عامل استحمار را انحطاط زا تعریف میکنند و شهید مهندس محمد حنیف نژاد عامل استثمار و سرمایهداری را انحطاط زا میداند و در کادر همین اولویت بخشیدن است که اینها به طرح استراتژی رهائی از انحطاط میپردازند...
ادامه دارد